صحیفه ملعونه دوم

اجراى صحيفه ملعونه دوم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله[۱]

اصلى‏ ترين و مهم ‏ترين مرحله از مراحل اجراى صحيفه ملعونه دوم غصب خلافت است.[۲]

اقدامات اوليه پس از غدير[۳]

اصحاب صحيفه ملعونه اول -  كه همان منافقین درجه اول بودند -  پس از ورود به مدینه مى ‏دانستند كه فاصله زيادى تا شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله نمانده و بايد هر چه سريع‏تر تدارک روزهاى پس از شهادت آن حضرت را ببينند.

از همه مهم‏ تر تدوين اساسنامه ‏اى بود كه به جاى قانون‏ نامه ابدى غدير بايد تنظيم مى ‏شد، كه هم خودشان طبق آن عمل كنند و هم براى ادامه اين راه باطل در نسل‏ هاى آينده به عنوان راهكارى در اختيار آنان قرار گيرد.

آنان با شناختى كه از جامعه مسلمين در سال آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله پيدا كرده بودند، به تدوين و تصويب موادى پرداختند كه در صحيفه ملعونه اول به طور مجمل بيان شده بود.

کاروان غدير روز ۲۵ ذى‏ الحجة وارد شهر مدينه شد، در حالى كه بزرگ‏ترين اتمام حجت خدا بر بشريت را پشت سر گذاشته بود، و پيامبر صلى الله عليه و آله برنامه عظيم خود در رابطه با ولايت را به انجام رسانده بود، و جا داشت با رسيدن به شهر مردم براى قدردانى از پيامبرشان كه اين چنين منظم و جامع و دقيق آخرين حكم الهى يعنى ولايت را اعلام فرموده، نزد او آيند و جشنى به پا كنند و دست او را ببوسند و از او تشكر و قدردانى نمايند.

ولى افسوس كه خط نفاق از غدير زهر خود را مى‏ ريخت و تا ورود به مدینه بيش از هفت توطئه بزرگ بر ضد ولايت اجرا كرده بود، كه همه توسط آن حضرت خنثى شد. اين حركات حاكى از خط سيرى بود كه هم اكنون ادامه آن را دنبال مى ‏كرد. مردم به خانه‏ هاى خود رفتند تا خستگى سفر را از تن بيرون كنند، اما پيامبر صلى الله عليه و آله متوجه بود كه منافقين در فكرهاى جديدى هستند و روزهاى بعد از رحلت آن حضرت را تدارک مى ‏بينند.

در پنج روزِ باقيمانده از ماه ذى ‏الحجة و با ورود ماه محرم، اصحاب صحيفه در تكاپوى عجيبى براى تدارک روزهاى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله بودند.

از يک سو معاذ بن جبل كه وعده داده بود مسئله انصار را حل كند سراغ بشير بن سعيد و اُسَيد بن حضير رفت كه هر يک رياست نيمى از انصار -  يعنى اوس و خزرج -  را داشتند و آن دو را به همكارى با اصحاب صحيفه دعوت كرد. آنان پذيرفتند و با آمدن آنان بسيارى از رؤساى قبايل و صاحب نفوذان مردم كه از آن دو فرمان مى ‏بردند تحت پيمان ضد غدير درآمدند.

ابوبكر و عمر و ابوعبيده نيز بزرگانِ منافق قريش را به پيمان خويش دعوت كردند و بسيارى از آنان را كه طُلَقاء و آزادشدگان فتح مكه بودند با خود همراه كردند.

با افزوده شدن ۲۰ نفر به گروه چهارده نفرى عقبه هرشی، يک گروه ۳۴ نفرى از زبده‏ ترين دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله -  كه تخصص لازم در حيله‏ گرى و خباثت داشتند - تشكيل شد كه هر يک از آنان جمع بزرگى از مردم را تحت فرمان خود داشتند.

احساس آنان اين بود كه يک روز و حتى يک ساعت تأخير در اين باره جايز نيست، و اگر قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله همه جوانب مسئله را آماده نكرده باشند، مجرد امضاى يک صحيفه چند سطرى در مکّه كارى از پيش نخواهد برد. اين بود كه حتى اساسنامه كار خود براى روزهايى كه امور را در دست خواهند گرفت تهيه كردند.

در يكى از شب‏هاى ماه محرم سال يازدهم هجرى اين گروه ۳۴ نفرى در خانه ابوبکر جمع شدند تا آخرين نتايج افكار و عملكرد خود را بازنگرى كنند و برنامه دقيقى براى آينده بسيار نزديک خود تدارک ببينند.

خداوندِ بيدارگر نسل‏ ها، كه از ارائه هيچ حجتى فروگذار نكرده، اين بار نيز بانوى بزرگوارى به نام اسماء بِنت عُمَیس را -  كه همسر ابوبکر بود ولى ایمان واقعى داشت ‏در آن ساعات شب مأموريت داد تا جزئيات ماجراهاى آن شب را به خاطر بسپارد و براى حذیفه نقل كند تا خبر آن به نسل ‏هاى مسلمان برسد و از تاريخچه ما قبل سقیفه آگاه باشند.

اين افراد در يک جمع ‏بندى در مورد افكار عمومىِ مردم و آمادگىِ شرايط براى اجراى نقشه‏ هاى سقيفه، به نتايجى رسيدند كه آنها را در صحيفه خود منعكس كردند.

آنان اين اساسنامه سقيفه را به عنوان يک قانون ‏نامه دائمى بر ضد غدير و امامان برگزيده الهى تنظيم كردند.

به همين جهت براى فريب مردمِ آن روز و نسل‏ هاى آينده، آن را با حيله ‏گرى تمام تدوين كردند و در آن به آيات قرآن استشهاد كردند!

و از پايه‏ هاى مسلَّم اسلام به عنوان ابزارى بر ضد فرامين الهى استفاده كردند؛ و آنچه در روزهاى غصب خلافت در برابر ولایت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام مطرح كردند، از قبل در آن پيمان‏ نامه گنجانيدند.

سپس به عنوان بنيانگذاران غصب خلافت تصويب كردند كه اگر قدرت را به دست گرفتند خلافت از پنج نفر امضا كنندگان صحيفه اول -  يعنى ابوبكر و عمر و ابوعبيده و معاذ و سالم -  خارج نباشد، و تا آنان هستند نوبت خلافت به ديگرى نرسد.

آنگاه بر مبناى اين نتايج، اساسنامه -  و به عبارت ديگر قانون اساسىِ -  سقيفه را تصويب كردند. در همان شب متن مفصل آن را تدوين كردند، و به سعيد بن عاص دستور دادند تا آن را برايشان بنويسد، و به امضاى ۳۴ نفر حاضر در جلسه رسانيدند.

حتى در آخر صحيفه نوشتند: «سعيد بن عاص اين صحيفه را با توافق كسانى كه اسم و شهادتشان در آخر اين ورقه است در محرم سال يازدهم هجرى نوشته است».

عده ‏اى از امضا كنندگان عبارت بودند از : ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی‏ وقّاص، ابوعبیده جراح، معاویة بن ابی ‏سفیان، عمرو بن عاص، ابوموسی اشعری، مغیرة بن شُعبه ثقفی، اوس بن حدثان نَضْری، ابوهریره، ابوطلحه انصاری، ابوسفیان، عِكرِمَة بن ابی جهل، صَفوان بن امیة بن خَلَف، سعید بن عاص، خالد بن ولید، عیّاش بن ابی ‏ربیعه، بشیر بن سعد، سُهَیل بن عَمرو، حکیم بن حُزام، صَهیب بن سَنان، ابو الاعور اَسلَمی، مُطیع بن اَسود مَدَری و ... .

سپس صحیفه را به ابوعبيده دادند تا آن را به مكه ببرد و در كعبه كنار صحيفه اول دفن كند! سپس آن عده از خانه ابوبكر برخاستند و رفتند.

اين گونه بود كه صحيفه ملعونه دوم به عنوان مفسر صحيفه اول نوشته شد، و به امضاى سردمداران توطئه رسيد.

