آیه ۴۱ قصص و غدیر
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ
آنان را امامانى قرار داديم كه به آتش دعوت مىكنند و روز قيامت يارى نمىشوند.
متن روايت
مَعاشِرَ النّاسِ، انَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدى ائِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ
مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ اللَّهَ وَ انَا بَريئانِ مِنْهُمْ ... الا انَّهُمْ اصْحابُ الصَّحيفَةِ.
اى مردم، به زودى بعد از من امامانى خواهند بود كه به آتش دعوت مىكنند و در روز قيامت كمك نمىشوند ... بدانيد كه آنان اصحاب صحيفهاند.[۱]
موقعيت تاريخى
همان گونه كه خطابه غدير در معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام نقطه اوجى دارد و آن هنگامى است كه آن حضرت بر فراز دست پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله قرار مىگيرد و جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ» را اعلام مىفرمايد، در معرفى دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام و خلفاى غاصب نيز نقطه اوجى دارد كه كار به صراحت مىرسد، و آن نقطه همين جملهاى است كه در اين فراز از خطبه آمده و پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله اصحاب صحيفه را به صراحت نام مىبرد. مقدمه اين تصريح، اقتباس آيه۴۱سوره قصص در قرآن درباره غاصبين است كه با كلام حضرت تركيب شده است.
موقعيت قرآنى
اين آيه در ذيل تصوير اعتقادى داستان حضرت موسى عليه السلام و فرعون در قرآن آمده است، آنگاه كه آن حضرت با معجزات پروردگار نزد فرعون مىآيد و فرعون و فرعونيان او را ساحر مىپندارند و كار تا آنجا پيش مىرود كه فرعون مىگويد: «من براى شما خدايى جز خود نمىشناسم»!
البته مدعى خدايى كه پشت سر اين ادعا مىگويد: «اى هامان، براى من بناى بلندى بساز كه از فراز آن تماشا كنم، تا شايد خداى موسى را ببينم»!! اينجاست كه خداوند از فرعون با عنوان امامى ياد مىكند كه به آتش دعوت مىنمايد و در آيه بعدى مىفرمايد: «در اين دنيا لعنت در پى آنان فرستاديم».[۲]
تحليل تاريخى
در تحليل اين آيه تركيبى از فرعونيت و صحيفه ملعونه بايد مورد بررسى قرار گيرد، و مناسبتر از همه ترسيم مسيرى است كه از صحيفه آغاز شد و به ادعاى الوهيت فرعونى انجاميد.
پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله در خطبه غدير امامانى را ياد مىكند كه رهبرى مردم به سوى جهنم را بر عهده دارند، و از آنجا كه تصريح به نامشان را در آن موقعيت صلاح نمىداند نكتهاى را به ميان مىآورد كه جز بر اولى و دومى منطبق نيست و آن كلمه «صحيفه» است.
جالب اينكه بسيارى از مردم در اثناء خطبه منظور حضرت را از «صحيفه» متوجه نشدند و فقط خود اصحاب صحيفه از يک سو، و عدهاى از اصحاب خاص پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله- كه از ماجرا آگاه بودند- از سوى ديگر، پى به منظور حضرت بردند؛ ولى آيندههاى نزديک و دور تاريخ چنان مشت آنان را باز كرد كه بر همه معلوم شد منظور از «گروه صحيفه» كيانند و «صحيفه» چيست؟
سير صعودى نفاق در آغاز اسلام
«صحيفه» به معناى نوشته، اولين و اساسىترين پيمان نامهاى بود كه بر ضد خلافت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام امضا شد. خط فكرى اين پيمان نامه از روزهاى آغازين ظهور اسلام در مكه نشأت گرفت و عدهاى با نيتهاى سوء و با طمع در آينده جامعه اسلامى به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله گرويدند و از همان روز فكرهاى دور و درازى را در سر مىپروراندند و دائماً موقعيتها را زير نظر داشتند.
در اين باره احمد بن اسحاق قمى اين سؤال را از محضر بقية اللَّه الاعظم ارواحنا فداه پرسيد: «آيا اولى و دومى به اختيار خود مسلمان شدند يا به اجبار»؟ و آن حضرت فرمود: «آنان از روى طمع اسلام را پذيرفتند».[۳]
هر روز كه اسلام پيروزىهاى جديدى به دست مىآورد انبوهى از مردم دين جديد را مىپذيرفتند، كه در ميان آنان بسيارى از دورويان بودند كه فقط در ظاهر اسلام مىآوردند.
