آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»[۱]

بزرگ‏ترين امتحان بشریت در غدير مطرح شد. امتحانى همه جانبه كه اتمام حجت آن به نحو اكمل انجام گرفت و براى هيچ كس به هيچ دليل و بهانه ‏اى راه گريز نماند.

در اين امتحان عظيم، هم جهاتى كه مى‏ توانست سر منشأ آزمايش باشد متعدد بود، و هم عللى كه مى‏ توانست انگيزه شيطانى براى سقوط در امتحان باشد در جلوه ‏هاى مختلف به ميان آمد.

پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله در خطابه بلند خود، اين شرايط امتحان را براى مردم تبيين فرمود تا با آمادگى كامل به استقبال آن بروند.

اين آينده تلخِ امتحان را حضرتش در غدير به اشارت و صراحت پيش‏ بينى فرمود و مراحل چنين امتحان بزرگى را با استشهاد به ۱۱ آيه تضمين شده در خطبه غدیر بيان فرمود.

از جمله اين آيات آيه ۷۱ سوره صافات است:

«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»:

«قبل از آنان اكثر پيشينيان گمراه شدند».

در اينجا اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اكْثَرُ الاوَّلينَ:

اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان گمراه شدند.[۲]

تحليل اعتقادى

الف) مسئله اكثريت نزد غاصبين خلافت

نقطه ارزشى بحث اکثریت در سايه خطابه غدیر، جهت گيرى دشمنان امامت و غاصبين خلافت در جهت عكس آيات قرآنى و محتواى غدير درباره اكثريت است، و اين همان چيزى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله هشدارش را مى ‏داد.

اگر در روايات اهل‏ سنت مرورى داشته باشيم رواياتى در ارزش دادن به اكثريت با عبارت ‏هاى مختلف كه گاهى تا حد افراط است به چشم مى‏ خورد. جا دارد قبل از ريشه‏ يابى، نمونه‏ هايى از آنها را ذكر كنيم[۳]:

۱. يَدُ اللَّه مَعَ الْجَماعَةِ: دست خدا با جماعت و اكثريت است.

۲. الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ: اجتماع رحمت و تفرقه عذاب است.

۳. انَّ امَّتى لا يَجْتَمِعُ عَلَى ضَلالٍ: امت من بر گمراهى متحد نمى‏ شوند.

۴. اتَّبِعُوا السَّوادَ الاعْظَمَ: پيرو اكثريت باشيد.

۵. مَنْ شَذَّ شَذَّ الَى النّارِ: هر كس از اكثريت جدا شود به سوى آتش رفته است.

۶. انَّ الشَّيْطانَ مَعَ مَنْ فارَقَ الْجَماعَةَ يَرْكُضُ: شيطان به همراه كسى كه از اكثريت جدا شود مى ‏دَوَد.

۷. مَنْ خَرَجَ عَنِ الْجَماعَةِ قَيْدَ شِبْرٍ فَقْد خَلَعَ رِبْقَةَ الاسْلامِ مِنْ عُنُقِهِ: هر كس به اندازه يک وجب از مسير اكثريت خارج شود، قلاده اسلام را از گردن خويش خارج ساخته است.

۸. مَنْ شَذَّ عَنِ الْجَماعَةِ فَاقْتُلُوهُ: هر كس از اكثريت جدا شد او را بكشيد.

۹. مَنْ رَاى مِنْ اميرِهِ شَيْئاً يَكْرَهُهُ فَلْيَصْبِرْ، فَانَّهُ مَنْ فارَقَ الْجَماعَةَ شِبْراً فَماتَ فَمَيْتَةُ جاهِلِيَّةٍ: هر كس از امير خود چيزى ديد كه او را خوش نيامد بر آن صبر كند، چرا كه هر كس يک وجب از اكثريت جدا شود، اگر بميرد مرگ او بر جاهلیت است.

البته امثال اين روايات در كتب اهل ‏سنت بسيار است، و در منابع متعدد حديثى خود نقل كرده ‏اند و در بحث ‏هاى مربوط به خلافت به آنها استدلال نموده‏ اند.

آنچه بسيار جلب توجه مى‏ كند ريشه اين روايات در صحیفه دوم است كه غاصبين خلافت در مدينه با حضور سى و چهار نفر از منافقین تهيه كردند و آن را اساس‏نامه دائمى سقيفه قرار دادند.

واقعاً جاى تعجب دارد كه همين روايات عيناً در آن صحيفه ديده شود، به اضافه اينكه جهت ‏گيرى آن و هدفى كه از تحريف آن در نظر بوده نيز صراحتاً به رشته تحرير درآمده باشد.

جالب ‏تر اينكه ارزش خود صحيفه نيز بر اكثريت و اتفاق آراء مستند شده است.

عين عبارات مربوط به «اكثريت» در صحيفه ‏اى كه در خانه ابوبکر تنظيم شده چنين است:

هذا مَا اتَّفَقَ عَلَيْهِ الْمَلَأُ مِنْ اصْحابِ مُحَمَّدٍّ رَسُولِ اللَّه مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الانْصارِ ... . اتَّفَقُوا جَميعاً بَعْدَ انْ اجْهَدُوا رَأْيَهُمْ وَ تَشاوَرُوا فى امْرِهِمْ، وَ كَتَبُوا هذِهِ الصَّحيفَةَ نَظَراً مِنْهُمْ الَى الاسْلامِ وَ اهْلِهِ عَلى غابِرِ الايّامِ ... .

...وَ مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمينَ فَاقْتُلُوهُ، فَانَّ فى قَتْلِهِ صَلاحاً لِلامَّةِ؛ وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللَّه:

«مَنْ جاءَ الى امَّتى وَ هُمْ جَميعٌ فَفَرَّقَهُمْ فَاقْتُلُوهُ، وَ اقْتُلُوا الْفَرْدَ كائِناً مَنْ كانَ مِنَ النّاسِ، فَانَّ الاجْتِماعَ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ، وَ لا تَجْتَمِعُ امَّتى عَلَى الضَّلالِ ابَداً، وَ انَّ الْمُسْلِمينَ يَدٌ واحِدَةٌ عَلى مَنْ سِواهُمْ، وَ انَّهُ لا يَخْرُجُ مِنْ جَماعَةِ الْمُسْلِمينَ الاّ مُفارِقٌ وَ مُعانِدٌ لَهُمْ وَ مُظاهِرٌ عَلَيْهِمْ اعْدائَهُمْ، فَقَدْ اباحَ اللَّه وَ رَسُولُهُ دَمَهُ وَ احَلَّ قَتْلَهُ...».[۴]

اين نوشته‏ اى است كه اكثريت از اصحاب محمد رسول‏ الله از مهاجرین و انصار بر آن اتفاق كرده ‏اند ... .

همگى بعد از آنكه آخرين فكرهاى خود را جمع كرده و درباره مسايل خود مشورت نموده ‏اند متفق شده و اجماع كرده ‏اند و اين صحيفه را با در نظر گرفتن اسلام و مسلمانان در آينده‏ هاى اسلام نوشته ‏اند!

