احتجاج امیر المؤمنین علیه السلام با غدیر: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی غدیر
خط ۴۶: خط ۴۶:
بلافاصله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا و مطالبى ديگر، فرمود: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند ... .<blockquote>{{متن عربی|أَنَا صَاحِبُ يَوْمِ الدَّوْحِ‏ وَ فِيَّ نَزَلَتْ سُورَةٌ مِنَ الْقُرْآن وَ أَنَا الْوَصِيُّ عَلَى الْأَمْوَاتِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وأَنَا بَقِيَّتُهُ عَلَى الْأَحْيَاءِ مِنْ أُمَّتِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ‏ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ‏ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُم‏}}
بلافاصله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا و مطالبى ديگر، فرمود: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند ... .<blockquote>{{متن عربی|أَنَا صَاحِبُ يَوْمِ الدَّوْحِ‏ وَ فِيَّ نَزَلَتْ سُورَةٌ مِنَ الْقُرْآن وَ أَنَا الْوَصِيُّ عَلَى الْأَمْوَاتِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وأَنَا بَقِيَّتُهُ عَلَى الْأَحْيَاءِ مِنْ أُمَّتِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ‏ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ‏ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُم‏}}


«من صاحب روز غديرم و درباره من سوره ‏اى از قرآن نازل شده است. منم وصى بر رفتگان اهل ‏بيتش، منم يادگار و باقيمانده او بر زندگان از امتش. [[تقوی|تقوا]] پيشه كنيد تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام كند.» </blockquote>سپس حضرت به خانه بازگشتند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.</ref>
«من صاحب روز غديرم و درباره من سوره ‏اى از قرآن نازل شده است. منم وصى بر رفتگان اهل ‏بيتش، منم يادگار و باقيمانده او بر زندگان از امتش. [[تقوی|تقوا]] پيشه كنيد تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام كند.» </blockquote>سپس حضرت به خانه بازگشتند.<ref>البرهان، ج‏۴، ص ۴۵۹؛ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.</ref>


== در پاسخ به انصار ==
== در پاسخ به انصار ==

نسخهٔ ‏۱۹ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۲۲

از نمونه‏ هاى بارز اتمام حجت و استدلال و يادآورى‏ هاى غدير، مواردى است كه توسط خود خداوند و معصومين‏ عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است.[۱]

تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال حدیث غدیر را روایت كرده ‏اند نيز به گونه‏ اى جهاد خود را در مقابله با اهل سقیفه به نمايش گذاشته‏ اند.

پس از انتشار خبر غدير و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله در شهرها، متأسفانه منع از نقل حدیث در حكومت سقيفه باعث شد مردم غدير را به فراموشى بسپارند و اهمیت آن را ناديده بگيرند.

ولى در همين جوّ خفقان، شخص امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السلام كه ركن غدير بودند، و نيز ائمه‏ علیهم السلام يكى پس از ديگرى تأكيد خاصى بر حفظ اين حدیث داشتند و بارها در مقابل دوست و دشمن بدان احتجاج و استدلال كردند.[۲] حتى در آن شرايط خفقان، امام باقر علیه السلام متن كامل خطبه غدیر را براى اصحابشان بيان فرموده ‏اند.

از سوى ديگر، سزاوارترين كسى كه احتجاج با غدير حق او بوده صاحب آن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام است، و مناسب‏ ترين اوقات براى اتمام حجت با غدير روزهاى آغازين غصب خلافت و دوران حيات آن حضرت است.

به همين جهت از همان روزهاى اول شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله غدير به صورت تبلیغ، احتجاج، مناشده و مناظره با حضور شخص اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مطرح شد.

روز هفتم غصب خلافت حضرت به مسجد آمدند و در برابر غاصبين با حضور مردم غدير را مطرح فرمودند. هنگام طلب بیعت از آن حضرت و آنگاه كه درِ خانه ‏اش را آتش زدند و حضرت را به اجبار براى بيعت بردند و در زير شمشيرها از او بیعت خواستند باز هم با غدير استدلال بر حق خويش فرمود.

آن حضرت در زمان ابوبکر و عمر چندين مورد با حضور مردم و به طور خصوصى، مسئله غدير را مطرح كردند. در شورايى كه پس از قتل عمر براى تعيين خليفه تشكيل شد و هنگام بيعت مردم با عثمان و در زمان عثمان نيز بارها غدير را مطرح فرمودند.

با آغاز خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، آن حضرت در ميدان جنگ جمل با غدير احتجاج كردند. جنگ صفین بحبوحه كارآيى غدير بود كه در نامه ‏هاى حضرت به معاویه، و در خود ميدان جنگ بارها مطرح شد.

در دوران پنج ساله حكومت ظاهرى حضرت، مجلس بزرگى در ميدان اصلى کوفه تشكيل شد و حقيقت بزرگ غدير براى  عموم مردم تبيين شد. در زمان حضرت غدير رسماً عيد گرفته شد و سخنرانى مفصلى درباره عظمت اين روز از سوى حضرت ايراد شد.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در روزهاى آخر عمر، نوشته ‏اى آماده كردند كه هر جمعه بر مردم خوانده شود و در آن با غدير استدلال كردند، و بالأخره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان بالاترين فضيلت خود غدير را مطرح كردند.

در واقع نبأ عظيمِ خداوند حجت اعظم اوست كه دستور داد ولايتش در غدير تفسیر شود. غدير، دليل ما در برابر سقيفه است چرا كه همه در بيعتِ غدير شنيدند و پذيرفتند كه اختيار او بر مؤمنين از خودشان بيشتر است.

اكنون كه پيمان او در غدير گرفته شده مردم بايد سراغ او بيايند نه اينكه على‏ عليه السلام سراغ مردم برود.

نمونه‏ هايى از موارد اتمام حجت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با غدير از اين قرار است:

روز هفتم سقیفه

هفت روز پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد از آنكه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از جمع قرآن فراغت يافت، در حالى كه غاصبين خلافت و بقيه مردم در مسجد بودند، از خانه بيرون آمد و به عنوان اولين اتمام ‏حجتِ خود با غدير در سخنان مفصلى فرمود:

خداوند تعالى به وسيله من بندگانش را آزمايش فرمود ... ، و مرا به وصايت پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص داد و به خلافت او در امتش برگزيد ... .

پيامبر صلى الله عليه و آله به حجةالوداع رفت و سپس به غدير خم آمد. در آنجا شبيه منبرى براى او ساخته شد و بر فراز آن رفت و بازوى مرا گرفت و بلند كرد به حدى كه سفيدى زير بغلش ديده شد و در آن مجلس با صداى بلند فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ».

پس بر اساس ولایت من ولایت الهی است، و عداوت با من برابر با دشمنى خداست.

خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد كه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً».

پس ولايت من كمال دين و رضايت پروردگار تبارک و تعالى است ... .[۳]

در مسجد پس از ملاقات ابوبکر و عمر

ابوبکر و عمر براى بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین ‏علیه السلام به خانه آن حضرت آمدند و پس از صحبت‏ هايى در اين باره بيرون آمدند.

بلافاصله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا و مطالبى ديگر، فرمود: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند ... .

