شبهات دهلوی به خطبه غدیر

از دانشنامه غدیر

شبهه سببِ ايراد خطبه غدير[۱]

  يكى از شبهات دهلوى در مسئله غدير در مورد سبب ايراد خطبه غدیر است؛ دهلوى در مورد ايراد خطبه در غدير چنين گفته است:

و سبب ايراد اين خطبه - چنانچه مورّخان و سيره‏ نويسان آورده‏ اند -  به صراحت دلالت مى‏ كند كه منظور افاده محبت و دوستى حضرت امير عليه السلام بوده است.

زيرا جماعتى از صحابه كه در مأموريت به سرزمين يمن همراه آن جناب بودند، هنگام مراجعت از آن سفر شكايت ‏هاى بى‏ جا از حضرت امير عليه السلام به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله عرض نمودند؛ كسانى مثل بریده اسلمی و خالد بن ولید و ديگر نامداران.

پيامبر صلی الله علیه و آله كه ديد اين سخن‏ ها سر زبان مردم افتاده، با خود انديشيد كه اگر يكى دو نفر را از اين شكايت ها منع كند به حساب علاقه بسيار بين حضرتش و امیرالمؤمنین ‏علیه السلام گذارده مى‏ شود و از اين سخنان دست بر نخواهند داشت. از اين رو، آنچه را مى‏ خواست در سخنرانى همگانى به گوش عموم رساند.

آن حضرت اين نصيحت را با جمله«ألَستُ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم» كه بر گرفته از قرآن است آغاز فرمود، تا نشان دهد كه هر چه مى‏ گويد از سر دلسوزى و خيرخواهى مى‏ گويد، و اينكه مسلمانان آن را بر اين حمل نكنند كه حضرتش مى‏ خواهد صرفاً از كسى حمايت كند و علاقه شخصى انگيزه او است. محمد بن اسحاق و ديگر سيره ‏نويسان اين قصه را به تفصيل آورده ‏اند.

پاسخ:

اين شبهه از چند جهت پاسخ داده مى‏ شود:

يک. استدلال به روايت ابن‏ اسحاق در برابر شيعه درست نيست

استدلال به روايت ابن‏ اسحاق در برابر شيعه درست نيست، زيرا روشن است كه وى از اهل ‏سنت است نه از اماميه.

در گذشته بارها از شخص دهلوى و پدرش و ديگران نقل شد كه يكى از قواعد مناظره در علوم و مسائل مورد اختلاف اين است كه هر طرف به روايات طرف ديگر استناد كند، و روايات دانشمندان مذهب خود و كتاب‏ هاى آنان را ملاک قرار ندهد.

دو. ابن ‏اسحاق نزد بعضى از اهل ‏تسنّن معتبر نيست

اهل تسنّن و هم ‏مذهبان دهلوى در توثيق و پذيرش روايات محمد بن اسحاق هم داستان نيستند. پيش تر گذشت كه جماعتى از سرشناسان سنّى ابن ‏اسحاق را تضعيف كرده و او را از عدالت ساقط كرده ‏اند.

پس ابن‏ اسحاق نزد اهل‏ سنت نيز ضعيف است.

سه. عدم نقل حديث غدير توسط ابن ‏اسحاق به گفته رازى

فخر رازى مدّعى است كه محمد بن اسحاق حديث غدير را روايت نكرده است.

در گذشته آمد كه رازى در مقام پاسخ به حديث غدير به زعم خود، به اين استناد كرده كه بخاری و مسلم و واقدى و ابن ‏اسحاق اين حدیث را روایت نكرده ‏اند، و همين دليل نامعتبر بودن آن است..

پس در جايى كه ابن‏ اسحاق اصلاً از راويان حديث غدير نيست، نسبت دادن اين قول به او كه سبب صدور حديث غدير شكايت بعضى از اصحاب از على‏ عليه السلام بوده نارواست.

