ابوذر غفاری
آماده سازى منبر غدير
پس از رسيدن کاروان حجةالوداع به غدير و فرمان توقف از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله، آن حضرت مقداد و سلمان و ابوذر و عمار را فرا خواند و به آنان دستور داد تا به محل پنج درخت كهنسال - كه در يک رديف جلوى برکه غدیر بودند - بروند و آنجا را براى اجراى مراسم آماده كنند.
آنان خارهاى زير درختان را كندند و سنگ هاى ناهموار را جمع كردند و زير درختان را جارو كردند و آب پاشيدند. سپس شاخه هاى پايين آمده درختان را - كه تا نزديكى زمين آمده بود - قطع كردند. بعد از آن در فاصله دو درختِ وسط، روى شاخه ها پارچه اى انداختند تا سايبانى از آفتاب باشد.
سپس در زير سايبان، بناى منبرى از سنگ را تدارک ديدند. ابتدا با جمع آورى سنگ هاى بزرگ و كوچک، آنها را روى هم چيدند و شبه منبرى به بلندى قامت حضرت ساختند. سپس از رواندازهاى شتران و ساير مركب ها كمک گرفتند و بناى آن را تكميل كردند.
در مرحله بعد پارچه اى براى زيبايى از بالا تا پايين منبر انداختند. آنان منبر را طورى برپا كردند كه نسبت به دو طرف جمعيت در وسط قرار بگيرد، و پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام سخنرانى مُشرِف بر مردم باشد تا همه آن حضرت را ببينند.
چنان كه در گزارش ماجراى غدير آمده است: احدى از حاضرين غدير خم نبود مگر آنكه آن حضرت را به چشم خود مى ديد و صداى آن حضرت را به گوش خود مى شنيد.
از سوى ديگر شخصى به نام ربيعة بن اُمية بن خلف - كه صداى بلندى داشت مأمور شد كلام حضرت را براى افرادى كه دورتر قرار داشتند تكرار كند تا همه سخنان حضرت را شنيده باشند.[۱] دو نفر نيز مأموريت يافتند چند شاخه بلند اطراف منبر را كه قابل بريدن نبود با دست نگه دارند تا جايگاه سخنرانى بهتر ديده شود.[۲]
ابوذر از اركان اربعه[۳]
از جمله آيات تضمين شده در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله آيه ۹۴ سوره نحل است:
«وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّه وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»:
«قسم هايتان را بين خود دستاويز فساد قرار ندهيد تا مبادا قدمى پس از ثابت بودن آن بلغزد و بدى را به سزاى مانع شدن از راه خدا بچشيد و براى شما عذاب عظيمى خواهد بود».
پيامبر صلى الله عليه و آله هم در خطبه غدير فرمود: الا انَّ جَبْرَئيلَ خَبَّرَنى عَنِ الله تَعالى بِذلِكَ وَ يَقُولُ: «مَنْ عادى عَلِيّاً وَ لَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتى وَ غَضَبى»، «وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، وَ اتَّقُوا الله» انْ تُخالِفُوهُ «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها، إِنَّ الله خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»:
بدانيد كه جبرئيل از جانب خداوند اين خبر را براى من آورده و مى گويد: «هر كس با على دشمنى كند و ولايت او را نپذيرد لعنت و غضب من بر او باد». «هر كس ببيند براى فردا چه پيش فرستاده است. از خدا بترسيد» كه با على مخالفت كنيد «و در نتيجه قدمى بعد از ثابت بودن آن بلغزد. خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است».[۴]
با دقت در مسئله مخالفت با على عليه السلام، معناى اين فراز خطابه غدير كه با اقتباس از آيه قرآن ادا شده به خوبى روشن مى شود. در اين جمله خطبه مخالفت با على عليه السلام را مستلزم لغزش قدم هاى ثابت اعلام مى كند. يعنى بسيارى از آنان كه در ايمان خود ثابت قدم بودند با مخالفت على عليه السلام - اگر چه در حد سكوت و يارى نكردنشان - از راه حق لغزيدند، و آن ایمان پايدار و ريشه دار را - و لو براى چند روزى - از دست دادند، اگر چه بعداً به فكر بازسازى آن افتادند و توبه كردند و بازگشتند و عده اى از آنان جانانه على عليه السلام را يارى كردند.
