وصایت

از ویکی غدیر

اعلان وصايت در حجةالوداع[۱]

در سفر حجةالوداع دو مقصد اساسى در نظر بود، و آن عبارت بود از بيان دو حكم مهم از قوانين اسلام كه هنوز براى مردم به طور كامل و رسمى تبيين نشده بود: يكى حج، و ديگرى مسئله خلافت و ولايت و جانشينى بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله.

تصريح به وصايت در خطبه غدير[۲]

پيامبر مكرم اسلام‏ صلى الله عليه وآله در ابتداى بخش دوم خطبه غدیر، در بيان علت نزول آيه شديد اللحن و صريح تبليغ اشاره داشت؛ كه من بايد بر هر سفيد و سياهى اعلام كنم كه على بن ابى‏ طالب برادرِ من و وصى من و جانشين من بر امتم و امام بعد از من است.

مَعاشِرَ النّاسِ، ما قَصَّرْتُ فى تَبْليغِ ما اَنْزَلَ اللَّهُ تَعالى اِلَىَّ، وَ اَنَا اُبَيِّنُ لَكُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآيَةِ: اِنَّ جَبْرَئيلَ هَبَطَ اِلَىَّ مِراراً ثَلاثاً يَأْمُرُنى عَنِ السَّلامِ رَبّى وَ هُوَ السَّلامُ اَنْ اَقُومَ فى هذَا الْمَشْهَدِ فَاُعْلِمَ كُلَّ اَبْيَضَ وَ اَسْوَدَ: اَنَّ عَلِىَّ بْنَ اَبيطالِبٍ اَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى عَلى اُمَّتى وَ اْلاِمامُ مِنْ بَعْدى، الَّذى مَحَلُّهُ مِنّى مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى، وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ:

اى مردم، من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل كرده كوتاهى نكرده ‏ام، و من سبب نزول اين آيه را براى شما بيان مى ‏كنم: جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوندِ سلام پروردگارم -  كه او سلام است -  مرا مأمور كرد كه در اين اجتماع بپاخيزم و بر هر سفيد و سياهى اعلام كنم كه «على بن ابى‏ طالب برادرِ من و وصى من و جانشين من بر امتم و امام بعد از من است. نسبت او به من همانند هارون به موسى است جز اينكه پيامبرى بعد از من نيست. و او صاحب اختيار شما بعد از خدا و رسولش است».

همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله در فراز پايانى بخش هفتم خطبه غدیر نسبت خود را با على‏ عليه السلام در چند جمله بيان فرمود. از جمله فرمود:

مَعاشِرَ النّاسِ، اَلا وَ اِنّى نَبِىٌّ وَ علِىٌّ وَصِيّى:

اى مردم، من پيامبرم و على جانشين من است.

كلمه وصايت[۳]

به كار گرفتن كلمه «مولى» در حدیث و خطبه غدیر براى آن است كه هيچ لفظى از قبيل «امامت»، «خلافت»، «وصايت» و امثال اينها نمى ‏تواند حامل معناى دقيقى باشد كه در «ولایت» نهفته و فوق همه معانى الفاظ مذكور است.

پيامبر صلى الله عليه و آله نمى ‏خواهد فقط امامت يا خلافت يا وصايت حضرت را بيان كند، بلكه مى ‏خواهد اولى به نفس بودن و صاحب اختيار تام بر جان و مال و عرض و دين مردم بودن و به عبارت واضح ‏تر «ولايت مطلقه الهيه» را كه به معناى نيابت تامه از طرف پروردگار است بيان كند، و براى اين منظور هيچ لفظى فصيح‏ تر و گوياتر از «مولى» پيدا نمى ‏شود.

لزوم وصى و جانشين[۴]

يكى از مسائلى كه به عنوان مقدمه غدیر مى‏ توان مطرح كرد، لزوم وصايت و جانشينى براى پيامبر صلى الله عليه و آله است. اينكه چگونه مى‏ شود پيامبر صلى الله عليه و آله جانشين تعيين نفرمايند؟ پيامبرى كه هر وقت از مدینه خارج مى‏ شدند، حتى اگر براى چند روز هم مى‏ بود براى خود جانشين تعيين مى ‏نمودند. حتى نام تعدادى از آنان در تاریخ ذكر شده است، مثل ابن ام مكتوم در چند مرحله، ابوسلمه، ابولبابه، سباع بن عرفطه، محمد بن سلمه، امام على ‏عليه السلام و... .

چنين پيامبرى چگونه براى بعد از مرگ خود خليفه تعيين نفرموده است، در حالى كه در تمام مجامع بشرى قبل از اسلام تا كنون و حتى انبياى گذشته، سلاطين و حتى رؤساى قبايل و طوايف براى خود جانشين تعيين مى كردند.