چهار. آنچه دهلوى به ابن ‏اسحاق نسبت داده در سيره ابن‏ هشام نيست

در سيره ابن‏ هشام -  كه خلاصه سيره ابن ‏اسحاق است -  دو روايت در مورد حجةالوداع و اعمال آن و بازگشت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام از سفر يمن و شكايت بعضى از آن حضرت آمده، و در هيچ كدام مطلبى كه دهلوى از او نقل كرده نيامده است! پس از اين دو نقل، ابن ‏اسحاق با اسنادش از ابوسعید خدری نقل كرده است:

مردم از على ‏عليه السلام شكايت كردند. رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در ميان ما براى سخنرانى برخاست و فرمود: اى مردم، از على شكايت نكنيد، كه او آنجا كه پاى خدا در ميان باشد (يا در راه خدا) سختگير است.[۲] اينها روايات ابن ‏اسحاق است. آنچه دهلوى به او نسبت داده در هيچ كدام نيامده است!

پنج. آيا صحابه اوامر نبى‏ صلى الله عليه و آله را بر اغراض شخصى حمل مى‏ كردند؟

بنا بر سخن دهلوى، صحابه اوامر و نواهى پيامبر صلى الله عليه و آله را بر اغراض نفسانى حمل مى‏ كردند، و معتقد نبودند كه آنها حق و مطابق واقع است و دستورهايى است كه بايد از آنها اطاعت كرد!

اهل‏ سنت به وجوب دوست داشتن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام قائل ‏اند. چنانچه احاديث پرشمار و آثار قطعى نبوى بر اين وجوب دلالت مى‏ كند.

حتى دهلوى نيز تصريح كرده كه ايمان به وجوب مودّت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در مرتبه ايمان به وجوب مودّت رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله است.

اگر حال صحابه در قبال اين مودّتِ واجب چنين باشد و آنان فرمان نبوى به آن را بر اغراض نفسانى و علايق شخصى حمل كنند، از چه رو اهل ‏سنت مى‏ كوشند براى چنين مردمى فضائل و مناقب دست و پا نمايند؟! و چرا بر اين سخن پافشار مى‏ كنند كه محال است صحابه با اوامر پيامبر صلى الله عليه و آله و نصوص صادر شده از او مخالفت كنند؟!

حقيقت اين است كه اطاعت از اوامر پيامبر صلى الله عليه و آله واجب است؛ چه اينكه مخاطب آن اوامر يک يا دو تن باشند يا همه مسلمانان، و چه اينكه اوامرش را آشكارا صادر كرده باشد يا پنهانى.

و هر كس از امرى از اوامر و نهيى از نواهى او سر باز زند و آن را گردن ننهد کافر شده است؛ هر كس مى‏ خواهد باشد، و حكم صادر از حضرتش هر چه مى‏ خواهد باشد.

زيرا حكم سخنان شرعى پيامبر صلى الله عليه و آله با اختلاف احوال تغيير نمى‏ كند. حال صحابه ‏اى كه حقّاً به رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله ایمان داشتند و اعتقاد آنان به احكام و اقوال او چنين است.

اما منافقانى كه اطراف حضرت بودند از احكام و اقوال او اعراض مى‏ كردند، زيرا ايمان قلبى به وى نداشتند و برايشان تفاوت نمى كرد كه اين احكام و اقوال در حضور انبوه مردم صادر شده يا در پنهانى؛ در هر صورت آنها را به طور مطلق بر اغراض نفسانى حمل مى‏ كردند.

بنابراين، چگونه دهلوى از اين سخن نتيجه گرفته كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله يک يا دو تن از صحابه را مخاطب مى‏ ساخت سخنش بر علايق شخصى حمل مى‏ شد، اما اگر همه قوم را مخاطب مى‏ ساخت آن را بر واقع حمل مى‏ كردند؟!