... هر كس از جماعت و اكثريت مسلمانان جدا شد او را بكشيد، كه در قتل او صلاح امت اسلام است!! و اين در حالى است كه پيامبر فرموده:

«هر كس سراغ امت من آيد در حالى كه آنان متحد هستند و بين آنان تفرقه بيندازد او را بكشيد! و كسى كه از اكثريت جداست بكشيد هر كس از مردم باشد، چرا كه اجتماع رحمت و تفرقه عذاب است.

و امت من هرگز بر گمراهى متحد نمى‏ شوند، و مسلمانان يد واحد در برابر ديگران هستند، و كسى از جماعت مسلمانان جدا نمى‏ شود مگر كسى كه از اسلام جدا شده و با مسلمانان عناد مى‏ورزد و دشمنان اسلام را يارى مى‏ كند».

بنابراين خدا و رسولش خون چنين كسى را مباح شمرده ‏اند و قتل او را حلال دانسته ‏اند ... .

تنظيم كنندگان صحيفه راه بلند مدت خود را اين چنين مزورانه پيش‏بينى كردند، و پيروان آنان نيز با مطالعه اين ميراث شوم فرهنگى اصول كار خود را يافتند و صدها روایت براى آنها جعل يا تحريف كردند؛ و اين گونه راه باطل خود را قرن‏ها ادامه دادند.

ب) ريشه ‏يابى سوء استفاده از «اكثريت» در مخالفين شيعه

با توجه به آنچه از آيات قرآن درباره اكثريت خوانديم، و با در نظر گرفتن وجود نفاق حتى در زمان خود پيامبر صلى الله عليه و آله و هشدارهايى كه آن حضرت درباره آينده امت خود و وجود اسباب انحراف آنان در خطابه غدير و قبل و بعدِ آن داده، رواياتى كه اهل ‏تسنن درباره «اكثريت» بدان‏ ها تمسک كرده‏ اند از سه جهت بايد مورد بازبينى قرار گيرد:

در مواردى دست جعل حاكمان غاصب و دستيارانشان قابل كشف است.

در مواردى ديگر روايات صحيح با حذف جمله ‏اى يا افزودن عبارتى به سمت دلخواه آنان تغيير معنى داده است.

در برخى از موارد روايات بدون كم و كاستى نقل شده ولى از معناى كلى آنها سوء استفاده شده است.

علماى بزرگوار ما در كتاب ‏هاى اعتقادى مفصلاً به پاسخ اين روايات پرداخته ‏اند و جوانب جعل و تحريف و سوء استفاده از آنها را در ذيل مسايل خلافت و امامت بيان كرده ‏اند.

ما نيز در اينجا با اشاره به هشت نكته اساسى، ريشه ‏يابى اين مبانى عقيدتى را پى مى‏ گيريم:

نكته اول: پر كردن خلأ اعتقادى و عملى

مطرح كردن همه جانبه مسئله «اكثريت و اجماع» از روز اولِ غصب خلافت، براى پر كردن دو خلأ بزرگ است كه بر اثر جدايى از امامت و خلافت الهى طبعاً بوجود مى‏ آيد: يكى خلأ اعتقادى و ديگرى خلأ در اصول عملى.

از نظر اعتقادى اگر خليفه منصوب به حكم مستقيم خداوند كنار گذاشته شد، بايد خليفه غاصب را به صورتى قانونيت داد؛ و اين يک خلأ در زير بناى اعتقادى غاصبين بود كه بايد راه چاره ‏اى براى آن پيدا مى ‏كردند.

استناد به اكثريت دستمايه نقدى بود كه راه يافتن به آن چندان هم مشكل نبود حتى اگر حصول آن با تزوير و ارعاب و تهديد باشد. لذا در صحيفه بر آن تأكيد شده تا نسل‏هاى آينده نپرسند:

اين خلافت چه مشروعيتى داشته است! اگر چه تحقق اكثريت آن هم تحت عنوان شورايى كه ادعا مى‏كردند هرگز تحقق نيافت، و زور و ارعاب هياهويى به نام اكثريت را در اذهان مردم شايع نمود.

از نظر عملى نيز در احكام شرعى و اجتماعى پشتوانه ‏اى براى قانونيت دادن به هر اقدامى لازم بود، كه مقدارى از آن با اعطاى اختيارات به هر خليفه غاصبى حل مى ‏شد و بقيه آن با استناد به تمايل اكثريت به آن كار به تصويب مى‏ رسيد، و يا اكثريت صحابه يا تابعين يا علما كه به نام «اجماع» مطرح شد.

البته اجماع در اعتقاد شيعه اگر كاشف از قول معصوم‏ عليه السلام باشد ارزش دارد، و اين غير از اجماع اهل‏ تسنن است كه به رأى اكثريت ذاتاً ارزش قائلند و آن را حجت شرعى مى‏ دانند.

بنا بر اين غاصبينِ اول به خوبى متوجه اين دو خلأ بزرگ بوده ‏اند كه اين گونه جاى آن را با «اكثريت» و ارزش دادن به آن پر كرده ‏اند؛ و ادامه دهندگان راه خلافت از نوع سقيفه ‏اى نيز در طول تاریخ اين ركن اساسى خود را از دست نداده ‏اند و از هر فرصتى براى تحكيم آن استفاده كرده ‏اند.

نكته دوم: استفاده ابزارى از اكثريت

براى تحكيم بنيادين مسئله «اکثریت» و براى استفاده ابزارى از آن در مسير خلافت غصب شده و پيش ‏بينى جنبه ‏هاى كاربردى آن، دست جعل و تحريف بادقت فوق العاده ‏اى دست به پردازش اين روايات زده و حتى ضرورت‏ ها و زمينه‏ هاى احتمالى آن را در نظر گرفته است، تا حاكم غاصب در مقام عمل بادست بازترى به سوى اهداف از پيش تعيين شده گام بردارد.

اگر در اين روايات دقت كنيم خواهيم ديد در هر كدام از آنها مقدارى از دايره ارزش اكثريت گسترش يافته است:

ابتدا دست خدا را كمک اكثريت مى ‏داند كه نوعى از تأييد است. سپس راه گمراهى را درباره اكثريت مسدود مى ‏كند. در مرحله بعد دستور پيروى از اكثريت را مى‏ دهد.

آنگاه به اقليت حمله مى‏ كند و در درجه اول هر كس كه با اكثريت نباشد راهى جهنم مى‏ شود.

براى تأييد، شیطان را همراه اقليت مى ‏كند تا در مقابل «يَدُ الله مَعَ الْجَماعَةِ» قرار بگيرد.

آنگاه قدرت بيشترى حس مى‏ كند و براى اقليت حكم کفر و خروج از اسلام و مرگ جاهلى صادر مى ‏كند، و سپس شمشير بر فرق او فرود مى ‏آورد و حكم قتل او را صادر مى‏ كند.

