یمن

از دانشنامه غدیر

دعوت از اهالى يمن براى حج و غدير[۱]

با در نظر گرفتن شيوه ‏هاى اطلاع رسانى در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله، بايد اقدامى بديع صورت مى‏ گرفت، تا خبر مهم‏ترين سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله - كه همان خطبه غدیر بود -  در گسترده ‏ترين و سريع ‏ترين شكل ممكن منتشر شود و هيچ كس را ياراى كتمان آن نباشد.

پيشرفته ‏ترين شيوه همان بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به كار گرفت كه تا امروز حيرت همه رسانه‏ ها را برانگيخته است.

اين اقدامات طى چند مرحله دست به دست هم داد و جلوه‏ هايى از عظمت تبليغ را نشان داد، كه فقط در آيه «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» قابل ترسيم است، و جمله «واِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ» مى ‏تواند آن را به تصوير كشد.

در مرحله اول فرستادن افرادى به اطراف مدینه و نامه نوشتن به مکّه و طائف و يمن درباره آمادگى مراسم حج براى مردمى كه اولين بار مى‏ خواستند اعمال حج ابراهيمى را بياموزند، باعث شد تا از قبايل و اقوام و گروه ‏هاى مختلف و از شهرها و روستاهاى مختلف از فدک تا يمن و از نجد و عمان تا سودان و حبشه براى مراسم حج بار سفر ببندند و زحمت اين سفر نسبتاً طولانى را بر خود استوار سازند.[۲]

رسيدن خبر غدير به يمامه[۳]

پس از مراسم سه روزه غدير در پايان روز بيستم ذى‏ الحجه، آن روزها به عنوان «ايام الولاية» ثبت شد. اين نيز يكى از پيش بينى ‏هايى بود كه در قالب نامگذارى ايام غدير، خطابه آن را عنوانى خاص بخشيد و سرآغاز آن را به همه شناسانيد.

آن همه برنامه ‏ريزى و پيش ‏بينى و سپس اجراى مرحله به مرحله آنها ثمره خود را به خوبى نشان داد. اولين نتيجه آن بود كه انتشار خبر غدير -  در حد امكانات آن روزگار -  به صورتى غير عادى تحقق يافت. يكى از موارد انتشار خبر غدير مناطقى بود كه از يمن تا اردن و از نجد تا سودان را در بر مى‏ گرفت، چرا كه گروهى براى حجةالوداع از يمن تا مکّه و سپس تا غدير آمده بودند.[۴]

شبهه حضور اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در ايام غدير در يمن[۵]

يكى از شبهاتى كه در مورد حديث غدير مطرح شده اين است كه: آيا اميرالمؤمنين على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام در ماجراى غدير حضور داشته، يا در آن زمان در يمن بوده است؟

اصل ماجرا اين گونه است:

قبل از حركت پيامبر صلى الله عليه و آله براى سفر حجةالوداع، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با لشكرى از طرف آن حضرت به نَجْران و سپس يمن رفته بودند كه هدف آن دعوت به اسلام و نيز جمع آورى خمس و زكات و جِزيه بود، و اين جزيه قرادادى بود كه اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان) طبق آن مبلغى به حكومت اسلامى مى ‏پرداختند.

اين قرار بين مسيحيان نجران و پيامبر صلى الله عليه و آله هم در سال قبل از حج برقرار شده بود.

اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از حركت از مدينه، نامه ‏اى براى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در يمن فرستاد و ضمن اعلان سفر حج براى آن مناطق، دستور داد آن حضرت نيز براى سفر حج حركت كند.

لذا اميرالمؤمنين ‏عليه السلام پس از پايان كارهاى محوَّله در نجران و يمن، با لشكر همراه و دوازده هزار نفر از اهل يمن عازم مكه شدند، كه حدود ۸۰۰ كيلومتر راه بود.

آنان پس از احرام در ميقات «يَلَمْلَم» در جنوب مكه به سوى اين شهر حركت كردند تا براى ايام حج در آنجا حضور داشته باشند.

با نزديک شدن پيامبر صلى الله عليه و آله به مكه از طرف مدینه، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام هم از طرف يمن به اين شهر نزديک شدند.

حضرت جانشينى در لشكر براى خود تعيين كردند و خود پيشتر به ملاقات پيامبر صلى الله عليه و آله شتافتند و در نزديكى مكه خدمت حضرت رسيدند و گزارش سفر را دادند.

پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار مسرور شدند و دستور دادند هر چه زودتر لشكر همراه را به مكه بياورد.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به محل لشكر بازگشتند و همراه آنان -  همزمان با قافله پيامبر صلى الله عليه و آله ‏روز سه شنبه پنجم ذى حجه وارد مكه شدند.

با رسيدن ايام حج در روز نهم ذى‏ الحجة، حضرت به موقف عرفات و سپس به مشعر و منى رفتند. بعد از آن اعمال حج را يكى پس از ديگرى انجام دادند، و در هر مورد واجبات و مستحبات آن را براى مردم بيان فرمودند.

پاسخ

ظاهراً اولين كسى كه اين شبهه را مطرح كرده و در اين باره ترديد كرده، قاضى عبدالرحمن بن احمد لايجى (م ۷۵۶ ق)[۶] در كتاب «المواقف» است. او مى‏ گويد: على‏ عليه السلام در روز غدير با پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، زيرا در يمن حضور داشت.[۷]

المواقف: ص ۴۰۵. وى افزوده كه اين حديث (حضور اميرمؤمنان ‏عليه السلام در غدير) صحيح نيست و ادعاى ضرورت زورگويى است.

بسيارى از محدثان آن را روايت كرده و صحيح دانسته ‏اند، از جمله: ابوعيسى ترمذى (م ۲۷۹ ق) در مشكل الأثار: ج ۲ ص ۳۰۸ مى ‏گويد: اسناد اين حديث صحيح است و در هيچ يک از رواياتش اشكال و خدشه‏ اى نيست. ابن ‏عبدالبرّ (م ۳۶۴ ق) در الاستيعاب: ج ۲ ص ۲۷۳ مى‏ گويد: تمام اينها آثارى ثابت و روشن است. ابن‏ کثیر (م ۷۴۸ ق) در البداية و النهاية: ج ۵ ص ۲۰۱ حديث را ذكر مى ‏كند، آنگاه می گويد: شيخ ما ابوعبداللَّه ذهبى گفته است: حديثى صحيح است. ابن‏ حجر (م ۹۷۴ ق) در الصواعق المحرقة مى‏ گويد كه حديثى صحيح است كه شكى در آن نيست. جماعتى مانند ترمذى و نسائى و احمد آن را روایت كرده ‏اند. بنابراين راه ‏هاى آن بسيار است، و آن را شانزده تن از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده ‏اند. در روايتى از احمد آمده است: سى صحابى آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده و به نفع على‏ عليه السلام بدان گواهى داده ‏اند، و بسيارى از اساتيد آن صحيح يا حسن است، و به كسى كه در صحت آن اشكال كند اعتنا نمى‏ شود. نيز به كسى كه آن را با اين بهانه كه على‏ عليه السلام در يمن بوده نپذيرد، چون بازگشت حضرت از يمن ثابت شده است. مرقاة المفاتيح (قارى): ج ۱ ص ۴۷۶. ابن‏ كثير دمشقى مى ‏گويد: شيخ ما حافظ ابوعبداللَّه ذهبى گفته است: حديث متواتر است. يقين دارم كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله آن را فرموده است. تاريخ ابن ‏كثير: ج ۵ ص ۲۰۹. براى آگاهى بيشتر مراجعه شود به: شرح المقاصد (تفتازانى، م ۷۹۳ ق): ص ۵۶ . قاضى نعمان (م ۳۶۳ ق) در مورد انگيزه ‏اى ک و اما ردّ سخن قاضى لايجى:

بسيار جاى تأسف است كه قاضى براى سخنش هيچ دليلى نياورده و هيچ شاهدى براى اين ادعاى بزرگ ذكر نكرده است!

در اينجا در ردّ اين ادعاى بى ‏دليل مى ‏گوييم: آيا او به تاريخ مراجعه كرده و اين اشكال را كرده است؟! بعيد است كه گفته شود امثال قاضى از تاريخ آگاهى ندارند. ظاهر اين است كه خود را در اين باره به نادانى زده باشد، زيرا ما در پيشگاه صاحبان سيره‏هاى صحيح نزد مسلمانان هستيم. تاریخ به ما مى ‏گويد كه اميرمؤمنان‏ عليه السلام به دستور رسول اعظم ‏صلى الله عليه و آله در يمن حاضر بوده، كه اين را قاضى نيز بيان كرده است.

ولى خود تاریخ -  كه از اين ماجرا سخن مى ‏گويد -  از بازگشت حضرت از يمن و پيوستنش به نبى مكرم‏ صلى الله عليه و آله در مكه مكرمه براى اداى مناسک حج نيز سخن مى‏ گويد. بنابراين، براى چه قاضى ماجراى اول را ذكر مى ‏كند و از دومى  ياد نمى‏ كند و خود را به فراموشى مى ‏زند؟! واقعاً انسان نمى ‏داند اين گونه تحريف تاريخِ صحيح را چه بنامد!؟ پس در اين مجال، ابتدا روايتى را مى ‏آوريم كه به عكس ادعاى قاضى در كتاب «المواقف» تصريح مى‏ كند:

نصوص بازگشت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به مكه

ابن‏ سعد (م ۲۳۱ ق) مى ‏گويد: گفته مى ‏شود سرّيه على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام به يمن دوبار بوده است: يكى از آن دو در ماه رمضان سال دهم هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله روى داد.

گفته ‏اند: رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله على‏ عليه السلام را به يمن فرستاد، و پرچمى به او داد و با دست خويش عمامه بر سرش نهاد و فرمود: برو و به جايى توجه نكن.

وقتى به ديار يمنى‏ها فرود آمدى و رسيدى، با آنان نبرد نكن مگر آنكه با تو بجنگند. حضرت با سيصد سواره حركت كرد و آن اولين سپاهى بود كه وارد آن سرزمين -  يعنى سرزمين مذحج -  شد.

پس يارانش را گسيل داشت كه غنائم و زنان و اطفال اسير و چارپايان بسيار و... را آوردند.

على ‏عليه السلام بريدة بن خصيب اسلمى[۸] را مسئول غنائم گردانيد. غنائمى  را كه به دست آورده بودند نزد حضرت گرد آوردند، تا آنكه امام به جماعت يمنى ‏ها برخورد. ايشان را به اسلام دعوت كرد، اما سرباز زدند و نيزه و سنگ پرتاب كردند. امام يارانش را صف كرد و پرچم را به مسعود بن سنان سُلّمى داد. آنگاه على‏ عليه السلام با يارانش بدانان حمله كرد و بيست نفر از آنان را كشت.

پس پراكنده شدند و عقب نشستند، و حضرت هم از تعقيب يمنى ‏ها دست برداشت.

سپس آنان را به اسلام فراخواند كه به سرعت اجابت كردند، و گروهى از رؤساى آنان با على‏ عليه السلام بر اسلام بيعت كردند و گفتند:

ما نماينده قوم خويشيم و اين صدقات ماست. پس حق خدا را از آن برگير. على ‏عليه السلام غنائم را گرد آورد. آن را به پنج جزء قسمت كرد و بر سهمى از آن نوشت كه اين از آن خداست. حضرت على‏ عليه السلام قرعه انداخت. اولين سهم، سهم خمس بود و بقيه غنائم را بين يارانش تقسيم كرد. آنگاه حركت كرد و به پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه ملحق شد، كه براى حج سال دهم به آنجا آمده بود.[۹]

از ابن ‏اثير جزرى (م ۶۶۳ ق) نقل شده است: علی بن ابی طالب ‏علیه السلام به نجران فرستاده شد[۱۰]، تا صدقات و جزيه آنان را جمع كند و باز گردد. پس چنين كرد و بازگشت، و با رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در مكه در حجةالوداع ديدار كرد، و بر فرماندهى سپاهى كه همراهش بود يكى از يارانش را گماشت و پيش از همه به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و در مكّه به ايشان رسيد.[۱۱]

واقدى (م ۲۷۰ ق) پس از آنكه سريه امام اميرمؤمنان‏ عليه السلام را به يمن ياد كرده مى‏ گويد: عمر بن محمد بن عمر بن على از پدرش براى من نقل كرد كه على‏ عليه السلام تمام غنائمى را كه به دست آورده بود به پنج بخش تقسيم كرد، و براى آن قرعه انداخت، و در يكى از سهم ‏هاى آن نوشت: از آنِ خدا. كه اولين سهم، سهم خمس خارج شد. به كسى چيزى غنيمت نداد و نبخشيد.