آن دو نفر مخفيانه ارتباط خود را با منافقين قوى كردند و بدين گونه در موارد متعددى در فرامين پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و نظام جامعهاى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله ساخته بود كارشكنى مىكردند. هرچه به سالهاى آخر عمر حضرت نزديک تر مىشد عده منافقين بيشتر و اقدامات آنان علنىتر مىگشت و خطر آنان جدىتر احساس مىشد، تا آنجا كه اكثر آيات مربوط به منافقين در سالهاى اخير حيات حضرت نازل شده است.[۴]
اوج نفاق در حجة الوداع
در حجة الوداع اين خط فكرى به دو دليل وارد مرحله جديد و جدى شد. از يک سو پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله رسماً نزديكى رحلت خود را اعلام فرمود كه براى منافقين به معناى فرا رسيدن زمان دقيق اجراى مقاصدشان بود. از سوى ديگر اعلان رسمى خلافت و جانشينى على عليه السلام بود كه براى آنان به عنوان زنگ خطر جدى به حساب مىآمد و ترس نقش بر آب شدن نقشه هايشان را داشتند. اين بود كه تصميم بر رسميت دادن برنامههاى خود گرفتند و تشكيلات بهم پيوسته منافقين را تشكيل دادند تا براى روزهاى پس از رحلت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله آماده باش كامل داشته باشند.
سردمداران خط نفاق و صحيفه
قبل از همه و پيش از اطلاع هر شخص ديگرى، اولى و دومى بنيان اين توطئه را ريختند و بين خود هم پيمان شدند كه هرگز در پيشبرد هدف خود كوتاه نيايند و كنار نكشند. هدف را هم در يک جمله حساب شده تابلو كردند كه «اگر محمد از دنيا رفت يا كشته شد نگذاريم خلافت و جانشينى او در اهل بيتش مستقر شود، اگرچه به ما هم نرسد».[۵]
در مرحله بعد سه نفر را داخل پيمان خود نمودند. يكى ابوعبيده جراح بود كه به عنوان امين بين امضا كنندگان و ناظر بر اجراى پيمان انتخاب كردند. ديگرى معاذ بن جبل بود كه مُهرهاى با نفوذ بود و ظاهرى مقدس داشت. او را براى حل مشكل انصار در نظر گرفتند، چرا كه قريش را به راحتى مىتوانستند با خود همراه كنند ولى سعد بن عباده رئيس كل انصار كسى نبود كه با ابوبكر و عمر هم پيمان شود و آنگاه ممكن بود انصار در مقابل اقدامات اين گروه مقاومت كنند و عملًا نقشهها بر آب شود.
معاذ بن جبل به آنان گفت: «شما مسئله را از جهت قريش حل كنيد. من درباره انصار مشكلات را رفع مىكنم». او براى اين هدف بشير بن سعيد و اسيد بن حضير را در نظر گرفت كه هر كدام بر نيمى از انصار- يعنى دو طايفه اوس و خزرج نفوذ و حكومت داشتند- و مخفى از سعد بن عباده آنان را بر سر غصب خلافت با خود هم پيمان نمود.[۶] سومين نفرى كه ملحق شد سالم مولى ابى حذيفه بود. ورود اين شخص در پيمان آنان از آنجا آغاز شد كه جلسه مذاكره آنان در اين باره مورد استراق سمع او قرار گرفت و از آن اطلاع يافت و چون با راه آنان موافق بود صلاح ندانستند او را از خود جدا بدانند كه مبادا خبر را منتشر كند.
اين گروه پنج نفرى پس از اتمام اعمال حج، در مكه كنار كعبه جمع شدند و پيمان نامهاى را با هدف مذكور امضا كردند، و آن را داخل كعبه زير خاک پنهان نمودند تا سندى براى التزام عملى آنان به پيمانشان باشد، و ابوعبيده را هم ناظر بين خود قرار دادند.[۷] و اين گونه بود كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله در خطابه غدير «اصحاب صحيفه» را امامانى معرفى كرد كه مردم را به آتش جهنم دعوت مىكنند.