در آخرين مرحله براى آنكه اكثريت در برابر خلاف‏ ها و جنايت ‏هاى غاصبين به اقليت ملحق نشوند، آنان را امر به صبر و سكوت و دم بر نياوردن مى‏ كند و دليل آن را بر هم نخوردن اجتماع مسلمين مطرح مى ‏نمايد و براى تحكيم اين صبر آنان را به مرگ جاهلى تهديد مى ‏كند!

همه اين ترفندها به خاطر آن است كه مسئله «اكثريت» از يک مسئله فكرى به يك ابزار حكومتى تبديل شده است.

با اذعان كامل مى ‏توان گفت: غاصبين خلافت هرگز به پايه‏ هاى اعتقادى مردم نينديشيده‏ اند تا اساسى براى آن بگذارند، بلكه براى باز گرداندن مردم به جاهلیت و تخريب بنيادهاى اعتقادى كه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله پايه گذارى شده بود، اين گونه دست به دامان «اجماع» و «اكثريت» و «اتفاق مسلمين» شده ‏اند.

همان گونه كه به عنوان ابزارى براى سركوفت بر مؤمنين حقيقى و سوژه دادن به دست اكثريتى منحرف، تهديداتى را به صورت تبصره و ضميمه به اصل مسئله «اكثريت» افزوده ‏اند، و با همين گرزهاى ظالمانه صدها سال، طرفداران امامت ائمه‏ عليهم السلام را به بهانه بر هم زدن اجتماع مسلمانان و خروج از اكثريت و تكروى به شهادت رساندند يا به زندان انداختند و يا تبعيد نمودند و يا مجبور به فرارشان كردند.

نكته سوم: ولايت رمز اتحاد و اكثريت مشروع

بر فرض صحت همه روايات ذكر شده از جهت سند و متن، آيا پيامبرى كه اين همه به فكر اتحاد جامعه مسلمين بوده، راهكارى براى حفظ اين اتحاد توصيه نفرموده است؟

اگر روايات مزبور را پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده، آيا اين پيامبر همان كسى نيست كه در غدير على ‏عليه السلام را رهبر و امام چنين اكثريتى معرفى كرد؛ تا با جانشینی او به جاى مقام نبوّت اتحاد و يكپارچگى جامعه مسلمين از خطر شياطين محفوظ بماند؟

آيا دورانديشى پيامبر معظم ‏صلى الله عليه و آله در آن حد نبود كه جامعه مسلمانان تا روز قيامت متحد و يكدست و بدون اختلاف بماند، و آيا اين مهم را با تعيين دوازده امام‏ علیهم السلام تا آخرين روز دنيا تأمين نكرد؟ آيا با نصب امامانى معصوم، صيانت جامعه مسلمانان را از هر گونه ندانم كارى كه باعث اختلاف مى ‏شود، ضمانت نفرمود؟

اگر تفرقه براى امت عذاب است، همان پيامبر در خطابه غدير فرمود: «لا تَضِلُّوا عَنْهُ وَ لا تَنْفِرُوا مِنْهُ (وَ لا تَفَرَّقُوا عَنْهُ)»[۵]، و در فراز ديگر خطبه فرمود:

«لا تَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبيلِهِ»؛ و اين هشدارى بود كه «راه درست كه امت بر آن مجتمع هستند و بايد باشند راه على‏ عليه السلام است، و مبادا راه سقيفه و امثال آن مردم را از خط اصلى گمراه كنند».

جا دارد بپرسيم: چگونه است كه پیامبر صلی الله علیه و آله در اين بلندترين خطابه عمر خود، اين همه درباره خلافت و جوانب آن سخن گفته كه ركن جامعه مسلمين است، ولى درباره اجتماع مسلمانان و اينكه تكروى كننده را بايد كُشت سخنى به ميان نياورده است؟ زيرا ضامن بقاى اتحاد در جامعه اسلامى را مطرح كرده كه با حفظ آن نوبت به اختلاف و تفرقه نمى ‏رسد تا در صدد چاره آن باشيم! و آنچه اختلاف و تفرقه است از كنار گذاشتن همين ضمانت نامه اسلام نشأت گرفته است.

نكته چهارم: سقيفه بارزترين مخالف اكثريت

جا دارد با پذيرفتن اين روايات، به جبهه ‏گيرى متعاكس سقیفه بخنديم و از غفلت خود متأسف باشيم!

آيا جامعه مسلمانان با حضور پيامبر صلى الله عليه و آله در هم ريخته بود كه سقيفه زحمت يكپارچه ساختن آنان را تقبل نمود؟!

اين اهل سقيفه از كجا ظهور كردند كه اتحاد و اجتماع مسلمانان و امت اسلامى را بر هم ريختند؟

آيا زمان پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمانان اتحاد و انسجامى نداشتند كه اهل سقيفه آن اتفاق را به ارمغان آوردند و سپس براى دفاع از آن دست به دامان چنين رواياتى شدند؟

اينجاست كه ما بايد به پيروان سقيفه بگوييم:

اگر دست خدا با جماعت است، آن همان اكثريتى است كه شما آن را بر هم زديد!

اگر اجتماع مسلمانان رحمت و تفرقه آنان عذاب است، اين شما بوديد كه رحمت را به عذاب تبديل كرديد!

اگر امت اسلام بر گمراهى متفق نمى‏ شوند، آرى امت بر ولايت على‏ عليه السلام متفق بودند و شما به ضديت با اين اتفاق برخاستيد!

اگر حدیث مى‏ گويد: «هر كس راه خاصى براى خود پيش گيرد و تكروى كند به سوى آتش مى‏ رود»، اين شما بوديد كه از مسير خلافت الهى تكروى كرديد و هر روز راهى را پيش پاى مردم گذاشتيد:

يک روز بیعت «فَلْتة» (ناگهانى!) كه با زور شمشير گرفته شد و به عنوان شورى مطرح گرديد؛ روز ديگر خليفه ‏اى خليفه ديگرى را تعيين كرد، و روزى ديگر خليفه‏ اى شش نفر را مسئول تعيين خليفه كرد، و روز ديگر معاويه ‏اى اعلان سلطنت نمود!!

اگر شيطان با جدا شوندگان از اجتماع مسلمين مى ‏دَوَد، بايد بدانيد همين شیطان بود كه در روز سقيفه برايتان جشن گرفت و بر فراز منبر با اولى بيعت كرد![۶]

اگر مخالفت با اجتماع مسلمانان به اندازه يک وجب باعث خارج شدن از اسلام است، كار شما از وجب و ذراع گذشته و به خرق و ضديت رسيده؛ و لايق شأن شما كلام امام باقر علیه السلام است كه فرمود: ... وَ بَثَقا عَلَيْنا بَثْقاً فِى الاسْلامِ لا يَسْكُرُ ابَداً حَتّى يَقُومَ قائِمنا ...[۷]: آن دو نفر شكستى در اسلام بر ما وارد كردند كه هرگز ترميم نمى ‏شود تا قائم آل محمد قيام كند.