فرماندهان پيشين به ياران حاضر (و نه ديگران) از خمس مى‏ دادند و سپس به رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله مى‏ گفتند، كه ايراد نمى‏ گرفت. اين كار را از على‏ عليه السلام خواستند. اما آن حضرت خوددارى كرد و فرمود: خمس را نزد رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله مى‏برم تا حضرت دستور دهد. اينک رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در موسم حج است. او را ديدار مى‏ كنيم و در مورد خمس هر چه را خدا بخواهد انجام مى‏ دهد.

پس بازگشت و خمس را با خود برد، و نيز باقى اموال و غنائم را. چون به فُتُق[۱۲] رسيد، عجله كرد و ابورافع را بر يارانش و خمس گمارد. در ميان خمس، لباسى از لباس ‏هاى يمنى بود. همچنين بارهاى بسته و چهارپايانى كه غنيمت گرفته بود؛ چهارپايانى كه صدقه اموال يمنى ‏ها بود.[۱۳]

جزرى شافعى در «اسنى المطالب» گفته است:

سبب اين خطبه در روز غدير مطلبى است كه ابن‏ اسحاق ذكر كرده است:

كه پيامبر صلى الله عليه و آله على‏ عليه السلام و خالد بن وليد را به يمن به عنوان امير فرستاد. امام بازگشت و در مكه هنگام حج آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله با حضرت ديدار كرد، و در مورد امام قيل و قال زيادى شده بود.

برخى از همراهان امام بر ضد ايشان سخن مى ‏گفتند، چرا كه بازگشت و جانشين امام غنائم را به سپاهان بخشيد.

امام شتابان به سوى رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله رفت. چون رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله از حج فارغ شد، به غدير خم فرود آمد و اين خطبه را خواند، تا ارزش على‏ عليه السلام را به مردم برساند و گفته ديگران را در مورد او ردّ كند.[۱۴]

هر كس در اين نصوص و مطالب به دور از تعصب و جانبدارى بينديشد، آشكارا در مى‏يابد كه امام اميرمؤمنان على‏ عليه السلام بعد از آنكه كار مهمى را كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله بدان فرمان داده بود انجام داد، از يمن پيروزمندانه بازگشت و در مكه مكرمه براى اداى مناسک حج به پيامبر صلى الله عليه و آله پيوست.

نصوص حضور اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير

از امورى كه دلالت مى ‏كند اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام در رويداد غدير حاضر بوده و در يمن نبوده، روايات متواترى است كه صراحت دارند پیامبر صلی الله علیه و آله در واقعه غدير دست على‏ عليه السلام را بالا برد و فرمود: هر كس كه من مولاى اويم اين على‏ عليه السلام مولاى او است.

در اينجا به پاره‏اى از اين نصوص -  كه از مصادر معتبر نزد مسلمانان نقل شده -  توجه فرماييد:

يک. امام حنابله، احمد بن حنبل (م ۲۴۰ ق) در كتاب خويش «فضائل الصحابة» نقل كرده است: عبدالله براى ما روايت كرد و گفت: پدرم براى من از ابن ‏نمير از عبدالملک از عطيه عوفى روايت كرد: نزد زید بن ارقم آمدم و به او گفتم: يكى از بستگانم از تو حديثى درباره على‏ عليه السلام در روز غدير نقل كرده است. دوست دارم آن را از زبان خودت بشنوم.

گفت: اى عراقيان، شما قابل اعتماد نيستيد! به او گفتم: از جانب من بيم و هراسى نداشته باش. گفت: باشد. ما در جحفه بوديم[۱۵] كه رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله هنگام ظهر بر ما وارد شد، در حالى كه بازوى على ‏عليه السلام را گرفته بود. پس فرمود: اى مردم، آيا نمى ‏دانيد به مؤمنان از خودشان شايسته‏ ترم؟ گفتند: آرى! فرمود: پس هر كس من مولاى اويم على‏ عليه السلام مولاى او است. به او گفتم: آيا فرمود: خدايا، دوست بدار كسى كه على‏ عليه السلام را دوست بدارد، و دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد؟ گفت: چنان كه شنيدم به تو خبر مى ‏دهم.[۱۶]

بسيار جاى تأسف است كه اين صحابى به روشنى تمام حدیث را نقل نكرده و رعايت امانت را ننموده است! چگونه ممكن است بگوييم كه زيد صدر حديث را شنيده ولى ذيل و پايان حديث را نشنيده است؟

اين سخن او كه «چنان كه شنيدم به تو خبر مى ‏دهم» چه معنى دارد؟! عجيب است كه ذيل روایت:

«خدايا دوست بدار كسى كه على‏ عليه السلام را دوست دارد، و دشمنش بدار كسى كه او را دشمن دارد».

احمد نيز از زيد بن ارقم در همين كتاب نقل كرده است: زيد بن ارقم گفت و من شنيدم: با رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در منطقه‏ اى فرود آمديم كه به آن خُمّ مى ‏گفتند.

حضرت فرمان نماز داد كه در گرماى سخت نماز خوانده شد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله براى ما سخن فرمود.

براى رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله پارچه‏ اى از درختى كه از خورشيد زرد شده بود پهن گشت، و فرمود:

آيا نمى ‏دانيد يا گواهى نمى‏ دهيد كه من شايسته‏ تر به هر مؤمنى از خود او هستم؟

گفتند: آرى. فرمود: پس هر كس مولاى اويم، اين على ‏عليه السلام مولاى او است. خدايا! دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد، و دوست بدار كسى كه او را دوست دارد.[۱۷]

عجيب است كه نسائى در «الخصائص» اين روايت را كه در آن «خدايا دوست بدار كسى كه او را دوست دارد، و دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد» آمده است، از عامر بن واثله روايت مى‏ كند:

على ‏عليه السلام مردم را در ميدان کوفه گرد آورد و فرمود:

هر كسى كه از رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله در روز غدير خم شنيد:

«آيا نمى ‏دانيد از هر مؤمنى شايسته‏ تر به اويم...»، سپس در حالى كه ايستاده بود، دست مرا (على‏ عليه السلام) را گرفت و فرمود: هر كس مولايش هستم، على مولاى او است. خدايا! دوست بدار دوست بدار هر كس او را دست بدارد... ، گواهى دهد.

ابوالطفيل مى ‏گويد: خارج شدم و هنوز در ذهنم درباره امام اشكال وجود داشت.

پس با زيد بن ارقم ملاقات كردم و به من خبر داد و گفت: شک دارى؟ حديث را از رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله شنيدم.[۱۸] پس در اينجا زيد بن ارقم، عامر بن واثله صحابى را -  كه هنوز در ذهنش شكى بود -  مخاطب ساخت و او را از ترديد در حديث بيرون آورد.

ولى وقتى از او در مورد اين اضافه «خدايا دوست بدار كسى كه على‏ عليه السلام را دوست بدارد، و دشمن بدار كسى كه او را دشمن بدارد» مى ‏پرسند، مى‏ گويد: چنان كه شنيدم خبر مى‏ دهم!؟

گويى زيد عبارت را نشنيده و خواسته در ذيل روایت تشكيک كند و آن را پنهان سازد، اما صدر و ابتداى روايت را تأييد مى ‏كند! شايد ترديد او سبب شده كه بعضى از محدثان و راويان و اهل حديث و رجال و مانند ابن‏ تيميه[۱۹] و ابن ‏ابى ‏داوود و ابن ‏ابى‏ حاتم در عبارت ترديد كنند.

در كتاب «المصنّف» ابن ‏ابى ‏شيبه آمده است: شريک براى ما از ابويزيد، و وى از پدرش نقل كرد: ابوهریره وارد مسجد شد. نزد او آمديم.

در مقابل او جوانى برخاست و گفت: تو را به خدا قسم مى ‏دهم، آيا از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله شنيدى  كه فرمود: هر كس من مولاى اويم، پس اين على ‏عليه السلام مولاى او است. خدايا، دوست بدار كسى كه او را دوست دارد، و دشمنش بدار هر كس او را دشمن دارد؟ گفت: آرى. جوان گفت: اما من از تو بيزارم. گواهى مى‏ دهم كه دشمنى كرده ‏اى با كسى كه على ‏عليه السلام را دوست دارد، و دوستى نموده ‏اى با كسى كه على‏ عليه السلام را دشمن مى ‏دارد. مردم او را با سنگريزه زدند.[۲۰]

دو. همچنين احمد به سند خويش از براء بن عازب نقل كرده است:

با پيامبر صلى الله عليه و آله در حجةالوداع حركت كرديم تا به غدير رسيديم. در اين هنگام ندا داده شد كه براى نماز جمع شويد، و زير درختى را براى پيامبر جارو و تميز كردند.[۲۱]

حضرت دست على ‏عليه السلام را گرفت و فرمود:

آيا به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: چرا اى رسول‏ خدا. فرمود: اين (على ‏عليه السلام) مولاى كسى است كه من مولا و سرپرست اويم. خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن دارد. پس عمر به على‏ عليه السلام برخورد و گفت: اى فرزند ابى ‏طالب، مباركت باد، مولاى هر مرد و زن مؤمن گرديدى.[۲۲]

سه. احمد بن سند خويش از ابوليلى كندى[۲۳] نقل مى ‏كند:

از زيد بن ارقم شنيدم: منتظر تشيع جنازه‏اى بوديم كه كسى از اباعامر پرسيد: آيا از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله شنيدى كه روز غدير خم به على‏ عليه السلام بگويد: هر كس من مولاى اويم اين على‏ عليه السلام مولاى او است؟ گفت: بله. ابوليلى گفت: به زيد بن ارقم گفتم: رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله فرمود؟ گفت: بله، آن را چهار مرتبه فرمود.[۲۴]

چهار. در «تاريخ مدينة دمشق» آمده است:

ابوعبدالله خلّال و ام‏ّ مجتبى دختر ناصر به نقل از ابراهيم بن منصور، از ابوبكر بن مقرى، از ابويعلى، از ازرق بن على، از حسان، از محمد بن سلمه، از پدرش، از ابوعبدالله شامى گفته است: وقتى نزد زيد بن ارقم نشسته بوديم و او در مجلس بنى‏ ارقم نشسته بود، مردى از قبيله «مراد» بر استرى وارد شد و گفت: ميان شما زيد كسيت؟ قوم گفتند: اين شخص زيد است. گفت: تو را به خدايى كه جز او خدايى نيست قسم مى‏دهم، آيا از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله شنيدى كه فرمود: هر كس من مولاى اويم اين على ‏عليه السلام مولاى او است. خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد؟ گفت: آرى.[۲۵]

پنج. ميمون راوى مى‏ گويد:

يكى براى من از زيد نقل كرد كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا دوست بدار هر كس على‏ عليه السلام را دوست دارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد.

شش. ام‏ّ مجتبى علوى به ما خبر داد:

بر ابراهيم بن منصور خوانده شد: ابوبكر بن مقرى نقل كرد: هدبة بن خالد، از حمّاد -  يعنى ابن‏ سلمه -  از على بن (زيد)، از عدى بن ثابت، از براء نقل كرد:

با رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در حجةالوداع بوديم. وقتى به غدير خم رسيديم، زير دو درخت را براى رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله جارو كردند، و در ميان مردم ندا داده شد براى نماز جمع شوند.

رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله على ‏عليه السلام را فراخواند و دست او را گرفت و او را از جانب راست خويش بلند كرد و فرمود: آيا از هر مؤمنى شايسته‏ تر و اولى از خود وى نيستم؟ گفتند: آرى. و در يكى از دو حديث آمده: آيا همسرانم ام‏ّ المؤمنين نيستند؟ -  . پس اين (يعنى حضرت على‏ عليه السلام) دوستدار كسى است كه من دوستارش هستم و مولاى شخصى است كه من مولايش هستم.