امام باقر علیه السلام شدت و ادامه ارتداد و تحير مردم بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله را تا يک سال پس از رحلت آن حضرت بيان كرده مى فرمايد: مردم تا يک سال بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله در ارتداد بودند به جز سه نفر. پرسيدند: آن سه كيانند؟ فرمود: مقداد و ابوذر و سلمان، و سپس فرمود: زمان زيادى نگذشت كه مردم معرفت پيدا كردند.[۵]
همچنين امام صادق علیه السلام اولين توبه كنندگان از تزلزل سقيفه را چنين معرفى مى نمايد: به خدا قسم همه - به جز آن سه نفر - هلاک شدند. البته بعد از زمانى چهار نفر ديگر ملحق شدند و روى هم هفت نفر شدند: ابوساسان، عمار، شتيره، ابوعمره![۶]
در حدیث ديگرى امام صادق عليه السلام در بيان نمونه اى از لغزش ثابت قدمان در اثر فتنه سقیفه فرمود: ارْتَدَّ النّاسُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهصلى الله عليه وآله الاّ ثَلاثَةَ نَفَرٍ: سَلْمانَ وَ اباذَرٍ وَ الْمِقْدادَ. پرسيدند: پس عمار چه شد؟! فرمود: او از راه راست تمايلى به راست و چپ پيدا كرد، ولى سپس بازگشت![۷]
از ابوذر پرسيدند: چگونه عمار و حذیفه وقتى ابوبکر و عمر را ديدند، در كار خود بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به ترديد افتادند؟ ابوذر پاسخ داد: آنان توبه و پشيمانى خود را بعداً اعلام كردند، ولى اولى براى خود مقامى ادعا كرد و دومى با سه نفر ديگر برايش شهادت دادند كه همان مطلب را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اند. عمار و حذيفه هم با خود گفتند: لابد اين مطلبى است كه بعد از مطلب اول (يعنى خلافت على عليه السلام) اتفاق افتاده، و لذا اين دو نفر هم با ساير شک كنندگان به ترديد افتادند. ولى بعداً توبه كردند و معرفت پيدا كردند و تسليم شدند.[۸]
وقتى همين سؤال را از خود حذيفه پرسيدند چنين گفت: به خدا قسم گوش و چشم ما گرفته شد و مرگ و شهادت را خوش نداشتيم و دنيا در قلبمان زينت يافت؛ و ما از خدا مى خواهيم كه از گناهانمان چشم پوشى كند، و در آنچه از عمرمان مانده ما را از لغزش حفظ نمايد.[۹]
از جهتى ديگر مى توان از كلمه «تَزِلَّ» - كه به معناى لغزش است - اين استفاده را كرد كه راه راست يكى بيشتر نيست و آن گام برداشتن در راه على عليه السلام و موافقت تمام عيار با آن حضرت است. در نتيجه هر گونه لغزش و كوتاهى در آن راه به معناى انحراف از حق و مخالفت با آن است، ولى درجه آن از كوچک ترين لغزش آغاز مىشود تا به لغزش هايى مىرسد كه به قعر جهنم پرتاب مى كند؛ و از همين ديدگاه مخالفين اهل بیت علیهم السلام قابل درجه بندى هستند.
ابوذر پس از حجةالوداع[۱۰]
در آخرين لحظات خروج از منا در سفر حجةالوداع، پیامبر صلی الله علیه و آله سوار بر مركب شده با استفاده از آن موقعيت، بار ديگر مردم را متوجه محبت خاندان رسالت نمود و چنين فرمود: «وارد بهشت نمى شود مگر كسى كه مسلمان باشد».