پیامبر صلی الله علیه و آله هم با اشاراتى رمزى آنان را متوجه ساخت كه از كارشان باخبر است.[۴]

برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله با صحيفه ملعونه دوم[۵]

در شبى كه صحيفه ملعونه دوم توسط گروهى از منافقین در سال يازدهم هجرى و اندكى پيش از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه امضا شد، پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نماز صبح رو به ابوعبيده جراح كرده فرمود: «خوشا به حال تو كه امين اين امت شده ‏اى»!

سپس آيه ۷۹ سوره بقره را تلاوت فرمود: «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً، فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ اَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ»:

«واى بر كسانى كه نوشته ‏اى را به دست خويش مى ‏نويسند و سپس مى‏ گويند: اين از سوى خداست، تا با آن مبلغ كمى به دست آورند.

واى بر آنان از آنچه دست‏هايشان مى ‏نويسد و واى بر آنان از آنچه كسب مى ‏كنند».

آنگاه با ذكر آيه ۱۰۸ سوره نساء فرمود: كسانى كه در اين امت چنين صحيفه ‏اى را نوشته‏ اند شباهت دارند به آنان كه خدا مى‏ فرمايد:

«يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلَ وَ كانَ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطاً»:

«از مردم مخفى مى‏ كنند اما از خدا مخفى نمى ‏كنند و خدا ناظر آنان است هنگامى كه شب را سحر مى ‏كنند در سخنى كه خدا راضى نيست، و خدا به آنچه انجام مى‏ دهند احاطه دارد».

سپس فرمود: «امروز گروهى در امت من تشكيل يافته‏ اند كه در صحيفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهلیت شده‏ اند، كه صحيفه ‏اى بر عليه ما نوشتند و در کعبه آويزان نمودند.

خداوند به آن عده امكانات مى‏ دهد تا آنها و كسانى را كه بعد از آنان مى ‏آيند امتحان كند و انسان‏ هاى خبيث و پاک را از هم جدا سازد.

اگر نبود كه خداوند به من دستور داده از آنان اعراض نمايم براى مقدّرى كه مى‏ خواهد به انجام رساند، هم اكنون آنان را پيش آورده گردنشان را مى ‏زدم»!

حذيفه مى‏ گويد:

به خدا قسم ديديم هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخنان را مى ‏فرمود لرزه بر اندام امضاكنندگان صحيفه افتاده و اختيار از كف داده بودند، به طورى كه بر حاضران در مجلس مخفى نماند كه حضرت با سخن خويش آن عده را قصد كرده و اين آيه‏ هاى قرآنى را درباره آنان مى‏ خواند.

مى‏ بينيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله كار آنان را در تدوين صحيفه ملعونه با ماجراى قريش در مكه مشابه دانسته، كه وقتى قريشيان انواع مبارزه و مقابله با پيامبر صلى الله عليه و آله را تجربه كردند و به نتيجه ‏اى نرسيدند در مكانى به نام «دار النَدوة» جمع شدند و پيمان‏ نامه‏ اى بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش نوشتند و آن را در كعبه آويزان نمودند.[۶]

از سوى ديگر امضاكنندگان صحيفه ملعونه طبق فرموده صريح پيامبر صلى الله عليه و آله بايد گردن زده مى‏ شدند و آن جنايت بزرگ مستحق چنين جزايى بود، ولى موقعيت خاص غدير اين اجازه را نمى‏ داد، چرا كه برنامه‏ هاى انجام شده به خطر مى ‏افتاد.[۷]

تحليل ماجراى صحيفه ملعونه دوم[۸]

اصحاب صحيفه ملعونه پس از ورود به مدینه مى‏ دانستند كه فاصله زيادى تا شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله نمانده و بايد هرچه سريع‏ تر تدارک روزهاى پس از شهادت آن حضرت را ببينند.

از همه مهم‏تر تدوين اساسنامه‏ اى بود كه به جاى قانون‏ نامه ابدى غدير بايد تنظيم مى‏ شد، كه هم خودشان طبق آن عمل كنند و هم براى ادامه اين راه باطل در نسل‏ هاى آينده به عنوان راهكارى در اختيار آنان قرار گيرد.

آنان با شناختى كه از جامعه مسلمين در سال آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله پيدا كرده بودند، به تدوين و تصويب موادى پرداختند كه در صحيفه ملعونه اول به طور مجمل بيان شده بود.

اين گونه بود كه صحيفه ملعونه دوم به عنوان مفسر صحيفه اول نوشته شد، و به امضاى سردمداران توطئه رسيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله هم با اشاراتى رمزى آنان را متوجه ساخت كه از كارشان باخبر است.[۹]

در اين قسمت با ذكر مسير تدوين صحيفه دوم، تحليلى بر متن آن خواهيم داشت؛ و نهايتاً علل تشكيل لشكر اسامه را در رابطه با خنثى كردن اقدامات اصحاب صحيفه بيان خواهيم كرد:

۱. شناختى از جامعه مسلمين در سال آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله[۱۰]

تركيب جامعه مسلمين در سال آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله از يک سو شامل مسلمانانِ مخلصى چون سلمان و ابوذر و مقداد بود، و از سوى ديگر در برگيرنده تازه مسلمانانى بود كه تا ديروز عليه اسلام شمشير مى ‏زدند، و از جهتى ديگر شامل افراد شهوت‏ پرست و دنياطلبى بود كه هدفى جز مقاصد دنيوى نداشتند.

تعصبات جاهلىِ حاكم بر افكار عده ‏اى از مردم، و عُقده ‏هاى باقيمانده از خون‏ هاى بدر و اُحد و حُنین و خیبر، و مطامع دنيوى كه ایمان راسخ را از قلوب عده ‏اى ربوده بود، و حسدهاى نهفته ‏اى كه هر روز آشكارتر مى‏ گشت، اينها همگى جو حاكم بر جامعه مسلمين در سال حجةالوداع را روشن مى‏كند.

مشكل بزرگ جامعه مسلمين خط نفاق بود كه به خاطر نقاط ضعف مختلف افراد، روح ايمان را از آنان مى ‏گرفت و به سوى خود جذب مى‏ كرد.

منافقین كسانى بودند كه ظاهرشان مسلمان بود و برخورد قانونى با آنان مشكل بود.

اين عده از همان ابتداى بعثت در ميان مسلمانان بودند، و بعضى از همان اول با نيّات منافقانه مسلمان شدند، ولى تعدادشان كم بود. هر چه قدرت اسلام بالا مى‏ گرفت تشكل منافقين هم انسجام بيشترى مى ‏يافت و در پوشش اسلام ضرباتى مهلک تر از كفار و مشركين بر پيكر نهال تازه آن وارد مى‏كردند.

در سال‏ هاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله، كم‏كم منافقين به طور رسمى وارد عمل شدند.

آنان براى خود مجالس سرى تشكيل مى‏ دادند، و بر ضد اسلام و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله توطئه و كارشكنى مى‏ كردند؛ كه آيات قرآن بهترين شاهد اين مدعاست.

بخصوص اگر ترتيب نزول آيات را بررسى كنيم و ببينيم كه اكثر آيات مربوط به منافقين در سال‏ هاى آخر عمر آن حضرت نازل شده است.[۱۱]

منافقينِ به ظاهر مسلمان، در باطن گرايش به كفر و الحاد و شرک داشتند و آرزوى نهفته در قلبشان ريشه كن كردن اسلام با تمام محتوايش و بازگشت به گذشته بود.

ولى به خوبى مى ‏دانستند كه اين هدف به آسانى قابل دسترسى نيست و لا اقل با حضور پيامبر صلى الله عليه و آله امكان ‏پذير نخواهد بود.

لذا دست به كار برنامه‏ هاى شومى براى بعد از رحلت آن حضرت شدند.

اصحاب صحيفه اين زمينه‏ هاى اجتماعى مردم را محاسبه كردند، و با در نظر گرفتن سوابقى كه بين اكثر مردم با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اتفاق افتاده بود آمادگى آنان را براى اهداف خود يقينى دانستند.