خدايا، هر كس وى را دوست بدارد دوست بدار، و هر كس او را دشمن بدارد دشمنش باش.[۲۶]

هفت. ابوالقاسم سمرقندى، از ابوالحسن بن نقور و ابوالقاسم بن بسرى و ابومحمد احمد بن على بن حسن بن ابى ‏عثمان، از ابوالحسن احمد بن محمد بن قاسم بن موسى بن قاسم بن صلت، از ابوبكر احمد بن عبدالله (نحاس) دوست ابى‏ صخره نقل مى‏ كنند كه املا كرد، از محمد بن زنجويه، از حميدى، از يعقوب بن جعفر بن ابى‏ كثير مدنى، از مجاهر بن مسمار، از ابن ‏ابى ‏نقور، از عايشه دختر سعد، از سعد:

همراه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در راه مكه بوديم كه بدان سو مى‏ رفت. وقتى به غدير خم رسيد -  كه در منطقه خُمّ است -  مردم توقف كردند. كسانى كه رفته بودند بازگشتند و كسانى كه عقب مانده بودند رسيدند.

وقتى مردم گرد آمدند، رسول‏ خدا فرمود:

اى مردم! آيا فرمان ‏هاى خدا را به شما رساندم؟ گفتند: آرى. فرمود: خدايا شاهد باش. دوباره فرمود: مردم، آيا فرمان خدا را به شما ابلاغ كردم؟ گفتند: آرى.

رمود: خدايا، گواه باش. بار سوم پرسيد: مردم، چه كسى ولىّ (سرپرست) شماست؟ سه بار گفتند: خدا و رسولش. سپس دست على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را گرفت و برخيزاند.

ابن ‏نقور مى ‏افزايد: سپس فرمود: هر كس خدا و رسولش ‏صلى الله عليه و آله ولىّ او است، پس اين نيز ولى او است. خدايا، هر كس وى را دوست بدارد دوست بدار، و هر كس با وى دشمن باشد دشمنش باش.[۲۷]

هشت. ابن ‏عساكر نيز به سند خود از سهم بن حصين اسدى نقل مى‏ كند:

من و عبدالله بن علقمه به مكه آمديم، روزگارى عبدالله علقمه به على‏ عليه السلام ناسزا مى‏ گفت. به ابوسعيد خدرى گفتم: در اين باره حديثى دارى؟ مقصودم سخن از عهد و زمان پيشين بود. گفت: آرى. اگر برايت نقل كردم، در اين باره از مهاجرين و انصار و قريش بپرس. رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله روز غدير خم برخاست و فرمان خدا را ابلاغ كرد و فرمود: اى مردم! آيا از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نيستم؟ عبدالله بن علقمه پرسيد: آيا اين را از رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله شنيدى؟ ابوسعيد گفت: آرى، و به گوش و سينه ‏اش اشاره كرد و گفت: با دو گوشم شنيدم و به دلم سپردم.[۲۸]

نه. ابوهريره مى ‏گويد: هر كس روز هجدهم ذى‏ حجه را روزه بگيرد، پاداش روزه شصت ماه برايش نوشته مى‏ شود. كه روز غدير خم است؛ وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را گرفت.[۲۹]

ابن ‏کثیر در «البداية» به نقل از ابوهريره افزون بر مطلب فوق آورده است: پس خدا اين آيه را نازل كرد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى».[۳۰]

ده. جرير بن عبدالله بجلى[۳۱]: رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله با دست بر بازوى على‏ عليه السلام زد و او را برخيزاند، كه بازويش كشيده شد. پس دستانش را گرفت و فرمود:... .[۳۲]

يازده. ابوسعيد خدرى: وقتى رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله على‏ عليه السلام را در غدير منصوب فرمود... .[۳۳]

دوازده. عبدالله: ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله دست على‏ عليه السلام را گرفت... .[۳۴]

اين بود شمارى از نصوص و متونى كه تصريح دارد پيامبر مكرم اسلام‏ صلى الله عليه وآله دست امام اميرمؤمنين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را در غدير گرفت. با ملاحظه اينها، آيا مجالى هست بگوييم على‏ عليه السلام در يمن بود و در غدير خم حاضر نبوده است؟ واقعاً علت اين كينه‏ ها در حق امام اميرمؤمنان‏ عليه السلام و سرور اوصيا و صاحب ولايت كبرى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله چيست؟!

قربانى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در حجةالوداع

براى اثبات اينكه امام اميرمؤمنان‏ عليه السلام از يمن بازگشت و در مكه مكرمه به پيامبر صلى الله عليه و آله پيوست، نصوص بسيارى است كه صراحت دارد امام فرمود:

اهللتُ باهلال النبى‏ صلى الله عليه و آله: همان كه پيامبر صلى الله عليه و آله قربانى كرد، قربانى نمودم.

رويانى رازى (م ۳۰۷ ق) در «مسند الصحابة» به سند متصل از براء نقل كرده است:

هنگامى كه رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام را بر يمن فرمانروا كرد همراهش بودم، و همراهش بر بعضى غنائم دست يافتم. وقتى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، حضرت على‏ عليه السلام عرض كرد: ديدم فاطمه ‏عليها السلام خانه را با مواد خوشبوكننده خوشبو كرده است.[۳۵] بدين سبب از كنار خانه گذر كردم (چون حاجى نبايد در حال احرام خوشبو كننده استفاده كند). فاطمه‏ عليها السلام پرسيد: چه دارى؟

رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله به اصحابش دستور داد و مُحلّ شدند (از احرام در آمدند). پاسخ دادم:

با همان كه پيامبر صلى الله عليه و آله قربانى كرد، قربانى مى‏ كنم. پس خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم و رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله به من فرمود: چه كردى؟ عرض كردم: با قربانى شما حج را به پايان رساندم. پس قربانى آورده و روى آنها علامت گذاردم.

پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: اگر سال آينده به حج آيم (چنان كه امسال ميسر گشت)، همان كارى را مى ‏كنم كه اصحاب كردند. اما قربانى كرده و روى آنها علامت گذارده ‏ام. به من فرمود: ۶۷ -  يا ۶۶ -  شتر قربانى كن. براى خود ۳۳ -  يا ۳۴ -  تا را نگهدار. از هر قربانى برايم مقدارى نگهدار.[۳۶]

طبرانى به سند خويش به نقل از مروان اصغر، از انس ابن مالک مى ‏گويد: وقتى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از يمن آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:

با چه قربانى كردى؟ عرض كرد: با قربانى (شما اى) پيامبر. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر همراهم قربانى نبود، مُحِلّ مى ‏شدم[۳۷]

چنانچه مى‏ بينيم اين احاديث نيز دلالت دارد كه در حجةالوداع امام حضور داشت و همراه پيامبر صلى الله عليه و آله قربانى كرد. پس در غدير نيز بود.

حضور اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در منى در حجةالوداع

ابن‏ سيدالناس در «السيرة النبوية» وقتى به چگونگى قربانى كردن پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره مى كند، مى‏ نويسد:

على‏ عليه السلام جزو اهل صفّه بود. سپس رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله به قربانگاه در منى رو كرد و ۳۳ شتر قربانى نمود. بعد به على‏ عليه السلام دستور داد هر چقدر باقى مانده بود قربانى كرد. از جمله قربانى‏ هايى كه على‏ عليه السلام از يمن آورد.

همچنين آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه آورده بود؛ كه تمامى صد شتر مى‏ شدند.

حلبى شافعى مى ‏نويسد:

از ابن‏ عباس نقل است: رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله در حجةالوداع صد قربانى همراه آورد. سى تا از آنها را قربانى كرد، سپس به على‏ عليه السلام دستور داد هر چه باقى مانده بود قربانى نمود. به او فرمود: گوشت و پوست و جهازشان را بين مردم تقسيم كند. وقتى رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله به محلى بين مكه و مدینه رسيد و سپس به غدير خم (نزديک رابغ) رسيد، صحابه را گرد آورد و براى آنها سخنرانى كرد و در آن فضل على ‏عليه السلام را بيان فرمود.

همچنين از بدگويى برخى كسانى كه همراه على‏ عليه السلام در يمن بودند بيزارى جست، چرا كه از على‏ عليه السلام به سبب كار عادلانه ‏اى كه در حقشان كرد ايراد گرفتند؛ برخى گمان مى ‏كردند ستم و بخل بوده است. در حالى كه در اين باره حق با على‏ عليه السلام بود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى مردم! همانا بشرى مانند شمايم. نزديک است فرستاده پروردگارم (فرشته مرگ) به سراغم آيد و دعوت خدا را لبيک گويم.

در نقل طبرانى آمده است كه فرمود:

اى مردم! خداى مهربان و آگاه مرا خبر كرده كه پيامبر بعدى نصف عمر پيامبر پيشين را خواهد داشت. گمان مى‏ كنم نزديک است (براى مرگ) خوانده شوم، و بايد اجابت كنم. من مسئولم و شما مسئول. چه مى‏ گوييد؟

گفتند: گواهى مى ‏دهيم فرمان خدا را به ما رساندى و تلاش كردى و خيرخواه ما بودى. خدا به شما پاداش خير بدهد.

فرمود: شهادت مى‏ دهيد معبودى جز خدا نيست، و محمد بنده و فرستاده‏ اش است، و بهشت و جهنم حق است، و حشر بعد از مرگ حق است و قيامت بى‏ شک مى ‏آيد و خدا هر كس را در قبر است بر مى انگيزاند؟ گفتند: بلى، شهادت مى ‏دهيم. فرمود: خدايا، گواه باش... .

سپس به تمسّک و چنگ زدن به كتاب خدا تشويق فرمود، و سفارش اهل بيتش‏ عليهم السلام را كرد، و افزود: ميانتان دو چيز گرانبها به جاى مى‏ گذارم؛ كتاب خدا و عترت (اهل ‏بيتم). هرگز از هم جدا نمى‏ شوند تا كنار حوض كوثر نزد من آيند.

به طور مكرر سه بار در حق على ‏عليه السلام فرمود: آيا از خودتان به شما اَولى و سزاوارتر نيستم؟ مردم با تصديق و پذيرش پاسخ مى‏ دادند.

دست على‏ عليه السلام را بالا برد و فرمود: هر كس مولايش منم على ‏عليه السلام مولايش است.

خدايا، هر كس وى را دوست بدارد دوست بدار، و دشمن كسى باش كه وى را دشمن بدارد. هر كس به وى محبت داشته باشد به او محبت داشته باش.

اما هر كس از وى كينه به دل داشته باشد بر او خشم گير. هر كس وى را يارى دهد يارى‏ اش ده، و هر كس كمكش كند كمكش كن. اما هر كس وى را تنها گذارد و يارى ندهد ياريش مده. هر جا گردد، حق را همراهش گردان.

اين محكم‏ ترين دليلى است كه شيعه اماميه و رافضه بدان تمسک مى‏ كنند؛ كه على‏ عليه السلام از هر كس ديگرى به امامت شايسته ‏تر است، و مى ‏گويند:

اين نص صريحى بر خلافت او است، كه سى صحابى آن را شنيده و بر آن گواهى داده ‏اند.

گفتند: بنابراين، براى على‏ عليه السلام بر ايشان همانند ولايتى است كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله بود. به دليل فرمايش حضرت رسول‏ صلى الله عليه و آله: آيا شايسته ‏تر به شما نيستم؟

اين حديث صحيحى است كه با سندهاى صحيح و حسن نقل شده است، و به كسانى مثل ابوداوود و ابوحاتم رازى[۳۸] كه در صحت حديث اشكال كرده‏ اند اعتنايى نمى‏ شود.

عده ‏اى كه گفته ‏اند: عبارت «خدايا، دوست بدار كسى كه على‏ عليه السلام را دوست بدارد...» جعلى و مردود است، جوابشان اين است كه اين عبارت از راه ‏هايى روايت شده كه ذهبى بسيارى از آنها را صحيح دانسته است.

وارد شده كه على‏ عليه السلام خطبه‏ اى خواند، و در آن حمد و ثناى الهى را به جا آورد.

سپس فرمود: هر كس كه روز غدير حاضر بود را به خدا سوگند مى ‏دهم برخيزد. كسى برنخاست بگويد. با واسطه خبردار شدم يا شنيدم: بلكه كسانى برخاستند كه با دو گوش خود شنيده و به دل سپرده بودند. هفده تن از اصحاب و در روايتى سى صحابى و در «المعجم الكبير» شانزده و در روايتى آمده: دوازده تن از اصحاب برخاستند. حضرت فرمود: آنچه را شنيديد بيان كنيد. آنان حدیث را ذكر كردند، و بخشى از آن عبارت بود از «هر كس من مولاى اويم پس على ‏عليه السلام مولاى او است». و در روايتى «اين مولاى او است».[۳۹]

زید بن ارقم مى ‏گويد: من از كسانى بودم كه اين ماجرا را كتمان كردم. به همين خاطر خدا بينايى ‏ام را گرفت، و على‏ عليه السلام كسانى را كه كتمان كرده بودند نفرين كرد.[۴۰]

از ابن‏ كثير نقل شده كه در حديث جابر آمده است: على‏ عليه السلام از يمن با شترى (جهت قربانى) نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد.