حتى نام اوصيا و جانشينان پيامبران‏ عليهم السلام در كتب ثبت و ضبط شده است. مثل شیث‏ علیه السلام وصى حضرت آدم‏ علیه السلام[۵]، سام وصى حضرت نوح ‏علیه السلام[۶]، اسماعیل‏ علیه السلام در وقت مرگ برادرش حضرت اسحاق ‏علیه السلام را وصى قرار داد[۷]، یوشع بن نون وصى حضرت موسی‏ علیه السلام، شمعون بن صفا وصى حضرت عیسی‏ علیه السلام، آصف بن برخیا وصى حضرت سلیمان ‏علیه السلام و... .

عقل سليم هم اين گونه حكم مى ‏كند كه با نزديک شدن مرگ، وصى و جانشين معلوم گردد.

به شهادت قرآن کریم، اسلام دين كامل است و فرموده: «اليوم اكملت لكم دينكم...». چگونه مى ‏شود از بيان چنين حكم مهم و خطير حياتى غفلت و يا سكوت كند؟! در حالى كه مى ‏بينيم اسلام در مسائل جزئى و ظريف اجتماعى، اقتصادى و اخلاقى و... دستوراتى دارد. مثلاً از انعقاد نطفه، ايام حمل، ولادت، گفتن اذان در گوش مولود، كيفيت شير دادن و... ، تا ساعت مرگ و دفن و در احکام معاشرت با هم ‏نوع و والدين و اقربا و حتى برخورد با حيوانات بيان كافى دارد.

از همه مهم‏ تر اينكه در مسايل جزئى پيش پا افتاده، مثل اينكه اگر كسى يک بند كفش او پاره شود چه كند، و يا كيفيت دخول و خروج دستشويى و امثال اينها احكام و آدابى دارد. تا جايى كه جهان از عظمت اسلام به حيرت در آمده است. آيا ممكن است از بيان مهم ترين مسئله حياتى بشر؛ يعنى امر رهبرى و امامت جامعه اسلامى ساكت بماند؟ كه بعدها آن همه مشكلات و گرفتارى براى مسلمين به بار آيد، و گروه زيادى از مسلمانان تصور كنند كه اسلام در اين باره دستورى نداده و انتخاب را به عهده مسلمانان گذاشته است!

تا جايى كه مى ‏بينيم هر كس و ناكس، مثل یزید و ابن ‏زیاد و حجاج و بنی مروان و سفّاكانى از بنی ‏امیه و بنی عباس زمام امور مسلمين را به عهده گرفتند، و آن همه فتنه و فساد بر جان و مال مسلمين به بار آوردند، كه صفحات تاریخ از اين گونه مسايل سياه است.

حاشا و كلا كه خداوند مردم را رها كرده و اين بى ‏نظمى و آشفتگى جامعه و حكومت اسلامى را پيش ‏بينى نكرده و براى آن تدبيرى نيانديشيده باشد.

هر انسان عاقل و باانصافى اهمیت اين مطلب را درک مى‏ كند، و ممكن است با قبول نكردن اين واقعيت، خداى نخواسته حيثيت اسلام در جهان زير سؤال برود. چرا كه مى ‏پرسند: اسلام براى اداره جامعه چه روش و منشى را پيش ‏بينى كرده است؟ لذا اگر رهبريت قطعى را بيان نكرده باشد، با كامل بودن اسلام منافات دارد.

اما اگر بگويند راه و روش انتخاب خليفه شورايى است؛ يعنى مردم به وسيله شورى و با مشورت بزرگان و اهل حلّ و عقد خليفه را انتخاب مى‏ كنند، پاسخ اين است كه:

اولاً: هيچ دليلى بر اين ادعا اقامه نشده و وجود ندارد.

ثانياً: هيچ يک از علماى اهل‏ سنت روايتى نقل نكرده‏اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله انتخاب خليفه و يا امام را به انتخاب شوراى مردمى واگذار كرده باشد؛ اينكه مردم چه كنند و چگونه انتخاب نمايند، و يا چه كسانى حق انتخاب دارند، و يا اينكه اگر داراى اين خصوصيات نباشد انتخاب باطل است، و يا اهل كدامين شهر حق انتخاب دارند، و يا در چه مكان و زمانى باشد، و يا چه شرايطى را دارا باشند. در هيچ نوعى و شرطى دستورى نقل نشده است، و دراين باره هيچ گونه استناد و نقل قولى از اهل ‏تسنن در اين باره وارد نشده است. حتى خليفه دوم در كيفيت تعيين خليفه گفت: اگر انتخاب نكنم پيامبر انتخاب نكرد، و اگر انتخاب كنم ابوبکر انتخاب كرد.

پس معلوم مى ‏شود كه از ديدگاه اهل‏تسنن معيار معينى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل نشده است.