ابوذر پرسيد: يا رسول الله اسلام چيست؟ فرمود: «اسلام عريان است و لباس آن تقواست. زينت آن حياء است و ضابطه آن پرهيزكارى است و جمال آن دين است و ثمره آن عمل صالح است؛ و براى هر چيزى اساسى است و اساس اسلام محبت ما اهل بيت است».[۱۱]
ابوذر و غدير در قيامت[۱۲]
احاديثى در فضيلت عيد غدير و اهمیت خاص آن در مقايسه با ساير اعياد و نيز احياى غدير از لسان معصومين عليهم السلام وارد شده كه از جمله آنها احياى غدير توسط امام صادق علیه السلام است. از جمله حضرت فرمود:
روز قیامت چهار روز را مانند عروس به پيشگاه الهى مىبرند: عيد فطر، عيد قربان، روز جمعه، عيد غدير. «روز غدير خم» در مقابل عيد قربان و فطر مانند ماه بين ستارگان است. خداوند تعالى بر غدير ملائکه مقربين را موكل مى كند كه رئيسشان جبرئیل است، و انبياء مرسلين را كه رئيسشان حضرت محمد صلى الله عليه و آله است، و اوصياء منتجبين را كه رئيسشان اميرالمؤمنين عليه السلام است، و اولياء خود را كه رئيسشان سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هستند. اينان «غدير» را همراهى مى كنند تا آن را وارد بهشت نمايند.[۱۳]
اتمام حجت ابوذر با غدير[۱۴]
از نمونه هاى بارز اتمام حجت و استدلال و يادآورى هاى غدير، مواردى است كه توسط خود خداوند و معصومين عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است. تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال حدیث غدیر را روایت كرده اند نيز به گونه اى جهاد خود را در مقابله با اهل سقيفه به نمايش گذاشته اند.
يكى از اصحاب معصومين عليهم السلام كه با غدير اتمام حجت نموده ابوذر غفارى است:
ابوذر از اولين ياران غدير و از آن سه نفرى است كه در روزهاى اول سقيفه مقاومت كردند و با غاصبين بیعت نكردند. او بارها مسئله غدير را با جزئياتش مطرح مى كرد و با آن احتجاج مى نمود.
ابوذر در مجلس ابن عباس كه در خيمه اى برقرار بود نشسته بود و ابن عباس مشغول صحبت با مردم بود. ناگهان ابوذر برخاست و دست به عمود خيمه زد و گفت:
اى مردم هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد، و هر كس مرا نمى شناسد من خود را به اسمم برايش معرفى مى كنم. من جندب بن جناده ابوذر غفارى هستم. به حق خدا و رسولش از شما مى پرسم كه آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديد كه مى فرمود: زمين حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر راستگوتر از ابوذر؟ گفتند: آرى بخدا قسم.
ابوذر گفت: اى مردم، آيا قبول داريد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم ما را جمع كرد و فرمود: «اللهم من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله...». همه گفتند: آرى به خدا قسم.[۱۵]
استهزاء ابوذر از سوى ابوبكر و منافقين در غدير[۱۶]
آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام را در آن مقام مشهور و معروف بر پاداشت و معرفى كرد قبل از همه از نُه نفر بيعت گرفت و به آنان دستور داد برخيزند و با على عليه السلام بيعت كنند كه اول آنان ابوبکر و عمر بودند. سپس به سران مهاجرين و انصار دستور بیعت داد و همه آنان بيعت كردند.
در ادامه همگان شاهد معجزه اى بزرگ از اميرالمؤمنين عليه السلام بودند. ابوبكر همراه ديگر سران منافقین - كه از اين همه بزرگى و فضيلت به غيظ آمده بودند - اصحاب خاص پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام را تمسخر كردند، تا شايد كمى از غيظ و غضبشان كاسته شود. خداوند هم در آيات بالا به اين حركت آنان اشاره نموده است.[۱۷]
كلام خداوند كه مى فرمايد: «وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[۱۸]:
«هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى گويند ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى گيرد و به آنان مهلت مى دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».
اين آيه درباره اين است كه وقتى اين بيعت شكنان كه بر مخالفت با على عليه السلام و مانع شدن خلافت از او همپيمان شده بودند، با مؤمنين رو به رو مى شدند مى گفتند: ما هم مانند ايمان شما ايمان آورده ايم.
به عنوان مثال، يكى از برنامه هاى منافقين اين بود كه وقتى سلمان و مقداد و ابوذر و عمار را مى ديدند به آنان مى گفتند: «ما به محمد ايمان آوردهايم و در برابر بیعت على و فضيلت او سر تسليم فرود آورده ايم و مانند شما اوامر او را اجرا مى كنيم».
به خصوص ابوبکر و عمر و بقيه نُه نفرى كه سرشناستر در نفاق بودند، گاهى كه در راه با سلمان و اصحابش رو به رو مى شدند از آنان احساس انزجار مى كردند و مى گفتند: «اينان اصحاب ساحر و احمق هستند»، كه منظورشان پيامبر و على عليهما السلام بود. سپس به يكديگر مى گفتند: «از اينان بپرهيزيد كه مبادا از گوشه هاى سخنانتان درباره کفر محمد و آنچه درباره على گفته با اطلاع شوند و خبر آن را براى او ببرند و باعث هلاک شما شود».