در سياق عبارت ابن ‏اسحاق آمده است كه حضرت على‏ عليه السلام را در قربانى‏ اش شريک قرار داد، و خدا آگاه‏تر است. غير ابن‏ كثير ذكر كرده ‏اند كه حضرت و امام على‏ عليه السلام در روز كشتار صد شتر قربانى كردند. بنابراين قربانى را همراهش از منطقه ذى‏ حليفه آورده است. بعضى از آن شتران را بعد از اين ماجرا و در حالى كه محرم بود خريد.[۴۱]

باز هم ابن‏ كثير گفته است: در اين ايام على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از يمن با گروهى از مسلمانان و اموالى كه همراه او بود وارد شدند.

 البداية و النهاية: ج ۵ ص ۱۶۱. شيخ مفيد در الارشاد: ج ۱ ص ۱۷۱ گفته است: پيامبر صلى الله عليه و آله پنج روز به پايان ذى ‏القعده بيرون آمد و به اميرمؤمنان ‏عليه السلام نوشت كه از يمن به سمت حج بيايد. هنگامى كه رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله از راه مدينه به مكه نزديک شد، اميرمؤمنين‏ عليه السلام از راه يمن به نزديكى مکّه رسيد، و براى ديدار با پيامبر صلى الله عليه و آله زودتر از لشكر آمد. كسى را از ميان لشكريان به عنوان امير لشكر قرار داد، و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد كه به نزديكى مكه رسيده بود. پس سلام كرد و شرح ماجرا را داد، و اينكه چه غنائمى به دست آورده و زودتر از لشگر به ديدار حضرتش آمده است. رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله از اين ماجرا خوشحال شد و از ديدارش شادمان گشت، و به آن حضرت فرمود: اى على، چه قربانى كردى؟ عرض كرد: اى رسول‏ خدا ! برايم ننوشتى قربانى‏ ات چيست و آگاهم نكردى. بنابراين نيتم را به نيت شما پيوند دادم و گفتم: خدايا مانند قربانى پيامبرت قربانى مى‏ كنم، و با خود ۳۴ شتر آوردم.

حضرت فرمود: اللَّه اكبر! من ۶۶ شتر آوردم، و تو شريكم در حج و مناسک و قربانى من هستى. اين نصوص و شواهد تاريخى دلالتى روشن بر بازگشت امام اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام از يمن دارد، و اينكه به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شد.

با اين مطالب، سخن قاضى در كتاب «المواقف» از درجه اعتبار ساقط مى‏ شود، چون قائل شده كه حضرت على ‏عليه السلام هنگام واقعه غدير در يمن بود.

فخر رازى مى ‏گويد: علی‏ علیه السلام در آن وقت همراه نبى‏ صلى الله عليه وآله نبوده و در يمن بود. در حالى كه اين دروغى بيش نيست، زيرا بازگشت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از يمن و همراهى‏اش با پيامبرصلى الله عليه وآله در حجةالوداع بر اساس احاديث صحيح و نقل‏ هاى تواريخ معتبر و آثار مشهور امرى مسلّم است. نمونه‏ هايى از اين دست: بخارى، مسلم، ابن‏ ماجه، ابوداوود، تِرمِذى، نَسايى، قارى، شريف جرجانى.[۴۲]

مسئله انقدر واضح است كه حتى ابن‏ حجر مكّى درباره حدیث غدیر گفته است: نبايد به كسى كه صحت اين حدیث را انكار مى ‏كند و مى‏ گويد كه على‏ عليه السلام در يمن بوده و به اين سان به دنبال ردّ آن است اعتنايى كرد، چرا كه نقل‏ هاى معتبر ثابت مى ‏كند كه على‏ عليه السلام از يمن بازگشت و همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله حج گزارد.[۴۳]

همچنين مراجعه شود به عنوان: حدیث غدیر، و عنوان: دلالت حدیث غدیر.

شبهه شكايت لشكريان يمن[۴۴]

از جمله ايرادهايى كه اهل‏ سنت در معنى و مفهوم حديث غدير مطرح مى ‏كنند اين است كه:

علت پيش آمده جريان غدير و خطبه آن حضرت اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت على‏ عليه السلام را جهت مأموريتى به يمن فرستاده بودند. بعضى از لشكريان تحت امر او كه از حضرت گلايه داشتند نزد پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله هم جهت رفع كدورت و اظهار فضائل امام على ‏عليه السلام در غدير خم خطبه ‏اى خواند و مردم را دستور دادند كه ايشان را دوست داشته باشند.

شكى نيست كه بيهقى و ابن کثیر و پيروان آنها كه اين شبهه را طرح كرده ‏اند، مطلبى را ذكر كرده ‏اند كه هيچ شاهد علمى و دليل مستندى بر آن ندارند، و فقط بر اساس حدس اين مطلب را بيان كرده ‏اند. زيرا اگر كسى روايات صحيحه در كتب اهل ‏تسنن را مطالعه كند، در مى‏يابد كه حضرت على ‏عليه السلام بارها به يمن مسافرت كرده است كه از حيث شواهد تاريخى و روايى هيچ ارتباطى با واقعه غدير ندارد.

در اينجا خلاصه ادله ردّ ارتباط واقعه غدير با شكايات لشكريان يمن را بيان مى‏ كنيم:

اول: با شواهدى كه در دست هست، ثابت مى‏ شود كه واقعه غدير براى بيان ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اتفاق افتاده و ربطى به شكايت لشكر يا مردم يمن و يا امر ديگرى ندارد. چنانچه از روايات اهل ‏سنت نيز ماجراى غدير را با آيه تبليغ و آيه اكمال دين پيوند داده ‏اند.

دوم: اگر علت و دليل خطابه غدير شكايت بوده، حتماً بايد رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله آن را بيان مى ‏فرمود. در حالى كه در اين خطبه اثرى از شكوائيه نيست.

سوم: اگر علت واقعه و خطبه غدير چنين شكايتى مى‏ بود، قطعاً صحابه كه ناظر اين حادثه بودند، ارتباط بين غدير و سفر يمن را مى‏ شناختند و به رابطه بين حديث من كنت مولاه... در غدير با ماجراى يمن تصريح مى‏ كردند. چون فرض اين است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى‏ خواستند موضع صحابه را نسبت به امام على‏ عليه السلام تصحيح كنند.

چهارم: حتى اگر پذيرفته شود كه سبب خطابه غدير خم شكايت لشكريان يمن بوده، باز هم اين حديث دلالت بر ولايت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى ‏كند.

در واقع كارى كه امام على‏ عليه السلام انجام داده ‏اند بر مبناى ولايت بوده، و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز اين تصميم از امام على ‏عليه السلام را تأييد كردند. چنانچه عبدالجبار در كتاب «المغنى فى الامامة» بدان تصريح كرده است.[۴۵]

پنجم: در متن پاسخ پيامبرخدا عليه السلام به شكوه امثال بريده قرائن و دلايلى است كه بر ولايت به معناى رعايت دلالت مى‏ كند.

ششم: برگزارى چنين مراسم بزرگى به سبب شكايت چند نفر خلاف عقل است. جمعيتى بيش از صد هزار نفر را در گرما سوزان، پيش از سه روز معطل كردن براى تبرئه كردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از اتهامات عده ‏اى معدود كه يقيناً شمار بسيارى از مردم از اين شكايت مطلع نبودند، واقعاً خلاف عقل و منطق است. چه رسد به اينكه اين موضوع از شخص رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله كه عقل كل عالم بشريت است اتفاق بيفتد!

هفتم: اگر ماجراى غدير وابسته به جريان بريده باشد، پس بايد تعبير «و هو وليكم بعدى» را نيز در حديث غدير در نظر آورد، كه قرينه ‏اى روشن بر معناى سرپرستى براى ولايت است.

و اما تفصيل مطلب:

يكى از شبهاتى كه در مورد غدير مطرح كرده ‏اند، «شبهه جيش يمن» است؛ اينكه آيا واقعه غدير به خاطر بر طرف نمودن ناراحتى تعداد اندكى از لشكر يمن بوده است؟

با وجود روايات متعددى كه درباره حدیث غدیر وارد شده و تواتر آن به اثبات رسيده است، عده‏اى سعى در خدشه وارد كردن در دلالت اين روايت كرده‏اند. يكى از مهم‏ترين اين اشكالات اين است كه برخى، علت سخنرانى رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم را شكايت تعدادى از لشكريان اعزامى رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله به يمن از حضرت على‏ عليه السلام مى ‏دانند، و براى اين منظور از اختلاط روايات متعدد و مختلف درباره اين واقعه بهره برده ‏اند.

بنابراين، لازم است براى قطعى شدن دلالت واقعه غدير بر ولايت بلافصل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به اين شبهه پاسخ داده شود.

طرح شبهه

دو تن از بزرگان اهل ‏سنت اين شبهه را مطرح كرده‏ اند:

بيهقى (م ۴۵۸ ق): بيهقى از مورخين اهل‏ تسنن مى ‏نويسد:

حديث موالات (مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ) حتى اگر از نظر سند صحيح باشد، دليلى بر ولايت حضرت على ‏عليه السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله نمى ‏باشد، و ما در (بخش بررسى) سندهاى روايت در كتاب الفضائل ذكر كرده ‏ايم كه مقصود رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله از اين روایت اين بوده است:

زمانى كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله حضرت على‏ عليه السلام را به يمن فرستاده بود، افراد زيادى از او شكايت كردند و كينه ‏اى را كه از او در دل داشتند آشكار كردند.

در نتيجه رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏ خواست كه محبت و ارادت خود را به او نشان دهد و آنها را بر محبت و دوستى او و ترک دشمنى ‏اش بر انگيزد.

پس فرمود: هر كسى من دوست (ولى) او هستم على نيز ولى او است.[۴۶]

ابن ‏كثير دمشقى (م ۷۷۴ ق):

ابن ‏كثير دمشقى از علماى بزرگ سلفى مذهب بعد از نقل روايات متعددى در مورد لشكر يمن و در آميختن «شكايت بريده» و شكايت لشكر يمن در واقعه ‏اى ديگر مى ‏نويسد:

مقصود اين است كه زمانى كه شكايت برخى از لشكريان يمن درباره حضرت على‏ عليه السلام بالا گرفت، رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از حج، قبل از مدينه در غدير خم، ضمن خطبه ‏اى ساحت حضرت على‏ عليه السلام را از تهمت‏ ها تبرئه نمود و مردم را از فضل او آگاه كرد، تا آنچه كه در دل بسيارى از مردم بود بر طرف گرداند.[۴۷]

تحليل ماجراى شكايت

شكى نيست كه بيهقى و ابن ‏كثير و پيروان آنها مطلبى را ذكر كرده ‏اند كه هيچ شاهد علمى و دليل مستندى بر آن ندارند، و فقط بر اساس حدس اين مطلب را بيان كرده ‏اند، زيرا اگر كسى روايات صحيحه در كتب اهل‏ تسنن را مطالعه كند، در مى ‏يابد كه حضرت على ‏عليه السلام بارها به يمن مسافرت كرده است كه از حيث شواهد تاريخى و روايى هيچ ارتباطى با واقعه غدير ندارد:

مرتبه اول: براى دعوت مردم يمن به اسلام و فرماندهى سپاه اسلام و جنگ با بعضى از قبائل يمن، به يمن سفر كرده است، كه از نتايج اين سفر مسلمان شدن دسته جمعى قبيله همدان بود. در همين سفر بود كه بريده به امر خالد بن وليد براى شكايت از حضرت على‏ عليه السلام به مدينه رفت، و حضرت رسول‏ صلى الله عليه و آله او را توبيخ كرد و فضائل حضرت على‏ عليه السلام را بيان كرد، و اين ماجرا قبل از خروج رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله براى انجام حج بود. در اين سفر بود كه بريده از حضرت على‏ عليه السلام در مدينه شكايت كرد.

مرتبه دوم: رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله حضرت على‏ عليه السلام را براى قضاوت به يمن اعزام نمود. در اين سفر هيچ شكايتى از حضرت على‏ عليه السلام صورت نگرفت.