كار شما از بيرون آوردن قلاده اسلام از گردنتان گذشته و به انداختن قلاده كفر -  آن هم كفر جاهلى -  رسيده است!

اگر دستور اين است كه اگر كسى از جماعت مسلمين تكروى كند بايد او را كشت، اولين كسى كه بايد بكشيم بنيان گذاران سقيفه ‏اند كه ناگهان با فرياد «مِنّا اميرٌ وَ مِنْكُمْ اميرٌ» وارد سقيفه شدند و بانگ «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» را كه شعار جماعت مسلمين بود شكستند.

اگر اعتقاد بر اين است كه اگر كسى از جماعت مسلمين فاصله بگيرد به مرگ جاهلیت مرده، اين شما بوديد كه خود جاهلیت را براى مسلمانان ارمغان آورديد و آنان را با سير قهقرايى به سرعت به سوى جاهلیت باز گردانديد.

اگر در صحيفه خود قتل مُفارق از جماعت مسلمين را صلاح امت محمد صلى الله عليه و آله دانسته ايد، اى كاش در همان روزهاى اول به دست شير مردان ولایت علوى كشته مى‏ شديد تا شر فتنه شما در نطفه خاموش مى ‏شد، و كار به آنجا نمى ‏رسيد كه بانوى بانوانِ جماعت مسلمين را به شهادت برسانيد و بعد از او در صدد قتل امام مسلمين على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام برآييد!

افسوس كه مقدر خدا چنين بود تا امتحانى بزرگ از مردم بگيرد و تا روز آخر دنيا برگ‏ هاى اين امتحان به دست نسل‏ هاى مسلمين داده شود تا باطن خود را نشان دهند، وگرنه اين على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام بود كه دومى را در خانه آتش گرفته بر زمين زد و بر سينه او نشست و تصميم بر قتل او گرفت تا در همان آغاز زمين را از لوث سقيفه پاک كند، ولى اراده خداوند را به ياد آورد و فرمود:

قسم به خدايى كه محمد را كرامت بخشيده، اى پسر صهاک، اگر نبود آنچه خدا نوشته و مقرر فرموده و پيمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله با من نموده، مى‏ دانستى كه تو نمى ‏توانى وارد خانه من شوى![۸]

نكته پنجم: سوء استفاده از مفاهيم كلى اكثريت

از آنجا كه برخى از روايات مطرح شده مفاهيم كلى دارد، غاصبين خلافت به راحتى از آن سوء استفاده كرده ‏اند.

شكى نيست كه اتحاد و همبستگى و يكپارچگى و همدلى يک جامعه بسيار پسنديده بلكه لازم و واجب است، چرا كه در سايه آن هم امورات داخلى آنان و اجراى قوانينشان و حتى مسايل عاطفى و اخلاقى به احسن وجه به اجرا در مى ‏آيد و مردم از امنيت عمومى برخوردار مى ‏شوند و در مشكلات به كمک هم مى‏ شتابند، و هم در برابر دشمنان خارجى دست در دست هم به دفاع مى‏ پردازند و دشمن نيز با مشاهده اتحادشان جرئت اقدامى بر عليه آنان به خود نمى‏ دهد.

اين اتحاد و اتفاق مسلمانان مسئله‏ اى است كه هر عاقلى مثبت بودن آن را مى‏ فهمد و نيازى به استدلال ندارد، چنانكه قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه ما هم در اين باره سفارشات بسيارى فرموده ‏اند، كه برخى از روايات مورد استفاده اهل سقيفه از همين كليات است مثل «الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ».

همان گونه كه تفرقه بين افراد يک جامعه و از هم گسيختگى نظام آنان نيز امرى قبيح است و هر عقلى به آن حكم مى ‏كند و ريشه شيطانى آن را درک مى ‏كند، كه بعضى از آن روايات نيز از همين كليات است مثل «الشَّيْطانُ مَعَ مَنْ فارَقَ الْجَماعَةِ يَرْكُضُ».

آنچه در اين ميان مهم است ضابطه اتحاد و اتفاق مردم و آن نقطه ‏اى است كه همه بايد پروانه آن باشند، نه اينكه هر كس به هر صورتى و با هر داعيه ‏اى كه بتواند اجتماعى را متحد كند يک مسئله مثبت تلقى شود.

آيا اگر زمينه ‏اى پيش آيد كه جامعه مسلمين را بر سر الحاد يا بت‏ پرستى يا يهوديت يا مسيحيت متحد كند به بهانه اتحاد بايد آن را بپذيريم؟

كسى شک ندارد كه سفارشات خدا و رسول به اتحاد و اجتماع و تفرقه نداشتن به چنين اتحادى باز نمى‏ گردد.

با اين ضابطه معلوم مى‏ شود اجتماع بايد بر سر راه درست باشد و همان عقلى كه اتحاد را امرى مثبت تلقى مى ‏كند، اتحاد بر راه نادرست را قبيح مى ‏شمارد.

اين سوء استفاده غاصبين است كه پس از قرار دادن مردم در مسيرى نادرست، متخلف از آن را تفرقه انداز معرفى مى‏ كنند.

آنان به مردم نمى‏ گويند كه اصل اين مفاهيم كلى براى كدام اتحاد و يكپارچگى جامعه است.

حتى اگر فرصت بيشترى پيدا كنند راه خود را يگانه طريق حق معرفى مى ‏كنند و به هيچ كس ديگرى اجازه ارائه راهش نمى‏ دهند.

نكته ششم: تحريف روايات اكثريت

در برخى از روايات مربوط به اكثريت دست تحريف مشهود است. مسئله تحريف كه بدون شک با حيله و مكر ادبى و گنجاندن اهداف شوم با زياد يا كم كردن متون روايات صورت مى‏ گيرد، از ابزارى است كه غاصبين را به صورت ميان بُر و با زحمتى كمتر از جعل حديث به مقصد مى‏ رساند.

با فرض اينكه روایت «مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمينَ فَاقْتُلُوهُ» صحيح باشد، افزودن جمله «فَانَّ فى قَتْلِهِ صَلاحاً لِلاُمَّةِ» آن را جذاب ‏تر مى ‏كند و دليل اين قتل را چاشنى آن مى‏ كند چنانكه در صحیفه ملعونه مى‏ بينيم.

نمونه ديگر افزودن جمله «وَ اقْتُلُوا الْفَرْدَ كائِناً مَنْ كانَ مِنَ النّاسِ» است كه براى در هم شكستن شخصيت هاى مورد اعتماد مردم در اعتقاد و عمل و حتى صاحبان فكر كه جنبه علمى براى مردم دارند،

جاده را براى اهداف شوم غاصبين صاف مى ‏كند، چنانكه حتى على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام را با آن همه عظمتى كه لا اقل در چشم همان مردم داشت به عنوان «كائناً مَنْ كانَ» يعنى «هر كه مى ‏خواهد باشد» به زير شمشير كشيدند و از او بیعت گرفتند.