شش. پيامبر صلى الله عليه و آله تنها بُرَيده را از بدگويى نسبت به على‏ عليه السلام بازداشت

دهلوى گفته بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله تنها آن يک نفر را كه نزد حضرتش از على‏ عليه السلام بدگويى كرد را نهى نفرمود، زيرا مى‏ دانست كه نهى آن يک تن كارساز نيست و به محبت شخصى او نسبت به على‏ عليه السلام حمل مى ‏شود.

ولى آنچه در روايات اهل‏ سنت وجود دارد و محدّثان بزرگ ايشان آن را نقل كرده ‏اند اين است كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله شخص بُرَيده را از بدگويى نهى كرد و به او فرمود:

از على‏ عليه السلام بدگويى نكن، چرا كه او از من و من از او هستم، و او پس از من ولىّ شماست.[۳]

در روايت ديگرى آمده است: اى بريده، از على‏ عليه السلام بدگويى نكن، چرا كه او از من و من از او هستم.[۴]

ابن ‏حجر مكّى گويد: چنانكه حافظ شمس ‏الدين جَزَرى از ابن‏ اسحاق نقل كرده، سبب آن اين است كه بعضى از همراهان على ‏عليه السلام در يمن از او بدگويى كردند.

لذا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله حج خود را به پايان رساند، براى آنكه مرتبت على‏ عليه السلام را بشناساند و سخن بدگويانى همچون بريده را رد كند آن خطبه را خواند.

در صحيح بخارى آمده است كه بريده على‏ عليه السلام را دشمن مى ‏داشت. سبب اين دشمنى بنا بر خبرى -  كه ذهبى آن را صحيح دانسته -  اين است كه بريده همراه با على‏ عليه السلام به یمن رفت و از او جفايى ديد. از همين رو، در حضور نبى‏ صلى الله عليه و آله وى را نكوهيد و شأن او را پايين آورد.

چهره پيامبر صلى الله عليه و آله پس از شنيدن سخن بريده دگرگون گشت و سپس فرمود: اى بريده، آيا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نيستم؟

بريده گفت: چرا، اى فرستاده خدا. حضرتش فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است.[۵]

هفت. صدور حديث غدير به امر خدا بوده است

روايات و كلمات محدّثان بزرگ و پيشوايان اهل ‏سنت دلالت مى‏ كند كه سبب صدور حديث غدير شكايت يک نفر از على ‏عليه السلام نبوده، بلكه به سبب امرى از خداى سبحانه و وحى اكيدى بوده كه جبرئيل آن را بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آورده است.

افرادى مثل:

ابن ‏ابى‏ حاتِم رازى، احمد شیرازی، ابوبکر بن مردویه، ابواسحاق ثعلبی، ابونعیم اصفهانی، ابوالحسن واحدی، مسعود سِجِستانی، قاضى عبدالله حَسكانى، ابن‏ عساكر دمشقى، فخر رازی، فریدالدین عطّار، محمد بن طلحه شافعی، عبدالرزاق رَسعَنی، نظام ‏الدین نیشابوری، سید علی همدانی، حسین میبدی، ابن‏ صبّاغ مالکی، بدرالدين عَينى، جلال ‏الدین سیوطی، محمد محبوب عالم، حاج عبدالوهاب، جمال‏ الدین محدث شیرازی، سيد شهاب احمد و ميرزا محمد بن معتمدخان كه به روايات بسيارى از طريق اماميه تأييد شده است.

اينها همه آشكارا دلالت مى ‏كنند كه مراد از اين حديث شريف نصّ بر امامت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام است.

هشت. واقعه غدير پس از قضيّه شكايت بريده بوده است

از روايات اهل‏ سنت به دست مى ‏آيد كه قضيّه شكايت بريده از على ‏عليه السلام نزد نبى‏ صلى الله عليه و آله و نهى پيامبر صلى الله عليه و آله از بدگويى از على‏ عليه السلام، پيش از واقعه غدير و بيان حدیث غدیر بوده و اينها دو رخداد جداگانه اند.