مرتبه سوم: حضرت على‏ عليه السلام براى گرفتن اموال و صدقات به عنوان فرمانده كاروان به يمن عزيمت نمود، و در مسير بازگشت در حجةالوداع به رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله ملحق شد و حج را به جا آورد. در مكه برخى از همراهيان از آن حضرت نزد رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله شكايت كردند، و رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

أيُّهَا النَّاس، لَا تشكوا علياً، فوالله إنه لأخشن فى ذات الله و فى سبيل الله[۴۸]: اى مردم، از على شكايت نكنيد به خدا قسم او در ذات خدا و راه خدا بسيار استوار و سخت‏گير است.

همانگونه كه از بعضى روايات به دست مى ‏آيد كه بعضى از مسلمانان همين شكايت را در مدینه به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرده بودند، و حضرت آنها را از تنقيص على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام نهى كرده بود، و در آينده بررسى خواهد شد كه اين شكايت ‏ها هيچ ارتباطى به واقعه غدير ندارد.

اينک سفره اى متعدد حضرت على ‏عليه السلام به يمن و ارتباط و عدم ارتباط آنها با واقعه غدير را بررسى مى‏ كنيم:

مرتبه اول: سفر به يمن براى دعوت به اسلام

اين سفر را علماى بزرگ اهل‏ تسنن به طرق متعدد و با عبارات مختلف نقل كرده ‏اند، كه به عنوان نمونه مى ‏توان از بخارى، احمد بن حنبل، نسائى، ذهبى، ابن‏ حجر هيثمى، ابن ‏حجر عسقلانى ياد كرد.[۴۹]

ذهبى مى ‏نويسد: براء مى ‏گويد: رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله خالد بن وليد را به يمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند، و من از كسانى بودم كه همراه او بودم. شش ماه آنان را دعوت به اسلام كرديم اما ايمان نياوردند. سپس رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله على‏ عليه السلام را به يمن فرستاد و دستور داد كه خالد برگردد و افراد او اگر دوست دارند برگردند، و اگر دوست دارند با على‏ عليه السلام بمانند و من نزد على‏ عليه السلام ماندم.

زمانى كه به شهر نزديک شديم، مردم نزد ما آمدند ما به امامت على‏ عليه السلام نماز جماعت خوانديم.

سپس على‏ عليه السلام ما را به صورت يک صف منظم نمود و مقابل ما ايستاد و نامه رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله را براى اهل يمن خواند. پس از قرائت نامه، همه قبيله همدان مسلمان شدند.

على‏ عليه السلام نامه ‏اى به رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله نوشت و ماجراى اسلام آوردن قبيله همدان را به اطلاع حضرت رساند.

رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله با شنيدن خبر مسلمان شدن قبيله همدان به سجده افتاد (و خداوند را سپاس گفت).

سپس سر از سجده برداشته و فرمود: السلام على همدان، السلام على همدان: سلام بر قبيله همدان، سلام بر قبيله همدان.[۵۰]

ذهبى پس از نقل اين روایت صحت آن را تأييد مى‏ كند.

روايت شكايت در اين سفر به نقل طبرانى: پسر بريده از پدرش نقل مى‏ كند:

رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله حضرت على‏ عليه السلام را به عنوان فرمانده لشكر به يمن فرستاد و خالد بن ولید را به عنوان فرمانده لشكر به منطقه جبل فرستاد و فرمود: اگر دو لشكر در يک جا به هم رسيدند على ‏عليه السلام فرمانده است. دو لشگر به هم رسيدند و غنائم فراوانى گرفتند كه تا آن روز اين چنين غنيمت به دست نياورده بودند.

حضرت على ‏عليه السلام كنيزى را از خمس غنائم برداشت. خالد بن وليد بريده را صدا زد و گفت: اين فرصت را غنيمت بشمار و رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله را از كارى كه على ‏عليه السلام انجام داده با خبر كن. بريده مى‏ گويد: به مدينه رفتم و به مسجد النبى‏ صلى الله عليه و آله وارد شدم در حالى كه رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله در منزل بود و عده ‏اى از صحابه درب خانه حضرت نشسته بودند.

گفتند: اى بريده، از جنگ چه خبر؟

بريده مى‏ گويد: گفتم: خير است، خداوند مسلمين را پيروز نمود. گفتند: پس چرا تو زودتر آمدى؟ گفتم: به خاطر كنيزى كه على از خمس برداشت، آمدم تا رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله را با خبر كنم. گفتند: زود رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله را با خبر كن. همانا اين كار او (على‏ عليه السلام) را از چشم رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏ اندازد.

اين در حالى بود كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله سخنان ما را مى‏ شنيد. در اين هنگام رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله غضبناک از منزل خارج شده و فرمودند:

چه شده است كه عده ‏اى على‏ عليه السلام را تنقيص مى ‏كنند! هر كس على‏ عليه السلام را تنقيص كند مرا تنقيص كرده، و هر كس از على ‏عليه السلام جدا شود از من جدا شده است. على‏ عليه السلام از من و من از على‏ عليه السلام هستم؛ او از گل من خلق شده است و من از گل ابراهیم ‏علیه السلام خلق شده ‏ام، و من افضل از ابراهيم ‏عليه السلام هستم. «ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ».

اى بريده، آيا نمى ‏دانى كه حق على‏ عليه السلام بيش از آن جاريه ‏اى است كه برداشته است، و او سرپرست و رهبر شما بعد از من است؟

گفتم: اى رسول‏ خدا، شما را رها نمى‏ كنم تا اجازه دهيد دوباره در اسلام آوردنم با شما بیعت كنم. بريده مى‏ گويد: از ايشان جدا نشدم تا اينكه دوباره بر اسلام آوردنم با او بيعت كردم.[۵۱]

بر شكايت در اين سفر اشكالاتى وارد است:

وقوع سفر در سال هشتم هجرى

اين سفر در سال هشت هجرى بعد از فتح مكه و دو سال قبل از حجةالوداع اتفاق افتاده است. چنانكه زينى دحلان مفتى مكه مكرمه به آن تصريح كرده است.[۵۲]

وقوع شكايت در مدينه

آنچه در روايات سفر اول حضرت على‏ عليه السلام به يمن به آن تصريح شده اين است كه شكايت در مدينه و دو سال و اندى قبل از حجةالوداع رخ داده و ربطى به حديث غدير ندارد. چنانكه طبرانى به آن تصريح كرده است.[۵۳]

علت شكايت بغض و حسادت خالد بن وليد

در روايت ذهبى گذشت كه خالد بن وليد شش ماه اسلام را در يمن تبليغ كرد، اما هيچ كسى به اسلام ايمان نياورد. تا اينكه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله حضرت على‏ عليه السلام را فرستاد و قبيله همدان با يک سخنرانى حضرت على ‏عليه السلام همگى مسلمان شدند.

در روايت طبرانى نيز آمده بود كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله امر فرمودند در صورت ملاقات دو لشكر، حضرت على ‏عليه السلام فرمانده باشند و خالد بن وليد نيز كه هميشه فرمانده سپاه مشركين بود ظرفيت پذيرش اين مسئله را نداشت. به همين خاطر به بريده گفت: اين فرصت را غنيمت شمار و به رسول ‏خدا خبر بده.

غضب پيامبر صلى الله عليه و آله بر بعضى از اصحابش

در اين روايات ملاحظه مى ‏شود كه رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله بر كسى كه از حضرت على‏ عليه السلام شكايت كرده بود غضبناک شد. اين كاشف از آن است كه كار حضرت على عليه السلام مخالف با حكم خدا نبوده و شكايت كنندگان به خطا رفته‏ اند. چنانكه در روايت از بريده نقل شده است: غضب را در چهره رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله مشاهده كردم.[۵۴]

و در روايت طبرانى از بريده نقل شده است كه گفت: رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله غضبناک از منزل خارج شده و فرمودند:

چه شده است كه عده ‏اى على‏ عليه السلام را تنقيص مى ‏كنند! هر كسى على‏ عليه السلام را تنقيص كند مرا تنقيص كرده، و هر فردى از على‏ عليه السلام جدا شود از من جدا شده است.[۵۵]

دلالت حديث بر امامت و خلافت حضرت على‏ عليه السلام

با دقت در روايت در مى ‏يابيم كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله پس از غضب از شكايت شاكيان بر امامت حضرت على ‏عليه السلام تصريح كرده است.

چنان كه در روايت طبرانى آمده است رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

اى بريده، آيا نمى ‏دانى كه حق على‏ عليه السلام بيش از آن جاريه ‏اى است كه برداشته است، و او سرپرست و رهبر شما بعد از من است؟ پس گفتم: اى رسول‏ خدا، شما را رها نمى‏ كنم تا اجازه دهى دوباره در اسلام آوردنم با شما بیعت كنم. بريده مى‏ گويد: از ايشان جدا نشدم تا اين كه دوباره بر اسلام آوردنم با او بيعت كردم.[۵۶]

نكته اينجاست كه رواياتى كه دلالت بر ازدواج حضرت على‏ عليه السلام با كنيز به عنوان سبب شكايت از حضرت على‏ عليه السلام مطرح شده است:

اولاً: يا جعل دشمنان حضرت على‏ عليه السلام و يا ابداع امثال بريده است، تا با اين كار حضرت على‏ عليه السلام را از چشم رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله بيندازند.

تأييد اين مطلب روايت طبرانى است:

گفتند: اى بريده، از جنگ چه خبر؟

بريده مى‏ گويد: گفتم: خير است. خداوند مسلمين را پيروز نمود. گفتند: پس چرا تو زودتر آمدى؟ گفتم: به خاطر كنيزى كه على از خمس برداشت، آمدم تا رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله را با خبر كنم. گفتند: زود رسول‏ خدا را با خبر كن. همانا اين كار او (على ‏عليه السلام) را از چشم رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله مى ‏اندازد.[۵۷]

ثانياً: بر فرض صحت روايت، طبق همين روايت، رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله برداشتن يک كنيز از خمس را حق حضرت على‏ عليه السلام دانسته و اشكال تراشان نسبت به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را خطا كار و در اشتباه مى‏ داند: اى بريده، آيا نمى ‏دانى كه حق على‏ عليه السلام بيش از آن جاريه ‏اى است كه برداشته است؟

ثالثاً: بر فرض صحت روايت، اين روايت دلالت بر امامت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بعد از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله دارد. «أنه وليكم من بعدى»: او (على ‏عليه السلام) سرپرست و رهبر شما بعد از من است.

مرتبه دوم: سفر حضرت على ‏عليه السلام به يمن براى قضاوت

در جوامع معتبر روايى اهل‏ تسنن نظير مسند احمد بن حنبل، سنن ابن ماجه، سيره ابن ‏هشام، تاريخ طبرى، و دلائل النبوة بيهقى، روايات صحيح فراوانى در مورد اعزام حضرت على ‏عليه السلام توسط رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله به يمن براى قضاوت ذكر شده است.[۵۸]

با توجه به اينكه در اين سفر شكايتى از حضرت على‏ عليه السلام نقل نشده است، به بررسى بيشتر اين سفر نمى پردازيم.

مرتبه سوم: سفر حضرت على‏ عليه السلام به يمن براى گرفتن صدقات

روايات صحيح فراوانى در مورد اعزام حضرت على ‏عليه السلام به يمن براى جمع‏ آورى صدقات در منابع اهل‏ تسنن وجود دارد كه علمايى چون ابن ‏اسحاق، ابن‏ هشام، طبرى، احمد بن حنبل، بيهقى و ابن‏ كثير آن را به طرق متعدد نقل كرده ‏اند.[۵۹]

و اما شكايت در سفر سوم به روايت ابن‏ اسحاق: زمانى كه حضرت على‏ عليه السلام از يمن به مكه برگشت تا رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله را ملاقات كند، در ديدار با رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله شتاب كرد و ابورافع را به فرماندهى سپاهيانش برگزيد. وى نيز هر يک از سپاهيان را لباسى از بزّ[۶۰] پوشاند.

زمانى كه کاروان به شهر مکّه نزديک شد، حضرت على‏ عليه السلام از مكه خارج شد تا همراه كاروان شود. وقتى آنان را ملاقات كرد و لباس ‏هاى آنها را ديد و فرمود:

واى بر تو! اينها چيست؟ (جانشين حضرت) گفت: اين لباس ‏ها را بر آنها پوشاندم تا مردم آن ها را زينت بافته ببينند. حضرت على‏ عليه السلام فرمود: واى بر تو! قبل از اينكه نزد رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله برسيم، لباس‏ ها را از تن آنها در بياور.