همين روايتِ «مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمينَ...» در موردى به عنوان پشتوانه مطلبى ديگر قرار مى ‏گيرد و آن اينكه «مَنْ رَاى مِنْ اميرِهِ شَيْئاً يَكْرَهُهُ فَلْيَصْبِرْ»، دليل صبر بر هر ظلمى كه از امراء سر مى ‏زند بر هم نخوردن جماعت مسلمانان قرار داده شده است.

در موردى ديگر چاشنىِ «لا يَخْرُجُ عَنْ جَماعَةِ الْمُسْلِمينَ الاّ مُعانِدٌ اوْ مُظاهِرٌ عَلَيْهِمْ اعْدائَهُمْ» به ميان آورده شده تا با برچسبى از عناد يا كمک به دشمن بتوان اقليت را تهديد كرد.

اينها چند نمونه بود كه با دستكارى روايات آن را به اهداف مورد نظر خود نزديک كرده ‏اند، و نمونه ‏هاى آن بسيار است.

نكته هفتم: تضادِّ روايات اكثريت با روايات ديگر

در منابع راويان همين روايات اکثریت، احاديث ديگرى ديده مى‏ شود كه كاملاً با آنها متضاد است. نمونه معروف آن روایت «اخْتِلافُ امَّتى رَحْمَةٌ»[۹] است كه با اسناد متعدد در كتب اهل‏ سنت نقل شده است.

شكى نيست كه نقطه مقابل اين روایت اين مفهوم مى‏ شود كه: «اجْتِماعُ امَّتى عَذابٌ»، و اين دقيقاً ضدّ روايتى است كه قبلاً نقل شد: «الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ».

شكى نيست كه به كار گرفتن چنين روايتى براى رفو كردن و صحيح جلوه دادن وقايعى است كه ناگزير در اثر كنار گذاشتن خط امامت الهى پيش مى ‏آمد، و به خاطر نبودن مرجعى معصوم چون پیامبر صلی الله علیه و آله در حل اختلافات، دامنه اختلافات حل نشده روز به روز گسترده ‏تر مى ‏شد و در هر مرحله شكاف در اجتماع مسلمين وسيع ‏تر مى‏ گشت.

علت اصلى اين گونه بر هم خوردنِ اتحاد مسلمانان چيزى جز تغيير بنيادين نظام امامت و خلافت نبود؛ و بر همه معلوم بود كه اگر جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله مانند خود او در عصمت و علم و ساير شئونات بود، در هر اختلافى راه حل واقعى را نشان مى ‏داد و اجتماع مسلمانان را از هر تفرقه ‏اى حفظ مى‏ كرد.

براى آنكه بار اين جنايت را از دوش خود بردارند روايتى با عنوان «اخْتِلافُ امَّتى رَحْمَةٌ» جعل كردند تا همه نگرانى ‏ها را يكباره از دل‏ها بزدايند، غافل از اينكه با شعارهاى ديگرشان درباره «الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ» و امثال آن سازش ندارد و تناقض‏ گويى آن نسل‏ هاى آينده را بيدار خواهد كرد.

در اين باره اُبىّ بن كعب در روزهاى اول غصب خلافت خطاب به مردم چنين گفت:

زَعَمْتُمْ انَّ الاخْتِلافَ رَحْمَةٌ! هَيْهاتَ! ابى كِتابَ اللَّه ذلِكَ عَلَيْكُمْ، يَقُولُ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالى «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»؛ وَ اخْبَرَنا بِاخْتِلافِهِمْ فَقالَ: «لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» اىْ لِلرَّحْمَةِ، وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ وَ شيعَتُهُمْ[۱۰]:

شما گمان كرده ‏ايد كه اختلاف رحمت است! هرگز! كتاب خدا اين مطلب شما را رد مى‏ كند، آنجا كه خداى تبارک و تعالى مى‏ فرمايد:

«مانند كسانى نباشيد كه تفرقه پيدا كردند و اختلاف نمودند بعد از آنكه براهين روشن برايشان آمد. آنان كسانى ‏اند كه برايشان عذاب دردناكى است». همچنين از اختلاف آنان خبر داده و فرموده:

«همچنان در اختلافند مگر كسانى كه پروردگارت آنان را مورد رحمت قرار دهد، و براى همين آنان را خلق كرده است»، يعنى براى رحمت، و آنان كه براى رحمت خلق شده ‏اند آل محمد و شيعيان ايشان ‏اند.

نكته هشتم: معناى جماعة المسلمين

معناى «جَماعَةُ الْمُسْلِمينَ» از نقاطى است كه غاصبین از ابهام آن سوء استفاده بسيار نموده ‏اند. ابهام اين كلمه از آنجاست كه دو كلمه اين تركيب -  يعنى جماعت و مسلمین -  مورد تجزيه و تحليل قرار نگرفته است.

آيا اگر مسلمانانى فقط اسمشان مسلمان باشد و باطناً منافق و حتى كافر باشند و يا نسبت به مسلمان بودن خود تقيّدى نداشته باشند و ارزشى بدان قائل نباشند، باز هم مى ‏توانيم به جماعت چنين مسلمانانى ارزش قائل شويم و اجتماع آنان را رحمت بدانيم و اجماع آنان را هرگز بر گمراهى ندانيم و دست خدا را بر سر آنان بدانيم و پيروى از آنان را واجب بشماريم، و هر كس از آنان فاصله گرفت از اسلام خارج دانسته مرگ او را جاهلى بدانيم و حكم قتل او را صادر كنيم؟

هيهات كه اسلام با آن پايه‏ هاى استوار و معارف بلندش، اين پايه ‏هاى سست را بپذيرد و جامعه خود را با چنين مبانى بى ‏ريشه قوام دهد.

بسيار جالب خواهد بود كه بدانيم همين نكته از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال شد و آن حضرت با صراحت و قاطعيت تمام اين ابهام را برطرف فرمود.

قالَ رَسُولُ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله: مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمينَ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الاسْلامِ مِنْ عُنُقِهِ. قيلَ: يا رَسُولَ اللَّه، وَ ما جَماعَةُ الْمُسْلِمينَ؟ قالَ: جَماعَةُ اهْلِ الْحَقِّ وَ انْ قَلُّوا[۱۱]:

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس از جماعت مسلمانان جدا شود قلاده اسلام را از گردن خويش بيرون آورده است.

پرسيدند: يا رسول اللَّه، جماعت مسلمانان كدام است؟ فرمود: جماعت اهل حق، اگر چه كم باشند!

در روايتى ديگر حضرت در پاسخ همين سؤال فرمود: مَنْ كانَ عَلَى الْحَقِّ وَ انْ كانُوا عَشَرَةً [۱۲]: كسانى كه در راه حق باشند اگرچه ده نفر باشند.

و در حديثى ديگر فرمود: انَّ الْقَليلَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ كَثيرٌ [۱۳]: تعداد كم از مؤمنين بسيار است، و به عبارت ديگر: اقليت مؤمنين اكثريتند.