اين مطلب بعدها از زبان ابوبكر علناً شنيده شد كه گفت: ما را از دست على جز سه چيز خلاص نكرده است:

  • او تنهاست و ياورى ندارد.
  • او وصيت و سفارش پيامبر را مراعات مى‏كند.
  • هر قبيله‏اى را در نظر بگيرى على متعرض آنها شده است.
  • اگر اينها نبود خلافت به او بازمى‏گشت اگر چه ما خوش نداشتيم.[۱۲]

۲. بازگشت كاروان به مدينه با خط نفاق

کاروان غدير روز ۲۵ ذى‏ الحجة وارد شهر مدینه شد، در حالى كه بزرگ‏ترين اتمام حجت خدا بر بشريت را پشت سر گذاشته بود، و پيامبر صلى الله عليه و آله برنامه عظيم خود در رابطه با ولایت را به انجام رسانده بود، و جا داشت با رسيدن به شهر مردم براى قدردانى از پيامبرشان كه اين چنين منظم و جامع و دقيق آخرين حكم الهى يعنى ولايت را اعلام فرموده، نزد او آيند و جشنى به پا كنند و دست او را ببوسند و از او تشكر نمايند.

ولى افسوس كه خط نفاق از غدیر زهر خود را مى ‏ريخت و تا ورود به مدينه بيش از هفت توطئه بزرگ بر ضد ولايت اجرا كرده بود، كه همه توسط آن حضرت خنثى شد.

اين حركات حاكى از خط سيرى بود كه هم اكنون ادامه آن را دنبال مى ‏كرد. مردم به خانه‏ هاى خود رفتند تا خستگى سفر را از تن بيرون كنند، اما پيامبر صلى الله عليه و آله متوجه بود كه منافقین در فكرهاى جديدى هستند و روزهاى بعد از رحلت آن حضرت را تدارک مى ‏بينند.

۳. تدوين و تصويب مواد صحيفه ملعونه دوم[۱۳]

به فاصله پنج روز از بازگشت و ورود كاروان حجةالوداع به مدينه، محرم سال يازدهم هجرى رسيد.

در چنين موقعيتى پنج نفرِ اصحاب صحيفه با نُه نفرى كه در عقبه هرشی به آنان افزوده شدند به همراه بيست نفر ديگر از رؤساى قبايل و كسانى كه مردم تحت فرمانشان بودند، شب هنگام در خانه ابوبکر جمع شدند تا آخرين نتايج افكار و عملكرد خود را بازنگرى كنند و برنامه دقيقى براى آينده بسيار نزديک خود تدارک ببينند.

خداوندِ بيدارگر نسل‏ ها كه از ارائه هيچ حجتى فرو گذار نكرده، اين بار نيز بانوى بزرگوارى به نام اسماء بنت عمیس را -  كه همسر ابوبکر بود ولى ايمان واقعى داشت‏در آن ساعات شب مأموريت داد تا جزئيات ماجراهاى آن شب را به خاطر بسپارد و براى حذیفه نقل كند تا خبر آن به نسل ‏هاى مسلمان برسد و از تايخچه ما قبل سقيفه آگاه باشند.

اين افراد در يک جمع ‏بندى در مورد افكار عمومى مردم و آمادگى شرايط براى اجراى نقشه‏ هاى سقیفه به نتايجى رسيدند كه آنها را در صحيفه خود منعكس كردند.

سپس به عنوان بنيانگذاران غصب خلافت تصويب كردند كه اگر قدرت را به دست گرفتند خلافت از پنج نفر امضاكنندگان صحيفه اول -  يعنى ابوبكر و عمر و ابوعبیده و معاذ و سالم -  خارج نباشد، و تا آنان زنده هستند نوبت خلافت به ديگرى نرسد.[۱۴]

آنگاه بر مبناى اين نتايج، اساسنامه -  و به عبارت ديگر قانون اساسىِ -  سقيفه را تصويب كردند.

در همان شب متن مفصل آن را تدوين كردند، و به سعید بن عاص دستور دادند تا آن را برايشان بنويسد، و به امضاى ۳۴ نفر حاضر در جلسه رسانيدند.

حتى در آخر صحيفه نوشتند: «سعيد بن عاص اين صحيفه را با توافق كسانى كه اسم و شهادتشان در آخر اين ورقه است در محرم سال دهم هجرى نوشته است».

عده ‏اى از امضاكنندگان عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى‏وقاص، ابوعبيده جراح، معاوية بن ابى‏ سفيان، عمرو بن عاص، ابوموسى اشعرى، مغيرة بن شعبه ثقفى، اوس بن حدثان نضرى، ابوهريره، ابوطلحه انصارى، ابوسفيان، عكرمة بن ابى‏ جهل، صفوان بن امية بن خلف، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، عياش بن ابى ‏ربيعه، بشير بن سعد، سهيل بن عمرو، حكيم بن حزام، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمى، مطيع بن اسود مدرى و ... .

سپس صحيفه را به ابوعبيده دادند كه آن را به مكه ببرد و در كعبه كنار صحيفه اول دفن كند. سپس آن عده از خانه ابوبكر برخاستند و رفتند.

۴. سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره صحيفه ملعونه دوم

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نماز صبح رو به ابوعبیده جراح كرده فرمود: «خوشا به حال تو كه امين اين امت شده ‏اى»! سپس اين آيات را تلاوت فرمود:

«فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً، فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ اَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ»[۱۵]:

«واى بر كسانى كه نوشته‏ اى را به دست خويش مى ‏نويسند و سپس مى ‏گويند: اين از سوى خداست، تا با آن مبلغ كمى به دست آورند. واى بر آنان از آنچه دست‏هايشان مى‏ نويسد و واى بر آنان از آنچه كسب مى ‏كنند».

آنگاه فرمود: كسانى كه در اين امت چنين صحيفه‏ اى را نوشته ‏اند شباهت دارند به آنان كه خدا مى‏ فرمايد:

«يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ يُبَيِّتُونَ ما لايَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطاً»[۱۶]:

«از مردم مخفى مى ‏كنند اما از خدا مخفى نمى ‏كنند و خدا ناظر آنان است هنگامى كه شب را سحر مى ‏كنند در سخنى كه خدا راضى نيست، و خدا به آنچه انجام مى‏ دهند احاطه دارد».

سپس فرمود: امروز گروهى در امت من تشكيل يافته ‏اند كه در صحيفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهلیت شده ‏اند، كه صحيفه‏ اى بر عليه ما نوشتند و در كعبه آويزان نمودند.

خداوند به آن عده امكانات مى‏ دهد تا آنها و كسانى را كه بعد از آنان مى‏ آيند امتحان كند و انسان‏ هاى خبيث و پاک را از هم جدا سازد.

اگر نبود كه خداوند به من دستور داده از آنها اعراض نمايم براى مقدّرى كه مى‏ خواهد به انجام رساند، هم اكنون آنان را پيش آورده گردنشان را مى‏ زدم!

حذيفه مى‏ گويد: به خدا قسم ديديم هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخنان را مى ‏فرمود لرزه بر اندام امضاكنندگان صحيفه افتاده و اختيار از كف داده بودند، به طورى كه بر حاضران در مجلس مخفى نماند كه حضرت با سخن خويش آن عده را قصد كرده و اين آيه ‏هاى قرآنى را درباره آنان مى‏ خواند.

مى بينيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله كار آنان را در تدوين صحیفه ملعونه با ماجراى قريش در مکّه مشابه دانسته، كه وقتى قريشيان انواع مبارزه و مقابله با پيامبر صلى الله عليه و آله را تجربه كردند و به نتيجه ‏اى نرسيدند در مكانى به نام «دار النَدوة» جمع شدند و پيمان‏ نامه ‏اى بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش نوشتند و آن را در كعبه آويزان نمودند.[۱۷]

از سوى ديگر امضاكنندگان صحيفه ملعونه طبق فرموده صريح پیامبر صلی الله علیه و آله بايد گردن زده مى‏ شدند و آن جنايت بزرگ مستحق چنين جزايى بود، ولى موقعيت خاص غدير اين اجازه را نمى‏ داد، چرا كه برنامه‏ هاى انجام شده به خطر مى ‏افتاد.