آنگاه ابوبكر به اصحاب منافقش مى گفت: «اينک مرا بنگريد كه چگونه آنان را به مسخره مى گيرم و شر آنان را از شما دفع مى كنم»! وقتى به آنان نزديک شدند ابوبكر به هر كدام كلماتى گفت.
از جمله به ابوذر گفت: مرحبا به تو اى ابوذر! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره ات گفت: «زمين بر خود حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر گوينده اى كه راستگوتر از ابوذر باشد». از پيامبر پرسيدند: خداوند به چه چيزى او را فضيلت و شرافت داده است؟ او گفت: «زيرا او به بركت على برادرم گوينده توانايى است و در شرايط مختلف ثناخوان او و نسبت به مسخره كنندگان و دشمنان او سرزنش كننده و با اولياء و دوستان او مُوالى و دوست است، و به زودى خدا او را در بهشت از بهترين ساكنين آن قرار مى دهد و تعدادى كه عدد آن را جز خدا نمى داند از حوريان و غلمان و پسران بهشتى خدمتكار او خواهند بود...».
سلمان و اصحابش برخورد ظاهرى آنان را مى پذيرفتند همان گونه كه خدا امر فرموده بود، و از كنار آنان مى گذشتند.
آنگاه ابوبكر به اصحابش مى گفت: مسخره من نسبت به اينان را چگونه ديديد؟ و چگونه شرّ آنان را از خودم و از شما دفع كردم؟ آنان در پاسخ او گفتند: هميشه راه خير را پيش بگيرى تا مادامى كه زنده هستى! ابوبكر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اينان بايد اين گونه باشد تا روزى كه فرصتى بدست آوريد، چرا كه عاقل فهميده كسى است كه غصه را گلوگير كند تا فرصتى به چنگ آورد!××× 1 تفسير الامام العسكرى عليه السلام: ص 111 - 123. عوالم العلوم: ج 3/15 ص 154 - 161. بحار الانوار: ج 6 ص 30 و ج 30 ص 223 - 226. و ج 37 ص 148 - 142. مدينة المعاجز: ج 1 ص 438. تأويل الآيات: ج 1 ص 40 ح 11. تفسير البرهان: ج 1 ص 59 ح 1. اثبات الهداة: ج 3 ص 573 . ×××
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: منافقين / آيه »وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ...« ، و عنوان: منافقين / برخورد منافقين با اصحاب اميرالمؤمنينعليه السلام پس از غدير.
7. افشاى نفاق منافقين در غدير××× 1 واقعه قرآنى غدير: ص 136. اسرار غدير: ص 83 . غدير در قرآن: ج 1 ص 229. ×××
منافقين در خلوت همچنان اقرار به شكست خود و عظمت ماجراى غدير مىنمودند. اين شكست آتش كينه آنان را شعلهور مىكرد، ولى چون خود را از هر تلاشى عاجز مىديدند براى خالى كردن غيظ خود دست به كارهاى احمقانهاى مىزدند و در دنياى كفر آميز خود به استهزاء مىپرداختند.
نمونهاى از كارهاى حماقتآميز آنان ماجراى سوسمار است كه ابوذر آن را به پيامبرصلى الله عليه وآله اطلاع داد: آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از منصوب كردن اميرالمؤمنينعليه السلام در غدير فراغت يافت و مردم از مجلس سخنرانى متفرق شدند، عدهاى از قريش گرد يكديگر جمع شده بودند و از آنچه اتفاق افتاد تأسف مىخوردند. در اين ميان سوسمارى از كنار آنان عبور كرد. يكى از آنان گفت: اى كاش محمد اين سوسمار رابه جاى على امير ما قرار مىداد!
ابوذر سخن آنان را شنيد و براى پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرد. حضرت سراغ آنان فرستاد و آنان را حاضر نمود و خبر ابوذر را برايشان بازگو كرد.
آنان در حالى كه ابوذر را در برابر خود مىديدند انكار كردند و بر اين انكار خود قسم ياد كردند! ولى از طرف خداوند بار ديگر آيه 74 سوره توبه در ردّ آنان آمد: »يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ« : »به خدا قسم ياد مىكنند كه نگفتهاند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان آوردهاند« .
