سقیفه
سقیفه بنیساعده، ایوان سرپوشیدهای در شهر مدینه بود که متعلق به قبیلهی بنیساعده از طایفه خزرج بود. این مکان پس از شهادت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله محل گردهمایی انصار و مهاجران برای تصمیمگیری دربارهی جانشینی پیامبر و غصب خلافت از امیرالمومنین علیه السلام شد. شهرت تاریخی آن، به سبب بیعت گروهی از مسلمانان با ابوبکر در همین محل است.
معنای واژه سقیفه
واژهی «سقیفه» در زبان عربی به معنای «سایهبان» یا «ایوان» است.[۱] در میان قبایل عرب، چنین فضاهایی معمولاً برای مشورت و تصمیمگیری در امور اجتماعی و سیاسی مورد استفاده قرار میگرفت. از جمله نمونههای مشهور آن، «دارالندوه» در مکه بود که محل اجتماع بزرگان قریش بهشمار میرفت. بنابراین سقیفهها بهگونهای مراکز گفتوگو و اتخاذ تصمیمهای جمعی محسوب میشدند.[۲]
سقیفه بنیساعده متعلق به طایفهی «بنیساعده بن کعب بن خزرج» از اهل مدینه بود. این طایفه در نزدیکی مسجدالنبی زندگی میکرد و سقیفهی آنها از پیش از هجرت پیامبرصلی الله علیه وآله نیز محل تشکیل جلسات و نشستهای آنان بود. موقعیت جغرافیایی سقیفه در سمت غرب مسجد نبوی، کنار چاه معروف «بِضاعه» قرار داشت. سعد بن عباده، رئیس و چهرهی برجستهی انصار که یکی از نامزدهای آنان برای خلافت بود، در همان منطقه سکونت داشت.[۳]
شهرت اصلی سقیفه بنیساعده به دلیل رخداد تاریخی بیعت با ابوبکر است. این حادثه که چندی پس از شهادت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله رخ داد، به «واقعه سقیفه» معروف شد و آغازگر اختلافات و مباحثات گستردهای در تاریخ اسلام گردید.[۴]
تغییرات و بازسازی سقیفه
از وضعیت معماری سقیفه تا قرنها پس از آن اطلاعات چندانی در دست نیست. بنا بر گزارشها، در حدود سال ۱۰۳۰ هجری قمری، شخصی به نام علی پاشا برای حفظ موقعیت این مکان، بنایی بر فراز آن ساخت. تصویر این بنا در کتاب «آثار المدینة المنوّرة» نوشته عبدالقدوس انصاری منتشر شده است. در سال ۱۳۸۳ هجری قمری طرحی برای ساخت کتابخانه و سالن اجتماعات عمومی به نام سقیفه بنیساعده مطرح شد و تصمیم بر آن بود تا این مکان در قالب پروژهای فرهنگی احیا گردد. با این حال، طرح یادشده پس از تخریب سازهی قدیمی، اجرایی نشد. در طرح توسعه جدید مدینه، زمین سقیفه شامل باغی به مساحت تقریبی ۲۷۴۰ متر مربع و محل تأسیسات برقی به مساحت ۱۹۰۵ متر مربع بود که در محدودهای مثلثی میان خیابانهای سلطانه، مناخه و سحیمی قرار داشت.[۵]
ماجرای سقیفه
پس از شهادت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله، گروهی از انصار مدینه برای بررسی وضعیت خود و راهکاری درباره جانشینی پیامبر، در سقیفه بنیساعده گرد هم آمدند. در این جلسه، سعد بن عباده، رهبر قبیله خزرج، به دلیل بیماری، از طریق فرزندش با حاضران صحبت کرد و با استدلالهایی، حق خلافت را برای انصار مطرح کرد و آنان را به انتخاب خود به عنوان حاکم دعوت نمود. حاضران نیز سخنان او را پذیرفتند و اعلام کردند که بدون رضایت سعد هیچ کاری انجام ندهند.[۶]
برخی از حاضران اما نگرانی از مخالفت مهاجران را مطرح کردند و پیشنهاد انتخاب دو امیر (یکی از انصار و یکی از مهاجران) دادند.[۷] این اتفاق به ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح رسید و این سه نفر به سقیفه رفتند. ابوبکر با جلوگیری از سخنرانی عمر، ابتکار عمل را به دست گرفت و با استدلالهایی به برتری مهاجران و اولویت قریش برای خلافت پرداخت. سخنان او با موافقت و مخالفت مواجه شد و برخی از حاضران به شایستگی علی علیه السلام و عدم بیعت با غیر از او اشاره کردند،[۸] اما در نهایت ابوبکر، عمر و ابوعبیده را به عنوان افراد شایسته معرفی کرد. عمر و ابوعبیده نیز با این پیشنهاد مخالفت کردند.[۹]
طبق روایت طبری، در این لحظه سر و صدا و همهمه حاضران افزایش یافت و عمر بن خطاب از ابوبکر خواست تا دستش را دراز کند تا با او بیعت کند، اما قبل از اینکه این اتفاق بیفتد، بشیر بن سعد خزرجی پیشدستی کرده و دست به دست ابوبکر زد و با او بیعت کرد.[۱۰] پس از این اتفاق، هجوم حاضران برای بیعت با ابوبکر آغاز شد و سعد بن عباده، به دلیل بیماری، در میان هجوم مردم از خطر لگدمال شدن در معرض بود. این امر موجب درگیری بین عمر، سعد و قیس بن سعد شد که با دخالت ابوبکر به پایان رسید.[۱۱]