«أَنَا صَاحِبُ يَوْمِ الدَّوْحِ‏ وَ فِيَّ نَزَلَتْ سُورَةٌ مِنَ الْقُرْآن وَ أَنَا الْوَصِيُّ عَلَى الْأَمْوَاتِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وأَنَا بَقِيَّتُهُ عَلَى الْأَحْيَاءِ مِنْ أُمَّتِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ‏ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ‏ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُم‏» «من صاحب روز غديرم و درباره من سوره ‏اى از قرآن نازل شده است. منم وصى بر رفتگان اهل ‏بيتش، منم يادگار و باقيمانده او بر زندگان از امتش. تقوا پيشه كنيد تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام كند.»

سپس حضرت به خانه بازگشتند.[۴]

در پاسخ به انصار

بار اول كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را به اجبار براى بيعت با ابوبكر آوردند و آن حضرت امتناع فرمود و احتجاجاتى نمود، بشير بن سعيد و عده ‏اى از انصار كه طرفدار ابوبكر بودند گفتند: اى اباالحسن، اگر انصار اين سخنان را قبل از بيعت با ابوبكر از تو مى‏شنيدند، حتى دو نفر در امامت تو اختلاف نمى‏ كردند.

حضرت در پاسخ فرمود:

... به خدا قسم هرگز ترس آن نداشتم كه كسى براى خلافت خود را بالا بگيرد و با ما اهل‏ بیت در آن نزاع كند و آنچه شما انجام داديد حلال به شمارد!

گمان ندارم پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم براى احدى حجتى و براى گوينده‏ اى سخنى باقى گذاشته باشد.

قسم مى‏ دهم كسانى را كه از پيامبر صلى الله عليه وآله در روز غدير خم شنيدند كه مى‏ فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»، برخيزند و به آنچه شنيده ‏اند شهادت دهند.

دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراى غدیر شهادت دادند، و ساير مردم هم در اين باره مطالبى گفتند و سر و صدا بلند شد. عمر ترسيد مردم سخنان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را بپذيرند، و لذا مجلس را تعطيل كرد!![۵]

زیر شمشیرها پس از آتش زدن دَرِ خانه

بار دوم كه اهل سقيفه به خانه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام حمله كردند، و درب خانه را آتش زدند و شكستند و بدون اجازه وارد شدند و حضرت زهرا و حضرت محسن ‏علیهما السلام را بين در و ديوار قرار دادند و جراحات سنگينى بر ايشان وارد كردند كه منجر به شهادت هر دو گل پيامبر صلى الله عليه و آله گرديد.

طناب به گردن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام انداختند و شمشیرها بر سر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام گرفتند و به اجبار آن حضرت را براى بیعت به مسجد آوردند. در همان حال ابوبكر بر منبر بود و عمر مى‏ گفت: بيعت كن و گرنه تو را مى‏ كشيم!

در چنين حالتى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود:

اى مسلمانان، اى مهاجرین و انصار، شما را به خدا قسم مى‏ دهم آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله نشنيديد كه در روز غدير خم چه مى ‏فرمود؟!!

سپس حضرت آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله به طور علنى نزد عموم مردم فرموده بود برايشان يادآور شد، و همه تصديق مى‏ كردند و مى‏ گفتند: آرى بخدا قسم شنيديم.

شايد بتوان گفت كه شيرين ‏ترين و تلخ ‏ترين احتجاج به غدير همين مورد است كه صاحب غدير از زير شمشيرهاى آخته ‏اى كه بر سر او گرفته ‏اند و از حلقومى كه در فشار طناب غاصبين بود، نام غدير را بر زبان جارى  نموده است![۶]

در مجلس خصوصی با ابوبکر

پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترش رويى روبرو مى ‏شد، و هرچه آنان -  از روى نيرنگ -  خوشرويى نشان مى‏ دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى ‏داد.

ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند.

در آن مجلس مطالبى بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجت‏ هاى بسيارى بر او نمود و از جمله فرمود: تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير هستم يا تو؟

ابوبكر گفت: البته كه تو هستى!! حضرت مطالب بسيار ديگرى نيز در مورد امامت فرمود و در همه آنها او را قسم داد و او همه را تصديق كرد.

سپس ابوبكر گفت: پس با اين مقامات و درجات چه كسى مستحق قيام به امور امت محمد است؟ حضرت فرمود: تو كه از آنچه اهل دين خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده ‏اى؟![۷]

در پاسخ به سؤال ابوبکر در مسجد قبا

روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت:

پيامبر درباره مسئله ولایت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى‏ دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى ‏نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى» در اين باره چيزى به ما نگفته است!!

اين قبيح ‏ترين شكل عناد و لجاجت بود كه با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذكر كلمه «خلافت» بخواهد القاى شبهه ‏اى كند. لذا اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به جاى اينكه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر كلمه ‏اى كه احتياج به معنى كردن دارد ببرند، معجزه ‏اى نشان دادند تا اتمام‏ حجت مستقيم الهى بر او باشد.

لذا حضرت فرمود: چطور است پيامبر صلى الله عليه و آله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئله ‏اى كه به خود اختصاص داده ‏اى از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نكنى مخالفت خدا و رسول نموده‏ اى؟

ابوبكر گفت: اگر آن حضرت را نشانم دهى و كمتر از اين را هم به من بگويد برايم كافى است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.

اين چيزى جز معجزه نبود كه پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدیر را در چشم غاصب تكرار كند. بعد از نماز مغرب ابوبكر همراه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به مسجد قُبا آمدند و ديدند پيامبر صلى الله عليه و آله در سمت قبله مسجد نشسته است.

آن حضرت به خطاب ابوبكر فرمودند:

اى ابوبكر، بر ضد ولايت على اقدام كرده ‏اى و در جاى او نشسته ‏اى كه جاى نبوت است و جز او كسى مستحق آن نيست، زيرا او وصی و خليفه من است. تو دستور مرا كنار گذاردى و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودى و خود را به غضب خدا و من دچار ساختى. اين لباسى را كه به غير حق بر تن كرده ‏اى و اهلش نيستى بيرون بياور و الا وعده تو آتش است!

پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به سلمان فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.

ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى‏ دانى كه اين هم گوشه ‏اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده ‏اى پايدار باش!!!

با اين معجزه كه پشتوانه الهى داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد.[۸]

در برابر تقاضای ابوبکر و عمر

اگر از مردمى كه مطالبى را مى‏ شنوند بپرسند:

«آيا شنيديد»؟ و آنان بگويند: «آرى شنيديم»! اين سندى محكم و اتمام حجتى قوى بر آنان است.

اگر به دنبال آن گفته شود: «بر يكديگر شاهد باشيد و به ديگران هم برسانيد» اين تمام حجت دو چندان تلقى مى‏ شود، و اگر آنان بگويند:

«پذيرفتيم كه شاهد يكديگر باشيم و به ديگران هم برسانيم» باز هم تأكيد مضاعفى بر مطلب خواهد بود.