سخن نورالدين على بن ابراهيم حلبى در سيره‏ اش نيز دالّ بر اين است. وى در پاسخ به استدلال به حديث غدير مى ‏نويسد:

اسم «مَولى» بر بيست معنى اطلاق مى ‏شود، از جمله: سرورى كه سزاوار است دوست داشته شود و از دشمنى ‏اش دورى گردد. مراد از «مَولى» در حديث غدير همين معنى است.

سبب صدور اين حديث مؤيّد همين معنى است؛ زيرا يكى از صحابه -  يعنى بريده كه همراه با على ‏عليه السلام به یمن رفته بود -  وقتى در حجةالوداع نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، زبان به بدگويى از على ‏عليه السلام گشود، چرا كه (به گمان خود) از على ‏عليه السلام جفا ديده بود.

بدگويى بريده از على بن ابى‏ طلب‏ عليه السلام سبب شد كه چهره نبى‏ صلى الله عليه و آله دگرگون شود و بفرمايد:

اى بريده، از على‏ عليه السلام بدگويى نكن، زيرا او از من و من از اويم. آيا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نيستم؟ بريده گفت: چرا اى فرستاده خدا.

فرمود: هركس من مولاى او هستم على مولاى او است. پيامبر صلى الله عليه و آله اين را فقط به بريده فرمود.

سپس وقتى به غدير خم رسيد، علاقمند شد كه اين سخن را به همه صحابه بگويد؛ يعنى چنانكه بر صحابه واجب است كه مرا دوست بدارند، شايسته است كه على‏ عليه السلام را نيز دوست بدارند.[۶]

بنابراين، روشن مى‏ شود كه اين ادعا كه سبب صدور حديث غدير شكايت بريده از على ‏عليه السلام بوده، ادعاى بى‏ دليل و بى‏ اعتبار است.

نه. اگر دو قضيه مذكور يكى باشند، دلالت حديث محفوظ است

حتى بر فرض اينكه دو قضيّه مذكور يكى باشند و سبب صدور حديث غدير شكايت بريده يا ديگرى از على‏ عليه السلام باشد، دهلوى از كجا مى ‏تواند ثابت كند كه مراد پيامبر صلى الله عليه و آله از ولايت، محبت و مودّت بوده است نه امامت و خلافت؟ سخن دهلوى ادعاى بى‏ دليل است، و پاسخ چنين مدّعايى رد كردن آن است.

ده. بطلان كلام دهلوى بر اساس سخن قاضى ‏القضات عبدالجبّار معتزلى

دهلوى مدّعى است كه اين حديث شريف در مورد نهى از بدگويى از على‏ عليه السلام صادر شده و همين دالّ بر اين است كه مراد نبىّ خاتم ‏صلى الله عليه و آله از ولایت، محبت و مودّت بوده است.

در مقابل، قاضى‏ القضات عبدالجبار معتزلى سخن صريحى دارد كه ادعاى دهلوى را باطل مى‏ كند.

وى معتقد است كه اگر سبب صدور مذكور درست باشد، باز هم مانع تعلّق به ظاهر حديث مقتضاى لفظ نيست. وى در پاسخ به حديث غدير نوشته است:

شيخ ما ابوهُذَيل درباره اين خبر مى‏ گفت: اگر صحيح باشد، مراد از آن دوست داشتن دينى است.

بعضى از دانشمندان گفته ‏اند كه خبر مذكور بر اين حمل شده كه عده ‏اى به سبب بعضى از كارهاى على‏ عليه السلام از او بدگويى كردند.

سخنان اينان و بدگويى ‏هايشان از على‏ عليه السلام منتشر شد و به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد.

از اين رو، حضرتش سخنى گفت تا دالّ بر ولايت و منزلت على ‏عليه السلام باشد و بدگويان را خاموش كند تا فتنه‏ اى به پا نشود.