اعضاء سقیفه
طبق منابع اهل سنت در اجتماع سقیفه بنیساعده، گزارشهای متعددی از حضور و مشارکت سیاسی هم انصار و هم مهاجران وجود دارد. اما در واقع، تعداد مهاجران حاضر در این جلسه بسیار کم بود[۱۲] و تنها ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح بهعنوان نمایندگان مهاجرین حضور داشتند. امکان حضور چند ملازم شخصی، اعضای خانواده و موالی آنها نیز مطرح است، اما منابع معتبری درباره حضور دیگر مهاجران یا حتی اصحاب مرتبه متوسط و پایین سخنی نیاوردهاند.[۱۳]
معروفترین انصار حاضر در سقیفه شامل سعد بن عباده، پسرش قیس، بشیر بن سعد (پسرعمو و رقیب سعد)، اسید بن حضیر، ثابت بن قیس، براء بن عازب و حباب بن منذر بودند.[۱۴] برخی محققان با استناد به گزارشها تصریح میکنند که تعداد مهاجران حاضر بسیار محدود بوده و عدم اجماع کامل انصار نیز ناشی از کمبود تعداد شرکتکنندگان در این جلسه است.[۱۵]
برخی منابع به دو مرحله بیعت با ابوبکر اشاره میکنند: بیعت اول در سقیفه و بیعت دوم (بیعت عام) که روز بعد در شهر مدینه و با حضور گستردهتری از مسلمانان انجام شد.[۱۶] ابنقتیبه نیز با اشاره به کمبود تعداد شرکتکنندگان، به عدم اجماع کامل انصار اشاره میکند و کنایهای درباره ضعف حضور و انسجام آنها دارد.[۱۷]
بيعت ابلیس در سقیفه[۱۸]
سلمان فارسی درگير و دار غصب خلافت سرى به سقيفه و مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله زد و ابوبكر را ديد كه بر فراز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته و مردم با او به عنوان خليفه بيعت مى كنند. فوراً نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بازگشت در حالى كه آن حضرت مشغول غسل بدن مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله بود و عرضه داشت: ابوبكر هم اكنون بر فراز منبر است و مردم به اين اكتفا نمى كنند كه با يک دست او بيعت كنند بلكه با هر دو دست راست و چپ او بيعت مى كنند!!
در آن حال اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى سلمان، فهميدى اولين كسى كه بر فراز منبر با او بيعت كرد چه كسى بود؟ عرض كرد: در سقيفه بنى ساعده ديدم اول كسى كه با او بيعت كرد مغیرة بن شعبه بود و سپس بشیر بن سعید و ابوعبیده جراح و عمر بن خطاب و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل به ترتيب با او بيعت كردند.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: درباره اينان از تو سؤال نكردم. اولين كسى كه بر فراز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله با او بيعت كرد كه بود؟ عرض كرد: پيرمرد سالخورده اى را ديدم كه بر عصايش تكيه داده بود و بر پيشانيش جاى سجده بود و پيش از همه پا بر پله منبر گذاشت در حالى كه گريه مى كرد و مى گفت: شكر خداى را كه مرا نميراند تا تو را در اين مكان ديدم! دستت را براى بيعت جلو بيار! ابوبكر دست خود پيش آورد و آن پيرمرد با او بيعت كرد و سپس گفت: امروز روزى است مثل روز آدم!
آنگاه از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى سلمان، او را شناختى؟ سلمان عرض كرد: نه، ولى طرز صحبت او مرا ناراحت كرد؛ گويى شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله را به مسخره ياد مى كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: او ابليس لعنه الله است. پيامبر صلى الله عليه و آله به من خبر داده كه ابلیس و بزرگان اصحابش هنگام منصوب كردن آن حضرت مرا به امر خداوند حاضر بودند كه به مردم اعلام كرد من نسبت به آنان از خودشان صاحب اختيارترم و به آنان دستور داد كه حاضران به غايبان خبر دهند.
در آنجا شياطين و مريدان ابليس رو به او كردند و گفتند: اين امت مورد رحمت قرار گرفته و از انحرافات مصون شدند، و ديگر نه تو و نه ما به آنان راهى نداريم چرا كه پناه و امام خود بعد از پيامبرشان را شناختند. ابليس محزون و افسرده از آنان جدا شد. اميرالمؤمنين عليه السلام سپس فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله بعداً به من فرمود: مردم در سقيفه بنى ساعده با ابوبكر بيعت مى كنند بعد از آنكه با حق ما و دليل ما انصار را مغلوب مى نمايند.