همين سؤال از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نيز پرسيده شد و آن حضرت در پاسخ رسماً مسئله اقليت و اكثريت را مطرح كرد و فرمود:

الْجَماعَةُ وَ اللَّه مُجامَعَةُ اهْلِ الْحَقِّ وَ انْ قَلُّوا، وَ الْفُرْقَةُ مُجامَعَةُ اهْلِ الْباطِلِ وَ انْ كَثُرُوا [۱۴]: به خدا قسم اجتماع و اتحاد همبستگى اهل حق است اگر چه اقليت باشند، و تفرقه همبستگى اهل باطل است اگر چه اکثریت باشند!

مى‏ بينيم كه نه تنها اتحاد مسلمین و امت اسلامى بايد بر سر حق باشد، بلكه اتحاد اهل باطل در كلام حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام عين تفرقه و به معناى از هم پاشيدگى حق است.

همين مطلب را در حديث ديگرى روشن‏تر فرموده ‏اند: الْجَماعَةُ اهْلُ الْحَقِّ وَ انْ كانُوا قَليلاً، وَ الْفُرْقَةُ اهْلُ الْباطِلِ وَ انْ كانُوا كَثيراً [۱۵] :

جماعت اهل حقند اگر چه اقليت باشند، و تفرقه اهل باطلند اگرچه اكثريت باشند.

با توجه به اين هشت نكته‏ اى كه در ريشه‏ يابى سوء استفاده مخالفين شيعه از مسئله اكثريت ذكر شد، از يک سو ريشه ‏هاى جعل و تحريف و تغيير در الفاظ و معانى اين احاديث روشن شد، و از سوى ديگر علل دست يازيدن به چنين سوء استفاده ‏هايى از اين مسئله معلوم گرديد.

مقابله با غدير با جعل حديث[۱۶]

منافقین و دشمنان غدير در موارد متعدد با حربه «جعل حدیث» به جنگ غدير و ولايت و امامت رفته ‏اند. رابطه جعل حدیث و غدير را در چند مرحله مى‏ توان بيان كرد:

در سفر حجةالوداع

از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و پيش از اتمام مراسم حج در مورد صحیفه ملعونه اول و اِخبار خداوند از آن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد اين آيه بود:

«وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ»[۱۷]: «و چنين كسانى آنان را از راه راست مانع مى‏ شوند و گمان مى‏ كنند كه هدایت يافته ‏اند».

اين آيه اصحاب صحيفه و اهل سقيفه را مى‏ گويد كه در برابر صراط مستقيم خداوند راهى را اختراع كردند، و سعى كردند ديگران را به اين باور برسانند كه راهى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از طرف خدا به عنوان ولايت امامان دوازده گانه ‏عليهم السلام آورده صحيح نيست! و اگر واقعاً راه هدايت را مى‏ خواهيد به آنچه ما ساخته و بافته ‏ايم عمل كنيد!

براى به ثمر رساندن اين باور رواياتى جعل كردند و بهانه‏ هايى از قبيل قتل بزرگان قریش به دست حضرت امیر عليه السلام و سنّ او و تعصبات عربی در نپذيرفتن خلافت و نبوّت در يک خاندان را پيش كشيدند. معناى اين اقدامات همان است كه خداوند مى‏ فرمايد:

«آنان بر سر راه مستقيم مانع ايجاد مى‏ كنند و نزد خود گمان مى‏ كنند كه فكر درست نزد آنان است».

در صحيفه ملعونه دوم

در متن صحیفه ملعونه دوم كه در واقع اساسنامه مفصلِ سقیفه بود، تمام اهداف از پيش تعيين شده به صراحت بيان شده است.

در حقيقت بايد گفت: اين صحيفه براى يک روز و يک ماه و يک سال تدوين نشده، بلكه راهكارهاى لازم را به پيروان سقيفه در برابر امامت غديرى تا روز قيامت داده و آنان را متوجه اهداف دقيق بنيانگذاران اين راه نموده است.

براى روشن شدن سوء استفاده ‏هاى منافقين در اين صحيفه، كافى است در جهت‏ گيرى‏ هايى كه در فرازهاى صحيفه آمده دقت شود.

يكى از اين اهداف شوم جعل دو حديث به نام پيامبر صلى الله عليه و آله بود، كه يكى از آنها حديث جعلى «نحن معاشر الأنبياء لانورِّث...» و حديث «أصحابى كالنجوم ...» است.

در حالى كه سقيفه براى ايجاد شبهه در خلافت اهل‏ بیت‏ علیهم السلام موروثى بودن آن را مطرح مى ‏كند، از كار خود غافل است كه از همان اول ابوبكر وصيتنامه خود را به نام عمر نوشت و رسماً ارثيه خلافت را به او بخشيد و حتى ديگران را از اين ارث محروم ساخت.

بعد از عمر خلافت رسماً شكل موروثى گرفت و در طول خلفاى بنى‏ اميه و بنى‏ العباس و عثمانيان به عنوان روشى مسلَّم، هر نالايقى به عنوان اينكه فرزند خلیفه قبل است، به خلافت دست يافت و چه آسيب‏ هايى كه اسلام از بى‏ لياقتى آنان ديد.

گذشته از اين مى ‏بينيم همان حديث جعلى كه هنگام غصب فدک در برابر حضرت فاطمه ‏عليها السلام مطرح كردند و گفتند: «پيامبران ارث نمى‏ گذارند»، در صحيفه پيش ‏بينى نمودند و به خيال خود غصب خلافت را مستند به حديثى از مبلِّغ اعظم غدير كردند.

بعدها در گير و دار سقيفه و فدک معلوم شد كه حتى احدى از دار و دسته خودشان هم حاضر به شهادت درباره صحت چنين حديثى نيست، و تنها مدعى آن ابوبکر و عمر و عایشه هستند.

اوس بن حدثان نيز كه يكى از توطئه‏ گران قتل پيامبر صلى الله عليه و آله بود به نفع آنان شهادت داد.

آنجا بود كه امیرالمؤمنین‏ علیه السلام فرمود:

«آيا يک نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله پيدا نمى‏ شود كه درباره اين حدیث به نفع شما شهادت دهد كه يک عرب بيابانى به نام اوس بن حدثان كه با بول خود تطهير مى ‏كند بايد شاهد شما باشد»؟![۱۸]

باز هم عبارت صحيفه را بنگريد:

اگر كسى ادعا كند كه خلافت پيامبر موروثى است و او اين امر را براى كسى به ارث گذارده سخن باطلى گفته است؛ زيرا پيامبر فرموده است:

ما پيامبران ارث نمى ‏گذاريم و هر چه از ما بر جاى مى ‏ماند صدقه است.

حديث جعلى ديگر كه در طول تاريخ ياران سقيفه بدان تمسک كرده‏ اند، قبل از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله در كارگاه سقيفه ساخته مى‏ شود كه «به هر يک از اصحاب من اقتدا كنيد هدايت يافته ‏ايد» . جالب اين است كه در مقابل مستند صريح و محكمى مانند غدير، به چنين احاديث جعلى تمسک شود.