بر فرض اگر هم به عهده مردم گذاشته شده باشد كه از راه انتخاب مردمى و شورايى خليفه تعيين نمايند، بايد پرسيد از ديدگاه اهل ‏سنت آيا تا به حال خليفه ‏اى به شكل شورايى و مشورتى و اتفاق نظر تعيين شده يا خير؟ آيا ابوبکر و عمر و يا عثمان و معاویه و يزيد و مروان و كليه بنى‏ مروان و بنى‏ عباس، حتى يک نفر از آنان از راه شورايى و انتخابات مردمى تعيين شده ‏اند؟! متأسفانه بايد گفت: هرگز. در ظاهر هم، غير از امام على‏ عليه السلام كسى ديگر انتخاب مردمى نيست.

در اين زمينه دانشمند مصرى شيخ محمد عبده در شرح نهج ‏البلاغه مى‏ گويد: ان علياً عليه السلام هو الخليفة الوحيد الذى وصل الى الخلافة باختيار الشعب له اختياراً حراً[۸]: امام على‏ عليه السلام يگانه خليفه ‏اى است كه با اختيار و رأى مردم به خلافت رسيد.

پس كجا شد شعار «شورايى» كه اهل‏ تسنن آن را سر مى ‏دهند؟!

از اينها گذشته، مردم در انتخاب اشتباه مى ‏كنند، چنانكه در تاريخ اسلام اين اشتباه مكرر در مكرر پيش آمده و حوادث ناگوارى را نيز به بار آورده است. در اين رابطه گفتگوى ابن ابى ‏الحديد با استاد خويش نيز قابل توجه است:

ابن ابى ‏الحديد معتزلى در ذيل سؤال و جواب يكى از ياران امام على‏ عليه السلام كه در صفین از آن حضرت سؤال نموده بود آورده، كه چه شد قوم شما، شما را از خلافت باز داشتند در حالى كه شما از آنها سزاوارتر بوديد؟ بعد از ذكر جواب امام‏ عليه السلام به آن مرد، ابن ابى ‏الحديد مى‏ گويد:

از استاد خود ابوجعفر النقيب سؤال كردم كه مقصود سؤال كننده و امام على ‏عليه السلام چه كسانى بودند؟ آيا منظور روز سقیفه، يا روز شواراى شش نفره ‏اى است كه خليفه تعيين نموده بود؟ استاد پاسخ داد: مقصود روز سقيفه است. ابن ابی‏ الحدید مى‏ گويد: به او گفتم: دل من(نفس من) به من اجازه نمى‏ دهد كه به صاحب رسول‏ خداصلى الله عليه وآله نسبت سرپيچى از فرمان رسول‏ خداصلى الله عليه وآله و ناديده گرفتن نص را بدهم.

استاد جواب داد: من هم روا نمى‏ دانم كه نسبت اهمال و كوتاهى به پيامبرصلى الله عليه وآله درباره امر ولايت و امامت بدهم، و اينكه او مردم را همين طور بى ‏سرپرست و سرگشته رها كرده است! اگر از مدينه خارج مى‏ شد -  ولو به مدت كوتاهى -  شخصى را به عنوان جانشين و امير تعيين مى فرمود، در حالى كه خود زنده بود. پس چگونه است كه پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى مرگ مى ‏رود و كسى را امير و جانشين تعيين نكند! كه بعدها نتوان حوادث را جبران نمود؟[۹]

پيامبرى كه درباره وصيت آن همه سفارش مى‏ كند، چگونه خود درباره مهم‏ترين مسأله حياتى بعد از خود وصيت نكرده باشد؟! هرگز چنين چيزى ممكن نيست.

آيا كسانى كه منكر وصيت در تعيين امامت هستند، مدركى دالّ بر اين كه پيامبرصلى الله عليه وآله در جايى فرموده باشد امامت و خلافت را بعد از من مردم انتخاب كنند و كيفيت و شرايط آن را ذكر كرده باشد دارند؟ هرگز چنين مطلبى نقل نشده است.

پس چگونه مى ‏توان تصور نمود كه نه خود پيامبرصلى الله عليه وآله تعيين جانشين نموده،و نه به امت شرايط آن را بيان فرموده تا تكليفشان مشخص شده باشد،در حالى كه مى‏ دانيم دين اسلام از هر جهت كامل است؟!