سپس به مسجد مى آيند و اول كسى كه بر فراز منبر من با او بيعت مى كند ابليس به صورت پيرمرد سالخورده اى است كه جاى سجده بر پيشانى اوست و همين سخنان را خواهد گفت. سپس از مسجد بيرون مى رود و ياران و شياطين و بزرگان آنان را جمع مى كند. آنان در برابر او به سجده در مى آيند و مى گويند: اى آقاى ما واى بزرگ ما، تو بودى كه آدم را از بهشت بيرون كردى!! ابليس مى گويد: كدام امت بعد از پيامبر خود گمراه نشدند؟! هرگز! شما گمان كرديد كه من بر اينان قدرت و راهى ندارم؟! چگونه ديديد كارى را كه با آنان به انجام رساندم و ترک كردند آنچه خدا و رسول به آنان دستور داده بودند كه اطاعت حضرت امیر را نمايند![۱۹]
واکنشهای صحابه و قریش
- حضرت علی علیه السلام، اهلبیت پیامبر صلی الله علیه وآله و برخی از مهاجران و انصار با بیعت ابوبکر مخالفت کردند.[۲۰]
- از جمله مخالفان عبارتند از: عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب.[۲۱]
- برخی از این صحابه و بزرگان قریش به صلاحیت نداشتن ابوبکر برای جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله اشاره کردند:
- فضل بن عباس قریش را به اغفال متهم و علی علیه السلام را برای جانشینی سزاوارتر دانست.[۲۲]
- سلمان فارسی بیعت سقیفه را خطا و حق اهلبیت پیامبر صلی الله علیه وآله شمرد.[۲۳]
- ابوذر غفاری پس از ورود به مدینه از خلافت ابوبکر مطلع شد و حقانیت اهلبیت برای جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله را مطرح کرد.[۲۴]
- مقداد بن عمرو رفتار مسلمانان در تبعیت از تصمیمات سقیفه را شگفتآور خواند و به حقانیت علی علیه السلام اشاره کرد.[۲۵]
- عمر بن خطاب در سال آخر زندگیاش بیعت با ابوبکر را لغزش و اشتباه خواند و بر حفظ مردم از شر آن تأکید کرد.[۲۶]
- ابنقتیبه در کتاب «الامامة و السیاسة» اشاره میکند که بنیامیه بر گرد عثمان و بنیزهره بر گرد سعد و عبدالرحمن بن عوف جمع شده بودند و با تلاش عمر به بیعت ابوبکر پیوستند.[۲۷]
- ابوسفیان پس از ورود به مدینه و آگاهی از بیعت سقیفه، واکنش علی علیه السلام و عباس بن عبدالمطلب را پرسید و با اطلاع از خانهنشینی آنها، از پای فراز بلندی برای آنها سخن گفت و اشعاری در حمایت از جانشینی علی علیه السلام و نکوهش ابوبکر و عمر خواند.[۲۸]
- معاویه بن ابیسفیان در نامهای به محمد بن ابیبکر اشاره کرد که ابوبکر و عمر حق علی علیه السلام را غصب کردند و با وی مخالفت نمودند.[۲۹]
- جمعى دوازده نفره از مهاجران و انصار جلوس ابوبکر را بر تخت خلافت مورد انتقاد قرار دادند.[۳۰] وقتى ابوبكر بر منبر نشست، آنان تصميم گرفتند كه او را از منبر پيامبر پايين بكشند، و البته برخىشان هم با اين كار موافق نبودند. نزد حضرت على عليه السلام رفتند و نظر آن حضرت را جويا شدند. حضرت فرمود: اين كار شما نوعى جنگ با حكومت است و شما اندک هستيد، و اين جماعت هم فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله را زير پا گذاشتند و خونخواه جاهلیت اند. اگر چنان كنيد با شمشير شما را از بين مى برند، آن گونه كه مرا مقهور و مغلوب ساختند و به اجبار وادار به بيعتم كردند. بهتر است شما نزد او برويد و آنچه را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ايد - به عنوان اتمام حجت - بازگو كنيد. آن دوازده نفر عبارت بودند از: خالد بن سعید بن عاص، مقداد، ابیّ بن کعب، عمار بن یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عبدالله بن مسعود، بریده اسلمی (از مهاجرین) و خزیمة بن ثابت دوالشهادتين، سهل بن حنیف، ابوایوب انصاری و ابوالهیثم بن تیهان. روز جمعه بود كه آنان اطراف منبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشستند و به ترتيب از جا برخاستند و به ابوبكر نسبت به تصدّى خلافت هشدار دادند، واقعه غدیر خم و حدیث غدیر را يادآور شدند و از كنار گذاشتن على بن ابى طالب عليه السلام از خلافت و مخالفت با دستور پیامبر صلی الله علیه و آله انتقاد كردند، و به اين شكل حكومت و خلافت را بدون مستند شرعى دانستند. جز اين دوازده نفر، ديگرانى هم برخاسته و سخن گفتند. نتيجه گواهى اين شاهدان غدير شكست ابوبكر بود. از اين رو ابوبكر كه دليل و جوابى نداشت سه روز در خانه نشست. روز سوم عمر، طلحه، زبیر، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص و ابوعبیده جرّاح (از كار چاق كنان سقيفه و خلافت ابوبكر) هر كدام با ده نفر از مردان عشيره خود با سلاح هاى آخته سراغ ابوبكر آمدند. او را از خانه بيرون آورده و به مسجد بردند و بر منبر نشاندند. مردم را نيز تهديد كردند كه اگر كسى باز هم آن گونه سخنان بگويد، با شمشير جواب خواهد شنيد. مردم هم ترسيدند و در خانه ها نشستند.[۳۱]