سخن اصلى پيامبر صلى الله عليه و آله در طول عمر خود و به خصوص در غدير، انحصار امامان دوازده ‏گانه است و اينكه اين انحصار به خاطر لايق نبودن هيچ شخص ديگرى بجز آنان است، چرا كه مقام امامت مانند نبوت است و بايد قداست آن را داشته باشد و مجرد يک رياست نيست كه هر بى سر و پايى بتواند آن را در دست بگيرد.

براى فرار از اين قداست كه هيچگاه غاصبين خلافت -  حتى به تظاهر -  قادر بر نشان دادن آن نيستند، چنين حديثى را جعل نموده ‏اند تا با بالابردن مقام صحابه چنين قداستى را در آنان نشان دهند، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بارها اين مطلب را فرموده است كه روز قيامت عده ‏اى از اصحاب مرا بر سر حوض كوثر از من دور مى‏ كنند چرا كه بعد از من از دين برگشته ‏اند و به قرآن و عترت من جسارت كرده ‏اند. متن صحيفه در اين باره چنين است:

اگر كسى ادعا كند كه خلافت جز براى يک نفر از بين مردم صلاحيت ندارد و منحصر در اوست و سزاوار ديگرى نيست براى اين كه پشت سر نبوت است؛ چنين كسى دروغ گفته است! زيرا پيامبر فرموده: اصحاب من مانند ستارگانند، كه به هر كدام اقتدا كنيد هدايت خواهيد شد.

و اما توضيح اين چهار حديث جعلى در صحیفه ملعونه دوم از اين قرار است:

اول: «نحن معاشر الأنبياء لا نورِّث»

در حالى كه سقيفه براى ايجاد شبهه در خلافت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام موروثى بودن آن را مطرح مى‏ كند، از كار خود غافل است كه از همان اول ابوبكر وصيتنامه خود را به نام عمر نوشت و رسماً ارثيه خلافت را به او بخشيد و حتى ديگران را از اين ارث محروم ساخت.

بعد از عمر خلافت رسماً شكل موروثى گرفت و در طول خلفاى بنى‏ اميه و بنى ‏العباس و عثمانيان به عنوان روشى مسلَّم، هر نالايقى به عنوان اينكه فرزند خليفه قبل است، به خلافت دست يافت و چه آسيب ‏هايى كه اسلام از بى‏ لياقتى آنان ديد.

گذشته از اين مى‏ بينيم همان حديث جعلى كه هنگام غصب فدک در برابر حضرت فاطمه ‏عليها السلام مطرح كردند و گفتند:

«پيامبران ارث نمى‏ گذارند»، در صحيفه ملعونه دوم - كه پس از غدير در مدينه و در خانه ابوبكر توسط رؤساى منافقين نوشته شدپيش‏ بينى نمودند و به خيال خود غصب خلافت را مستند به حديثى از مبلِّغ اعظم غدير كردند.

بعدها در گير و دار سقيفه و فدک معلوم شد كه حتى احدى از دار و دسته خودشان هم حاضر به شهادت درباره صحت چنين حديثى نيست، و تنها مدعى آن ابوبکر و عمر و عایشه هستند. اوس بن حدثان نيز كه يكى از توطئه ‏گران قتل پيامبر صلى الله عليه و آله بود به نفع آنان شهادت داد.

آنجا بود كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: «آيا يک نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله پيدا نمى‏ شود كه درباره اين حديث به نفع شما شهادت دهد كه يک عرب بيابانى به نام اوس بن حدثان كه با بول خود تطهير مى‏كند بايد شاهد شما باشد» ؟![۱۹] باز هم عبارت صحيفه را بنگريد:

اگر كسى ادعا كند كه خلافت پيامبر موروثى است و او اين امر را براى كسى به ارث گذارده سخن باطلى گفته است؛ زيرا پيامبر فرموده است: «ما پيامبران ارث نمى‏ گذاريم و هر چه از ما بر جاى مى‏ ماند صدقه است» .

دوم: «اصحابى كالنجوم ...»

حدیث جعلى ديگرى كه در طول تاریخ ياران سقيفه بدان تمسک كرده ‏اند، قبل از شهادت پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله در كارگاه سقيفه و خط فكرى ضد اهل ‏بیت عصمت و طهارت‏ علیهم السلام ساخته مى‏ شود كه «به هر يک از اصحاب من اقتدا كنيد هدايت يافته ‏ايد».

جالب اين است كه در مقابل مستند صريح و محكمى مانند غدير، به چنين احاديث جعلى تمسک شود.

سخن اصلى پيامبر صلى الله عليه و آله در طول عمر خود و به خصوص در غدير، انحصار امامان دوازده ‏گانه است و اينكه اين انحصار به خاطر لايق نبودن هيچ شخص ديگرى بجز آنان است، چرا كه مقام امامت مانند نبوّت است و بايد قداست آن را داشته باشد و مجرد يک رياست نيست كه هر بى سر و پايى بتواند آن را در دست بگيرد.

براى فرار از اين قداست كه هيچگاه غاصبين خلافت -  حتى به تظاهر -  قادر بر نشان دادن آن نيستند، چنين حديثى را جعل نموده ‏اند تا با بالابردن مقام صحابه چنين قداستى را در آنان نشان دهند، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بارها اين مطلب را فرموده است كه روز قيامت عده ‏اى از اصحاب مرا بر سر حوض كوثر از من دور مى‏ كنند چرا كه بعد از من از دين برگشته ‏اند و به قرآن و عترت من جسارت كرده ‏اند.

متن صحيفه در اين باره چنين است:

اگر كسى ادعا كند كه خلافت جز براى يک نفر از بين مردم صلاحيت ندارد و منحصر در اوست و سزاوار ديگرى نيست براى اين كه پشت سر نبوت است؛ چنين كسى دروغ گفته است! زيرا پيامبر فرموده:

«اصحاب من مانند ستارگانند، كه به هر كدام اقتدا كنيد هدايت خواهيد شد».

سوم و چهارم: دو حديث جعلى ديگر

باز مى‏ بينيم از جعل و تحريف فرمايشات پيامبر صلى الله عليه و آله ابا نداشته‏ اند و به آن حضرت نسبت داده‏ اند كه «امت من هيچگاه بر گمراهى متفق نخواهند شد»، در حالى كه حتى به اقرار اهل سقیفه بارها و بارها امت بر باطل متفق شده ‏اند، تا آنجا كه يزيد را پذيرفته ‏اند و امام حسين عزيزعليه السلام را سر بريده‏ اند!

آيا اين اتحاد مردم بر حق بوده است؟ آيا ما هم بايد چشم و گوش بسته پيرو چنين اتحادى شويم؟! اين هدف شوم در متن صحيفه چنين عنوان شده است:

همچنين پيامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:

«هر كس در بين امت من -  در حالى كه متحد باشند -  بيايد و قصد داشته باشد كه تفرقه بياندازد او را به قتل برسانيد، هر كه مى‏ خواهد باشد؛ چرا كه اتحاد رحمت و اختلاف عذاب است. امت من هيچ گاه بر گمراهى متفق نخواهند شد و مسلمانان يد واحدى در برابر دشمنانشان هستند».