اما حقيقت امر را مى ‏توان از سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله با قبيله بنى‏ عامر دريافت نمود، چنانكه در كتب تاريخ ثبت شده است. هنگامى كه رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله خود را به قبائل عرب عرضه داشتند و آنها را به اسلام دعوت نمودند، هر يک به نحوى از حق و حقيقت گريزان شدند. قبيله بنى‏ عامر بن صعصعه گفتند: اگر ما با تو بيعت كنيم و بر مخالفین خود پيروز شوى، آيا بعد از خود اين امر را به ما واگذار مى ‏كنى؟ حضرت فرمود: اين امر به دست خداست، كه هر جا بخواهد و صلاح باشد قرار ميدهد.[۱۰]

بنا به نقل تفاسير طبرى و قرطبى و«روح البيان و غريب القرآن» و واحدى و غيره از مفسرين، عامر بن طفيل نيز از پيامبرصلى الله عليه وآله چنين درخواستى نمود؛ كه مسلمان مى‏شوم و تو را كمک مى ‏نمايم به شرط اين كه اختيار امر بعد از تو به من واگذار شود.

حضرت فرمود: لا، ليس ذلك الىّ. انما ذلك الى اللَّه، يجعله حيث يشاء[۱۱]: اختيار جانشينى در دست من نيست. خداوند هر جا كه بخواهد قرار مى‏ دهد.

و در تفسير طبرى تصريح دارد كه: أ اكون الخليفة من بعدك؟[۱۲] عامر بن طفيل گفت: آيا بعد از تو خليفه شوم؟ حضرت جواب منفى داد.

پيامبرصلى الله عليه وآله در اين كلام تصريح نمودند كه اختيار تعيين خلیفه و جانشين بعد از خود به دست خداوند ذوالجلال است، و خود در اين باره اختيارى ندارد. آيا پيامبرصلى الله عليه وآله به آنان خلاف گفتند، يا حقيقت همان بوده كه فرمودند؟

شيعه نيز دقيقاً همين سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را معتقد است؛ كه انتخاب ولايت و امامت از آن خداوند است، و در غدير خم به پيامبرش‏ صلى الله عليه وآله دستور داد تا على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را به عنوان خليفه و جانشين خويش و امام مسلمين معرفى كند.

اما اهل‏ تسنن -  بر خلاف شيعه -  تصريح دارند كه پيامبرصلى الله عليه وآله كسى را به جانشينى خود تعيين نفرموده است. بنابراين تمام اقوالى كه برخى از اهل‏ تسنن ادعا مى ‏كنند كه به صراحت و يا به اشاره دلالت بر خلافت خلفاى سه گانه دارد بايد باطل و جعلى باشد! به دليل اجماع اهل‏ سنت و بلكه اجماع مسلمين بر عدم وجود نص (سخن پيامبرصلى الله عليه وآله) بر خلافت هر يک از سه خليفه (ابوبكر و عمر و عثمان) .

پانویس

  1. اسرار غدير: ص ۳۵.
  2. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۴۷ - ۱۵۵، ۲۰۱ - ۲۱۲.
  3. اسرار غدير: ص ۱۱۱.
  4. غدير خم و پاسخ به شبهات از كتب اهل‏ سنت (انتصارى): ج ۲ ص ۲۴ - ۳۰.
  5. تفسير المظهرى: ج ۳ ص ۸۲ ، ذيل آيه «اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب»، مائده. الكامل فى التاريخ: ج ۱ ص ۵۴ ، ذكر شيث بن آدم.
  6. الكامل فى التاريخ: ج ۱ ص ۷۳، ذكر الاحداث التى كان فى زمن نوح ‏عليه السلام.
  7. الكامل فى التاريخ: ج ۱ ص ۱۲۵، ذكر خبر اسماعيل.
  8. شرح نهج البلاغه (محمد عبده): ج ۱ ص ۸۴ ، ذيل خطبه شقشقيه.
  9. شرح نهج البلاغة (ابن ابى‏ الحديد) : ج ۹ ص ۲۴۸، در ذيل كلام ۱۶۳.
  10. سيره ابن‏ هاشم: ج ۲ ص ۴۲۴، باب عرض رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله نفسه على القبائل. السيرة الحلبية: ج ۲ ص ۳ باب عرض نفسه‏ صلى الله عليه وآله على القبائل.
  11. در تغاسير: رعد /  ۱۳: تفسير طبرى: ج ۱۳ ص ۱۵۱. تفسير قرطبى: ج ۹ ص ۲۹۷. اسباب النزول (واحدى): ص ۲۲۳. تفسير روح البيان: ج ۴ ص ۳۵۴. تفسير غرائب القرآن: ج ۴ ص ۱۴۸. تفسير الكشف و البيان (ثعلبى) : ج ۵ ص ۲۷۶. و در كتب سيره: سيره ابن ‏هشام: ج ۲ ص ۴۲۴، باب عرض رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله نفسه على القبائل. السيرة الحلبية: ج ۲ ص ۳، باب عرض‏ صلى الله عليه وآله نفسه على القبائل.
  12. تفسير طبرى: ج ۱۳ ص ۱۵۱، رعد /  ۱۳.