موضعگیری حضرت علی علیه السلام
- بنا بر نظر مشهور محققان شیعه، حضرت علی علیه السلام هرگز با ابوبکر بیعت نکردند.[۳۲]
- در سخنانی خطاب به عاملان سقیفه، حضرت علی علیه السلام با استناد به قرابت و نزدیکی به پیامبر صلی الله علیه وآله، خود را سزاوارتر به خلافت دانستند و درخواست کردند که اگر قریش با استناد به این امتیاز، خلافت را از انصار گرفتند، اکنون باید آن را به اهلبیت واگذار کنند.[۳۳]
- امیرالمومنین علیه السلام در خطبه شقشقیه خلافت را به «جامه» تشبیه میکند که بر تن ابوبکر (فرزند ابوقحافه) پوشانده شد، در حالی که جایگاه خود را به «محور سنگ آسیا» تشبیه میکند که دانش از آن سرازیر میشود. حضرت علیه السلام در این خطبه بیان کردند که به دلیل پرهیز از جنگ داخلی و خونریزی، از حق خود صرف نظر کردند و ظلم وارده را تحمل نمودند.[۳۴]
- گزارشهایی وجود دارد که علی علیه السلام در زمان حیات حضرت زهرا سلام الله علیها، شبها برای کسب حمایت به خانههای انصار مراجعه میکردند.[۳۵]
بيعت اجبارى اميرالمؤمنين عليه السلام با ابوبكر
- ابان بن ابى عيّاش از سلیم بن قیس نقل مى كند كه گفت: از سلمان فارسى شنيدم كه درباره ماجراهاى سقيفه مى گفت: على عليه السلام را براى بيعت بردند در حالى كه به شدت او را مى كشيدند، تا آنكه نزد ابوبكر رسانيدند. اين در حالى بود كه عمر بالاى سر ابوبكر با شمشير ايستاده بود، و خالد بن ولید و ابوعبیدة بن جراح و سالم مولی ابى حذیفه و معاذ بن جبل و مغیرة بن شعبة و اسید بن حضیر و بشیر بن سعید و ساير مردم اطراف ابوبکر نشسته بودند و اسلحه همراهشان بود. سلمان مى گويد: على عليه السلام را نزد ابوبكر رساندند در حالى كه مى فرمود: به خدا قسم، اگر شمشيرم در دستم قرار مى گرفت مى دانستيد كه هرگز به اين كار دست نمى يابيد. به خدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش نمى كنم، و اگر چهل نفر برايم ممكن مى شد جمعيت شما را متفرق مى ساختم، ولى خدا لعنت كند اقوامى را كه با من بيعت كردند و سپس مرا خوار نمودند. ابوبكر تا چشمش به على عليه السلام افتاد فرياد زد: او را رها كنيد! على عليه السلام فرمود: اى ابوبكر، چه زود جاى پيامبر را ظالمانه غصب كرديد! تو به چه حقى و با داشتن چه مقامى مردم را به بيعت خويش دعوت مى نمايى؟ آيا ديروز به امر خدا و پيامبر با من بيعت نكردى؟ وقتى على عليه السلام را نزد ابوبكر رسانيدند، عمر به صورت اهانت آميز گفت: بيعت كن و اين اباطيل را رها كن! على عليه السلام فرمود: اگر انجام ندهم چه خواهيد كرد؟ گفتند: تو را با ذلت و خوارى مى كشيم! حضرت رو به آنان كردند و فرمودند: اى گروه مسلمانان، و اى مهاجرين و انصار، شما را به خدا قسم مى دهم كه آيا در روز غدير خم از پيامبر صلى الله عليه و آله نشنيديد كه آن مطالب را مى فرمود، و در جنگ تبوک آن مطالب را مى فرمود؟[۳۶] سپس على عليه السلام از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله علنى براى عموم مردم درباره او فرموده بود چيزى باقى نگذاشت مگر آنكه براى آنان يادآور شد. و مردم درباره همه آنها اقرار كردند و گفتند: بلى، به خدا قسم. ابوبكر ترسيد که مردم على عليه السلام را يارى كنند و مانع او شوند. اين بود كه پيش دستى كرد و (خطاب به حضرت) گفت: آنچه گفتى حق است كه با گوش خود شنيده ايم و فهميده ايم و قلب هايمان آن را در خود جاى داده است، ولى بعد از آن من از پيامبر شنيدم كه مى گفت: «إنَّ اللهَ لَا يَجمَعُ لَنا النّبوة وَ الخلافَة»: «ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ما را انتخاب كرده و ما را بزرگوار داشته و آخرت را براى ما بر دنيا ترجيح داده است. و خداوند براى ما اهل بیت نبوت و خلافت را جمع نخواهد كرد» . على عليه السلام فرمود: آيا كسى از اصحاب پيامبر هست كه با تو در اين مطلب حضور داشته؟ عمر گفت: خلیفه پيامبر راست مى گويد. من هم از پيامبر شنيدم همانطور كه ابوبكر گفت. ابوعبيده و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست مى گويد، ما اين مطلب را از پيامبر شنيديم. على عليه السلام به آنان فرمود: وفا كرديد به صحیفه ملعونه اى كه در كعبه بر آن هم پيمان شديد كه: «اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد امر خلافت را از ما اهل بيت بگيريد» . ابوبكر گفت: از كجا اين مطلب را دانستى؟ ما تو را از آن مطلع نكرده بوديم! حضرت فرمود: اى زبیر و تو اى سلمان و تو اى اباذر و تو اى مقداد، شما را به خدا و به اسلام قسم مى دهم، آيا از پیامبر صلی الله علیه و آله نشنيديد كه در حضور شما مى فرمود: «فلانى و فلانى - تا آنكه حضرت همين پنج نفر را نام برد - بين خود نوشته اى نوشته اند و در آن هم پيمان شده اند و بر كارى كه كرده اند قسم ها خورده اند كه اگر من كشته شوم يا بميرم ...» ؟ آنان گفتند: آرى ما از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديم كه اين مطلب را به تو مى فرمود كه «آنان بر آنچه انجام دادند معاهده كرده و هم پيمان شده اند، و در بين خود قراردادى نوشته اند كه اگر من كشته شدم يا مُردَم، بر عليه تو اى على متحد شوند و اين خلافت را از تو بگيرند». تو گفتى: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله، هر گاه چنين شد دستور مى دهى چه كنم؟ فرمود: اگر يارانى بر عليه آنان يافتى با آنها جهاد كن و اعلام جنگ نما، و اگر يارانى نيافتى بيعت كن و خون خود را حفظ نما. على عليه السلام فرمود: به خدا قسم، اگر آن چهل نفر كه با من بيعت كردند وفا مى نمودند در راه خدا با شما جهاد مى كردم. ولى به خدا قسم بدانيد كه احدى از نسل شما تا روز قيامت به خلافت دست پيدا نخواهد كرد.[۳۷]
- در نامه عمر به معاويه - كه از پشت پرده با هم سخن گفته اند - نمونه هايى از كینه را مى بينيم، كه اگر خود او تصريح نكرده بود از ظاهر عمل نمى شد به عمق آن جنايت پى برد.[۳۸] درباره قساوتى كه در بردن امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد براى بيعت به كار گرفته مى گويد: عده زيادى را جمع كردم، نه براى آنكه در مقابل على زياد باشيم، بلكه براى آنكه قلب خود را محكم نمايم. آمديم در حالى كه على در محاصره قرار گرفته بود. او را به اجبار از خانه اش بيرون آوردم و كشان كشان براى بيعت بردم، در حالى كه يقين داشتم بدون شک كه اگر من و همه مردم زمين بخواهيم او را به زور حركت دهيم و او نخواهد ما نيز قادر نخواهيم بود، ولى مطالبى در دل او بود كه من مى دانستم ولى به زبان نمى آوردم!! من مايل نبودم او را وادار به بيعت كنم چرا كه مى ترسيدم در بلايى كه از من به تأخير انداخته تعجيل كند، و ابوبكر هم آرزو كرد كه اى كاش على علیه السلام را در آن مكان نمى ديد به خاطر وحشت و ترسى كه از او بر دلش افتاده بود!! اى معاویه، چه كسى توانسته كارى مثل من انجام دهد و چه كسى توانسته انتقام كينه هاى گذشته اش را مثل من بگيرد؟!!
- ابان بن ابی عیاش از سلیم بن قیس نقل مى كند كه گفت: نزد ابن عباس در خانه اش بودم و عده اى از شيعيان امیرالمؤمنین علیه السلام همراه ما بودند. ابن عباس براى ما صحبت كرد و از جمله سخنانش چنين گفت: آنگاه كه مردم دچار فتنه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) شدند، و جز على علیه السلام و بنی هاشم و ابوذر و مقداد و سلمان و عده اى كم كسى باقى نماند، عمر به ابوبکر گفت: همه مردم با تو بيعت كردند به جز اين مرد و اهل بيتش و اين چند نفر، اكنون سراغ او بفرست. تا آنجا كه حمله كردند و على عليه السلام را بيرون بردند و مردم هم پشت سر او آمدند. سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بريده اسلمى رحمهم الله به دنبال آن حضرت به راه افتادند در حالى كه مى گفتند: چه زود به پیامبر صلی الله علیه و آله خيانت كرديد و كينه هايى كه در سينه ها داشتيد بيرون آورديد. بريدة بن خصيب اسلمى گفت: اى عمر، آيا بر برادر پيامبر و وصيش و بر دخترش حمله مى كنى و او را مى زنى، در حالى كه قريش سوابق تو را خوب مى دانند! در اينجا خالد شمشيرش را در حالى كه در غلاف بود بلند كرد تا بريده را بزند، ولى عمر او را گرفت و از اين كار باز داشت. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام را - در حالى كه گريبان او را گرفته و مى كشيدند - نزد ابوبكر رسانيدند. همين كه چشم ابوبكر به حضرت افتاد فرياد زد: او را رها كنيد! حضرت فرمود: چه زود بر اهل بیت پيامبرتان حمله كرديد! اى ابوبكر، به چه حقى و به چه ميراثى و به چه سابقه اى مردم را بر بيعت خود ترغيب مى كنى؟! آيا تو ديروز به امر پيامبر صلى الله عليه و آله با من بيعت نكردى؟ بريده برخاست و گفت: اى عمر، آيا شما آن دو نفر نيستيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله به شما گفت: نزد على برويد و به عنوان امیرالمؤمنین بر او سلام كنيد؟ و شما دو نفر گفتيد: آيا اين از دستور خدا و دستور پيامبرش است؟ و آن حضرت فرمود: آرى. ابوبكر گفت: اى بريده، اين جريان درست است، ولى تو غايب بودى و ما حاضر بوديم، و بعد از هر مسئله اى مسئله ديگرى پيش مى آيد! عمر گفت: اى بريده، تو را به اين موضوع چه كار است؟ و چرا در اين مسئله دخالت مى كنى؟! بريده گفت: به خدا قسم در شهرى كه شما در آن حكمران باشيد سكونت نخواهم كرد. عمر دستور داد او را زدند و بيرون كردند![۳۹]