تحليل متن صحيفه ملعونه دوم[۱۸]

در متن صحيفه ملعونه دوم و اين اساسنامه مفصلِ سقیفه، تمام اهداف از پيش تعيين شده به صراحت بيان شده است.

در حقيقت بايد گفت: اين صحيفه براى يک روز و يک ماه و يک سال تدوين نشده، بلكه راهكارهاى لازم را به پيروان سقيفه در برابر امامت غديرى تا روز قیامت داده و آنان را متوجه اهداف دقيق بنيانگذاران اين راه نموده است.

با مطالعه اين صحيفه، هم به عمق جريان ضد غدير مى ‏توان پى برد، و هم ابوبكر و عمر و پيروانشان را به دقت تمام مى‏ توان شناخت، و هم ارزش برنامه عظيم غدير را مى‏ توان دريافت.

اين اساسنامه سقيفه به عنوان يک قانون‏نامه دائمى بر ضد غدير و امامان برگزيده الهى تنظيم شده است.

به همين جهت براى فريب مردم آن روز و نسل‏ هاى آينده، با حيله ‏گرى تمام تدوين يافته و در آن به آيات قرآن استشهاد شده و از پايه‏ هاى مسلَّم اسلام به عنوان ابزارى بر ضد فرامين الهى استفاده كامل شده است.

اين نهايت فتنه ‏گرى اصحاب صحيفه را مى ‏رساند كه اين چنين آينده ‏هاى دور و نزديکِ پيروانِ خود را پيش‏ بينى كرده ‏اند.

براى روشن شدن سوء استفاده ‏هاى منافقين در اين صحيفه، قبل از آوردن هر فرازى، به جهت‏گيرى ‏هاى آن اشاره خواهيم كرد تا تحليلى بر آن باشد.

۱. استفاده از مدح مهاجرين و انصار در قرآن

در فراز اول صحيفه از مدح مهاجرین و انصار در قرآن، به نفع اين چند نفرى كه اساسنامه سقیفه را تهيه كرده ‏اند سوء استفاده شده است.

گويا همه مهاجرین و انصار از اين صحيفه با خبر بوده ‏اند، در حالى كه آن را ۳۴ نفر مخفيانه و بدون اطلاع احدى از مهاجرين و انصار تدوين كرده‏ اند.

گذشته از آنكه خداوند هيچ گاه همه مهاجرين و انصار را مورد مدح قرار نداده، و اين همه آيات مربوط به منافقين در قرآن مربوط به امثال همين گروه است.

در عبارت اول صحيفه دقت كنيد:

اين نوشته ‏اى است كه عده‏اى از اصحاب محمد رسول اللَّه از مهاجرين و انصار بر آن متفق شدند؛ همانان كه خداوند در كتاب خويش به لسان پيامبرش مدحشان كرده است.

۲. دلسوزى بى ‏جا براى نسل‏ هاى آينده

عبارات بعدى براى فريفتن نسلى كه در آينده ‏هاى دور از صدر اسلام قدم به عرصه مى‏ گذارد آورده شده، كه نام گذشته و آينده اسلام را به عنوان بهانه ‏اى براى سنديّت صحيفه مطرح مى ‏كنند.

بايد پرسيد: آيا غدير از ايام گذشته اسلام نبود و براى روزهاى آينده اسلام نبود؟ پس چگونه چنين صحيفه ‏اى با توجه به ايام گذشته اسلام تدوين شده است؟!

اين مطلب در متن صحيفه چنين آمده است:

آنان پس از اين كه فكر و مشورت كردند متفق القول شدند، و اين صحيفه را با توجه به ايام گذشته و روزگارهاى باقيمانده نوشتند، تا مسلمانانى كه بعد از آنان مى ‏آيند به اين عده اقتدا كنند.

۳. انكار غدير و ادعاى تعيين نشدن خليفه

بسيار جالب است كه صحيفه ‏اى توسط اصحاب منافق پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله و به فاصله كمتر از يک ماه پس از غدير تدوين شود و در آن گفته شود «پيامبر كسى را براى خلافت بعد از خود تعيين نكرده است»!! اين ادعايى است كه در متن صحيفه به چشم مى‏ خورد:

اما بعد، خداوند با منت و كرمش محمد را بر همه مردم مبعوث نمود، براى دينى كه براى بندگانش انتخاب كرده بود. او وظيفه خود را ادا نمود و آنچه خدا به وى امر كرده بود تبليغ نمود، و بر ما واجب كرد كه تمام آنها را بپا داريم.

تا زمانى كه دين را كامل و واجبات را واجب نمود و سنت‏ ها را پايه گذارى كرد. آنگاه پروردگار پيشگاه خود را براى وى انتخاب كرد و او را با احترام و رضايت خاطر قبض روح نمود بدون اينكه كسى را براى بعد از خود به خلافت برساند!

پيامبر اختيار خلافت را بر عهده مسلمين گذاشت تا هر كس كه اعتماد به فكر او و اطمينان به دلسوز بودنش دارند براى خود انتخاب كنند.

۴. استناد باطل به آيه اسوة حسنة

در اينجا بار ديگر استناد به آيه قرآن را براى اثبات ادعاى باطل به كار گرفتند و آن را دليل بر پيروى مردم از مرام سقيفه قرار دادند.

آيا پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خلافت را بر عهده مسلمين گذاشت؟ آيا حتى يک مورد وجود دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين مطلبى فرموده باشد تا مردم هم در اين جهت پيرو آن حضرت باشند؟! اين استناد به قرآن با اين تعبير در صحيفه منعكس شد:

مسلمانان بايد به خوبى از پيامبر پيروى كنند همانطور كه خداوند فرموده است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُو اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الآخَرَ»[۱۹]:

«براى شما نسبت به پيامبر پيروى نيكو لازم است براى كسانى كه به خدا و روز قيامت اميدوارند».

۵. استفاده از تعصبات جاهلى

اكنون نوبت آن بود كه از تعصبات جاهلى و عواطف مردم براى زير پا گذاشتن فرمان الهى استفاده شود.

براى اين ادعا كه پيامبر صلى الله عليه و آله خليفه‏ اى تعيين نكرده مسئله ارث بردن حكومت را مثل سلاطين مطرح كردند، در حالى كه در امامت امامان‏ عليهم السلام مسئله مربوط به انحصار چنين لياقتى در ايشان است، و اينكه هيچكس جز ايشان صلاحيت چنين مقامى را ندارد، و به همين جهت درباره امام حسن و امام حسين‏ عليهما السلام عنوان پدر و فرزندى نيست تا توارث باشد.

از سوى ديگر براى تحريک تعصبات جاهلى مردم، مسئله سهيم بودن همه مسلمين در خلافت را مطرح كردند، در حالى كه خلافت بيت‏ المال نيست تا همه در آن شريک باشند، بلكه انتخابِ بهترين توسط پروردگار است، و هيچكس نمى‏ تواند همانند خداوند بهترين را معين كند.

۶. ارتباط دادن خلافت با ثروت اندوزى

جهت ديگرى كه باعث آبروريزى اهل سقیفه است ارتباط دادن خلافت با دولتمندى اغنياست.

گويا خلافت سلطنتى است كه هر كس آن را به دست گرفت ثروت اندوزى را آغاز مى‏ كند و اغنيا را گرد خود جمع مى‏ كند!

لذا براى پيش‏گيرى از اين مشكل بايد خليفه عوض شود و در يک خاندان نماند تا همه ثروت نزد آنان نماند!

البته حاكمان سقيفه چنين كردند و اين كارشان در زمان عثمان به اوج خود رسيد كه مردم بر او شوريدند و او را كشتند.

عبارتى كه بسيار مرموزانه در اين باره در صحيفه گنجانده شده چنين است:

پيامبر كسى را به خلافت نرساند به دليل اينكه اين امر در يک خاندان مانند ارث ادامه پيدا نكند بدون اينكه بقيه مسلمين در آن سهيم باشند، و باعث دولتمندى اغنيا نشود تا كسى كه به خلافت رسيد نگويد: اين امر در اين خاندان از پدر به فرزند تا روز قيامت به ارث مى‏ رسد!