افشاى خبر صحيفه در سقيفه
خبر صحيفه ملعونه همچنان مكتوم بود تا لحظهاى كه در غوغاى سقيفه اميرالمؤمنين عليه السلام را به اجبار براى بيعت با ابوبكر آوردند در حالى كه شمشيرها بر سر او گرفته و طناب بر گردن حضرت انداخته بودند! در آن حال كه مسجد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مملو از جمعيت بود، حضرت فرمود:
وفا كرديد به صحيفه ملعونهتان كه در كعبه بر سر آن هم پيمان شديد كه اگر خداوند محمد را به قتل يا مرگ طبيعى از دنيا برد خلافت را از ما اهل بيت مانع شويد!!
ابوبكر گفت: تو از كجا مىدانى؟ ما تو را از آن مطلع نكرده بوديم؟ فرمود: اى زبير و اى سلمان و اى ابوذر واى مقداد، شما را به خدا و به حق اسلام قسم مىدهم، آيا از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله نشنيديد كه مىفرمود: «فلانى و فلانى- و حضرت همه اين پنج نفر را بر شمرد- بين خود نوشتهاى نوشتهاند و در آن هم پيمان شدهاند و بر سر برنامههاى خود پس از قتل يا مرگ من قسمهايى ياد كردهاند»؟ سلمان و ابوذر و مقداد و زبير گفتند: آرى به خدا قسم، از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله شنيديم كه به تو خبر مىداد: «آنان هم پيمان شدهاند و براى برنامه خود با يكديگر پيمان بستهاند و در بين خود نوشتهاى نوشتهاند كه اگر من كشته شدم يا مُردم بر ضد تو قيام كنند و خلافت را از تو يا على مانع شوند».[۸]
هنگامى كه در غدير پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود: «بدانيد كه امامان دعوت كننده به آتش اصحاب صحيفهاند»، اكثريت مردم منظور حضرت را متوجه نشدند، ولى در روز بيعت اجبارى بود كه همه مردم از اسرار صحيفه و سقيفه با خبر شدند و حجت بر همگان تمام شد و اساس غصب خلافت روشن گرديد.
آمادگى مردم براى اجراى صحيفه
پس از امضاى صحيفه، مهمترين مرحله براى هدف تعيين شده گرد آورى افراد لازم بود كه به عنوان لشكر ضد على عليه السلام بتواند وارد عمل شود. تشكيل اين سپاه كار مشكلى نبود، چرا كه بسيارى از تازه مسلمانان كسانى بودند كه پدران و اقوامشان در جنگها به دست على عليه السلام كشته شده بودند و كينههايى از آن حضرت در دل داشتند. از سوى ديگر عدهاى از ترس شمشير و قتل مسلمان شده بودند و در دل هرگز ايمان نياورده بودند. بسيارى نيز بودند كه حوصله و تحمل عمل به دستورات اسلام را نداشتند و به بازگشت راهى كه آمده بودند تمايل داشتند.
فرهنگ جاهليت و تعصّبات خيال برانگيز جاهلى نيز ضميمه اين مجموعه بود كه عدهاى تصور مىكردند پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مىخواهد فاميل و خاندان خود را بر مردم مسلط كند.
عدهاى ديگر در اين فكر بودند كه اگر براى اسلام زحمتى كشيدهاند پس بايد در آينده آن سهمى داشته باشند، و افكارى از اين دست كه جوشش آن در دلهاى تازه ازجاهليت بيرون آمده، غضبِ جهالت را به فوران و طمعهاى رياست را به هيجان مىآورد.
صحيفه تكميلى دوم
در چنين شرايطى افراد سرشناسى كه هر يک گروهى از مردم را تحت فرمان خود داشتند به پيمان نامه مزبور فرا خوانده شدند، و خيلى سريعتر از آنچه انتظار مىرفت پاسخ مثبت دادند و در فاصله كمتر از پانزده روز از صحيفه اول، قانون نامه اساسى منافقين به عنوان صحيفه ملعونه دوم تدوين شد و در مدينه در خانه ابوبكر به امضاى ۳۴ تن از سردمداران آنان رسيد كه عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبد الرحمان بن عوف، سعد بن ابى وقاص، ابوعبيده جراح، معاوية بن ابى سفيان، عمرو بن عاص، ابو موسى اشعرى، مغيرة بن شعبه، اوس بن حدثان، ابوهريرة، ابوطلحه انصارى، ابو سفيان، عكرمة بن ابى جهل، صفوان بن اميه، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، عياش بن ابى ربيعه، بشير بن سعد، سهيل بن عمرو، حكيم بن حزام، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمى، مطيع بن اسود مدرى و هشت نفر ديگر.