جانشين حضرت مى گويد: لباس ‏ها را از تن مردم در آوردم. لذا لشگريان شكايتشان را از اين اقدام اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آشكار كردند.[۶۱]

نكاتى درباره سفر سوم

۱. وقوع سفر حضرت على‏ عليه السلام در سال دهم هجرى: از روايت واقدى و ابن ‏اثیر فهميده مى‏ شود كه خروج سوم حضرت على‏ عليه السلام به يمن در سال دهم هجرى يا همان سال حجةالوداع بوده است.[۶۲]

۲. شكايت در مكه بوده يا مدينه: طبق روايات، شكايت عمرو بن شاس و ابى‏ سعيد خدرى در مدينه بوده، و شكايت ناس يا جيش (لشكر) در مكه بوده است.

ادله ردّ ارتباط واقعه غدير با شكايت لشكريان يمن

در گذشته بيان شد كه دو نوع روايت درباره مكان وقوع شكايت وجود دارد. برخى روايات مكان شكايت را مكه و برخى مدینه را مكان وقوع آن مى‏ دانند. بنابر فرض وقوع شكايت در مدينه، اين ماجرا هيچ ارتباطى به واقعه غدير ندارد. اضافه بر اينكه اختلاف در مكان وقوع شكايت، موجب وهن و سستى در قبول اصل روایت مى ‏گردد و ديگر قابل استناد نمى ‏باشد.

اما اشكالات ديگرى بر اين ادعا وارد است كه در ذيل مى‏آيد:

۱. وقوع شكايت جيش قبل از تمام شدن مراسم حج: اگر شكايت طبق آنچه ابن ‏اسحاق و طبرى روايت كرده ‏اند قبل از مراسم حج واقع شده باشد، بنابراين هيچ ارتباطى به واقعه غدير ندارد. زيرا واقعه غدير از نظر زمانى متأخر است، و از طرفى پيامبر صلى الله عليه و آله بلافاصله پس از اين شكايت خطبه خواندند و فرمودند:

«ايها الناس، لا تشكوا علياً، فوالله انه لاخشن فى ذات الله». و اين خطبه قبل از حركت رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله از مكه به سمت مدينه ايراد شده است.

۲. وقوع شكايت بلافاصله بعد از مراسم حج: اما اگر شكايت بعد از اتمام مراسم حج صورت گرفته باشد -  همانگونه كه از روايت واقدى و ابن‏ اثير بر مى ‏آيد -  در اين صورت نيز ربطى به واقعه غدير ندارد، زيرا آنچه از روايات به دست مى‏ آيد اين است كه فرمايش رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در جواب شاكيان بلافاصله پس از شكايت و قبل حركت به سمت مدينه و توقف در غدير ايراد شده و ربطى به واقعه غدير ندارد. چنانچه در روايت ابن ‏اثير آمده است:

«فشكاه الجيش الى رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله. فقام النبى‏ صلى الله عليه وآله خطيباً فقال: ايها الناس، لا تشكوا علياً...».[۶۳] پس لشگر نزد رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله شكايت كردند، و بلافاصله رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله سخنرانى كرد و فرمود: اى مردم از على شكايت نكنيد.

۳. واقعه غدير به امر خداى متعال براى بيان ولايت حضرت على‏ عليه السلام بوده است: واقعه غدير به امر خداى عزوجل انجام گرفته است و ربطى به شكايت مردم يا لشكر از حضرت على‏ عليه السلام ندارد. زيرا از جانب خداى عزوجل به رسول خدا وحى نمود وايشان را مأمور به ابلاغ خلافت حضرت على ‏عليه السلام كرد. همانگونه كه روايات صحيح متعددى بر اين مطلب دلالت دارد:

ابن ‏ابى ‏حاتم از ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه گفت: آيه «يا ايها الرسول بلّغ ما اُنزل اليك در شأن على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام نازل شده است».[۶۴]

همچنين ثعلبى به چهار طريق در تفسيرش نقل كرده است كه: زمانى كه آيه «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» نازل شد، رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله دست على ‏عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولا و سرپرست او هستم اين على مولا و سرپرست او است.[۶۵]

۴. رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله ماجراى شكايت را در خطبه غدیر ذكر نكرده‏ اند:

اگر سبب واقعه غدير شكايت لشكر يمن بوده است، مى‏ بايست رسول گرامى اسلام‏ صلى الله عليه و آله در ايراد خطبه اشاره ‏اى به آن مى‏ فرمود.

همان گونه كه در فرمايش خود در مكه به شاكيان فرمودند: از على شكايت نكنيد. يا از طرف شاكيان نقل شده است كه بعد از فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه يا مدينه، از حضرت على‏ عليه السلام راضى شدند و از شكايت خود پشيمان گشتند. همانگونه كه در روايت بريده اين نكته آمده بود.

۵. حتى در صورت پذيرش، خطبه غدير دلالت بر امامت بلافصل حضرت على‏ عليه السلام دارد: حتى اگر بپذيريم كه سبب واقعه غدير شكايت لشكر يمن بوده است، باز هم حديث غدير بر امامت و خلافت بلافصل حضرت على‏ عليه السلام بعد از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله دلالت مى‏ كند. يعنى در هر صورت، خطبه غدير دلالت بر خلافت و امامت حضرت على‏ عليه السلام مى ‏كند، حتى اگر سبب بيان آن شكايت لشكر باشد. چنانكه قاضى عبدالجبار از علماى متعصب اهل‏ تسنن در كتاب «المغنى فى الامامه» به آن تصريح كرده است.

۶. برگزارى چنين مراسمى براى شكايت چند نفر خلاف منطق و عقل است: در صورت پذيرش اين ادعا كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله به خاطر شكايت تعدادى از لشكريان اعزامى به يمن خطبه غدير را ايراد كرده باشند، اين سوال مطرح است كه آيا رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله كه رئيس عقلا و عقل كل است ممكن است كارى انجام دهند كه عقلاى عالم آن را ناپسند مى ‏دانند؟

براى توضيح اين سؤال مرورى بر آمار شركت كنندگان در مراسم و نحوه برگزارى خطبه غدير خواهيم داشت:

جمعيتى بيش از صد هزار نفر مسلمانان نواحى مختلف جزيرة العرب و ديگر نواحى بعد از ماه ‏ها رنج سفر براى انجام اعمال حج تمتع را تحمل كرده بودند، و بعد از انجام اعمال مشكل حج در مسير بازگشت، در بيابان گرم و سوزان سه روز متوقف مى ‏شوند. حتى اگر كسى جلوتر رفته و از غدير دور شده است طبق دستور پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله بايد بازگردد تا سخنان مهم رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله را آن هم در سال آخر عمر ايشان بشنوند.

حال چگونه ممكن است اين سخنان مهم در اين جمع انبوه -  كه قاعدتاً عده زيادى از آنها حتى از اصل ماجراى شكايت بى‏ خبر اند -  براى آشتى دادن بين شاكيان و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام باشد؟ آيا نبايد بين عظمت جلسه و سخنان طرح شده در آن تناسبى وجود داشته باشد؟ آيا نبايد مسلمانان حاضر در آن جلسه و حتى مسلمانان امروز اين سؤال را داشته باشند كه چرا بايد شكايت نابجاى چند نفر از حضرت على ‏عليه السلام و آشتى دادن آنها با حضرت، موجب معطلى هزاران نفر از مسلمانان گردد؟ اين كار يقيناً از انسان‏ هاى عادى بعيد است چه رسد به رسول گرامى اسلام ‏صلى الله عليه و آله كه عقل كل عالم بود!

بنابراين شواهد و قرائن فراوان قبل و بعد از خطبه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در غدير، جاى هر گونه شک و شبهه براى ارتباط واقعه غدير با شكايت لشكريان يمن از بين مى‏ برد، و شواهدى نظير بيانات ابتدايى رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله، اقرار گرفتن از مردم به رهبرى و ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، تبريک گفتن صحابه به حضرت على‏ عليه السلام بعد از خطبه، درخواست وقوع عذاب از جانب منكرين ولايت و وقوع عذاب الهى، از اين قبيل است.

شبهه شكايت لشكريان يمن را با بيانى ديگر نيز مى‏توان پاسخ داد:

كسانى كه چنين شبهه ‏اى مطرح مى‏ كنند، يا مطلب برايشان مشتبه شده، و يا عمداً خود را به نادانى مى‏ زنند!! زيرا دو جريان از دو سريّه (يعنى اعزام نيرو) را مخلوط كرده و قضيه فرضى و ساخته شده است.

حقيقت امر اين است كه پیامبر صلی الله علیه و آله حضرت على‏ عليه السلام را دوبار به مأموريت يمن فرستادند، كه در بازگشت از سفر اول و در مدينه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند.

كسانى كه در اين سفر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به يمن از لشكريان و تحت فرمان آن حضرت بودند از عدالت و تقواى امام على‏ عليه السلام ناخوشايند بودند، كه البته از قبل هم از على‏ عليه السلام ناراضى بودند[۶۶]، و فرمانده ديگرِ آن جنگ كه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله تحت فرماندهى حضرت على ‏عليه السلام قرار گرفت، او هم از امام على ‏عليه السلام كينه ‏اى در دل داشت.[۶۷] اين شد كه نامه ‏اى نوشت و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله از امام على‏ عليه السلام شكايت كرد[۶۸]، تا حضرت را از چشم پيامبر صلى الله عليه و آله بياندازد و رقيب خود را از صحنه كنار بزند.

اينجا بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غضب شد، آنچنان كه آثار غضب در چهره حضرت مشاهده شده و فرمود:

ما تريدون من على؟ ما تريدون من على؟ على منى و انا من على[۶۹]:

از على چه مى‏ خواهيد؟ (سه بار تكرار نمود) و فرمود: على از من است و من از على هستم، و يا فرمود: ... و هو وليكم بعدى: ...او (يعنى على‏ عليه السلام) سرپرست شما بعد از من است.

در اين باره ده ‏ها روايت از فريقين شيعه و سنّى وارد شده است.

در سفر دوم، امام على ‏عليه السلام به يمن رفتند، و در بازگشت در حجةالوداع در مكه به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شدند. در اين سفر بود كه جريان واقعه غدير خم رخ داد. اين جريان ربطى به شكايت مردم ندارد، چرا كه آن شكايت چند سال قبل در مدينه روى داده بود.

بر فرض اگر در اين سفر دوم هم مثل سفر اول شكايت نموده باشند، چرا پيامبر صلى الله عليه و آله مثل جريان اول همان روز عكس ‏العملى نشان ندادند و گذاشتند حداقل بعد از ۱۱ روز يا بيشتر جمله‏ اى گفتند؟! اين احتمال بسيار ضعيف و مخالف نصوص و شواهد روايتى و تاريخى است.

در اينجا عده ‏اى از دانشمندان و مؤرخين اهل‏سنت كه به اين دو سفر به صورت جداگانه تصريح كرده ‏اند اشاره مى‏ كنيم:

۱. ابن ‏هاشم در سيره خود گويد: و غزوة على بن ابى ‏طالب رضوان الله عليه الى اليمن غزاها مرتين.[۷۰]

۲. ابن‏ كثير در سيره خود گويد: و غزوة على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام التى غزاها مرتين[۷۱]:

يعنى مأموريت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از طرف رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله به يمن دوبار بوده است.

۳. در سيره حلبيه گويد: انه‏ صلى الله عليه و آله بعث علياً كرم الله وجهه فى سرية الى اليمن. فاسلمت هَمْدان كلها يوم واحد. فكتب بذالك الى رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله.

فلما قرأ كتابه، خرّ ساجداً. ثم جلس فقال: السلام على همدان. و تتابع اهل اليمن الى الاسلام. و قال فى‏الاصل: ان هذه السرية هى الاولى، و ما قبلها السرية الثانية[۷۲]:

پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت على‏ عليه السلام را به فرماندهى گروهى به يمن فرستادند، و در نتيجه تمام قبيله همدان يک روزه اسلام اختيار كردند. امام على عليه السلام در طى نامه ‏اى جريان ایمان قبيله همدان را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از خواندن نامه، سجده شكر به جا آورده و فرمود: درود بر همدان. بقيه مردم يمن نيز در پى اين جريان مسلمان شدند.

در اصل گويند: اين اولين سفر امام على ‏عليه السلام به يمن بوده، و سفرى كه قبلاً ذكر شده سفر دوم آن حضرت بوده است.

و نيز در ديگر كتاب ‏ها با اشاره به مأموريت در هر سفر و از نتايج سفر معلوم مى ‏گردد كه دو سفر بوده است؛ يكى در ايام حضور در مدينه، و ديگر در ايام حجةالوداع.