۷. ارزش دادن به انتخاب مردم در مقابل انتخاب خدا

پيداست كه بشر خوب مى‏داند انتخاب صاحب نظرانش به انتخاب خداوند نمى ‏رسد. اين چيزى بود كه در تاريخ خلفاى منتخب سقيفه عملاً بر همه معلوم گرديد؛ كه خلفاى غاصب در جهات ظلم و جهل و بى‏ لياقتى و گناه، سرآمد روزگار خود بودند.

مى ‏بينيم براى التيام اين نقص بشرى، وصله‏ اى بى‏ مايه به سخنان خود افزوده ‏اند كه «بر اهل هر زمانى، كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى ‏ماند»، ولى تاریخ به خوبى نشان مى‏ دهد كه در هر زمانى آنكه صلاحيت خلافت داشته مخفى مانده است!

چنانكه به جاى على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام كه از هر جهت صلاحيت خلافت داشت، نالايق ‏ترين افراد جاى او را گرفتند. عبارت صحيفه را بنگريد:

بر مسلمين واجب است كه پس از رحلت هر خليفه ‏اى، صاحب نظران جمع شوند و مشورت كنند و هر كس را كه مستحق خلافت ديدند امير خود نمايند و او را صاحب اختيار مسلمين قرار دهند؛ چرا كه بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى‏ ماند.

۸. استفاده از عنوان اصحاب و جماعت مسلمين

به اين صراحت در مقابل غدير ادعا كردن در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله آن ديده نشده است، كه اگر كسى بگويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله خليفه‏ اى نصب كرده» فقط به بهانه اينكه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله خلاف آن را معتقدند سخنش باطل است! بايد پرسيد: كدام اصحاب؟ لابد همان ۳۴ نفر كه همه منافق بودند!

و يا به اين بهانه كه با جماعت مسلمين مخالف است! كدام مسلمين؟ لابد همان اعوان و انصار سقيفه كه هيزم براى آتش زدن بيت فاطمه ‏علیها السلام آوردند! متن صحيفه را در اين قسمت ببينيد:

اگر كسى از مردم ادعا كند كه رسول اللَّه شخصى را به عنوان خليفه منصوب كرده و اسم و نسب او را معين نموده سخن باطلى گفته و حرفى زده كه اصحاب پيامبر خلاف آن را معتقدند، و با جماعت مسلمين مخالفت كرده است.

۹. جعل حديث «نحن معاشر الأنبياء لا نورِّث»

در حالى كه سقيفه براى ايجاد شبهه در خلافت اهل ‏بيت‏ عليهم السلام موروثى بودن آن را مطرح مى‏ كند، از كار خود غافل است كه از همان اول ابوبكر وصيت نامه خود را به نام عمر نوشت و رسماً ارثيه خلافت را به او بخشيد و حتى ديگران را از اين ارث محروم ساخت.

بعد از عمر خلافت رسماً شكل موروثى گرفت و در طول خلفاى بنى ‏اميه و بنى ‏العباس و عثمانيان به عنوان روشى مسلَّم، هر نالايقى به عنوان اينكه فرزند خليفه قبل است، به خلافت دست يافت و چه آسيب ‏هايى كه اسلام از بى‏ لياقتى آنان ديد.

گذشته از اين مى ‏بينيم همان حديث جعلى كه هنگام غصب فدک در برابر حضرت فاطمه ‏عليها السلام مطرح كردند و گفتند:

«پيامبران ارث نمى ‏گذارند»، در صحيفه پيش ‏بينى نمودند و به خيال خود غصب خلافت را مستند به حديثى از مبلِّغ اعظم غدير كردند.

بعدها در گير و دار سقيفه و فدک معلوم شد كه حتى احدى از دار و دسته خودشان هم حاضر به شهادت درباره صحت چنين حديثى نيست، و تنها مدعى آن ابوبكر و عمر و عایشه هستند.

اوس بن حدثان نيز كه يكى از توطئه ‏گران قتل پيامبر صلى الله عليه و آله بود به نفع آنان شهادت داد.

آنجا بود كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: «آيا يک نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله پيدا نمى‏ شود كه درباره اين حديث به نفع شما شهادت دهد كه يک عرب بيابانى به نام اوس بن حدثان كه با بول خود تطهير مى‏ كند بايد شاهد شما باشد»؟![۲۰] باز هم عبارت صحيفه را بنگريد:

اگر كسى ادعا كند كه خلافت پيامبر موروثى است و او اين امر را براى كسى به ارث گذارده سخن باطلى گفته است؛ زيرا پيامبر فرموده است: «ما پيامبران ارث نمى‏ گذاريم و هر چه از ما بر جاى مى‏ ماند صدقه است».

۱۰. جعل حديث «أصحابى كالنجوم...»

حديث جعلى ديگرى كه در طول تاريخ ياران سقيفه بدان تمسک كرده ‏اند، قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در كارگاه سقيفه ساخته مى‏ شود كه «به هر يک از اصحاب من اقتدا كنيد هدایت يافته ‏ايد».

جالب اين است كه در مقابل مستند صريح و محكمى مانند غدير، به چنين احاديث جعلى تمسک شود.

سخن اصلى پيامبر صلى الله عليه و آله در طول عمر خود و به خصوص در غدير، انحصار امامان دوازده ‏گانه است و اينكه اين انحصار به خاطر لايق نبودن هيچ شخص ديگرى بجز آنان است، چرا كه مقام امامت مانند نبوت است و بايد قداست آن را داشته باشد و مجرد يک رياست نيست كه هر بى سر و پايى بتواند آن را در دست بگيرد.

براى فرار از اين قداست كه هيچگاه غاصبين خلافت -  حتى به تظاهر -  قادر بر نشان دادن آن نيستند، چنين حديثى را جعل نموده‏ اند تا با بالابردن مقام صحابه چنين قداستى را در آنان نشان دهند، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بارها اين مطلب را فرموده است كه روز قيامت عده ‏اى از اصحاب مرا بر سر حوض کوثر از من دور مى ‏كنند چرا كه بعد از من از دين برگشته‏ اند و به قرآن و عترت من جسارت كرده ‏اند. متن صحيفه در اين باره چنين است:

اگر كسى ادعا كند كه خلافت جز براى يک نفر از بين مردم صلاحيت ندارد و منحصر در اوست و سزاوار ديگرى نيست براى اين كه پشت سر نبوت است؛ چنين كسى دروغ گفته است! زيرا پيامبر فرموده:

«اصحاب من مانند ستارگانند، كه به هر كدام اقتدا كنيد هدايت خواهيد شد».

۱۱. استفاده از تساوى حقوق مسلمين

اينكه حقوق همه مسلمين مساوى است، در برابر ظلم عظيمى است كه خلفاى سقیفه بر مردم روا داشتند و نگذاشتند حقوق همه مسلمانان حفظ شود، بلكه حق عده‏ اى را بيش از خودشان دادند و حق عده ‏اى ديگر را پايمال نمودند.

ولى معناى رسيدن همه مردم به حقوق خود اين نيست كه همه مسلمين مى ‏توانند امام شوند و هيچ فرقى در اين باره بين آنان نيست. چنين مطلبى را هيچ اجتماعى و هيچ عقلى نمى ‏پذيرد.

پيداست كه امامت شايستگى‏ هايى لازم دارد كه فقط با دارا بودن آنها كسى مى ‏تواند در آن منصب قرار بگيرد؛ وگرنه خلفاى نالايق، ثمرات شوم سقيفه را به دنبال خواهند داشت كه به آبروى اصل اسلام هم ضربه زدند و باعث شرمندگى خود و همه اهل اسلام در برابر ملل ديگر شدند. عبارت صحيفه را در اين باره ببينيد:

پيامبر فرموده است: «حقوق مسلمين مساوى است و پايين‏ ترين افراد هم مى‏ توانند درباره حقوق خود اقدام كنند».