اين صحيفه را سعيد بن عاص با توافق عده مزبور در محرم سال يازدهم هجرى نوشت و سپس آن را به ابوعبيده جراح به عنوان امين و ناظر خود سپردند، و او آن را به مكه برد و كنار صحيفه اول در كعبه دفن كرد! متن پيمان نامه چنين است:
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
اين نوشتهاى است كه عدهاى از اصحاب محمد رسول اللَّه از مهاجرين و انصار بر آن متفق شدند، همانان كه خداوند آنان را در كتاب خويش به لسان پيامبرش مدح كرده است. آنان پس از اين كه فكر و مشورت كردند متفق القول شدند، و اين صحيفه را با توجه به ايام گذشته و روزگارهاى باقيمانده نوشتند تا مسلمانانى كه بعد از آنان مىآيند به اين عده اقتدا كنند.اما بعد، خداوند با منت و كرمش محمد را بر همه مردم مبعوث نمود براى دينى كه براى بندگانش انتخاب كرده بود. او وظيفه خود را ادا نمود و آنچه خدا به وى امر كرده بود تبليغ نمود و بر ما واجب كرد كه تمام آنها را بپا داريم؛ تا زمانى كه دين را كامل و واجبات را واجب نمود و سنتها را پايه گذارى كرد. آنگاه پروردگار پيشگاه خود را براى وى انتخاب كرد و او را با احترام و رضايت خاطر قبض روح نمود بدون اينكه كسى را براى بعد از خود به خلافت برساند!
پيامبر اختيار آن را بر عهده مسلمين گذاشت تا هركس كه به فكر او و دلسوز بودنش اطمينان دارند براى خود انتخاب كنند. مسلمانان بايد به خوبى از پيامبر پيروى كنند همانطور كه خداوند فرموده است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»: «براى شما نسبت به پيامبر پيروى نيكو لازم است براى كسانى كه به خدا و روز قيامت اميدوارند».
پيامبر كسى را به خلافت نرساند به دليل اينكه اين امر در يک خاندان مانند ارث ادامه پيدا نكند بدون اينكه بقيه مسلمين در آن سهيم باشند، و باعث دولتمندى اغنيا نشود تا كسى كه به خلافت رسيد نگويد: اين امر در اين خاندان از پدر به فرزند تا روز قيامت به ارث مىرسد!
بر مسلمين واجب است كه پس از رحلت هر خليفهاى، صاحب نظران جمع شوند و مشورت كنند و هركس را كه مستحق خلافت ديدند امير خود نمايند و او را صاحب اختيار مسلمين قرار دهند؛ چرا كه بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمىماند.
اگر كسى از مردم ادعا كند كه رسول اللَّه شخصى را به عنوان خليفه منصوب كرده و اسم و نسب او را معين نموده سخن باطلى گفته و حرفى زده كه اصحاب پيامبر خلاف آن را معتقدند و با جماعت مسلمين مخالفت كرده است.اگر كسى ادعا كند كه خلافت پيامبر ارثى است و او اين امر را براى كسى به ارث مىگذارد حرف محالى زده است؛ زيرا پيامبر فرموده است: «ما پيامبران ارث نمىگذاريم و هرچه از ما بر جاى مىماند صدقه است». اگر كسى ادعا كند كه خلافت جز براى يک نفر از بين مردم صلاحيت ندارد و منحصر در اوست و سزاوار ديگرى نيست براى اين كه پشت سر نبوت است؛ چنين كسى دروغ گفته است! زيرا پيامبر فرموده: «اصحاب من مانند ستارگانند، كه به هر كدام اقتدا كنيد هدايت خواهيد شد».
اگر كسى ادعا كند كه او مستحق خلافت و امامت بدليل خويشاوندى با پيامبر است و خلافت منحصر در او و فرزندانش مىباشد يعنى فرزند از پدر خلافت را به ارث مىبرد و اين در هر زمانى ادامه دارد و هيچ كس جز اينان صلاحيت ندارد و تا روز قيامت سزاوار آنهاست؛ چنين كسى هم دروغ گفته است هر چند كه نسب خويشاوندى نزديكى با پيامبر داشته باشد! زيرا خداوند فرموده است- و كلام خدا بر همه حاكم است-: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»: «باارزشترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست».
همچنين پيامبر فرموده است: «حقوق مسلمين مساوى است و پايينترين افراد هم مىتوانند درباره حقوق خود اقدام كنند. همه مسلمين يد واحد در برابر دشمنانشان هستند». پس هركس به كتاب خدا ايمان آوَرَد و به سنت پيامبر اقرار كند راهش مستقيم است و به سوى خدا پيش مىرود و مسير صحيح را مىپيمايد.