- ابوبكر و عمر براى بيعت گرفتن از اميرالمؤمنين عليه السلام به خانه آن حضرت آمدند و پس از صحبت هايى در اين باره بيرون آمدند. بلافاصله اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا و مطالبى ديگر، فرمود: ابوبکر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند... . من صاحب روز غديرم و درباره من سوره اى از قرآن نازل شده است. منم وصى بر رفتگان اهل بيتش، منم يادگار و باقيمانده او بر زندگان از امتش. تقوا پيشه كنيد تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام كند. سپس حضرت به خانه بازگشتند.[۴۰]
- بار اول كه اميرالمؤمنين عليه السلام را به اجبار براى بيعت با ابوبكر آوردند و آن حضرت امتناع فرمود و احتجاجاتى نمود، بشير بن سعيد و عده اى از انصار كه طرفدار ابوبكر بودند گفتند: اى اباالحسن، اگر انصار اين سخنان را قبل از بيعت با ابوبكر از تو مى شنيدند، حتى دو نفر در امامت تو اختلاف نمى كردند. حضرت در پاسخ فرمود: ... به خدا قسم هرگز ترس آن نداشتم كه كسى براى خلافت خود را بالا بگيرد و با ما اهل بيت در آن نزاع كند و آنچه شما انجام داديد حلال به شمارد! گمان ندارم پيامبر صلى الله عليه وآله در روز غدير خم براى احدى حجتى و براى گوينده اى سخنى باقى گذاشته باشد. قسم مى دهم كسانى را كه از پيامبر صلى الله عليه وآله در روز غدير خم شنيدند كه مى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»، برخيزند و به آنچه شنيده اند شهادت دهند. دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراى غدير شهادت دادند، و ساير مردم هم در اين باره مطالبى گفتند و سر و صدا بلند شد. عمر ترسيد مردم سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام را بپذيرند، و لذا مجلس را تعطيل كرد!![۴۱]
واکنش حضرت فاطمه سلام الله علیها
- حضرت فاطمه سلام الله علیها به شدت با واقعه سقیفه مخالفت کردند و آن را تخلف از دستورات پیامبر صلی الله علیه وآله دانستند.[۴۲]
- حضرت سلام الله علیها در خطبه فدکیه[۴۳] و همچنین در بستر شهادت، سقیفه را خروج از مسیر صحیح دانسته و نسبت به پیامدهای آن برای آینده اسلام هشدار دادند.[۴۴] حضرت در خطبه فدکه چنین فرمودند: فَلَمَّا اخْتارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دارَ أَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى أَصْفِيائِهِ وَ أَتَمَّ عَلَيْهِ ما وَعَدَهُ، ظَهَرَتْ فيكُمْ حَسيكَةُ النِّفاقِ ... . وَ أَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرِزِهِ هاتِفاً بِكُمْ. فَدَعاكُمْ فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ ... . ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ ناهِضينَ خِفافاً ... . هذا وَ الْعَهْدُ قَريبٌ وَ الْكَلْمُ رَحيبٌ وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلْ وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرْ ... . ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُونَ وَقْدَتَها وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ وَ إِطْفاءِ أَنْوارِ الدّينِ الْجَلِيِّ وَ إِهْمالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ.[۴۵] هنگامى كه خداوند جايگاه انبياء و منزلگاه برگزيدگانش را براى او اختيار نمود و آنچه به او وعده داده بود به اتمام رساند كينه و دشمنى ناشى از نفاق شما ظاهر گرديد... . و شيطان از كمينگاه خود سر برآورد و شما را به سوى خود خواند و شما را دعوت نمود، و ديد كه دعوت او را اجابت مى نماييد ... . و چون شما را به قيام بر ضد حق خواند قيام و سرعت قبول شما را يافت ... . تمام اين قضايا در حالى بود كه فاصله زيادى نشده و زخم هنوز وسيع بود و جراحت هنوز التيام نيافته و پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز دفن نگرديده بود!... سپس شروع نموديد در برافروختن شعله هاى فتنه و برانگيختن هيزم هاى آن، و نداى شيطان مكار را اجابت كرديد و شروع به خاموش كردن انوارِ دينى روشن و بى اعتنايى به سنتهاى پيامبرِ برگزيده نموديد.