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: »آسمان سايه نينداخته و زمين بر خود حمل نكرده راستگوتر از ابوذر«××× 2 عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 163. بحار الانوار: ج 37 ص 163. مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 242 و ج 3 ص 40. ×××، و بعد از آن فرمود: »جبرئيل برايم خبر آورده كه روز قيامت قومى را مىآورند كه امام آنان سوسمار است! مواظب باشيد كه شما نباشيد«!! آنگاه آيه 71 و 72 سوره اسراء را شاهد آورده فرمود: خداوند تعالى مىفرمايد: »يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ« : »روزى كه هر گروهى از مردم را با امامشان فرا مىخوانيم« .××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 163. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 163. مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 242. ×××
قابل دقت است كه در اين ماجرا پاى ابوذر در ميان است، و او كسى است كه شهادت صدق پيامبرصلى الله عليه وآله را بر پيشانى دارد. استشهاد به آيه »يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ« نيز معناى عظيمى را در بر دارد، و آن اينكه اعراض كنندگان از امامِ حق نه تنها خيالشان راحت نيست، بلكه چه بخواهند و چه نخواهند در روز قيامت با امامى كه براى خود بر گزيدهاند محشور خواهند شد.
8. بيعت ابوذر در غدير××× 2 واقعه قرآنى غدير: ص 120. ×××
پس اتمام خطبه غدير و دستور پيامبرصلى الله عليه وآله براى بيعت همگانى با اميرالمؤمنينعليه السلام، از اولين افراد از خواص مؤمنين كه براى بيعت حضور يافتند مقداد و سلمان و ابوذر بودند. پس از آنكه اين سه نفر با پيامبرصلى الله عليه وآله بيعت كردند به آنان فرمود: »به على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيد« ، و آنان اين كار را انجام داده با آن حضرت نيز بيعت كردند. بعد از آنان به حذيفه و ابن مسعود و عمار و بريده اسلمى همين دستور را دادند و آنان نيز بيعت كردند.
9. روايت حديث غدير××× 3 چكيده عبقات الانوار )حديث غدير( : ص 141. ×××
يكى از صحابه كه حديث غدير را نقل كرده جندب بن جناده غفارى، ابوذر )م 31 ق( است. ابنعقده در »حديث الولاية« و جعابى در »نخب المناقب« و در »فرائد السمطين« و خطيب خوارزمى در مقتل خود و شمسالدين جزرى شافعى در »اسنى المطالب« ، همگى حديث غدير را از ابوذر نقل كردهاند.××× 4 فرائد السمطين: باب 58 . اسنى المطالب: ص 4. ×××
10. رئيس اولياء در قيامت = جندب بن جناده غفارى / ابوذر و غدير در قيامت
11. شهادت ابوذر براى غدير××× 1 اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص 19. ×××
اميرالمؤمنينعليه السلام در زمان عثمان اتمام حجتى در مسجد داشتند و از جمله به غدير استناد فرمودند.
در آنجا زيد بن ارقم و براء بن عازب و ابوذر و مقداد و عمار گفتند: ما شهادت مىدهيم كه سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را به ياد داريم كه بر منبر ايستاده بود و تو در كنار او بودى و مىفرمود:
اى مردم، خداوند به من دستور داده كه معرفى كنم امام شما را و آن كه بعد از من در ميان شما قائم خواهد بود، و وصى خود و جانشينم را، و آن كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و اطاعت او را قرين اطاعت خود و من نموده، و شما را در قرآن به ولايت او دستور داده است. من براى معاف شدن در اين باره - از ترس اهل نفاق و تكذيبشان - به پروردگارم مراجعه كردم، ولى مرا ترسانيد كه بايد اين رسالت را برسانم و گرنه مرا عذاب مىكند.
اى مردم، خداوند در كتابش شما را به نماز امر كرده و من آن را برايتان بيان نمودم، و به زكات و روزه و حج دستور داده كه آن را هم براى شما بيان و تفسير نمودم، و به ولايت دستور داده و من شما را شاهد مىگيرم كه ولايت مخصوص اين شخص است - و حضرت دست مبارك را بر على بن ابىطالبعليه السلام قرار دادند - و سپس براى دو پسرش بعد از او، و سپس براى اوصياء از فرزندانشان بعد از آنهاست. آنان از قرآن جدا نمىشوند و قرآن از آنان جدا نمىشود تا بر سر حوضم بر من وارد شوند.