هركس روش خليفه را قبول نكند مخالف حق و كتاب خداست و از جماعت مسلمين جدا شده است. او را بكشيد كه قتل او به صلاح امت است!!
همچنين پيامبر فرموده است: «هركس در بين امت من- در حالى كه متحد بودند- آمد و قصد داشت تفرقه بيندازد او را به قتل برسانيد هركس مىخواهد باشد؛ چرا كه اتحاد رحمت و اختلاف عذاب است. امت من هيچگاه بر گمراهى متفق نخواهند شد و مسلمانان يد واحدى در برابر دشمنانشان هستند». بين مسلمين كسى اختلاف نمىاندازد مگر اينكه تكروى مىكند و دشمن آنهاست و به دشمنان مسلمانان كمک مىكند. خدا و رسولش خون او را مباح و قتل او را حلال كردهاند. الحمد للَّه ربّ العالمين.[۹]
تحليل اعتقادى اول
اين اساسنامه سقيفه به عنوان يک قانون نامه دائمى بر ضد غدير و امامان برگزيده الهى تنظيم شد. به همين جهت براى فريب مردم آن روز و نسلهاى آينده، با حيلهگرى تمام در آن به آيات قرآن استشهاد كردند و از پايههاى مسلَّم اسلام به عنوان ابزارى بر ضد فرامين الهى استفاده كامل نمودند. اين نهايت فتنهگرى اصحاب سقيفه را مىرساند كه اينچنين آيندههاى دور و نزديک پيروان خود را پيش بينى كردهاند.
سوء استفاده از عنوان مهاجر و انصار
از مدح مهاجرين و انصار در قرآن، به نفع اين چند نفرى كه اساسنامه سقيفه را تهيه كردهاند سوء استفاده شده، گويا همه مهاجرين و انصار از اين صحيفه باخبر بودهاند، در حالى كه آن را ۳۴ نفرمخفيانه و بدون اطلاع احدى از مهاجرين و انصار تدوين كردهاند. بسيار جالب است كه صحيفهاى توسط اصحاب پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و به فاصله كمتر از يک ماه پس از غدير تدوين شود و در آن گفته شود: «پيامبر كسى را براى خلافت بعد از خود معين نكرده است»!! آيا پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله در غدير خلافت را بر عهده مسلمين گذاشت؟ آيا حتى يک مورد وجود دارد كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله چنين مطلبى فرموده باشد تا مردم هم در اين جهت پيرو آن حضرت باشند؟!
استفاده از تعصبات جاهلى
گاهى از تعصبات جاهلى و عواطف مردم براى زير پا گذاشتن فرمان الهى سوء استفاده شده است. براى اين ادعا كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله خليفهاى تعيين نكرده مسئله ارث بردن حكومت را مانند سلاطين مطرح كردهاند؛ در حالى كه درباره امامان عليهم السلام مسئله مربوط به انحصار چنين لياقتى در ايشان است و اينكه هيچكس جز ايشان صلاحيت چنين مقامى را ندارد. از سوى ديگر مسئله سهيم بودن همه مسلمين را در خلافت مطرح كردهاند در حالى كه خلافت بيت المال نيست تا همه در آن شريک باشند، بلكه انتخاب بهترين است كه توسط پروردگار انجام مىگيرد، و هيچكس نمىتواند مانند خداوند بهترين را معين كند.
مطرح كردن خلافت به عنوان سلطنت
جهت ديگر ارتباط دادن خلافت با دولتمندى اغنياست. گويا خلافت سلطنتى است كه هركس آن را به دست گرفت ثروت اندوزى را آغاز مىكند و اغنيا را گرد خود جمع مىكند! لذا براى پيشگيرى از اين مشكل بايد خليفه عوض شود و در يک خاندان نماند تا همه ثروت نزد آنان نماند. البته حاكمان سقيفه چنين كردند و اين كارشان در زمان عثمان به اوج خود رسيد كه مردم بر او شوريدند و او را كشتند.
رأى اهل هر زمانى براى خود!
اينكه افزودهاند: «بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمىماند»، تاريخ به خوبى نشان داده كه بر اهل هر زمانى آنكه صلاحيت خلافت را داشته مخفى مانده است! چنانكه به جاى على بن ابى طالب عليه السلام كه از هر جهت صلاحيت خلافت داشت، نالايقترين افراد جاى او را گرفتند.