بلال حبشى و بيعت نكردن با ابوبكر[۴۶][۴۷]
بلال مؤذن پيامبر صلى الله عليه وآله از كسانى بود كه با ابوبکر بيعت نكرد. از سوى ديگر ابوبكر در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بلال را كه غلام بود خريد و آزاد كرد. عمر از اين بهانه استفاده كرد و روزى گريبان بلال را گرفت و گفت: اى بلال، اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، و تو نمى آيى با او بيعت كنى! اكنون نوبت اتمام حجتى عظيم و جاودانى بود تا هم غاصب خلافت و هم نسل هايى كه اين ماجرا را مى شنوند، حجت و برهان مؤذن پيامبرشان را بدانند. او با استناد به يک آيه قرآن كه اجازه تقدم بر خدا و رسول را به مؤمنان نمى دهد، اعتقاد خود را بيان كرد.
بلال گفت: اگر ابوبكر مرا به خاطر خدا آزاد كرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها كند، و اگر مرا براى غير خدا آزاد كرده و به خاطر خودش آزاد نموده حرف تو را بايد عمل كرد! اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسى كه پيامبر صلى الله عليه وآله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است. خداوند تعالى مى فرمايد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»[۴۸]: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و پيامبرش جلوتر نرويد» . اى عمر، تو خوب مى دانى كه پيامبر صلى الله عليه وآله براى پسرعمويش پيمانى بست كه تا قيامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدير خم مولى و صاحب اختیار ما قرار داد. چه كسى جرئت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟! عمر گفت: اگر بيعت نمى كنى با ما زندگى مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما ! بلال هم مجبور شد به خاطر ولايت امیرالمؤمنین علیه السلام از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند!
چند سؤال درباره غدير و سقيفه
در مورد غدير و سقيفه سؤالات فراوانى مى توان مطرح كرد، كه پاسخ به آنها سرمنشأ بسيارى از حقايق خواهد بود. از جمله:
- آيا اجتماع غدير خدايى و نبوى بود يا اجتماع سقيفه؟
- آيا تعداد مسلمانان در غدير بيشتر بود يا در سقيفه؟
- آيا در غدير هر يک از مهاجر و انصار گفتند: »منّا امير« يا در سقيفه؟
- آيا در اجتماع غدير از يک شهر و كشور بودند يا در اجتماع سقيفه؟
- آيا جمعى كه در آن رسول خدا صلى الله عليه و آله بود اولى به تبعيت هستند يا اجتماع سقيفه؟
- آيا در غدير رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى را با شمشير براى بیعت على عليه السلام برد يا در اجتماع سقيفه؟
- آيا در غدير كسى را به ريسمان بستند يا براى بيعت اهل سقيفه؟
- آيا براى بيعت در غدير در خانه يا خيمه كسى را آتش زدند يا براى بيعت اهل سقيفه؟
تک نگاری
موضوع سقیفه و ماجرای گزینش خلیفه پس از شهادت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله، از رخدادهای حساس و بنیادین تاریخ صدر اسلام است که نه تنها در آثار عمومی تاریخنگاری مسلمانان، بلکه در شماری از نوشتهها به صورت مستقل بررسی شده است. مورخان بزرگ مانند طبری و یعقوبی در آثار خود به تفصیل از سقیفه یاد کردهاند، با این حال پژوهشها و تکنگاریهای ویژهای نیز از دورانهای مختلف به تحلیل این واقعه اختصاص یافتهاند.
- السقیفة: نوشته ابیصالح السلیل بن احمد بن عیسی (حیات در حدود قرن سوم هجری)
- السقیفة و بیعة ابیبکر: نوشته محمد بن عمر واقدی (۱۳۰–۲۰۷ق).
- السقیفة: نوشته ابیمخنف لوط بن یحیی بن سعید (درگذشت ۱۵۷ق).
- سقیفه و اختلاف در تعیین خلیفه: نوشته سحاب بن محمد زمان تفرشی.
- السقیفة: نوشته ابیعیسی الوَراق محمد بن هارون.
- السقیفه و الفدک، أبی بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری البصری البغدادی
- حقائق السقیفة فی دراسة روایة أبی مخنف، جلیل تاری
- السقیفه: محمدرضا مظفر.
- جانشینی محمد: ویلفرد مادلونگ.
- سقیفه: بررسی نحوه شکلگیری حکومت پس از رحلت پیامبر، نویسنده: مرتضی عسکری.
- السقیفة و الخلافة: عبدالفتاح عبدالمقصود.
- السقیفة و فدک: اثر احمد بن عبدالعزیز جوهری بصری (درگذشت: ۳۲۳ق)
- مؤتمر السقیفة، دراسة موضوعیة لاَخطر حادث فی تأریخ الإسلام السیاسی: باقر شریف قرشی.
- مؤتمر السقیفة نظرة جدیدة فی التاریخ الاسلامی: سید محمد تیجانی سماوی.
- ناگفتههایی از سقیفه (رویکردها، پیامدها و واکنشها): نجمالدین طبسی.