رواياتى كه تصريح مى‏ كند بازگشت حضرت على‏ عليه السلام از سفر اول به مدینه بوده متعدد است. از جمله اين روايت:

عن عمرو بن شاس الاسلمى -  و كان من اصحاب الحديبية -  قال: كنت مع على بن ابى‏ طالب فى خيله التى بعثه رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله الى اليمن. فجفانى على بعض الجفاء، فوجدت فى نفسى عليه. فلما قدمت المدينة، اشتكيته فى مجالس المدينة و عند من من لقيته. فاقبلت يوماً و رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله جالس فى المسجد. فلما رآنى انظر الى عينيه، نظر الىّ حتى جلست اليه. فلما جلست اليه قال: انه -  و اللَّه يا عمرو بن شاس -  لقد آذيتنى. فقلت: انا للَّه و انا اليه راجعون. اعوذ باللَّه و الاسلام ان اوذى رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله! فقال: من آذى علياً عليه السلام فقد آذانى[۷۳]:

عمرو بن شاس از ياران رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله در صلح حديبيه بودند. گويد:

از جمله سربازان على بن ابى ‏طالب بودم كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را به يمن فرستاده بود. على نسبت به من كوتاهى كرد و ناراحتى از او در دلم جاى گرفت.

به مدينه كه بازگشتم، هر كجا و نزد هر كس از على بدگويى كردم. روزى وارد مسجد شدم، ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته است. متوجه شد كه من او را مشاهده كردم، همواره مرا نگاه مى‏ كرد تا اينكه نزد او نشستم. آنگاه فرمود: اى عمرو بن شاس، به خدا قسم مرا اذيت كرده ‏اى.

عرض كردم: به خدا و اسلام پناه مى‏برم از اينكه به پيامبر صلى الله عليه و آله آزارى برسانم! حضرت فرمود: هر كس على ‏عليه السلام را آزار دهد مرا آزار داده است.

البته طبق معمول، بعضى از مؤلفين تحريف را شيوه خود قرار دادند و يا در اين زمانه در چاپ ‏هاى جديد كتاب‏ها را تحريف مى ‏كنند! در كتاب «الاصابه» جمله ‏اى را حذف نموده، ولى ناشيانه حذف كرده و بعضى از كلمات بى‏ معنى باقى مانده است! به گونه ‏اى كه كاملاً مشخص است كه چيز ديگرى بوده و حذف شده است.

اما در عين حال كلمه مدينه را غفلت كرده حذف كند و اين گونه نقل كرده است: ... فجفانى فى سفرى ذلك فيه من المدينه. فشكوته فى المسجد. فبلغ ذلك النبى‏ صلى الله عليه و آله... .[۷۴]

چنانچه گذشت از روايتى كه در سيره حلبيه نقل شده[۷۵] -  كه بعد مؤلف مى ‏گويد:

در اصل آمده است كه اين سفر به يمن سفر اول او است و جريانى كه قبلاً نقل شده سفر دوم به يمن است -  فهميده مى‏ شود دو سفر بوده است.

نتيجه مخلوط كردن اين دو سفر با هم همان انكار واقعه غدير خم درباره امامت و حمل جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» بر دوستى و محبت على‏ عليه السلام است.