همه اينها اقرار است، و آنگاه كه جماعتى از تحقق خواسته‏ اى به وجد آيند و در آن باره تبریک بگويند اين نشانى، آثار هر گونه انكارى را محو مى ‏كند و خبر از جاى گرفتن اين خبر خوش در اعماق قلب ‏ها مى‏ دهد.

در غدير همه اين مراحل طى شد در حدى كه هر كس اين فراز تاریخ را مطالعه كنند قضاوت خواهد كرد كه هر چيزى در تاريخ فراموش شود غدير فراموش نخواهد شد، نه از ذهن شنوندگان منبر غدير و نه از حافظه تاريخ و نسل ‏هاى بعد.

اما در روز سقیفه نه اينكه فراموش كردند بلكه خود را به فراموشى زدند، و نه اينكه يک نفر بلكه جز عده انگشت شمارى هيچكس به ياد نياورد، و نه به فاصله زيادى كه در كمتر از ۸۰ روز فراموشى به آنان دست داده بود.

ابوبكر و عمر از هر فرصتى براى تثبيت موقعيت غصبى خود استفاده مى‏ كردند و حتى در فكر اين بودند كه گاهى غافلگيرانه از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اظهار رضايتى بگيرند تا از آن به عنوان تبلیغ به نفع خود استفاده كنند.

روزى ابوبکر با امیرالمؤمنین ‏علیه السلام در كوچه بنی ‏النجار برخورد كرد و فرصت را غنیمت شمرده گفت: يا على، به خدا قسم اگر كسى كه به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد كه تو به خلافت از من سزاوارترى، آن را به تو مى‏ سپارم!!

صاحب غدير با دلى پر خون فرمود:

اى ابوبكر، آيا احدى را مطمئن ‏تر از پيامبر صلى الله عليه و آله سراغ دارى؟ آن حضرت در چهار مورد براى من بيعت گرفت كه يكى از آنها روز غدير در بازگشت از حجةالوداع بود. آن روز همه شما گفتيد:

شنيديم و اطاعت خدا و رسول را پذيرفتيم. پيامبر صلى الله عليه و آله از شما پرسيد: خدا و رسولش بر شما شاهد باشند؟

همگى گفتيد: آرى، شاهد باشند. حضرت فرمود: پس بر يكديگر شاهد باشيد و حاضرين شما به غايبين برسانند و آنانكه شنيدند به كسانى كه نشنيده ‏اند برسانند؛ و شما گفتيد: قبول كرديم يا رسول الله!

سپس همگى برخاستيد و به پيامبر صلى الله عليه و آله و به من به خاطر اين كرامت خداوند تبریک گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب كه صاحب اختيار من و مؤمنين شدى![۹]

پس از قتل نماینده ابوبکر در فدک

آنگاه كه ابوبكر و عمر فدک را غصب كردند و نماينده حضرت زهرا علیها السلام را از آنجا اخراج نمودند، شخصى به نام «اشجع» را به عنوان نماينده خود به آنجا اعزام نمودند.

اشجع گذشته از مقام غاصبانه ‏اى كه به دست آورده بود، به مردم منطقه ظلم و اجحاف فراوانى نمود به حدى كه اهل آنجا به عنوان شکایت نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمدند.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به همراه عده ‏اى به آنجا آمدند تا او را از رفتارش باز دارند. اشجع در مقابل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام قرار گرفت و بر تصميم خود پافشارى كرد و در نتيجه به دست اصحاب حضرت كشته شد.

با رسيدن اين خبر به ابوبكر، عده ‏اى را به سركردگى خالد بن وليد به منطقه فرستاد. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با يک اشاره ذوالفقار خالد را از اسب به زير انداخت به طورى كه همه لشكر او وحشت كردند.

حضرت رو به خالد كرد و فرمود: واى بر تو اى خالد! چقدر مطيع خائنين و عهدشكنان هستى! آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته ‏اى؟![۱۰]

در مسجد پیامبر در زمان عمر

پس از قضيه فوق وقتى به مدينه بازگشتند بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و ابوبكر مطالبى رد و بدل شد و پس از جدا شدن از آنان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عباس عموى خود فرمود:

عموجان تو را قسم مى ‏دهم كه سخنى نگويى... .

من با اينان راهى جز صبر انتخاب نكرده ‏ام، همانطور كه پيامبر صلى الله عليه و آله به من دستور داده است.

اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان!! بگذار آنچه قدرت دارند ما را ضعيف نمايند، كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است.[۱۱]

هنگام بیعت مردم با عثمان

در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى از بنى ‏هاشم تشكيل شد و سلمان و ابوذر نيز حضور داشتند، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بدعت‏ هاى ابوبکر و عمر را شمردند، و از جمله فرمودند:

عمر بود كه در روز غدير خم -  وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت نصب كرد -  با رفيقش ابوبكر گفتگو كردند. او گفت: «در اين كه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى‏ كند»؛ و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى ‏كند».

آنگاه كه كار معرفى و منصوب شدن من پايان يافته بود ابوبكر گفت: «اين واقعاً كرامت بزرگى است»!

عمر با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمى‏ دهم و از او اطاعت نمى‏ كنم»، سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند.[۱۲]

در شورای شش نفره پس از قتل عمر

بعد از قتل عمر، طبق وصيت او شش نفر كه تعيين كرده بود جمع شدند تا يكى را از بين خود به عنوان خلافت انتخاب كنند. البته اين نقشه عمر بود و در واقع عثمان از قبل تعيين شده بود.

پس از سه روز كه مى ‏رفت تا با انتخاب عثمان جلسه پايان پذيرد، صاحب غدير اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان اتمام حجت برخاست و خطاب به پنج نفر ديگر فضائل خود را بر اولويت در احراز مقام خلافت برشمرد و از جمله در حالى كه مردم را قسم مى ‏داد در اين باره فرمود:

شما را به خدا قسم مى ‏دهم درباره قول خداوند: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ...» و آيه «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ...» كه به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا به مردم بفهاند اين آيات درباره چه كسانى نازل شده و ولايت را براى آنان تفسیر كند.

آن حضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد ... ، و فرمود: «اى مردم، خداوند صاحب اختيارِ من، و من صاحب اختيارِ مؤمنين هستم و اختيارم بر مؤمنين از خودشان بيشتر است. أَلَا فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».[۱۳]

هنگام بیعت مردم با عثمان

پس از ماجراى شورا و انتخاب عثمان، آنگاه كه قرار شد مردم با عثمان بیعت كنند بار ديگر امیرالمؤمنین ‏علیه السلام به پاخاست و خطبه ‏اى ايراد كرد و ضمن آن فرمود:

اى مردم، به آنچه مى‏ گويم گوش فرا دهيد ... . اى مردم، شما با ابوبكر و عمر بيعت كرديد در حالى كه بخدا قسم من سزاوارتر و صاحب حق‏تر از آنان به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله بودم، ولى من خوددارى مى‏ كردم.

امروز هم مى‏ خواهيد با عثمان بيعت كنيد. اگر اين بيعت را انجام دهيد و من سكوت اختيار كنم بخدا قسم شما و آنان كه قبل از شما بودند به فضل من جاهل نيستيد، و اگر بنا بر سكوت نبود مطالبى مى‏ گفتم كه قادر به رد آن نيستيد ... .

آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر صلى الله عليه وآله در روز غدير خم دست او را گرفته و فرموده باشد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»؟

آيا اين مطلب درباره كسى غير من بوده است؟

يک نفر برخاست و به نيابت از بقيه گفت: هيچكس را سراغ نداريم كه صحيح‏ تر از گفتار تو گفته باشد ... .[۱۴]

در مسجد پیامبر در زمان عثمان

هر حكمى كه از سوى خدا باشد نياز به تفسیر دارد و بايد جوانب آن روشن شود. اگر نماز و روزه و زکات و حج بايد تبيين شود، ولايت -  كه از همه آنها بالاتر است -  امكان ندارد بدون تبيين بماند.

اين تفسیر ولايت در غدير صورت گرفت؛ كه هم صاحب آن معرفى شد و هم معناى آن بيان گرديد و هم اهميت آن روشن شد.

جا دارد اين تفسير را از خود صاحب غدير بشنويم. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اين باره مى ‏فرمايد:

در زمان عثمان مجلس بزرگى در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله تشكيل شد كه در آن بيش ازدويست نفر از سرشناسان مهاجرين و انصار حاضر بودند. اين مجلس از صبح تا ظهر طول كشيد و هر يک از مهاجر و انصار به ذكر فضائل خود پرداختند و مطالبى از سوابق خود در اسلام را به ميان آوردند.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نيز در اين مجلس حاضر بودند و چيزى نمى‏ گفتند. حاضرين از حضرت درخواست كردند تا فضايل خود را بيان كند. حضرت شروع به ذكر مناقب خود نمودند و داستان غدير را به طور بسيار مفصل بيان فرمودند، كه شايد اولين بار از لسان مبارک حضرت به اين تفصيل آمده باشد.

از جمله فرمودند: خداوند به پيامبرش دستور داد تا واليان امرشان را معرفى كند و ولايت را مانند نماز و زکات و روزه و حج تفسير نمايد. اين بود كه در غدير خم مرا منصوب نمود و در خطابه ‏اى فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».

در آنجا سلمان پرسيد: ولايت او چگونه است؟ فرمود: ولايت او همچون ولايت من است. هر كس من نسبت به او صاحب اختيار بوده ‏ام على هم نسبت به او صاحب اختيار است، و خداوند عزوجل اين آيه را نازل فرمود: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً». پيامبر صلى الله عليه و آله تکبير گفت و فرمود: اللَّه اكبر، تمام نبوتم و كمال دين خدا ولايت على بعد از من است... .

همه جمعيت مسجد گفتند: آرى به خدا قسم. اين را شنيديم و همان طور كه گفتى حاضر بوديم... .

حضرت فرمود: شما را به خدا قسم مى‏ دهم كسانى كه از دو لب پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطلب را به ياد دارند برخيزند و شهادت دهند.

مقداد و ابوذر و عمار و براء بن عازب و زید بن ارقم برخاستند و گفتند: ما شهادت مى‏ دهيم كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به ياد داريم آن هنگام كه تو در كنار آن حضرت برفراز منبر در غدير ايستاده بودى و آن حضرت مى ‏فرمود:

اى مردم... ، خداوند شما را به ولايت امر كرده و من شما را شاهد مى‏ گيرم كه اين ولايت مخصوص اين شخص است. و حضرت دست بر دست على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام گذاشتند. سپس مخصوص دو پسرش بعد از او، و سپس در جانشينان بعد از او از فرزندانش، كه از قرآن جدا نمى‏ شوند و قرآن از آنان جدا نمى‏ شود تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند.

اين پنج نفر پس از شهادت به غدير در حضور جمعيت و با حضور صاحب غدير، نشستند.[۱۵]

در پاسخ به طلحه در زمان عثمان

سقيفه پيش ساخته ‏هايى براى غصب خلافت آماده كرده بود كه به عنوان مدرك و دليلِ خود معرفى كند. از جمله جعلياتش «إن اللَّه لا يجمع لأهل‏بيتى النبوة والخلافة» بود كه آن را تكرار مى ‏كرد و دستاويز قرار داده بود.

صاحب ولايت، جعلى بودن اين حدیث را با استناد به غدير بر ملا ساخت كه اگر خدا نبوت و خلافت را جمع نمى‏ كند پس چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير طى آن مراسم عظيم صريحاً اين دو را جمع كرد و به صراحت على‏ عليه السلام را خليفه مردم قرار داد؟

در همان مجلس كه در مورد قبل گذشت و با حضور دويست تن از سرشناسان مهاجر و انصار در زمان عثمان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله تشكيل شده بود و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نيز حضور داشت، طلحه از حضرت پرسيد:

با ادعاى ابوبكر و اصحابش كه او را تصديق كردند چه كنيم كه از قول پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: خداوند براى اهل ‏بيت نبوّت و خلافت را جمع نمى كند؟

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از سخن طلحه به غضب در آمدند و به پاخاسته فرمودند:

... دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در غدير خم فرمود:

«هر كس من نسبت به او صاحب اختيارم على نسبت به او صاحب اختيار است». من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارتر از خودشان هستم در حالى كه آنان امير و حاكم بر من باشند؟![۱۶]

در بیان «فليبلِّغ الشاهد الغائب»

باز هم در همان مجلس، طلحه از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد:

چطور كسى جز تو نمى‏ تواند از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله پيامى را برساند در حالى كه در مواردى به ما فرموده: «فليبلِّغ الشاهد الغائب»؟

حضرت فرمود: حضرت اين جمله را فقط در روز غدير خم و در روز عرفه و در روز رحلتش فرموده... ، و به عموم مردم دستور داده كه هر كس را ديدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمد عليهم السلام و واجب بودن حقشان را برسانند و اين وظيفه ابلاغ را در هيچ مطلبى غير از اين موضوع نفرموده است.

در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله به همگان دستور داده كه به مردم برسانند حجت و دليل كسانى را كه همه آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله بدان مبعوث شده را، از قول او كسى جز ايشان نمى‏ رساند.[۱۷]

در جنگ جمل

در ميدان جنگ جمل در بصره، هنگامى كه لشكر از دو سو صف آرايى كرده بودند و هنوز جنگ آغاز نشده بود، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام قاصدى را سراغ طلحه فرستاد كه ملاقاتى داشته باشند. طلحه آمد تا مقابل حضرت قرار گرفت.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى ‏فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»؟

طلحه گفت: آرى. حضرت فرمود: پس چرا به جنگ من آمده ‏اى؟!! گفت: در خاطرم نبود!!! سپس طلحه به لشكر خود بازگشت و بدين صورت در جنگ جمل با يادآورى غدير اتمام حجت بزرگى شد.[۱۸]

در آغاز جنگ صفین

هنگامى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در کوفه براى جنگ صفین آماده مى‏ شد ضمن خطابه ‏اى كه براى مردم ايراد كرد چنين فرمود:

تعجب از معاویة بن ابی سفیان است كه در خلافت با من به نزاع برخاسته و امامت مرا انکار مى ‏كند! اى مهاجرین و انصار ... ! آيا بر شما واجب نيست كه مرا يارى كنيد و آيا امر من بر شما واجب نيست؟