سقیفه سدّ راه قرآن[۴۹]
سقيفه سدّ راه قرآن شد. ابوبکر و عمر از همان آغاز سقيفه، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از تفسير آن منع نمودند؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنين عليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت ابا داشتند.
- ابوبكر طى دستورى چنين گفت: لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ: حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.[۵۰]
- عمر هر گاه كارگزاران خود را به شهرها مىفرستاد به آنان دستور مىداد براى مردم حدیث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند! جالب تر اينكه هرگاه اطلاع مىيافت يكى از آنان از اين دستور تخلف ورزيده، او را به مدینه احضار مى كرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مى داشت و آنچه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مى گرفت و مى سوزاند.[۵۱]
- مردى به نام «ضبيع» درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى كرد تا آنكه از عمر درباره تفسير «الذَّارِياتِ» و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» سؤال كرد. عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد، و سپس او را زندانى كرد. بعد از آن هر روز او را بيرون مى آورد و صد ضربه مى زد. آخر الأمر آن مرد گفت: گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!! عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بى جهاز نمود، مستقيماً از مدینه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت: اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!![۵۲]
- روز ديگر ابن عباس را مى بينيم كه به معاويه وارث سقيفه مى گويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مى شوى؟ معاويه گفت: نه. گفت: از تأويل آن مانع مى شوى؟ گفت: آرى. ابن عباس گفت: تو مى گويى قرآن را بخوانيم ولى نپرسيم مقصود خدا چه بوده است؟ معاویه گفت: آرى!! ابن عباس گفت: كدام بر ما واجب تر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟ معاويه گفت: عمل به آن! ابن عباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟ معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل بيت مى گوييد معنى كنند. ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى سفيان يا آل ابى معيط يا يهود و نصارى و مجوس بپرسم؟! معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى! ابن عباس گفت: به جان خودم قسم! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى كنى از اينكه خدا را با قرآن و با آنچه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم. معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آنچه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پیامبر صلی الله علیه و آله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد! سپس ابن عباس را تهديد كرد و گفت: اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!![۵۳]
پانویس
- ↑ اساس البلاغة، ص۳۰۱
- ↑ معجم البلدان، ج۳، ص۲۲۹-۲۲۸
- ↑ آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۳۱۹ و ۳۲۰
- ↑ رجبی دوانی، تحلیل واقعه سقیفه بنیساعده با رویکرد به نهجالبلاغه، ص۸۰
- ↑ آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۳۱۹ و ۳۲۰
- ↑ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۲۲
- ↑ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۲۲
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۷
- ↑ تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۰۶
- ↑ تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۰۶
- ↑ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۲۷
- ↑ السیرة النبویة، ج۲، ص۶۶۰
- ↑ جانشینی محمد صلی الله علیه وآله، ص۵۲-۵۳
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱-۲۶
- ↑ السقیفه و الخلافه، ص۳۱۷
- ↑ أنساب الأشراف، ج۱، ص۵۶۷
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۷
- ↑ غدير در قرآن: ج ۲ ص ۲۱۷ - ۲۲۰، ۲۱۰ - ۲۱۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۶۳،۲۶۲. كتاب سليم: ص ۱۴۵،۱۴۴. در حديث ديگرى نيز اين مطلب ذكر شده است. به بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۵۵ ح ۱۳ مراجعه شود.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۴
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۴
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۴
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، السقیفة و فدک، ص۴۲
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۱
- ↑ سقیفه: بررسی نحوه شکلگیری حکومت پس از رحلت پیامبر ص۷۶
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۰۵
- ↑ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۸
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابنابیالحدید، ج۶، ص۱۷
- ↑ وقعة صفین، ص۱۱۹-۱۲۰
- ↑ فرهنگ غدير (محدّثى): ص ۳۳۰،۳۲۹
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۰۸.
- ↑ الفصول المختاره، ص۵۶
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج۶، ص۱۱
- ↑ شرح نهجالبلاغة، ابنابیالحدید، ج۱، ص۱۵۱
- ↑ الامامة والسیاسة، ج۱، ص۲۹-۳۰
- ↑ منظور از سخن حضرت در روز غدير «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاه» است، و مراد از كلام آن حضرت در جنگ تبوک «اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى» است.
- ↑ كتاب سليم: ص ۱۵۳ ح ۴. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۸۷-۳۰۰ .
- ↑ كتاب سليم: حديث ۴۸.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۸۶. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۵.
- ↑ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۳۰-۳۱
- ↑ مؤتمر السقیفة، تیجانی، ج۱، ص۷۵
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج۱۶، ص۲۳۳-۲۳۴
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۲۲۵.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۳ ص ۳۵۲،۳۵۱.
- ↑ مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى) : ص ۱۳۵،۱۳۴.
- ↑ حجرات / ۱.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۳ ص ۱۷۴ - ۱۷۶.
- ↑ تذكرة الحفاظ: ج ۱ ص ۱۳،۵.
- ↑ الطبقات الكبرى (ابن سعد): ج ۳ ص ۲۸۷.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۷۰ ح ۲۲۴.
- ↑ كتاب سليم: ص ۳۱۵ حديث ۲۶.