پانویس

  1. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۲۰. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۹.
  2. مقدمة الاصابة لابن حجر: ج ۱ ص ۱۶۱،۱۶۰،۱۴۱.
  3. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۹۹ - ۱۰۳.
  4. بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۹۶،۳۹۳،۳۸۵ و ج ۳۷ ص ۱۵۸،۱۳۶،۱۱۱ و ج ۳۹ ص ۳۳۶ و ج ۴۱ ص ۲۲۸. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۳۶،۶۸. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۹۹. الغدير: ج ۱ ص ۱۰ - ۱۲، ۳۶۸.
  5. پاسخ به دو شبهه پيرامون غدير (طبسى -  امينى ‏پور): ص ۱۱ - ۳۴. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۹۶. اسرار غدير: ص ۳۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۶،۱۴. درسنامه خطبه غدير: ۱۷۶ - ۲۰۸. نگرشى بر غدير خم (انتصارى): ص ۴۹ - ۵۲. زلال غدير (مجموعه مقالات): ش ۱ ص ۱۹.
  6. شافعى مذهب و گفته شده حنبلى بوده است.
  7. طبرى «كتاب الولاية» را تأليف كرده گفته است: كتابش را كه ذكر كرديم. كتابى لطيف و ساده است. آن را نگاشت، زيرا كسى از او پرسيد كه از فردى شنيده است: على‏ عليه السلام در حجةالوداع همراه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله نبود كه در غدير خم پيامبر صلى الله عليه و آله براى اعلام ولايت على‏ صلى الله عليه و آله برخيزد. اين اشكال بدين هدف مطرح شده تا حديث رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله «من كنت مولاه فهذا على ‏عليه السلام مولاه» رد شود. طبرى از نادانى گوينده اين سخن بسيار تعجب كرده، و به روايت ثابتى احتجاج كرده كه مى‏ گويد: على ‏عليه السلام از يمن بازگشت و خدمت رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله رسيد. شرح الاخبار: ج ۱ ص ۱۳۰. فضائل على بن ابى‏ طالب عليه السلام و كتاب الولاية (طبرى -  جعفريان) ج ۱.
  8. بريدة بن خصيب بن عبدالله بن حارث بن اعرج بن سعد اسلمى. گفته شده: سال هجرت اسلام آورده است، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حال هجرت بر او گذشت. وى در غزوه خيبر و فتح مكه حضور داشت و پرچمدار بود. ابن‏ سعد و ابوعبيده گفته ‏اند: سال ۶۳ وفات كرد. سير اعلام النبلاء: ج ۲ ص ۴۷۰،۴۶۹. در تاريخ خليفه: ص ۱۵۶ آمده كه در ايام يزيد بن معاويه درگذشت.
  9. الطبقات الكبرى: ج ۳ ص ۱۶۹. يعمرى آن را از «الطبقات الكبرى» در السيرة النبوية: ج ۲ ص ۲۵۸ روايت كرده است. در تاريخ طبرى آمده است: از براء بن عازب نقل شده كه رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله خالد بن وليد را به سوى اهالى يمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. من هم جزء ياران او بودم. او در آنجا شانزده ماه اقامت كرد كه اهل يمن هيچ پاسخ مثبتى ندادند. بنابراين پيامبرصلى الله عليه وآله على بن ابى‏طالب‏عليه السلام را فرستاد و فرمان داد كه خالد و همراهانش را بازگرداند. اما اگر كسى از افرادى كه همراه خالد بودند خواست با امام بماند، اجازه داشته باشد. براء گويد: از شمار كسانى بودم كه همراه امام مانديم. وقتى به ابتداى يمن رسيديم، به قوم خبر رسيد كه گرد آمدند. فجر هنگام امام با ما نماز گزارد. وقتى فارغ شد، ما را در يک صف كرد. سپس پيش روى ما ايستاد، پس خدا را ستود و ثنا گفت. آنگاه نوشته رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله را بر آنان خواند. پس همه هَمدانيان در يک روز اسلام آوردند و آن را براى رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله نوشت، چون نوشته‏اش را خواند، به سجده افتاد و آنگاه نشست و فرمود: سلام بر هَمدان. آنگاه پى در پى يمنيان اسلام آوردند.
  10. يعنى در سال دهم هجرت.
  11. الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۳۰۱.
  12. ياقوت حموى در معجم البلدان: ج ۴ ص ۲۳۵ گفته است: قريه‏اى در طائف است. در كتاب «المغازى» آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله قطبة بن عامر بن حديده را به «تباله» فرستاد تا به «خثعم» در سال نهم حمله برد. پس از محلى كه بدان «فتق» گفته مى ‏شد گذر كرد.
  13. المغازى (واقدى): ج ۲ ص ۱۰۸۱،۱۰۸۰. لسان العرب (ابن ‏منظور): ج ۹ ص ۳۴۳، در تفسير و توضيح معكومه (كه در روايت آمده) مى ‏گويد: عكم المتاع يعكمه عكماً: آن را با پارچه محكم كرد؛ و آن بدين معنى است كه مثلاً چادرشب را مى‏ گستراند و در آن كالا را قرار مى‏ دهد و پارچه را مى‏ بندد، كه در اين صورت بدان «عكم» مى ‏گويند. عكام طنابى است كه پارچه را با آن مى ‏بندند.
  14. اسنى المطالب: ص ۵۱ . در حاشيه كتاب آمده است: اگر تمام كتاب مغازى و سيره ‏اش بر همين منوال و شيوه بحث غير منطقى باشد، بايد فاتحه تاريخ و سيره را خواند. اين خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله به امر الهى و براى اجراى فرمانى مهم بود؛ يعنى تعيين خلافت الهى و قرار دادن خلافت براى اميرمؤمنان‏ عليه السلام، كه در پى آن دين كامل و نعمت تمام مى‏ شود، و اين حق است. چگونه معقول است كه گفته شود پيامبر صلى الله عليه و آله هزاران حاجى را در گرماى بسيار شديد جمع كند كه تنها قدر و منزلت على‏ عليه السلام را به آگاهى ديگران برساند؟!
  15. «جحفه» قريه ‏اى بزرگ و داراى منبر نماز جمعه بر سر راه مدينه به مكه با فاصله چهار منزل بود، كه ميقات مصريان و شاميان است. بين جحفه و غدير دو ميل فاصله است. سكرى گفته است: جحفه در سه منزلى مكه بر سر راه مدينه است. معجم البلدان: ج ۲ ص ۱۱۱.
  16. فضائل الصحابة: ص ۲۲۲ ح ۹۹۴.
  17. فضائل الصحابة: ص ۲۲۷.
  18. الخصائص: ص ۹۶ ح ۹۰. و مشابهش در: تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۵ ص ۱۶۵.
  19. حال ابن ‏تيميه و موضع‏ گيرى‏ اش درباره اهل ‏بيت‏ عليهم السلام و در خصوص امام اميرالمؤمنين ‏عليه السلام روشن است.
  20. المصنف (ابن ‏ابى ‏شيبه): ج ۷ ص ۴۴۹ ح ۲۹.
  21. در روايت واژه «الكسح» آمده است؛ يعنى  جارو كردن. كسح البيت و البئر؛ يعنى آن را جارو و پاک كرد. لسان العرب: ج ۱۲ ص ۸۰ .
  22. فضائل الصحابة: ص ۲۳۳ ح ۱۰۴۴. انساب الاشراف: ج ۲ ص ۸۵۸ . مقتل الحسين ‏عليه السلام (خوارزمى): ص ۸۱ .
  23. مزّى گفته است: ابوليلى كندى، هم‏پيمان كوفى قبيله كنده. گفته مى‏ شود: اسمش سلمة بن معاويه است. احمد بن سعد بن ابى‏مريم از يحيى بن معين نقل كرده است: ثقه و مشهور است. تهذيب الكمال: ج ۳۴ ص ۲۳۹.
  24. فضائل الصحابة: ص ۲۳۵ ح ۱۰۵۰. در المعجم الاوسط (طبرانى): ج ۴ ص ۳۵۷، به سندش از حسن بن زيد، از پدرش زيد بن حسن، از جدش: از عمار ين ياسر شنيدم: در حالى كه على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام در حال ركوع نماز مستحبى بود، گدايى نزديک او ايستاد. پس حضرت انگشترش را درآورد و به او داد. او به رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله ماجرا را گفت. پس بر پيامبرصلى الله عليه وآله اين آيه نازل شد: «به راستى كه تنها سرپرست و ولىّ شما خدا و رسولش و مؤمنان هستند كه نماز به پا داشته و در حال ركوع زكات مى ‏دهند». پس رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله او را فراخواند و فرمود : هر كس من مولاى اويم پس اين على ‏عليه السلام مولاى او است. خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و دشمنش بدار هر كس او را دشمن دارد. شايد كسى شناخت كافى از موضوع ندارد، و گمان كند حديث «من كنت مولاه» تنها به موضوع صدقه اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام -  كه انگشترش را به فقير داد -  باز مى‏ گردد. اما مى ‏گوييم: مانعى ندارد كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله آن را دو بار فرموده باشد؛ يكبار هنگام صدقه دادن انگشتر، و يک بار ديگر روز غدير.
  25. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۵ ص ۴۵. المستدرک على الصحيحين (حاكم نيشابورى): ج ۳ ص ۱۲۶.
  26. مسند ابى ‏يعلى: ج ۱ ص ۲۵۷. مجمع الزوائد: ج ۹ ص ۱۰۵. سيوطى در تاريخ الخلفاء: ص ۱۶۹ مى ‏نويسد: حديث را اينان نقل كرده ‏اند: احمد از على و ابوايّوب انصارى، زيد بن ارقم، عمرو ذى‏مر، ابويعلى از ابوهريره، طبرانى از ابن‏ عمر، مالک بن حويرث، حبشى بن جناده، جرير، سعد بن ابى ‏وقّاص، ابوسعيد خُدرى، انس، بزاز از ابن‏ عباس، عماره و بريده. در اكثر روايات اين عبارت اضافه هست: خدايا، هر كس او را دوست دارد دوست بدار، و هر كس با وى دشمن باشد دشمنش باش. احمد از ابى‏ طفيل آورده است: سال ۳۵ هجرى امام على‏ عليه السلام مردمان را در ميدان كوفه گرد آورد. سپس به آنان فرمود: هر مسلمانى را كه شنيد رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله روز غدير خم آن حديث را فرمود، به خدا سوگند مى‏ دهم برخيزد. سى نفر برخاستند و شهادت دادند كه رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس مولايش هستم، على‏ عليه السلام مولايش هست. خدايا، هر كس دوستش دارد دوستش بدار، و هر كس دشمنش باشد دشمنش باش!
  27. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۵ ص ۱۶۹. العقد الثمين فى تاريخ البلد الامين (مكى، م ۸۳۲ قه): ج ۵ ص ۲۷۱. بهجة النفوس و الاسرار فى تاريخ دار هجرة النبى المختار صلى الله عليه و آله (مرجانى، م ۷۷۰ ق): ج ۲ ص ۱۰۰۹.
  28. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۵ ص ۱۷۳.
  29. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۵ ص ۱۷۶.
  30. البداية و النهاية: ج ۵ ص ۲۰۳.
  31. سال ۵۴ درگذشت. سير اعلام النبلاء: ج ۲ ص ۵۳۶ .
  32. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۵ ص ۱۷۹.
  33. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۵ ص ۱۷۹.
  34. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۵ ص ۱۷۹. انساب الاشراف: ج ۲ ص ۳۵۶ آورده است: اسحاق از عبدالله بن جعفر، از سعد بن اسحاق، از اسحاق بن ابى‏ حبيب، از ابوهريره آورده است: در غدير به رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله نگريستم كه ايستاده سخنرانى مى‏ كرد و على‏ عليه السلام كنارش بود. دستش را گرفت و برخيزاند و فرمود: هر كس مولايش هستم اين مولايش است.
  35. در روايت «نضحت» دارد؛ يعنى خانه را خوشبو كرد. النهاية: ج ۵ ص ۷۰.
  36. مسند رويانى: ص ۱۳۱ ح ۳۰۶. سنن ابى ‏داوود: المناسک باب ۲۴. «بُدُن» جمع «بُدنة» كه به شتر و ماده شتر و گاو قربانى مى‏ گويند. به شتر نر بيشتر شبيه است. بدنه مى گويند چون بزرگ و تنومند است. النهاية: ج ۲ ص ۱۰۸.
  37. المعجم الاوسط: ج ۴ ص ۳۳۲ ش ۶/۴۷ . صحيح بخارى: ج ۳ ص ۴۸۶ ح ۱۵۵۸ كتاب الحج. صحيح مسلم: ج ۲ ص ۹۱۴ ح ۲۱۳.
  38. ابن‏ حزم در المفاضلة: ص ۲۶۴ مى‏ گويد: اما عبارت «هر كس من مولاى اويم، پس على‏ عليه السلام مولاى او است» اصلاً از ثقات نقل نشده است. اما آن را محقق كتاب معجم الصحابة ج ۴ ص ۱۵۲۲ خليل ابراهيم قوتلاى رد كرده و گفته است: اين سخن گزافى است كه از ابن حزم صادر شده است! خدا از او درگذرد. بنابراين، حديث را راويان ثقه به طريق‏ هاى متعدد نقل كرده ‏اند.
  39. اين عبارت به روشنى دلالت مى‏ كند كه اميرمؤمنان ‏عليه السلام در غدير حاضر بود، و گر نه معنى ندارد كه حضرت رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله بفرمايد: اين على‏ عليه السلام مولاى او است.
  40. السيرة الحلبية: ج ۳۶ ص ۳۸۴،۳۷۷.
  41. البداية و النهاية: ج ۵ ص ۱۱۲. ياقوت حموى در معجم البلدان: ج ۲ ص ۲۹۵ مى‏ گويد: حليفة به تصغير و فاء. ذوالحليفة: روستايى كه با مدينه شش يا هفت ميل فاصله دارد و ميقات اهل مدينه است.
  42. صحيح بخارى: ج ۲ ص ۱۷۲. صحيح مسلم: ج ۴ ص ۴۰. سنن ابن‏ ماجه: ج ۲ ص ۱۰۲۴. سنن ابى‏ داوود: ج ۲ ص ۱۵۸. سنن تِرمِذى: ج ۲ ص ۲۱۶. سنن نَسايى: ج ۵ ص ۱۵۷. المرقاة فى شرح المشكاة: ج ۵ ص ۵۷۴ . شرح المواقف: ج ۸ ص ۳۶۰.
  43. الصواعق المحرقة: ص ۲۵.
  44. درسنامه خطبه غدير: ۱۷۶ - ۲۰۸. نگرشى بر غدير خم (انتصارى): ص ۴۹ - ۵۲. زلال غدير (مجموعه مقالات): ش ۱ ص ۱۹. پاسخ به دو شبهه پيرامون غدير (طبسى -  امينى ‏پور): كل كتاب.
  45. المغنى فى الامامة: ج ۲۰ ص ۱۵۴ ق ۱.
  46. الاعتقاد (بيهقى): ص ۳۵۴.
  47. البداية و النهاية «ابن ‏كثير»: ج ۴ ص ۲۰۶. الصواعق المحرقه (ابن ‏حجر): ج ۱ ص ۱۰۹.
  48. مسند احمد بن حنبل (احمد بن حنبل): ج ۳ ص ۸۶ .
  49. صحيح بخارى: ج ۳ ص ۹۸ ح ۴۲۵۷،۴۲۵۶، كتاب المغازى. مسند احمد بن حنبل: ج ۵ ص ۳۵۶. مجمع الزوائد (الهيثمى): ج ۹ ص ۱۰۸. فتح البارى (ابن ‏حجر): ج ۸ ص ۵۳ . تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۱۹۲. سبل الهدى و الرشاد (الصالحى الشامى): ج ۶ ص ۲۳۶. المعجم الاوسط (الطبرانى): ج ۶ ص ۱۶۳. مجمع الزوائد (الهيثمى): ج ۹ ص ۱۲۸. المصنف (ابن ابى شيبه): ج ۷ ص ۵۰۴ . المعجم الكبير (الطبرانى): ج ۱۸ ص ۱۲۸. صحيح ابن‏ حبان: ج ۱۵ ص ۳۷۴.
  50. تاريخ الاسلام (ذهبى): ج ۲ ص ۶۹۱،۶۹۰ . البداية النهاية (ابن ‏كثير): ج ۵ ص ۱۰۵. كتاب الام (شافعى): ج ۱ ص ۱۵۹. الارشاد (مفيد) ج ۱ ص ۶۲ . مناقب ابن شهرآشوب: ج ۱ ص ۳۹۳. بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۶۰، به نقل از اعلام الورى. السنن الكبرى (بيهقى): ج ۲ ص ۳۹۶. فتح البارى (ابن ‏حجر): ج ۸ ص ۵۲ . معرفة السنن و الآثار (بيهقى): ج ۲ ص ۲۰۰. الاستيعاب (ابن عبدالبر) ج ۳ ص ۱۱۲۰. ارواء الغليل (بانى): ج ۲ ص ۲۲۹.
  51. المعجم الاوسط (الطبرانى): ج ۶ ص ۱۶۳،۱۶۲.
  52. السيرة النبوية (زينى دحلان): ج ۲ ص ۳۷۱.
  53. المعجم الاوسط (طبرانى): ج ۶ ص ۱۶۲.
  54. السنن الكبرى (نسايى): ج ۵ ص ۱۳۳.
  55. المعجم الاوسط (طبرانى): ج ۶ ص ۱۶۲.
  56. المعجم الاوسط (طبرانى): ج ۶ ص ۱۶۳.
  57. المعجم الاوسط (طبرانى): ج ۶ ص ۱۶۳.
  58. مسند احمد بن حنبل: ج ۱ ص ۵۴۴ . سنن ابن ‏ماجه: ج ۲ ص ۵۲۰ . سيره ابن‏ هشام: ج ۴ ص ۱۰۲۱. تاريخ الطبرى: ج ۲ ص ۴۰۱. السيرة النبوية (ابن ‏كثير): ج ۴ ص ۴۱۵. دلائل النبوة: ج ۵ ص ۳۹۹،۳۹۸.
  59. سيره النبى‏ صلى الله عليه و آله (ابن‏ هشام): ج ۴ ص ۱۰۲۱. تاريخ طبرى: ج ۲ ص ۴۰۱. السيرة النبوية (ابن ‏كثير): ج ۴ ص ۴۱۵. مسند احمد بن حنبل: ج ۳ ص ۸۶ . دلائل النبوه (بيهقى): ج ۵ ص ۳۹۹،۳۹۸.
  60. لباس ‏هايى كه در ميان خمس غنائم بود. بعد از جدا نمودن خمس غنائم، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام غنائم را تقسيم نمود و فرمود: خمس غنائم را خدمت رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله مى‏ بريم تا ايشان در مورد آن تصميم بگيرند. اصحاب حضرت مى‏ خواستند لباس ‏هايى را كه در ميان خمس غنائم بود بپوشند، اما حضرت ممانعت فرمود. بعد از اينكه ايشان از لشكر جدا شده و به محضر رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله رسيدند، جانشين ايشان به هر يک از سپاهيان دو لباس داد و آنها پوشيدند. وقتى حضرت بازگشتند و اين صحنه را مشاهده نمودند، دستور دادند لشكريان لباس‏ ها را از تن بيرون آورند و به خمس غنائم باز گردد تا پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله در مورد غنائم تصميم بگيرند. اين عمل امير عدالت ‏عليه السلام بر عده ‏اى از لشكريان گران آمد، لذا بر آن شدند كه در مكه نزد رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله از ايشان شكايت كنند.
  61. السيرة النبوية (ابن ‏هشام): ج ۴ ص ۱۰۲۱. تاريخ طبرى: ج ۲ ص ۴۰۱. السيرة النبوية (ابن ‏كثير): ج ۴ ص ۴۱۵.
  62. المغازى (الواقدى): ج ۲ ص ۱۰۸۱. الكامل فى التاريخ (ابن‏ اثير): ج ۲ ص ۳۰۱.
  63. الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۳۰۱.
  64. تفسير ابن ‏ابى ‏حاتم: ج ۴ ص ۱۱۷۲.
  65. تفسير الثعلبى: ج ۴ ص ۹۲.
  66. مجمع الزوائد: ج ۹ ص ۱۲۷، باب منه جامع فيمن يحبه و من يغضه.
  67. مجمع الزوائد: ج ۹ ص ۱۲۷، باب منه جامع فيمن يحبه و من يغضه.
  68. مجمع الزوائد: ج ۹ ص ۱۲۷، باب منه جامع فيمن يحبه و من يغضه.
  69. سنن الترمذى: ج ۵ ص ۶۳۲ ، باب مناقب على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام.
  70. سنن الترمذى: ج ۵ ص ۶۳۲ ، باب مناقب على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام.
  71. السيرة النبوية (ابن‏ هشام): ج ۴ ص ۶۴۱ ، باب غزوة على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام الى اليمن.
  72. السيرة النبوية (ابن ‏هشام): ج ۴ ص ۴۴۰، حوادث سال يازدهم.
  73. السيرة الحلبية: ج ۲ ص ۲۲۵، باب سراياه ‏صلى الله عليه وآله الى مذحج، سرية على‏ عليه السلام الى بلاد مذحج.
  74. الاصابة: ج ۴ ص ۲۰۴، ترجمة عمرو بن شاس.
  75. السيرة الحلبية: ج ۳ ص ۳۲۵، باب سراياه ‏صلى الله عليه وآله، سرية على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام الى بلاد مذحج.