۱۲. تمسک به آيه تقوى در قرآن

نكته اساسى در خطابه غدير كه دست دشمنان را به كلى بسته است تعيين خط امامت تا روز قيامت و انحصار آن در دوازده امام از نسل پيامبر صلى الله عليه و آله است.

در برابر چنين اقدام دقيقى كه خدا و رسول فرموده ‏اند، اصحاب صحيفه آيه‏ اى از قرآن را دليل غصب خلافت قرار داده ‏اند كه «اِنَّ اَكْرَمُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ اَتْقيكُمْ»!

يک آيه كلى را در برابر كلام صريح پيامبر صلى الله عليه و آله قرار دادن به معناى جسارت به ساحت مقدس خدا و رسول است.

خداوند كه خلافت را منحصر در دوازده امام فرموده در واقع آنان را با تقوى ‏ترين مردم هر زمان معرفى نموده است.

بايد پرسيد: كداميک از خلفاى سقيفه نشان دادند كه با تقواترين مردم هستند، يا اصلاً نشانى از تقوا دارند؟ و بايد سؤال كرد: در زمان هر يک از ائمه‏ عليهم السلام چه كسى را با تقوی ‏تر از آن امام مى ‏توان يافت؟ پر مدعا و توخالى همين اصحاب سقيفه ‏اند كه در طول تاريخ غصب خلافت هميشه و از هر جهت از همه مردم عقب‏ تر بوده ‏اند!؟

با اين مقدمه ببينيم اصحاب صحيفه در اين باره چه پيش ‏بينى در نوشته خود نموده ‏اند:

اگر كسى ادعا كند كه او مستحق خلافت و امامت به دليل خويشاوندى با پيامبر است و خلافت منحصر در او و فرزندانش مى ‏باشد، يعنى فرزند از پدر خلافت را ارث مى‏ برد و اين در هر زمانى ادامه دارد و هيچ كس جز آنان صلاحيت ندارد و تا روز قيامت سزاوار آنهاست.

چنين كسى هم دروغ گفته است هر چند كه نسب خويشاوندى نزديكى با پيامبر داشته باشد! زيرا خداوند فرموده است -  و كلام خدا بر همه حاكم است - :

«اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ اَتْقاكُمْ»[۲۱]: «با ارزش ‏ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست».

۱۳. تمسک به جماعت مسلمين براى قتل مخالف سقيفه

اكنون نوبت دادن بهانه‏ هاى لازم به دست نسل آينده سقيفه است. تمسک به «جماعت مسلمين» و خليفه اين چنينى را نماينده آنان معرفى كردن، بهانه ‏اى است براى ظلم آزادانه و بى‏ قيد و شرط، به طورى كه هر كس در برابر آن قد عَلَم كرد به جُرم مخالفت با جماعت مسلمين و بر هم زدن اتحاد آنان بايد كشته شود!

در طول تاریخ سقيفه هم عملاً اين كار صورت پذيرفته و امثال مالک بن نویره كه گفتند:

«ما بر اعتقاد مسلمانى خود باقى هستيم و فقط خليفه تعيين شده در غدير را قبول داريم و خليفه سقيفه را قبول نداريم» از دم شمشير گذرانده شدند.

حتى بانويى به نام اُمّ‏فَروه كه با ابوبكر اعلام مخالفت كرد و گفت: «من فقط خليفه راستين پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را قبول دارم» به دستور او اعدام شد![۲۲]

در متن صحيفه اين عبارت تند را براى از ميان برداشتن سريع مخالفان سقيفه مشاهده مى ‏كنيم:

پس هر كس به كتاب خدا ايمان آوَرَد و به سنت پيامبر اقرار كند راهش مستقيم است و به سوى خدا پيش مى‏رود و مسير صحيح را مى ‏پيمايد.

هر كس روش خليفه را قبول نكند مخالف حق و كتاب خداست و از جماعت مسلمين جدا شده است؛ او را بكشيد كه قتل او به صلاح امت است.

۱۴. تمسک به اتحاد امت براى مباح كردن خون مخالف سقيفه

باز مى‏ بينيم از جعل و تحريف فرمايشات پيامبر صلى الله عليه و آله ابا نداشته ‏اند و به آن حضرت نسبت داده ‏اند كه «امت من هيچگاه بر گمراهى متفق نخواهند شد»، در حالى كه حتى به اقرار اهل سقيفه بارها و بارها امت بر باطل متفق شده ‏اند، تا آنجا كه يزيد را پذيرفته ‏اند و حسين عزيز عليه السلام را سر بريده ‏اند!

آيا اين اتحاد مردم بر حق بوده است؟ آيا ما هم بايد چشم و گوش بسته پيرو چنين اتحادى شويم؟! اين هدف شوم در متن صحيفه چنين عنوان شده است:

همچنين پيامبر فرموده است:

«هر كس در بين امت من -  در حالى كه متحد باشند -  بيايد و قصد داشته باشد كه تفرقه بياندازد او را به قتل برسانيد، هر كه مى‏ خواهد باشد؛ چرا كه اتحاد رحمت و اختلاف عذاب است.

امت من هيچ گاه بر گمراهى متفق نخواهند شد و مسلمانان يد واحدى در برابر دشمنانشان هستند».

بين مسلمين كسى اختلاف نمى ‏اندازد مگر اينكه تكروى مى‏ كند و دشمن آنهاست و به دشمن مسلمانان كمک مى ‏كند. خدا و رسولش خون او را مباح و قتل وى را حلال كرده ‏اند.

با توجه به اين تحليل ‏ها معلوم شد كه چگونه برنامه‏هاى غصب خلافت در محرم سال يازدهم هجرى به فاصله كمتر از دو ماه از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله آماده شد.

در فاصله باقيمانده، امضاكنندگان صحيفه به شدت سرگرم زيرسازى جامعه و آماده كردن فكرى مردم بر عليه امیرالمؤمنین‏ علیه السلام بودند، تا در موقعيت لازم بتوان خانه حضرت زهرا عليها السلام را آتش زد و با تازيانه به دختر پيامبر صلى الله عليه و آله حمله كرد!!

راستى چگونه مى ‏توان عده ‏اى را آماده كرد كه با يک فرمان بر بيت وحى هجوم آورند و حضرت محسن‏ علیه السلام را با غلاف شمشير بكشند، و طناب بر گردن صاحب غدير بيندازند!!

متن صحيفه ملعونه دوم[۲۳]

پس از نوشتن صحیفه ملعونه اول در مکّه و پيش از غدير، سردمداران منافقين صحيفه تكميلى دوم در مدينه و پس از غدير نوشتند.

اين اساسنامه سقيفه به عنوان يک قانون ‏نامه دائمى بر ضد غدير و امامان برگزيده الهى تنظيم شد.

به همين جهت براى فريب مردم آن روز و نسل ‏هاى آينده، با حيله‏ گرى تمام در آن به آيات قرآن استشهاد كردند و از پايه‏ هاى مسلَّم اسلام به عنوان ابزارى بر ضد فرامين الهى استفاده كامل نمودند.

اين نهايت فتنه‏ گرى اصحاب سقيفه را مى‏رساند كه اينچنين آينده ‏هاى دور و نزديک پيروان خود را پيش‏ بينى كرده ‏اند.

در چنين شرايطى افراد سرشناسى كه هر يک گروهى از مردم را تحت فرمان خود داشتند به پيمان نامه مزبور فرا خوانده شدند، و خيلى سريع ‏تر از آنچه انتظار مى ‏رفت پاسخ مثبت دادند و در فاصله كمتر از پانزده روز از صحيفه اول، قانون‏ نامه اساسى منافقین به عنوان صحيفه ملعونه دوم تدوين شد و در مدینه در خانه ابوبكر به امضاى ۳۴ تن از سردمداران آنان رسيد كه عبارت بودند از:

ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی ‏وقاص، ابوعبیده جراح، معاویة بن ابی‏ سفیان، عمرو بن عاص، ابوموسی اشعری، مغیرة بن شعبه، اوس بن حدثان، ابوهریرة، ابوطلحه انصارى، ابوسفيان، عكرمة بن ابى‏جهل، صفوان بن اميه، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، عياش بن ابى ‏ربيعه، بشير بن سعد، سهيل بن عمرو، حكيم بن حزام، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمى، مطيع بن اسود مدرى و هشت نفر ديگر.