سوء استفاده از آيه تقوى
آيه كلى «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» را در برابر كلام صريح پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله در غدير قرار دادن به معناى جسارت به ساحت مقدس خدا و رسول است. خداوند كه خلافت را منحصر در دوازده امام فرموده در واقع آنان را با تقوىترين مردم هر زمان معرفى نموده است. واقعاً بايد پرسيد: كداميک از خلفاى سقيفه نشان دادند كه باتقواترين مردم هستند؟ و بايد سؤال كرد: در زمان هر يک از ائمه عليهم السلام چه كسى را با تقوىتر از آن امام معصوم مىتوان يافت؟
سوء استفاده از تساوى حقوق مسلمين
اينكه حقوق همه مسلمين مساوى است، در برابر ظلم عظيمى است كه خلفاى سقيفه بر مردم روا داشتند و نگذاشتند حقوق همه مسلمانان حفظ شود، بلكه حق عدهاى را حفظ كردند و حق عدهاى ديگر را پايمال نمودند. ولى معناى رسيدن همه مردم به حقوق خود اين نيست كه همه مسلمين مىتوانند امام شوند و هيچ فرقى در اين باره بين آنان نيست. چنين مطلبى را هيچ اجتماعى و هيچ عقلى نمىپذيرد. پيداست كه امامت شايستگىهايى لازم دارد كه فقط با دارا بودن آنها كسى مىتواند در آن منصب قرار بگيرد، وگرنه خلفاى نالايق همان ثمرات شوم سقيفه را به دنبال خواهند داشت كه به آبروى اصل اسلام هم ضربه زدند و باعث شرمندگى خود و همه اهل اسلام در برابر ملل ديگر شدند.
سوء استفاده از اتحاد و عدم تفرقه
تمسک به «جماعت مسلمين» و خليفه اين چنينى را نماينده آنان معرفى كردن بهانهاى است براى ظلم آزادانه و بىقيد و شرط، به طورى كه هركس در برابر آن قد عَلَم كرد به جرم مخالفت با جماعت مسلمين و بر هم زدن اتحادِ آنان بايد كشته شود!
باز مىبينيم از جعل و تحريف فرمايشات پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله ابا نداشتهاند و به آن حضرت نسبت دادهاند كه «امت من هيچگاه بر گمراهى متفق نخواهند شد»، در حالى كه حتى به اقرار اهل سقيفه بارها و بارها امت بر باطل متفق شدهاند، تا آنجا كه يزيد را پذيرفتهاند و حسين عزيز عليه السلام را سر بريدهاند! آيا اين اتحاد مردم بر حق بوده است؟ آيا بايد چشم و گوش بسته پيرو چنين اتحادى شد؟!
چراغ سبز صحيفه براى پيروان سقيفه
آنچه در فرازهاى صحيفه ملعونه دوم ديده مىشود زيربناهايى بود كه توسط بنيان گذاران سقيفه به عنوان چراغ سبز براى پيروانشان از يک سو و چراغ خطر براى آنان از سوى ديگر پى ريزى شد؛ و بعدها احاديث جعلى بر اين مبنا ساخته شد تا خلافتى كه استمرار همان خط و ضد امامان غدير بود بتواند به حيات خود ادامه دهد و سد راه هميشه غدير باشد.
تحليل اعتقادى دوم
اكنون نوبت آن است كه ارتباط فرعونيت با صحيفه ملعونه روشن گردد. آنچه از فرعون معروف است و به عنوان شاخصترين جهت او بايد نشان داده شود ادعاى خدايى اوست، كه قرآن بدان تصريح دارد و در تواريخ مختلف هم ثبت شده است.
اينک اهل صحيفه پايه ريزى فرعونيت را براى خود آغاز كردند و آن عبارت بود از ادعاى خدايى در برابر پروردگار عالم!! چگونه؟ به چه دليل؟ هم روايات در اين باره وارد شده و هم عملًا اين عنوان را نشان دادهاند!
فرعونيت سقيفه در آغاز
فرعونيت عملى به اين شرح است كه بزرگترين فرمان خدا را كه ولايت و خلافت و امامت اهل بيت عليهم السلام بود علناً زير پا گذاشتند و نه تنها از آن سر بر تافتند بلكه در برابرخداوند خليفهاى معرفى كردند، و تا آنجا پيش رفتند كه خليفة اللَّه را به بيعت با خليفه خود اجبار نمودند؛ و اين گونه به پروردگار نشان دادند كه ما اراده خود را بر كرسى نشانديم و امر تو را بر زمين زديم، اگرچه در واقع خداوند بود كه به آنان مهلت مىداد همان گونه كه به فرعون مهلت داد.