بين مسلمين كسى اختلاف نمى‏ اندازد مگر اينكه تكروى مى‏ كند و دشمن آنهاست و به دشمن مسلمانان كمک مى‏ كند. خدا و رسولش خون او را مباح و قتل وى را حلال كرده ‏اند.

با توجه به اين تحليل ‏ها معلوم شد كه چگونه برنامه‏ هاى غصب خلافت در محرم سال يازدهم هجرى به فاصله كمتر از دو ماه از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله آماده شد. در فاصله باقيمانده، امضاكنندگان صحيفه به شدت سرگرم زيرسازى جامعه و آماده كردن فكرى مردم بر عليه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بودند، تا در موقعيت لازم بتوان خانه حضرت زهرا علیها السلام را آتش زد و با تازيانه به دختر پيامبر صلى الله عليه و آله حمله كرد!!

راستى چگونه مى‏ توان عده ‏اى را آماده كرد كه با يک فرمان بر بيت وحى هجوم آورند و حضرت محسن ‏عليه السلام را با غلاف شمشير بكشند، و طناب بر گردن صاحب غدير بيندازند!!

براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: صحیفه ملعونه دوم.

در غصب خلافت و بيعت اجبارى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با ابوبكر

جعل حديث بار ديگر در غصب خلافت، و نيز چند روز پس از ماجراى سقيفه و غصب خلافت اتفاق افتاد. زمانى كه مأموران سقيفه با در دست داشتن مدركى به نام صحیفه، صاحب غدير را كشان كشان براى بيعت اجبارى با ابوبكر به مسجد آوردند. آنان در حالى كه شمشيرها را بالاى سر او گرفته بودند دستور مى‏ دادند كه هر چه زودتر با غاصب حق او بیعت كند!!

در غصب خلافت كه آينه غدير در حال شكستن بود، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در زير شمشيرهاى منافقین -  كه حضرت را كشان كشان به مسجد مى ‏بردند -  ايام غدير را يادآور شد، كه آيا در آن روز با آن جمعيت بى‏ شمار خلافت براى من تعيين نشد؟

غاصبين خلافت پاسخ اين لحظه حساس را پيش ‏بينى كرده بودند، چرا كه هم رو در روى پيامبر صلى الله عليه و آله آن را گفتند و هم هنگام بیعت غدير آن را بر زبان آوردند، و هم در متن صحيفه ملعونه دوم آن را ثبت كردند. اين بود كه ابوبکر بلافاصله گفت: آرى، پيامبر آن مطالب را درباره خلافت تو گفته ولى آن را نسخ كرده و گفته:

اِنَّ اللَّهَ لا يَجْمَعُ لَنَا النُّبُوَّةَ وَ الْخِلافَةَ: خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع نمى ‏كند!

مى‏ بينيم غدير قابل انكار نبود، كه عنوان منسوخ شدن غدير را با يک روايت جعلى -  كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت دادند -  به ميان آوردند.

صاحب غدير از ابوبكر پرسيد كه آيا درباره اين حديث شاهدى هم دارد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده باشد؟ از ميان آن همه جمعيت فوراً چهار نفر براى شهادت برخاستند:

عمر، ابوعبیده، معاذ بن جبل و سالم مولی ابی‏ حذیفه! مردم بى‏خبر از نقشه‏ هاى پنهان با مسئله ‏اى جديد رو به رو شده بودند كه قدرت فكر كردن و نفى و اثبات را از آنان گرفته بود.

خداوند در آن فتنه سياه، توسط حجت عظماى خود حضرت امیر عليه السلام اتمام حجت نمود. در حالى كه شمشيرها بالاى سر حضرت امیر ‏عليه السلام براى بيعت اجبارى آماده فرود بود، و همه مى ‏ديدند و مى ‏شنيدند حضرت فرمود: وفا كرديد به صحيفه ملعونه خود كه در كعبه بر سر آن هم پيمان شديد، كه اگر خدا محمد را بكشد و يا بميرد اين خلافت را از ما اهل‏ بيت ‏عليهم السلام بگيريد... .[۲۰]

پانویس

  1. صافّات /  ۷۱. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۲۸۷، ۳۲۰ - ۳۳۵.
  2. اسرار غدير: ص ۱۴۹ بخش ۶ .
  3. اين روايات در اين منابع قابل مراجعه است: صحيح مسلم: ح ۱۸۵۵،۱۸۴۹،۱۸۴۷،۱۸۴۶،۱۸۴۵،۱۸۴۳. كنز العمال: ج ۱ ص ۱۰۴ و ج ۴ ص ۳۷۳،۳۷۳ و ج ۵ ص ۷۵۱ و ج ۱۱ ص ۲۱۰. همچنين كنز العمال: احاديث ۳۴۴۶۱،۳۴۴۵۹،۲۰۲۴۲،۲۰۲۴۱،۱۶۴۴،۱۰۴۹،۱۰۳۹،۱۰۳۶،۱۰۳۱۰۲۵،۹۰۹. سنن ابى ‏داود: ج ۱ ص ۲۰۷،۲۰۶ و ج ۳ ص ۱۸. الجامع الصغير: ج ۲ ص ۴۸. فيض القدير: ج ۶ ص ۵۹۵ . كشف الخفاء: ج ۱ ص ۳۳۳ - ۳۵۰.
  4. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۳ - ۱۰۵. براى متن كامل صحيفه ملعونه دوم مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: در ج ۲ ص ۱۲۶ - ۱۲۹.
  5. اسرار غدير: ص ۱۴۲ بخش ۳.
  6. كتاب سليم: ص ۱۴۵.
  7. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۳۶۹.
  8. كتاب سليم: ص ۳۸۷،۱۵۰.
  9. كنز العمال: ج ۱ ص ۱۳۶. الجامع الصغير: ج ۱ ص ۱۳.
  10. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۲۳.
  11. بحار الانوار: ج ۲۷ ص ۶۷ ح ۱.
  12. معانى الاخبار: ص ۱۵۴ ح ۲.
  13. بحار الانوار: ج ۲ ص ۲۶۶ ح ۲۶.
  14. كتاب سليم: ص ۴۸۴.
  15. بحار الانوار: ج ۲ ص ۲۶۶ ح ۲۳.
  16. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۴۴. ژرفاى غدير: ص ۱۸۲  - ۱۸۰ ، ۱۷۷ ، ۱۷۴ ، ۱۷۳. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۱۰.
  17. زخرف /  ۳۸  - ۳۶.
  18. كتاب سليم: ص ۲۴۲ ح ۴. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۳۱۷.
  19. كتاب سليم: ص ۲۴۲ ح ۴. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۳۱۷.
  20. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۵،۲۷۴،۱۲۶،۱۲۵.