آيا نمى‏ دانيد كه بيعت من بر حاضر و غايب شما لازم شده؟ پس چرا معاویه و اصحابش در بیعت من خلل وارد مى‏ كنند؟ ... آيا سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را نشنيديد كه در روز غدير درباره ولايت و صاحب اختيارى من مى‏ فرمود؟![۱۹] ۱۸. ابان از سلیم نقل مى‏ كند: در حالى كه ما همراه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در صفين بوديم، معاويه ابودرداء و ابوهریره را فراخواند و به ايشان گفت: نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوييد:

ابان از سلیم نقل مى‏ كند: در حالى كه ما همراه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در صفين بوديم، معاويه ابودرداء و ابوهریره را فراخواند و به ايشان گفت: نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوييد:

به خدا قسم من مى‏ دانم كه تو سزاوارترين مردم به خلافت هستى و از من به آن سزاوارترى، زيرا تو از مهاجرينى هستى كه پيش از همه مسلمان شدند و من از آزادشدگان[۲۰] هستم. و من مثل سوابق تو در اسلام و خويشاوندى پيامبر و علم تو به كتاب خدا و سنت پيامبرش را ندارم.

ادعا كرده ‏اى كه تو خليفه پيامبر در امتش و وصى او در ميان ايشان هستى و خداوند اطاعت تو را بر مؤمنين واجب كرده و در كتابش و سنت پيامبرش به ولايت تو امر كرده است، و به محمد دستور داده كه اين مطلب را در امتش بپا دارد و بر او آيه نازل كرده است كه:

«يا اَيُّهَا الرَّسُولُ، بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَل فَما بَلَّغْتَ رسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»[۲۱]:

«اى پيامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده برسان، و اگر چنين نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده ‏اى، و خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مى‏ كند».

او هم امتش را در غدير  خم جمع كرد و آنچه درباره تو از جانب خداوند مأمور شده بود ابلاغ نمود و دستور داد حاضر به غايب برساند، و به مردم خبر داد كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از خودشان هستى، و تو نسبت به پيامبر همچون هارون نسبت به موسى هستى.

درباره تو به من خبر رسيده است كه براى مردم خطبه ‏اى نمى ‏خوانى مگر آنكه قبل از پايين آمدن از منبر مى‏ گويى:

«به خداقسم من سزاوارترين مردم براى آنان هستم، و از روزى كه پيامبر از دنيا رفته همچنان مظلوم بوده ‏ام».

اگر اين خبرى كه درباره تو به من رسيده درست باشد ظلم ابوبكر و عمر نسبت به تو بالاتر از ظلم عثمان است.[۲۲]

وقتى امیرالمؤمنین ‏علیه السلام نامه معاويه را خواند، و ابودرداء و ابوهريره پيام و سخن او را به حضرت ابلاغ كردند، به ابودرداء فرمود:

آنچه معاويه شما را براى آن فرستاده بود به من رسانديد. اكنون از من بشنويد و از قول من به او برسانيد همانطور كه از قول او به من رسانديد.

آنگاه در پيام به معاويه فرمود: اگر خداوند عزوجل است كه بايد اختيار كند و حق انتخاب با اوست، خداوند مرا براى امت انتخاب كرده است و به عنوان خليفه براى آنان قرار داده است و آنان را در كتاب مُنزَل خود و در سنت پيامبرش مأمور به اطاعت و يارى من نموده است، و اين حجت مرا قوى ‏تر و حق مرا واجب ‏تر مى‏ نمايد.

ابودرداء و ابوهريره به راه افتادند تا نزد معاويه رسيدند و پيام حضرت را رساندند.[۲۳]

۱۹. در جنگ صفین پس از چند نامه و پيام كه بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و معاويه رد و بدل شد، آن حضرت در ميان لشكر خود در جمع مهاجرین و انصار و با حضور فرستادگان معاويه برفراز منبر قرار گرفت و مناقب خود را برشمرد و در هر كدام مردم را قسم داد و آنان اقرار كردند.

از جمله فرمود: شما را به خدا قسم درباره قول خداوند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ...» و آيه «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله...»... كه خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد به مردم بفهاند كه اين آيات درباره چه كسانى نازل شده و ولايت را براى آنان تفسیر كند ... . آن حضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد ... .

و فرمود: «اى مردم، خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار مؤمنين هستم و اختيارم بر مؤمنين از خودشان بيشتر است. ألَا فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»... .

پس از اين سخنان اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، دوازده نفر از كسانى كه از شركت ‏كنندگان در جنگ بدر بودند و در صفین همراه حضرت حضور داشتند برخاستند و به گفتار حضرت شهادت دادند.

سپس هفتاد نفر بقيه صحابه برخاستند و شهادت دادند. بعد از آن چهار نفر از اهل بدر برخاستند و تفصيل ماجرا و آنچه در غدير ديده بودند را بازگو كردند.[۲۴]

۲۰. چه كسى باور مى‏ كند كه صاحب غدير شخصاً درباره غدير شعر گفته باشد! و چه كسى احتمال مى ‏دهد كه اين شعر در برابر دشمن غدير سروده شده باشد! و چه كسى مى‏تواند صفين را بنگرد كه اين شعر غديرى توسط نامه براى نماينده سقیفه فرستاده مى‏ شود؟

اگر صاحب غدير درباره بزرگ‏ترين فضيلت خود شعر گفته همه شاعران غديرى به او اقتدا كرده زيباترين ‏ها را تقديم او خواهند كرد و گوش اجتماع را از نواى غدير پر خواهند ساخت.

اگر معاويه كه نَه نسبى و نَه سابقه ‏اى و نَه آبرويى دارد، به خود جرئت دهد كه بر درياى فضائل يعنى على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام فخرفروشى كند، بايد اذعان كرد كه شرايط حساسى در تاریخ اسلام پيش آمده كه بايد با آن مقابله كرد.

با در نظر گرفتن اين حساسيت، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام هم كارى كه تا آن روز براى غدير نكرده بود انجام داد. شعرى سرود و براى معاويه فرستاد كه يک بيت آن درباره غدير بود.

يک معارضه در قالب ادبى بين چهارمين غاصب حق غدير و صاحب غدير به وقوع پيوست، كه دفاع نوشتارى از غدير پاسخنامه قطعى آن شد.

چه زيباست كه صاحب غدير درباره غديرش بسرايد و ما گوش به نواى جانفزاى او بسپاريم. اما جالب‏ تر آن است كه بدانيم اين اشعار در پاسخ به نماينده سقيفه است كه خواست فخرى بفروشد و سَرى بلند كند.

ماجرا از اين قرار بود كه معاويه در نام ه‏اى به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نوشت:

اى ابا الحسن، من فضايل بسيارى دارم: پدرم در جاهلیت آقا بود! من در اسلام پادشاه شده ‏ام! من دايى مؤمنين و كاتب وحى هستم!

وقتى حضرت نامه او را خواند فرمود: آيا پسر هند جگرخوار فضايل خود را به رخ من مى ‏كشد؟ در پاسخ او اين اشعار را بنويسيد.