اين صحيفه را سعيد بن عاص با توافق عده مزبور در محرم سال يازدهم هجرى نوشت و سپس آن را به ابوعبيده جراح به عنوان امين و ناظر خود سپردند، و او آن را به مکّه برد و كنار صحيفه اول در کعبه دفن كرد! متن پيمان نامه چنين است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

اين نوشته اى است كه عده ‏اى از اصحاب محمد رسول‏ الله از مهاجرین و انصار بر آن متفق شدند، همانان كه خداوند آنان را در كتاب خويش به لسان پيامبرش مدح كرده است.

آنان پس از اين كه فكر و مشورت كردند متفق القول شدند، و اين صحيفه را با توجه به ايام گذشته و روزگارهاى باقيمانده نوشتند تا مسلمانانى كه بعد از آنان مى ‏آيند به اين عده اقتدا كنند.

اما بعد، خداوند با منت و كرمش محمد را بر همه مردم مبعوث نمود براى دينى كه براى بندگانش انتخاب كرده بود.

او وظيفه خود را ادا نمود و آنچه خدا به وى امر كرده بود تبليغ نمود و بر ما واجب كرد كه تمام آنها را بپا داريم.

تا زمانى كه دين را كامل و واجبات را واجب نمود و سنت ها را پايه گذارى كرد. آنگاه پروردگار پيشگاه خود را براى وى انتخاب كرد و او را با احترام و رضايت خاطر قبض روح نمود بدون اينكه كسى را براى بعد از خود به خلافت برساند!

پيامبر اختيار آن را بر عهده مسلمين گذاشت تا هر كس كه به فكر او و دلسوز بودنش اطمينان دارند براى خود انتخاب كنند. مسلمانان بايد به خوبى از پيامبر پيروى كنند همانطور كه خداوند فرموده است:

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ‏ اللَّه أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّه وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»: «براى شما نسبت به پيامبر پيروى نيكو لازم است براى كسانى كه به خدا و روز قيامت اميدوارند».

پيامبر كسى را به خلافت نرساند به دليل اينكه اين امر در يک خاندان مانند ارث ادامه پيدا نكند بدون اينكه بقيه مسلمين در آن سهيم باشند، و باعث دولتمندى اغنيا نشود تا كسى كه به خلافت رسيد نگويد: اين امر در اين خاندان از پدر به فرزند تا روز قيامت به ارث مى‏ رسد!

بر مسلمين واجب است كه پس از رحلت هر خليفه‏ اى، صاحب نظران جمع شوند و مشورت كنند و هر كس را كه مستحق خلافت ديدند امير خود نمايند و او را صاحب اختيار مسلمين قرار دهند؛ چرا كه بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى ‏ماند.

اگر كسى از مردم ادعا كند كه رسول ‏الله شخصى را به عنوان خليفه منصوب كرده و اسم و نسب او را معين نموده سخن باطلى گفته و حرفى زده كه اصحاب پيامبر خلاف آن را معتقدند و با جماعت مسلمين مخالفت كرده است.

اگر كسى ادعا كند كه خلافت پيامبر ارثى است و او اين امر را براى كسى به ارث مى ‏گذارد حرف محالى زده است؛ زيرا پيامبر فرموده است:

«ما پيامبران ارث نمى‏ گذاريم و هر چه از ما بر جاى مى ‏ماند صدقه است».

اگر كسى ادعا كند كه خلافت جز براى يک نفر از بين مردم صلاحيت ندارد و منحصر در اوست و سزاوار ديگرى نيست براى اين كه پشت سر نبوت است؛ چنين كسى دروغ گفته است! زيرا پيامبر فرموده:

«اصحاب من مانند ستارگانند، كه به هر كدام اقتدا كنيد هدايت خواهيد شد».

اگر كسى ادعا كند كه او مستحق خلافت و امامت به دليل خويشاوندى با پيامبر است و خلافت منحصر در او و فرزندانش مى ‏باشد يعنى فرزند از پدر خلافت را به ارث مى ‏برد و اين در هر زمانى ادامه دارد و هيچ كس جز اينان صلاحيت ندارد و تا روز قيامت سزاوار آنهاست؛ چنين كسى هم دروغ گفته است هر چند كه نسب خويشاوندى نزديكى با پيامبر داشته باشد! زيرا خداوند فرموده است -  و كلام خدا بر همه حاكم است -: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّه أَتْقاكُمْ»: «با ارزش‏ ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست».

همچنين پيامبر فرموده است: «حقوق مسلمين مساوى است و پايين ‏ترين افراد هم مى‏ توانند درباره حقوق خود اقدام كنند. همه مسلمين يد واحد در برابر دشمنانشان هستند».

پس هر كس به كتاب خدا ايمان آوَرَد و به سنت پيامبر اقرار كند راهش مستقيم است و به سوى خدا پيش مى ‏رود و مسير صحيح را مى‏ پيمايد.

هر كس روش خليفه را قبول نكند مخالف حق و كتاب خداست و از جماعت مسلمين جدا شده است. او را بكشيد كه قتل او به صلاح امت است!!

همچنين پيامبر فرموده است: «هر كس در بين امت من -  در حالى كه متحد بودند -  آمد و قصد داشت تفرقه بيندازد او را به قتل برسانيد هر كس مى ‏خواهد باشد؛ چرا كه اتحاد رحمت و اختلاف عذاب است.

امت من هيچ گاه بر گمراهى متفق نخواهند شد و مسلمانان يد واحدى در برابر دشمنانشان هستند».

بين مسلمين كسى اختلاف نمى‏ اندازد مگر اينكه تكروى مى ‏كند و دشمن آنهاست و به دشمنان مسلمانان كمک مى ‏كند.

خدا و رسولش خون او را مباح و قتل او را حلال كرده‏ اند. الحمد للَّه ربّ العالمين.[۲۴]

نتايج صحيفه ملعونه دوم بعد از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله[۲۵]

اصحاب صحيفه طبق پيمانى كه با هم بسته بودند توانستند با كمک يكديگر مشكلات سقیفه را از سر راه بردارند و خليفه غاصبى را بر جاى پيامبر صلى الله عليه و آله بنشانند.

ولى همبستگى پنج نفرى آنان در روزهاى غصب خلافت باعث شد تا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بتواند پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله پرده از اسرار صحيفه ملعونه بردارد و حجت را بر مردم آن روز و نسل‏ هاى آينده اسلام براى چندمين بار تمام كند. در اين قسمت مسير آثار صحيفه را در روزهاى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله پيگيرى مى ‏كنيم:

۱. فيصله مشكل سقيفه به كمک صحيفه!

ابوبكر و عمر چنان براى غصب خلافت مجهز بودند، كه به محض شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله بى ‏اعتنا به غسل و تدفين حضرت و در حالى كه جنازه حضرت در چند قدمى مسجد روى زمين بود، ماجراى سقیفه را فيصله دادند.

سعد بن عباده و حبّاب بن مُنذر و امثال آنان از رؤساى انصار كه بى ‏خبر از همه جا به خيال خود براى حل و فصل مسئله خلافت آمده بودند، چنان غافلگير شدند كه در يک چشم بر هم زدن همه مسائل را تمام شده ديدند.

در حضور سعد بن عباده، همه شاهد بودند كه بشير بن سعيد و اسيد بن حضير دست بیعت با ابوبكر پيش آوردند و سعد را كه رئيس كل انصار بود نزد همه خوار كردند و حتى فرياد «سعد را بكشيد» از زبان عمر شنيده شد! آنها خبر نداشتند كه تمام اين برنامه ‏ها قبلاً توسط معاذ بن جبل تدارك ديده شده و اصحاب صحيفه همه اين نقشه ‏ها را از قبل آماده كرده ‏اند.