ديگرى در سبب صدور حديث گفته است: ميان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و اسامة بن زيد بگو مگو شد.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به اسامه فرمود: به مولايت چنين مى‏ گويى؟ اسامه گفت: تو مولاى من نيستى، بلكه رسول‏ خدا مولاى من است.

رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله فرمود:

هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. و خواست تا با اين كلام اسامه را خاموش سازد و روشن كند كه على ‏عليه السلام مولاى او است و منزلتى هچون شخص پيامبر صلى الله عليه و آله دارد.

بعضى مانند اين را درباره زيد بن حارثه گفته ‏اند، و ديگران در ردّ آن گفته‏ اند كه رخداد غدير پس از مرگ زيد بوده است.

اما آنچه در معناى اين خبر قابل اعتماد است، همان است كه پيش تر گفتيم. زيرا اگر همه اين سبب صدورها درست باشد و اين خبر به سبب آنها صادر شده باشد، باز هم مانع تعلّق به ظاهر آن و مقتضاى لفظ آن نيست.

از اين رو، بايد به اين جنبه حديث پرداخت و بيان سبب صدور را رها كرد، چرا كه بود و نبودش يكسان است و در استدلال به خبر تغييرى نمى ‏دهد.[۷]

و اما قاضى عبدالجبّار (م ۴۱۵ ق) كسى است كه عامه در مباحثه با اماميه از  او  پيروى مى‏ كنند و در مباحث امامت و كلام پاسخ‏ ها و شبهه‏ هاى او پيرامون استدلال‏ هاى شيعه را پسنديده و برگزيده ‏اند، و در كتاب‏ هاى تراجم بسيار او را ستوده‏ اند. از جمله: ابوبكر ابن ‏قاضى شُهبه و اِسنَوى و يافعى.[۸]

يازده. حديث غدير در هر صورت بر امامت دلالت مى ‏كند

اگر حدیث غدیر در پاسخ به شكايت بُرَيده صادر شده باشد، باز هم بر امامت دلالت مى‏ كند.

چرا كه بريده همراه على‏ عليه السلام به يمن سفر كرد، و هنگام بازگشت از اين سفر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و از على‏ عليه السلام شكايت كرد كه چرا او از زنان اسير كنيزى براى خود برگزيده است. رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله هم در پاسخ بريده از ولايت على‏ عليه السلام ياد كرد.

معناى اين چيست؟ بى‏ گمان معناى اين پاسخ و هدف از آن اثبات اولويّت على ‏عليه السلام به تصرّف در جميع امور است، و اينكه كسى را نرسد به فردى كه در تصرّف در امور از ديگران اولى است اعتراض كند، يا از او بد گويد، يا در امرى از امور با او كشمكش كند. بلكه بر همگان واجب است كه از او پيروى كنند و مطيعش باشند.

در «كنز العمّال» به نقل از ديلمى آمده كه در يكى از نقل ‏هاى حديث بريده آمده كه پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: اى بريده، على ‏عليه السلام پس از من ولىّ شماست.

پس او را دوست بدار كه او كارى را مى‏ كند كه به آن امر شده است. در نتيجه، حديث بريده به روشنى بر ولايت و عصمت على‏ عليه السلام دلالت مى‏ كند.

اگر به زعم بعضى از دانشمندان اهل ‏تسنّن سبب صدور حديث غدير شكايت بريده به سبب رخداد يادشده باشد، همين رخداد و صدور اين حديث شريف در آن هم به امامت و خلافت على‏ عليه السلام دلالت مى ‏كند، و مطلوب هم همين است.