سپس حضرت اشعارى سرودند كه وجوب ولايت در غدير را در آن بيان كردند، و رضايت امت در امر ولايت را گوشزد كردند، و با خطابى قاطع در آخر آن اشاره كردند كه هر كس نمى ‏پذيرد جا دارد از غصه بميرد!

مُحَمّد النَبىّ اَخى وَ صِنوى

وَ حَمزَة سَيّد الشُهَداء عَمّى

وَ اَوْجَبَ لى وِلايَتَهُ عَلَيْكُمْ

رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ

وَ اَوْصانِى النَّبِىُّ عَلَى اخْتِيارٍ

لاُمَّتِهِ رِضىً مِنْكُمْ بِحِلْمى

اَلا مَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ بِهذا

وَ اِلاّ فَلْيَمُتْ كَمَداً بَغَمٍّ

فَوَيلٌ ثُمَّ وَيلٌ ثُمَّ وَيلٌ

لِمَن يَلقَى الإله غَداً بِظُلمى

يعنى: محمدِ نبى ‏صلى الله عليه و آله برادر و پسرعموى من، و حمزه سيدالشهداء عموى من است.

پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم ولايت خود نسبت به شما را براى من نيز واجب كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله مرا در صاحب اختيارى امت وصى خود قرار داد، و اين با رضايت شما به حكم من بود. آگاه باشيد! هر كس مى‏ خواهد به اين مطلب ايمان آورد و گرنه از غصه بميرد! پس واى و واى و واى بر كسى كه فردا در حالى كه به من ستم كرده خدا را ملاقات كند.

پاسخ كوتاه و پر محتوا با سندى به نام غدیر، آن قدر شكننده بود كه وقتى معاويه پاسخ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را خواند گفت:

اى غلام، اين نامه را پاره كن، تا اهل شام آن را نخوانند و به على بن ابى‏ طالب تمايل پيدا نكنند!

وقتى  معاويه پاسخ اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را خواند گفت: اى غلام، اين نامه را پاره كن، تا اهل شام آن را نخوانند و به على بن ابى‏ طالب تمايل پيدا نكنند![۲۵]

۲۱. در روز جنگ صفين مردى از لشكر معاويه به ميدان آمد در حالى كه از يک سو غرق اسلحه بود و از سوى ديگر قرآنى را جلوى اسلحه ‏اش گرفته بود و اين آيه را مى‏ خواند: «عمَّ يتسائلون، عن النبأ العظيم...».

علقمه مى‏ گويد: من خواستم به مبارزه او بروم ولى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود:

«بر سر جايت باش»! و خود حضرت به جنگ او رفتند. ابتدا به او فرمودند: آيا مى‏شناسى نبأ عظيم را كه مردم بر سر آن اختلاف دارند؟ آن مرد گفت: نه! حضرت فرمود:

به خدا قسم منم نبأ عظيم كه بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولايت من نزاع كرديد و از ولايت من بازگشتيد پس از آنكه آن را پذيرفتيد، و پس از آنكه به شمشير من نجات يافتيد با ظلم خود هلاک شديد.

در روز غدير دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست كه چه كرديد. سپس حضرت شمشير كشيده سر از تنش جدا كردند.[۲۶]

۲۲. در دوران خلافت ظاهرى پنج ساله اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، يک سال روز غدير مقارن روز جمعه شد. حضرت خطبه نماز جمعه را به مسئله غدير اختصاص دادند و پس از حدود ۲۵ سال -  كه خلفاى غاصب سعى در فراموشى غدير داشتند -  براى اولين بار آن روز را عيد رسمى قرار دادند و درباره آن سخن گفتند.

از جمله فرمودند: خداوند در اين روز دو عيد عظيم و بزرگ را براى شما جمع كرده است ... . خداوند دينى را قبول نمى‏ كند مگر با ولايت آنكه به ولايتش دستور داده و اسباب اطاعتش با تمسک به دستاويزهاى او و اهل ولايتش نظام مى‏ يابد.

اين است كه خداوند در روز غدير بر پيامبرش فرستاد آنچه بيانگر اراده ‏اش درباره انتخاب شدگانش بود و به او دستور ابلاغش را داد ... ، و براى او حفظ از منافقین را ضمانت نمود.

خداوند دينش را كامل نمود و چشم پيامبرش و مؤمنين و تابعين را روشن ساخت. امروز روز عظيم الشأنى است ... ، و روز كمال دين است.

پس از نماز جمعه، حضرت به اتفاق اصحابشان به مجلس جشنى كه امام مجتبی‏ علیه السلام در منزلشان گرفته بودند رفتند و در آنجا اطعام و پذيرايى مفصلى از شركت كنندگان به عمل آمد.[۲۷]

۲۳. پنج سال خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام حساس‏ ترين روزهايى بود كه غدير مى‏ رفت تا جان تازه ‏اى به خود بگيرد و محتواى بلند آن از زبان صاحب غدير بيان شود.

نسلى كه ۲۵ سال از غدير فاصله داشتند و خفقان علمى و اقدامات وحشيانه عليه غدير مى‏ رفت تا نسل جديد را كاملاً از آن بى ‏خبر نمايد و از صفحه اعتقادش پاک كند.

از سوى ديگر عده ‏اى فتنه‏ گر -  كه باقيماندگان سقيفه بودند -  دست به اقدامات مخرب مى‏ زدند و شايع مى‏ كردند كه على بن ابى‏ طالب درباره مقدم بودن خود در خلافت و فضيلتش بر ديگران دليلى ندارد.

در شرايطى كه صاحب غدير براى احياى آن آستين بالا زده بود، نياز به عده‏اى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از حاضرين در غدير بود كه مؤيد او باشند و به حضور خود در آن ماجرا شهادت دهند.

در چنين شرايطى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مجلسى در ميدان بزرگ كوفه -  كه مقابل مسجد کوفه و دارالاماره قرار داشت -  تشكيل دادند و منبرى در آنجا نصب كردند و مردم جمع شدند. اين مجلس فقط براى شهادت دادن كسانى بود كه ۲۵ سال پيش در غدير حضور داشتند و اكنون مى ‏بايست در پيشگاه ملت به پا خيزند و آنچه به چشم خود ديده ‏اند بازگو كنند.

حضرت از فراز منبر فرمودند:

به خدا قسم مى ‏دهم باقيماندگان از كسانى كه پيامبر صلى الله عليه وآله را ديده ‏اند، و در روز غدير خم در بازگشت از حجةالوداع از آن حضرت شنيده‏ اند كه درباره من -  در حالى كه دستان مرا بلند كرده بود -  فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحَبَّ مَنْ أَحَبَّهُ».

قسم مى ‏دهم هركس اين واقعه را حاضر بوده و به چشم خود ديده و بگوش خود شنيده برخيزد و شهادت دهد.

پس از اين كلام حضرت، عده زيادى كه حداقل سى نفر ذكر شده ‏اند برخاستند و آنچه ديده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ديدند چند نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله براى شهادت برنخاستند، و گويى سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود.