پس از آن روز با غصب فدک، در برابر فرمان الهى در اعطاى آن به فاطمه عليها السلام قد عَلَم كردند و شهادت پروردگار به طهارت فاطمه عليها السلام را علناً ردّ كردند و او را با ساير مردم مساوى دانستند! [۱۰] ديرى نپاييد كه «مُتْعَتانِ مُحَلَّلَتانِ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلَّى اللَّه عليه و آله انَا احَرِّمُهُما» را اعلان كردند و كلام صريح خداوند در قرآن درباره حج تمتع و ازدواج متعه را زير پا گذاشتند و آن را حرام كردند! [۱۱] آيا ادعاى خدايى عملًا بالاتر از اين مىتواند باشد؟ آيا فرعون توانست تا چنين مراحلى پيش رود؟
فرعونيت سقيفه در روزگار قدرت
اينها در روزهايى بود كه محتاطانه ادعاى خدايى مىكردند، و روزى كه بر كرسى قدرت تكيه زدند چنان با جهلشان بىباكانه در همه فرامين الهى با پروردگار به ضديت برخاستند كه بدعت در احكام دين را امرى عادى تلقى كردند. در قضاوتها با آنكه ضوابط دين الهى روشن بود جاهلانه و بر خلاف آنها رفتار مىكردند.[۱۲] حتى در مسئله ارث كه در قرآن به تفصيل آمده، بر خلاف حكم خداوند سخن مىگفتند.[۱۳]
اعمال اذان و وضو و غسل و نماز را تغيير دادند و در آن اضافه يا كم نمودند. [۱۴]
معاوية بن ابى سفيان در اين باره مىگويد: «چه بسيار است آنچه عمر در اين امت بر خلاف سنت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله بدعت گذاشت و مردم پيرو او شدند و از او پذيرفتند ...
مسايل بسيارى كه بيش از هزار باب است»!![۱۵]
خلاصه اينكه عملًا ادعاى خدايى را به آنجا رساندند كه هر كارى بر خلاف قرآن هم مىكردند، به جاى آنكه منقصتى براى آنان باشد به حساب فضيلت گذاشته مىشد؛ و مردم را اين گونه به تقدم خود بر خداوند قانع كرده بودند.
شكايت على عليه السلام از فرعونيت سقيفه
اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره مىفرمايد: «به خدا قسم، زمامداران قبل از من امور عظيمى را انجام دادند كه در آنها عمداً با پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مخالفت كردند».[۱۶]و نيز مىفرمايد: اولى و دومى تا آنجا مردم را به خود جلب كردهاند كه اگر كسى از اهل حق و صدق و عالم به دستورات خدا و رسول بخواهد چيزى از بدعتهاى آنان را تغيير دهد او را در فشار مىگذارند و به مخالفت با او برمىخيزند و از او بيزارى مىجويند و او را خوار مىكنند و از سخن حق او متفرق مىشوند، ولى اگر بدعتهاى آنان را بپذيرد و به آنها اقرار نمايد و آنها را كار نيكويى جلوه دهد و به آنها اعتقاد پيدا كند، مردم او را دوست مىدارند و برايش احترام قائل مىشوند و او را فضيلت مىدهند.[۱۷]
اين است فرعونيت در امت اسلامى و ادعاى الوهيت بر مردمى جاهل كه فرعون را از خداى قادر متعال تشخيص نمىدهند، و او چنان جرئتى پيدا مىكند كه بگويد:
«ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي»! و آنچه من در برابر سخن خداى يكتا مىگويم درست است!! و از همين جاست كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مىفرمايد: «روز قيامت امت من در پنج گروه نزد من وارد مىشوند: يک دسته گروهِ فرعون امت است ...» كه اين حديث به تفصيل ذكر خواهد شد.[۱۸]
فرعون سقيفه در برابر ابليس
معناى اين خود كامگى و قد عَلَم كردن در برابر پروردگار را از اين حديث به خوبى در مىيابيم كه «روز قيامت ابليس را مىآورند در حالى كه با يک افسار آتشين بر او لجام زدهاند، ولى دومى را مىآورند در حالى كه با دو افسار آتشين بر او لجام زدهاند. ابليس نزد او مىرود و فرياد مىزند و مىگويد: مادرت به عزايت بنشيند، تو كيستى؟ من كسى هستم كه اولين و آخرين را گول زدم ولى با يک افسار بسته شدهام در حالى كه تو با دو افسار بسته شدهاى؟! دومى مىگويد: من كسى هستم كه هر دستورى دادم اطاعت شدم در حالى كه خداوند دستور مىداد و مورد عصيان و سرپيچى قرار مىگرفت».[۱۹]
اينجاست كه مىبينيم پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله در خطابه غدير به محض خواندن آيه مزبور درباره امامانى كه مردم را به آتش جهنم دعوت مىكنند، مىفرمايد: «خداوند و من از آنان بيزاريم». و ما اى رسول گرامى، با اقتدا به شما و براى نشان دادن اعتقاد راسخ خود در برابر آنان، اعلام مىكنيم: از بنيانگذاران اين امامت جهنمى و از همه امامان ضلالتى كه نيابت آنان را پذيرفتند بيزاريم و در دلِ خود جايى براى آنان نداريم.