روایت كرده ‏اند كه بريده پس از اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله او را از دشمنى و نكوهش على ‏عليه السلام نهى كرد مى‏ گفت:

پس از سخن پيامبر، هيچ كس به اندازه على‏ عليه السلام براى من محبوب نيست. اين خبر را احمد بن حنبل در مسندش، حافظ ابن‏ كثير از احمد، شيخ عبدالحق دهلوى در «معارج النبوة»، سيد شهاب‏ الدين احمد، بَرزَنجى و ديگران نقل كرده‏ اند.[۹]

شكّى نيست كه چنين سخنى به افضليت دلالت مى ‏كند. لاهورى در شرح «تهذيب الكلام» تفتازانى، در بحث افضليت ابوبکر مى‏ نويسد:

دليل ديگر اين سخن نبوى است: سوگند به خدا كه خورشيد بعد از پيامبران و رسولان بر كسى برتر از ابوبكر طلوع و غروب نكرده است.

چنين سخنى براى افضليت است، زيرا غالباً از ميان دو نفر يكى از ديگرى برتر است و مساوى نيستند، و چون افضليت يكى نفى شود افضليت ديگرى ثابت مى‏ گردد.

در نتيجه، هر گاه كه افضليت على‏ عليه السلام ثابت شود، امامت او نيز ثابت مى‏ شود و خلافت آنان كه خود را پيش انداختند باطل مى ‏گردد.

دوازده. اختلاف اهل‏ سنت در سبب صدور حديث دليلِ ساختگى بودن

اهل‏ سنت در بيان سبب صدور حديث غدير، گوناگون و مختلف سخن گفته ‏اند و وجوهى متضادّ و اسبابى متغاير بيان كرده ‏اند. اين خود هر منصفى را به اين نتيجه مى ‏رساند كه همه آنچه ذكر كرده‏ اند جعلى و ساختگى است و هيچ كدام از آن وجوه هرگز بهره ‏اى از صحت ندارند:

گاه مى‏ گويند كه شكايت بريده سبب صدور حديث غدير بوده است: ابن‏ حَجَر در «الصواعق»، و از او: بَرزَنجى و عبدالحق دهلوى و سهارنپورى و امثال اينان.

گاه بگو مگو ميان امیرالمؤمنین ‏علیه السلام و اسامة بن زيد را مطرح كرده ‏اند: دهلوى اين را برگزيده، و شكايت خالد بن وليد و غير او را نيز به آن افزوده است.

گاه از گفتگو ميان حضرتش و زيد بن حارثه به عنوان سبب صدور حديث غدير سخن مى‏ گويند: قاضى عبدالجبار در «المغنى» از بعضى از اهل‏ سنت نقل كرده كه فخر رازى و يوسف اعور واسطى آن را برگزيده ‏اند.[۱۰]

گويا ابن‏ روزبهان هم متوجه شده كه اين اسباب صدور همگى ساختگى‏ اند، و با فرض درستى ‏شان با مطلوب شيعه از حديث غدير منافاتى ندارند. از اين رو از بيان آنها اعراض كرده و سبب صدور ديگرى آورده كه با همه آنها مغاير است! وى مى ‏نويسد:

واقعه غدير خم در بازگشت رسول‏ الله صلى الله عليه و آله در سال حجةالوداع بوده، و غدير خم محل جدا شدن قبايل عرب بوده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ دانست كه روزگار پايانى عمرش را سپرى مى ‏كند و عرب ديگر به اين شكل گرد او جمع نخواهد شد. از اين رو، خواست كه عرب را به حفظ محبت اهل‏ بيت و قبيله ‏اش سفارش كند.

و شكى نيست كه على‏ عليه السلام پس از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله سرور بنى‏ هاشم و بزرگ اهل‏ بيت پيامبر عليهم السلام بود.

از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله از فضائل وى سخن گفت و او را در وجوب ولايت و نصرت و محبت با خود يكسان دانست، تا عرب نيز او را سرور خود بدانند و فضل و كمالش را بشناسند.[۱۱]

ما در اينجا مى‏ گوييم: هر گاه پيامبر صلى الله عليه و آله على‏ عليه السلام را در وجوب ولايت و نصرت و محبت با خود يكسان دانسته باشد، آيا كسى را مى‏ رسد كه ديگرى را در اين امور و امور ديگر بر او مقدّم دارد؟

گفتار ابن‏ روزبهان بر افضليت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر كسانى است كه خود را بر او پيش انداختند دلالت مى‏ كند، و افضليت دليل احقّ بودن به امامت و خلافت است.