۲. خليفه از پيش تعيين شده صحيفه بر فراز منبر

مردمِ بى ‏خبر از پشت پرده، به فاصله چند ساعت از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله، ابوبكر را بر فراز منبر ديدند در حالى كه عمر و ابوعبيده و بقيه امضاكنندگان صحيفه اول و دوم اطراف منبر را گرفته بودند و با او بيعت مى‏ كردند و براى خلافت تبریک مى ‏گفتند!!!

در پى آنان همه منافقينى كه به بهانه آخرين ديدار با پيامبر صلى الله عليه و آله از لشكر اسامه به مدينه بازگشته بودند و با دو دستِ ابوبكر بيعت مى‏ كردند.

با فرمان بشير بن سعيد و اسيد بن حضير همه قبايل انصار نيز گروه گروه آمدند و با ابوبكر بيعت كردند.

اين گونه بود كه بدون هيچ زحمتى و در زمان كوتاهى همه مردم -  جز عده انگشت شمارى -  با ابوبكر -  بلكه با صحيفه ملعونه -  بيعت كردند.[۲۶]

۳. بيعت اجبارى صاحب غدير با اصحاب صحيفه

چند روزى نگذشت كه مأموران سقيفه با در دست داشتن مدركى به نام صحيفه، صاحب غدير را كشان كشان براى بيعت اجبارى با ابوبكر به مسجد آوردند.

آنان در حالى كه شمشيرها را بالاى سر او گرفته بودند دستور مى‏دادند كه هر چه زودتر با غاصب حق او بيعت كند!!

در لحظات بسيار حساسى كه آينه غدير در حال شكستن بود، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از زير شمشيرها ايام غدير را يادآور شد، كه آيا در آن روز با آن جمعيت بى‏ شمار خلافت براى من تعيين نشد؟

غاصبين خلافت پاسخ اين لحظه حساس را پيش‏ بينى كرده بودند، چرا كه هم رو در روى پيامبر صلى الله عليه و آله آن را گفتند و هم هنگام بيعت غدير آن را بر زبان آوردند، و هم در متن صحيفه ملعونه دوم آن را ثبت كردند.

اين بود كه ابوبكر بلافاصله گفت: آرى، پيامبر آن مطالب را درباره خلافت تو گفته ولى آن را نسخ كرده و گفته:

«إن اللَّه لا يجمع لنا النبوة و الخلافة»:

«خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع نمى‏ كند»! مى ‏بينيم كه غدير قابل انكار نبود، لذا عنوان منسوخ شدن غدير را با يک روايت جعلى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت دادند به ميان آوردند.

از ابوبكر سؤال شد كه آيا درباره اين حديث شاهدى هم دارد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده باشد؟ از ميان آن همه جمعيت، فوراً چهار نفر براى شهادت برخاستند: عمر، ابوعبيده، معاذ بن جبل و سالم مولى ابى‏ حذيفه! مردم بى ‏خبر از نقشه ‏هاى پنهان با مسئله ‏اى جديد روبرو شده بودند كه قدرت فكر كردن را از آنان گرفته بود.

۴. افشاى اسرار صحيفه ملعونه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله

خداوند در آن فتنه سياه، توسط حجت عظماى خود علی بن ابی‏ طالب‏ علیه السلام اتمام حجت نمود. در حالى كه شمشيرها بالاى سر على‏ عليه السلام آماده فرود بود و همه مى ‏ديدند و مى‏ شنيدند

حضرت فرمود:

«وفا كرديد به صحيفه ملعونه خود كه در کعبه بر سر آن هم‏ پيمان شديد، كه اگر خدا محمّد را بكشد و يا بميرد اين خلافت را از ما اهل‏ بیت‏ علیهم السلام باز پس گيريد».

آنان كه هرگز انتظار چنين افشاگرى در آن موقعيت حساس را نداشتند، بى ‏اختيار در پيشگاه مردم اقرار كردند؛ ابوبكر فوراً گفت: «تو از كجا مى ‏دانى؟! ما كه تو را از آن مطلع نكرده بوديم»!!!

ظاهراً اين مقدار اتمام حجت براى آن مردم كوردل كم بود كه نياز به شاهد بود.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فوراً فرمود: اى سلمان، اى ابوذر، اى مقداد، اى زبیر، شما را به خدا و حق اسلام قسم مى‏ دهم كه آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله نشنيديد كه در حضور شما مى ‏فرمود:

«اين پنج نفر -  كه نامشان را بخصوص ذكر كرد -  در كعبه بين خود صحيفه‏ اى نوشته ‏اند و پيمان بسته ‏اند كه اگر من كشته شدم يا مُردم خلافت را -  اى على -  از تو مانع شوند»؟!

اين چهار نفر شهادت دادند اين مطلب را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اند، و اين يادگارِ روزى بود كه پس از امضاى صحيفه، پيامبر صلى الله عليه و آله خبر آن را به اين چند نفر از اصحاب خود داد.

آنان اضافه كردند كه تو از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدى كه اگر نقشه اينان اجرا شد به من امر مى‏ فرمايى چه كنم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر يارانى يافتى با آنان جهاد كن و در مقابل آنان مقاوت كن، و اگر يارانى نيافتى دست نگهدار و خون خود را هدر مده.[۲۷]

اين گونه بوده كه خداوند هيچ كس را در برابر غدير معذور نخواهد دانست، و همه دانستند و مى ‏دانند كه آنچه برنامه بلند مدت غدير را بر هم زد يک نقشه شوم مستمر و پيش‏ بينى شده بود، و در كنار همه اين نقشه ‏ها خداوند لحظه به لحظه حقايق را براى مردم روشن ساخت و كسى را در بى‏ خبرى و جهالت رها نكرد.

منبع

دانشنامه غدیر،جلد ۱۴،صفحه ۲۹۲.

پانویس

  1. اسرار غدير: ص ۳۰۵. چهارده قرن با غدير: ص ۱۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۷ - ۲۰۹. ژرفاى غدير: ص ۱۸۰ - ۱۸۲.
  2. كتاب سليم: ص ۱۴۴.
  3. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۱۰. ژرفاى غدير: ص ۱۶۳ - ۱۶۶. اسرار غدير: ص ۷۹. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۹۱.
  4. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۶ - ۱۱۱ و ج ۲۹ ص ۱۰۳ و ج ۳۰ ص ۲۷۱،۲۱۶.
  5. ژرفاى غدير: ص ۱۶۷. اسرار غدير: ص ۷۹. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۹۵.
  6. بحار الانوار: ج ۱۹ ص ۲،۱.
  7. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۲ - ۱۱۱ و ج ۲۹ ص ۱۰۳ و ج ۳۰ ص ۲۷۱،۲۱۶.
  8. ژرفاى غدير: ص ۱۶۳ - ۱۶۷.
  9. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۲ - ۱۰۵.
  10. بحار الانوار: ج ۲۲.
  11. در اين باره به سوره ‏هاى آل‏ عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، محمد صلى الله عليه و آله، فتح، مجادله، حديد، منافقين و حشر مراجعه شود.
  12. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۴۰.
  13. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۶،۱۰۵،۱۰۲.
  14. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۰۳.
  15. بقره /  ۷۹.
  16. نساء /  ۱۰۸.
  17. بحار الانوار: ج ۱۹ ص ۱ - ۲.
  18. ژرفاى غدير: ص ۱۶۹ - ۱۷۷.
  19. احزاب /  ۲۱.
  20. كتاب سليم: ص ۲۴۲ ح ۴. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۳۱۷.
  21. حجرات /  ۱۳.
  22. الثاقب فى المناقب: ص ۲۲۶. شرح نهج البلاغة (ابن ابى ‏الحديد): ج ۱۷ ص ۲۱۴.
  23. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۱۲۶ - ۱۲۹. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۱۰. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۹۳.
  24. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۶ - ۱۱۱ و ج ۲۹ ص ۱۰۳ و ج ۳۰ ص ۲۷۱،۲۱۶.
  25. ژرفاى غدير: ص ۱۸۰ - ۱۸۲.
  26. كتاب سليم: ص ۱۴۴.
  27. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۹۵،۲۷۴،۱۲۶،۱۲۵.