اى مردم، پناه و امامتان بعد از خودم و ولىّ و هدايت كننده شما را برايتان بيان كردم و او برادرم على بن ابىطالب است و او در ميان شما به منزله من در ميان شماست. دين خود را از او پيروى كنيد و در همه امورتان از او اطاعت نماييد، زيرا آنچه خداوند از علم و حكمتش به من آموخته نزد اوست. از او بپرسيد و از او و جانشينانش بعد از او بياموزيد. به آنان چيزى ياد ندهيد و بر آنان پيشى نگيريد و از ايشان عقب نمانيد كه آنان با حق و حق با آنان است. نه ايشان از حق جدا مىشوند و نه حق از ايشان جدا مىشود.
زيد بن ارقم و بقيه پس از اين شهادت نشستند.××× 1 كتاب سليم: ح 11. ×××
12. شهادت ابوذر بر عليه منافقين××× 2 واقعه قرآنى غدير: ص 122. اسرار غدير: ص 82 . ×××
پس از بيعت در غدير، معاويه و مغيرة بن شعبه و ابوموسى اشعرى در كنار ديگر منافقين از اين همه شكست در توطئههايشان سخت كلافه شده بودند، و در حالى كه از خيمه بيعت بيرون مىآمدند غرغر كنان زير لب سخنانى مىگفتند.××× 3 عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 277 97. بحار الانوار: ج 30 ص 315 و ج 33 ص 163 و ج 37 ص 194 161. ×××
معاويه با تكبر و تبختر و غضب آلود، در حالى كه دست راستش را بر دوش ابوموسى اشعرى و دست چپش را بر دوش مغيرة بن شعبه گذاشته بود، به راه افتاد و اين گفته را در آن حال تكرار مىكرد: »هرگز محمد را بر گفتهاش تصديق نمىكنيم و به ولايت على اقرار نخواهيم كرد« .
ابوذر و حذيفه شاهد اين حالت آنان بودند، و خبر اين كارشان فوراً به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد. همزمان آيات 31 تا 35 سوره قيامت درباره معاويه نازل شد: »فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى، ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى، اَوْلى لَكَ فَاَوْلى، ثُمَّ اَوْلى لَكَ فَاَوْلى« : »نه تصديق كرد و نه سر تسليم فرود آورد، ولى تكذيب نمود و روى گردانيد، و سپس با تكبر به سوى دوستانش رفت. عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است. بار ديگر عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است« .
در آن لحظات حساس پيامبرصلى الله عليه وآله درباره معاويه سه تصميم در نظر گرفت: يكى اينكه بر فراز منبر رود و باطن او را به مردم معرفى كند و خباثت او را به همه بشناساند. دوم اينكه بر فراز منبر برائت و بيزارى خود را از معاويه اعلام فرمايد. سوم اينكه دستور قتل او را صادر نمايد.
اما بار ديگر وحى الهى - به خاطر مهلتى كه به ظالمين داده شده - نازل شد و آيه 16 سوره قيامت را آورد: »لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ« : »درباره او زبانت را به سخنى باز مكن كه درباره او عجله كرده باشى« ، حكايت از آنكه هنوز از مهلت او مانده است. اين بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله سكوت كرد و درباره او چيزى نفرمود.××× 1 عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 125 97 96. ×××
13. مسخره شدن توسط ابوبكر و منافقين در غدير = جندب بن جناده غفارى / استهزاء ابوذر از سوى ابوبكر و منافقين در غدير
14. نظر منافقين در مورد ابوذر××× 2 واقعه قرآنى غدير: ص 182 - 176. ×××
با ديدن معجزات اميرالمؤمنينعليه السلام پس از غدير و در مدينه، قلوب منافقين مرض بيشترى يافت، گذشته از مرض حسدى كه نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله و علىعليه السلام داشتند. در اين باره خداوند آيات 10 الى 15 سوره بقره را نازل كرد: »فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ« .
تا آنجا كه خداوند مىفرمايد: »وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمَنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ، اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السَّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ« : »و هنگامى كه به آنان گفته مىشود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مىگويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمىدانند« .
اين آيه درباره اين است كه برگزيدگان مؤمنين مانند سلمان و مقداد و ابوذر و عمار به اين بيعت شكنان مىگويند: ايمان آوريد به پيامبر و به على كه او را جاى خود قرار داده، و مقام خود را به او داده، و در همه مصالح دين و دنيا او را ضابطه قرار داده است. شما هم مانند مردم ايمان به اين پيامبر آوريد و در ظاهر و باطن تسليم اين امام شويد.