جمله «تا عرب او را سرور خود بدانند و فضل و كمالش را بشناسند» نيز چنين نتيجه ‏اى در پى دارد.

سيزده. اعتراف به دلالت حديث غدير بر امامت

اعتراف دانشمندان بزرگ اهل ‏سنت به دلالت حدیث غدیر بر امامت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام، به تنهايى براى ابطال شبهه‏ اى كه دهلوى به پيروى از ابن ‏حجر ذكر كرده كافى است.

كسانى مانند: ابن ‏زولاق مصرى، ابوحامد غزالى، حكيم سنايى، فريدالدين عطّار، محمد بن طلحه شافعى، ابوالمظفر شمس ‏الدين سبط بن جوزى، محمد بن يوسف گنجى، سعيدالدين فرغانى، ملک ‏العلماء شهاب ‏الدين دولت‏ آبادى، محمد بن اسماعيل امير يمانى و مولوى محمد اسماعيل دهلوى.

نصّ سخنان اين دانشمندان در لا به لاى مباحث كتاب نقل شد. در اينجا سخن علاءالدوله سمنانى و ابوشكور كشّى را نيز به آنها مى ‏افزاييم:

شيخ علاءالدوله ابوالمكارم احمد بن محمد سمنانى (ت ۶۵۹ - م ۷۳۶ ق) در كتابش «العروة الوثقى» پس از نقل ماجرا و حديث غدير مى ‏نويسد:

همگان در صحت اين حديث متفق ‏اند. و لذا على‏ عليه السلام سرور اولياء گشت و قلبش بر قلب محمد صلى الله عليه و آله واقع شد.

سرور صدّيقان و يار غار پيامبر صلى الله عليه و آله ابوبکر آنگاه كه ابوعبیدة بن جرّاح را براى فراخواندن على ‏عليه السلام فرستاد، به اين سرّ اشاره كرد و گفت:

اى ابوعبيده، تو امين اين امّتى. من تو را به سوى كسى مى‏ فرستم كه در مرتبت كسى جاى دارد كه ديروز از دستش داديم. شايسته است كه نزد او به ادب سخن گويى.

طبق گفته علاءالدوله سمنانى، مدلول حديث غدير نزد محققان بزرگ اهل‏ سنت اين است كه امام‏ عليه السلام در مرتبه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله جاى دارد، و از اين رو بر همه كسانى كه قبل و بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و هستند افضل است.

اين امر بنياد شبهات و ساخته‏ هاى مخالفان در مقابله با استدلال به حديث غدير را باطل مى ‏كند.

شيخ علاءالدوله نيز خود از دانشمندان بزرگ و عارفان نامدار اهل‏ سنت است، كه شرح حال او را با ستايش و بزرگداشت كامل نوشته ‏اند.

از جمله: حافظ ابن ‏حجر و ابن ‏قاضى شُهبه و محمود بن سليمان كفوى.[۱۲]

و اما ابوشكور محمد بن عبدالسعيد بن محمد كَشّى سالمى حنفى نيز در «التمهيد»، پس از بيان حديث منزلت و غدير و استدلال شيعه بر اين حديث براى امامت و ولايت، در پاسخ مى ‏نويسد:

اينكه گفته ‏اند پيامبر صلى الله عليه و آله على ‏عليه السلام را ولىّ گردانيد، در پاسخ مى ‏گوييم:

مراد حضرتش ولايت على ‏عليه السلام به وقتش بوده است؛ يعنى پس از عثمان و در زمان معاویه بود، كه ما نيز چنين قائليم.