پانویس
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۴۹ بخش ۶.
- ↑ اين آيه در مورد ديگرى از احاديث غدير آمده كه در ج ۳ ص ۳۷۲ از كتاب حاضر خواهد آمد.
- ↑ دلائل الامامة: ص ۵۱۶. بحار الانوار: ج ۵۲ ص ۸۶.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۲، و نيز به سورههاى آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، محمد صلَّى اللَّه عليه و آله، فتح، مجادله، حديد، منافقين، و حشر مراجعه شود.
- ↑ بحار الانوار: ج ۱۷ ص ۲۹، ج ۳۷ ص ۱۱۴، ۱۳۵. كتاب سليم: ص ۳۴۶.
- ↑ كتاب سليم: ص ۳۴۶. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۲۸.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۱.
- ↑ كتاب سليم: ص ۱۵۴، ۱۵۵، ۲۶۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۴- ۱۰۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۳۴، ۱۸۹، ۱۹۹- ۱۹۴. كتاب سليم: ص ۲۲۶، ۳۹۰. كنزالعمال: ج ۵ ص ۳۰۱. السنن الكبرى: ج ۵ ص ۲۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۵۹۴- ۶۳۸.
- ↑ در اين باره به كتاب الغدير: ج ۶ ص ۸۳- ۳۳۳ مراجعه شود.
- ↑ از نمونههاى آن مسئله فدک بود كه آن را ارث حساب كردند و سپس ارث پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله را از همه ارثها مستثنى دانستند. نمونه معروف آن هم احكام متعدد و متضادى بود كه ابوبكر و عمر درباره ارث جَدّ و جَدّه دادند. در اين باره به الغدير: ج ۶ ص ۱۱۷ و ج ۷ ص ۱۲۰ مراجعه شود.
- ↑ عمر در وضو مسح كامل سر و دو گوش و نيز شستن پا را بدعت گذاشت و مسح روى جوراب را مجاز شمرد. درباره غسل گفت: «هركس آب براى غسل پيدا نكند نبايد نماز بخواند تا آب پيدا كند» و تيمم به جاى غسل را نپذيرفت!! در اذان «حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» را حذف كرد، و در نماز صبح دستور داد به جاى آن «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ» گفته شود. درباره نماز، قرار دادن دست راست بر روى دست چپ، حذف «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» و «آمين» گفتن پس از سوره حمد و نيز نماز تراويح را بدعت گذاشت.درباره اين بدعتهاى عمر به آدرسهاى زير مراجعه شود: كتاب سليم: ص ۲۶۴. الغدير: ج ۵ ص ۳۱. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۶۶۵، ج ۳۱ ص ۳۶. صحيح البخارى: ج ۱ ص ۳۴۲، ج ۲ ص ۲۵۲. الرياض النضرة: ج ۱ ص ۳۰۹. المصنف لابن ابى شيبة: ج ۱ ص ۲۴۴. كنز العمال: ج ۸ ص ۳۴۲. سنن النسائى: ج ۱ ص ۵۹. مسند احمد: ج ۴ ص ۲۶۵.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۸۵.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۶۲.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۵۰- ۲۵۱.
- ↑ اليقين: ص ۳۶۴، ۴۴۴. به ج ۳ ص ۱۷۷ از كتاب حاضر مراجعه شود.
- ↑ كتاب سليم: ص ۱۶۴- ۱۶۵.