آنان به اين مؤمنين پاسخى نمىدهند، زيرا جرأت ندارند جواب واقعى را به آنان بگويند. ولى به منافقينى كه نزد آنان مىآيند و مورد اعتمادشان هستند و همچنين به مؤمنين مستضعفى كه از كتمان آن مطمئن هستند مىگويند: »اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ« : »آيا ما هم مانند سفيهان ايمان بياوريم« ، و منظورشان از سفيهان سلمان و اصحاب او هستند كه در پيشگاه علىعليه السلام محبت خالصانه و اطاعت محض را تقديم نمودهاند، و ولايت دوستان على و دشمنى با او را علنى ساختهاند.
اينان را از آن جهت »سفهاء« مىدانند كه در برابر دشمنان محمد روش تندى دارند، و هنگامى كه امر او مضمحل شود دشمنانش آنان را نابود مىكنند، و ساير سردمداران و مخالفين محمد نيز آنان را هلاك مىنمايند.
»اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ« : »بدانيد كه خودشان سفيهانند« و عقل و نظرشان پست است، چرا كه در مسئله پيامبرصلى الله عليه وآله آن گونه كه بايد توجه نكردهاند تا به نبوت او معرفت پيدا كنند و صحت ضابطه قرار دادن علىعليه السلام را در امر دين و دنيا دريابند.
اينان با دقت نكردن در اتمام حجتهاى خدا جاهل ماندهاند، و از پيامبرصلى الله عليه وآله و يارانش و همچنين از مخالفينشان مىترسند، چرا كه در امان نيستند كه كدامشان غالب مىشود، و مىترسند كه مبادا همراه آنان هلاك شوند. بنابراين آنان سفيهند به دليل اينكه با نفاقشان نه محبت پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤمنين و نه محبت يهود و ساير كافرين براى آنان قابل تحقق است!
الى آخر آيات.××× 1 بحار الانوار: ج 6 ص 30 و ج 30 ص 266 - 223 و ج 37 ص 148 - 142. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 161 - 154. ×××
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: منافقين / قلوب مريض.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷ و ج ۳۷ ص ۲۰۴،۲۰۳،۱۷۳،۱۶۸،۱۴۹ و ج ۹۸ ص ۲۹۸. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۰۱،۱۰۶،۸۰،۷۹،۷۵،۶۰،۵۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷ و ج ۲۳ ص ۳۶۲ و ج ۳۶ ص ۱۵۲ و ج ۳۷ ص ۲۰۴،۲۰۳،۱۷۳،۱۵۲،۱۴۰،۱۱۹ و ج ۹۸ ص ۲۹۸. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۵۰، ۶۰، ۷۵، ۷۹، ۸۰، ۲۹۹ - ۳۰۱. احقاق الحق: ج ۲۱ ص ۴۶.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۲ ص ۳۶۷ - ۳۷۳.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۴۳ بخش ۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۳۵۱ ح ۷۶.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۳۵۲ ح ۷۸.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۴۴۰ ح ۹ و ج ۲۸ ص ۲۳۹ ح ۲۶ و ج ۶۴ ص ۱۶۵.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۷۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۴ و ج ۳۷ ص ۳۲۷.
- ↑ واقعه قرآنى غدير: ص ۳۹.
- ↑ امالى الطوسى: ص ۸۴ .
- ↑ اسرار غدير: ص ۲۳۳ - ۲۳۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۱۲.
- ↑ چهارده قرن با غدير: ص ۸۲ . اسرار غدير: ص ۲۸۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳ ح ۷۶.
- ↑ واقعه قرآنى غدير: ص ۱۷۶ - ۱۸۲. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۴۲، ۴۵۲ - ۴۵۴.
- ↑ تفسير الامام العسكرى عليه السلام: ص ۱۱۱ - ۱۲۳. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۵۴ - ۱۶۱. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۳ - ۲۲۶ و ج ۳۷ ص ۱۴۲ - ۱۴۸. مدينة المعاجز: ج ۱ ص ۴۳۸. تأويل الآيات: ج ۱ ص ۴۰ ح ۱۱. تفسير البرهان: ج ۱ ص ۵۹ ح ۱. اثبات الهداة: ج ۳ ص ۵۷۳ .
- ↑ بقره / ۱۴.