در پاسخ به اينكه آيه مذكور درباره على ‏عليه السلام نازل شده مى‏ گوييم: على‏ عليه السلام به اين دليل در روزگار و وقت آن؛ يعنى پس از عثمان ولىّ و امير بود، اما پيش از آن نه.

پس بنا به گفته ابوشكور، حديث غدير و همچنين آيه ولايت به امامت حضرت امير عليه السلام دلالت مى ‏كنند، چرا كه مراد از ولايت در اين حديث و اين آيه امامت و اِمارت است.

اين سخن صريح ابوشكور كشّى است. اما اينكه او مدلول آيه مباركه و حديث شريف را به قيد «پس از عثمان» مقيد كرده، مدّعايى است كه بطلان آن به وجوه بسيار و براهين استوار روشن شد.

از جمله آنها سخن عمر بن خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بود كه گفت:« اينک مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى گشتى».

تأويل ابوشكور مانند تأويل مسيحيان نسبت به نبوت پيامبر ماست كه با اعتراف به آن مى ‏گويند كه حضرتش فقط پيامبر عرب است! كابلى در «الصواقع» گويد:

جهودان و ترسايان و شمار بسيارى از ترسايانِ قادرى و ترسايان فرنگ، به پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله اعتراف كرده ‏اند، ولى بر اين باورند كه وى تنها به سوى عرب فرستاده شده است.

من از قادرى مذهبى درباره حضرتش پرسيدم، گفت: او پيامبر است و نامش در كتاب‏ هاى ما آمده است. گفتم: چرا به او ايمان نمى ‏آوريد؟ گفت: پيامبر ما بالاى سر ما در آسمان است.

حال تأويل اين دسته از اهل ‏سنت نيز عيناً مانند تأويل اهل كتاب است!

چهارده. اشعار اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و حسّان و قيس و ادلّه ديگر

در آخر، ادلّه پرشمار و براهين استوارى كه به تفصيل در لا به ‏لاى كتاب آورديم و بر دلالت حدیث غدیر به امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین ‏علیه السلام پس از رسول ‏خدا صلی الله علیه و آله اقامه كرديم، به ويژه اشعار امیرالمؤمنین‏ علیه السلام و اشعار حسّان بن ثابت و قیس بن سعد كه نصّ صريح در دلالت حديث شريف به امامت و خلافت هستند، همگى شبهه مورد بحث و ساير شبهات دهلوى و ديگر متعصّبان و دشمنان حق و پيروانش را باطل مى‏ كند.

فقط يک شبهه ديگر مانده، كه در ادامه آن را خواهيم آورد و به آن پاسخ خواهيم داد.

پانویس

  1. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۷۲۰ - ۷۳۱.
  2. سيرة ابن‏ هشام: ج ۲ ،ص ۶۰۳ .
  3. مسند احمد: ج ۵ ،ص ۳۵۶.
  4. انسان العيون: ج ۳ ،ص ۳۳۸.
  5. الصواعق المحرقة: ص ۲۵.
  6. السيرة الحلبيّة: ج ۳ ص ۳۲۸.
  7. المغنى.
  8. طبقات الشافعية (ابن‏ قاضى شُهبه): ج ۱ ،ص ۱۸۳. طبقات الشافعية (اِسنَوى): ج ۱ ،ص ۳۵۴. مرآة الجنان: حوادث سال ۴۱۵.
  9. تاريخ ابن‏ كثير: ج ۷ ،ص ۳۴۵. توضيح الدلائل (مخطوط). نواقض الروافض (مخطوط).
  10. الاربعين: ۴۶۳. رساله يوسف اعور در ردّ بر اماميه (مخطوط).
  11. ابطال الباطل (مخطوط).
  12. الدرر الكامنة: ج ۱ ،ص ۲۵۰. طبقات الشافعية: ج ۲ ،ص ۲۴۸. كتائب اعلام الأخيار (مخطوط).