لذا فرمودند: در جلوى اين منبر چهار نفراز اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله هستند (كه از آنها انتظار شهادت دادن مى‏ رود) كه عبارتند از انس بن مالک و براء بن عازب و اشعث بن قیس و خالد بن یزید.

سپس رو به آنان كرده فرمودند: شما در غدير حاضر بوده ‏ايد چرا برنمى خيزيد و شهادت نمى‏ دهيد؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش كرده ‏ايم!!!

حضرت رو به انس بن مالک كرده فرمودند: اى انس، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اى كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِىٌّ مَوْلَاهُ» و امروز بر نمى ‏خيزى براى من به ولايت شهادت دهى، از دنيا نروى مگر آنكه به بَرَص (پيسى) مبتلا گردى كه نتوانى آن را پنهان كنى.

و تو اى اشعث، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى ‏فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»، و امروز براى من به ولايت شهادت نمى ‏دهى، از دنيا نروى مگر آنكه خداوند چشمانت را کور كند.

و اما تو اى خالد بن يزيد، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده‏ اى كه مى‏ فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» و امروز به ولايت براى من شهادت نمى‏ دهى، خدا تو را به مرگ جاهلیت بميراند.

و اما تو اى براء بن عازب، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اى كه مى‏ فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز به ولايت من شهادت نمى ‏دهى، خدا تو را در همانجايى كه از آن هجرت كرده ‏اى (يعنى يمن) بميراند.

اين چهار نفر هر يک به نفرين اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مبتلا شدند. انس بن مالک در پيشانيش لكّه پیسی پيدا شد كه هر قدر عمامه را پايين مى‏ آورد نمى‏ توانست آن را پنهان كند.

اشعث بن قیس هم كور شد. خالد بن يزيد هم طبق مراسم جاهليت به خاک سپرده شد، و براء بن عازب از طرف معاویه حكومت يمن يافت و در همانجا -  كه وطن اصلى او بود و از آنجا به مدينه هجرت كرده بود -  از دنيا رفت.

چهار نفر ديگر هم بودند كه براى شهادت برنخاستند و حضرت هر يک از آنان را نيز نفرينى كرد كه مبتلا شدند: زید بن ارقم، جریر بن عبدالله بجلی، یزید بن ودیعه، عبدالرحمن بن مدلج.

شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير بالاى سر پيامبر صلى الله عليه و آله شاخه‏ هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند و اين مقدرا به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديک بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره غدير بود.

در کوفه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!!

اين هشت نفر دنباله ماجراى حارث فهری بودند كه در روز غدير در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسماً عذاب الهی را درخواست كرد و آيه «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِع» نازل شد و خداوند با فرستادن سنگ و صاعقه آسمانى و هلاک او بر همگان ثابت كرد كه غدير ريشه الهى دارد و خدا پشتيبان آن است.

پس از ۲۵ سال همان ماجرا به گونه ‏اى ديگر تكرار شد و اينان با اينكه خود را در حضور صاحب غدير اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مى ‏ديدند و مى ‏دانستند دروغ مى گويند و نيز مى ‏دانستند كه نفرين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام چوب الهى است و يقيناً بر سرشان خواهد خورد، ولى با اين همه کتمان كردند و لب به شهادت نگشودند.

به فاصله بسيار كمى كه به دعاهاى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مبتلا شدند و خداوند عذابش را مانند عذاب حارث فهرى بر سرشان فرستاد، بار ديگر بر همگان ثابت شد كه غدير پشتوانه الهى دارد.

وقوع اين ماجرا در موقعيت حساسى بود كه نياز مبرم به شهادت چنين افرادى بود، و اكنون كه شهادت ندادند، خداوند گواهى داد كه اينان دروغ مى ‏گويند و غدير و صاحب غدير راست مى ‏گويد و اين گونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.[۲۸]

شخصى مانند زید بن ارقم بايد بارها ماجراى غدير را نقل كرده و شهادت خود را ارائه كرده باشد. در حساس‏ ترين موقعيتى كه نياز به گواهى او بود از اين اقدام سرباز زد، و آن روزى بود كه در کوفه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از او و چند نفر ديگر خواست تا برخيزند و درباره غدير به آنچه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده ‏اند شهادت دهند.

با آنكه هيچ شرايط تقیه و نگران كننده ‏اى نبود و عده ‏اى هم برخاستند و شهادت دادند، ولى او برنخاست و شهادت نداد!

در آنجا اميرالمؤمنين ‏عليه السلام او را نفرین كرد و از مجلس بيرون نرفته چشمانش كور شد، و اين معجزه چنان درباره او معروف شد كه هر جا مى‏رفت به عنوان نفرین شده اميرالمؤمنين‏ عليه السلام او را نشان مى ‏دادند.

او هم قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره غدير بپرسد آنچه ديده و شنيده را بيان كند و شهادت دهد.[۲۹]

۲۴. در ماه ‏هاى آخر عمر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بعد از جنگ نهروان، مردم از حضرت درباره ابوبکر و عمر و عثمان سؤال كردند.

حضرت فرمود:

در اين باره برايتان نوشته ‏اى مى‏ نويسم كه درباره آنچه پرسيده ‏ايد به صراحت سخن گفته باشم.

سپس نوشته بلندى كه حدود ۳۰ صفحه و در حد يک جزوه بود املا كردند و نويسنده حضرت نوشت.

آنگاه ده نفر از خواص اصحاب خود را فراخواند و دستور داد هر روز جمعه نويسنده حضرت آن را بر مردم بخواند و اين ده نفر شاهد باشند، تا كسى انکار نكند و فرمود: اگر كسى انكار كرد قرآن را حَكَم بين خود قرار دهيد.

از جمله مطالب آن نوشته چنين بود: اين امر خلافت عجيب است، كه حكومت و ولايت احدى را مثل ولايت من مبغوض نداشتند!

دليل من بر ولايت اين است كه صاحب اختيار مردم فقط من هستم نه قريش... . چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله ولايت اين امت را داشت و من بعد از او اختيارات او را دارم... .

به دليل گفته پيامبر صلى الله عليه و آله كه در روز غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِىٌّ مَوْلَاهُ».[۳۰]

۲۵. امیرالمؤمنین‏ علیه السلام در مجلسى امتيازات خاص خود را بيان نموده چنين فرمودند: «به خدا قسم خداوند تبارک و تعالى نُه چيز به من عطا فرموده كه به احدى قبل از من جز پيامبر صلى الله عليه و آله نداده است».

و از جمله فرمودند: خداوند با ولايت من دين اين امت را كامل نمود و نعمت‏ ها را بر آنان تمام كرد، و اسلامشان را مورد رضايت قرار داد، هنگامى كه در یوم الولایة (روز غدير) به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا محمد، به مردم خبر ده كه امروز دينشان را كامل كردم و نعمتم را بر آنان تمام نمودم و اسلام را بعنوان دينشان راضى شدم.[۳۱]

۲۶. اصبغ بن نباته از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اين حدیث را شنيد:

«تحمل امر ولايت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام بر مردم سنگين است و آن را نمى‏ پذيرد جز انبياى مرسل و ملائكه مقرب و مؤمنى كه خداوند قلب او را از جهت ايمان امتحان كرده باشد».

او اين مطلب را براى ميثم تمار نقل كرد. ميثم نزد حضرت آمد و با تعجب درباره اين حديث سؤال كرد.

حضرت فرمود: اما مؤمن، پيامبر ما صلى الله عليه وآله در روز غدير خم دست مرا گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ»، آيا مؤمنين -  بجز آنانكه خداوند آنان را از لغزش و گمراهى حفظ كرد -  اين مطلب را پذيرفتند؟

پس آگاه باشيد! بشارت باد شما را، بشارتتان باد كه خداوند شما را اختصاص داده به آنچه ملائكه و پيامبران و مؤمنين را اختصاص نداده، و آن پذيرفتن امر ولايت ماست.[۳۲]

۲۷. مردى خدمت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، بالاترين منقبت خود را از پيامبر صلى الله عليه و آله بفرمائيد.

حضرت فرمود: منصوب كردن آن حضرت مرا در غدير خم، كه به امر خداى تبارک و تعالى ولايت را از جانب او برايم اقامه نمود... .[۳۳]

۲۸. على‏ عليه السلام نعمت اعظم خداوند است كه وقتى ولايت او را به مردم عنايت نمود «أتْمَمْتُ نِعْمَتِي» فرمود.

اين همان نبأ عظيم و مهم‏ ترين خبرِ تاريخ بشريت بود كه قبلاً ذكر آن آمده بود كه «عمَّ يتسائلون، عن النبأ العظيم»، و در غدير تفسير شد كه ولايت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام خبر بزرگ است.

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نشسته بودند كه امام حسین ‏علیه السلام وارد شد، در حالى كه شش سال از عمر او مى‏ گذشت. در اين هنگام مفاخره ‏اى بين پدر و پسر صورت گرفت. مفاخره ‏اى كه بين معصومين‏ عليهم السلام براى بيان فضايل ايشان به صورت زيبايى است كه در تاریخ به خوبى  ثبت شده است:

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام پرسيد: يا رسول الله، كداميک از ما دو نفر نزد شما محبوب‏ تر هستيم؟

امام حسين‏ عليه السلام عرض كرد: پدرجان، هر كدام از ما شرافت و فضيلتش بالاتر باشد نزد پيامبر صلى الله عليه و آله محبوب تر و مقرب‏ تر است.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: اى حسين، حاضرى افتخارات خود را در برابر هم بگوييم؟ عرض كرد: پدرجان، اگر شما مايل باشيد، من حاضرم!

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: يا حسين، من اميرالمؤمنينم، من لسان صادقينم، من وزير مصطفايم ... ، من آن نعمت خداى تعالى هستم كه بر خلقش ارزانى داشته است. منم آن كسى كه خداوند تعالى در حق من فرموده: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً».

پس هر كس مرا دوست بدارد مسلمان مؤمن است ودينش كامل است ... ، من نبأ عظيمى هستم كه خداوند در روز غدير خم دين را با او كامل نمود. منم آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ‏ام فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ»... .

امام حسين ‏عليه السلام هم مطالبى فرمود و در پايان عرضه داشت:

شما نزد خداوند از من افضل هستى، ولى من از نظر پدران و مادران و اجداد بر شما فخر مى ‏نمايم! سپس امام حسین‏ علیه السلام با پدر هم‏ آغوش شدند و يكديگر را بوسيدند... .[۳۴]

۲۹. مردى خدمت اميرالمومنين‏ عليه السلام آمد و عرض كرد: ایمان را طورى برايم بيان كنيد كه از غير شما و بعد از شما از كسى سؤال نكنم. حضرت پس از ذكر پايه‏ هاى ايمان فرمودند:

كم‏ترين چيزى كه شخص با آن گمراه مى‏ شود آن است كه حجت خدا در زمين و شاهد او بر خلقش را كه امر به اطاعت او نموده و ولايتش را واجب شمرده نشناسد.

آن مرد عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، آنان را برايم معرفى كنيد. فرمود:

... كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را در غدير خم نصب كرد و به آنان خبر داد كه نسبت به مردم صاحب اختيارتر از خودشان است، و سپس به آنان دستور داد تا حاضران غائبان را آگاه نمايند.

آن مرد پرسيد: يا اميرالمؤمنين، آن شما هستيد؟ فرمود: من اول و افضل آنها هستم. سپس پسرم حسن بعد از من نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان است.

سپس پسرم حسين بعد از او نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان است و سپس جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله هستند تا بر سر حوض كوثر يكى‏پس از ديگرى  به خدمت او وارد شوند.[۳۵]

۳۰. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: من هفتاد فضيلت و منقبت دارم كه احدى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در آنها با من شريک نيستند.

سپس حضرت به طور مفصل آن فضايل را برشمرد تا آنكه در پنجاه و يكم فرمود: و اما پنجاه و يكم، پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم مرا براى همه مردم منصوب نمود و فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ». پس ظالمين دور از رحمت خدا باشند و عذاب خدا بر آنان باد.[۳۶]

۳۱. در غدير حجت بر مردم تمام شد و همه جوانب ولايت روشن شد؛ و نه تنها حجت تمام شد كه بر سر ولايت از مردم عهد و پيمان هم گرفته شد؛ و نه تنها میثاق بسته شد كه اين پیمان با اقرار زبان و بیعت دست محكم شد.

اكنون كه ولايت على ‏عليه السلام اين گونه به دست مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله پى‏ ريزى شده، مردم نبايد هنوز خود را از خداوند طلبكار بدانند و منتظر بمانند تا كِى مقام عظماى ولايت، فاطمه‏ علیها السلام را با خود همراه نمايد و دست حسن و حسين ‏عليهما السلام را گرفته و نيمه شب بر در خانه‏ هاى آنان كمک بخواهد.

اگر چه صاحب غدير اين كار را كرد تا حجتى بر اتمام حجت ‏هاى قبلى باشد، ولى کعبه مقصودِ مردم معرفى شده و وظيفه آنان است كه با پاى خود به سراغ او روند و از وى ارشاد و هدایت بخواهند.

اگر چنين نكنند -  كه نكردند -  در يارى خدا و حجت او كوتاهى كرده ‏اند.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام درباره اينكه پس از بيعت غدير هر كوتاهى از سوى مردم به عهده خودشان است، فرمود:

پيامبر صلى الله عليه و آله به من وصيت كرد و فرمود:

يا على، اگر گروهى يافتى كه با آنان بجنگى حق خود را طلب كن، وگرنه در خانه ‏ات بنشين چرا كه من پيمان تو را در روز غديرخم گرفته‏ ام كه تو وصى و خليفه من و صاحب اختيار مردم نسبت به خودشان هستى. مَثَل تو مثل بيت‏ اللَّه الحرام است، كه مردم بايد سراغ تو بيايند و تو نبايد سراغ مردم بروى.[۳۷]

۳۲. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نگاهى به مردم كرد و فرمود:

من برادر پيامبر صلى الله عليه و آله و وزير او هستم. شما خوب مى ‏دانيد كه من مقدم بر همه شما در ايمان به خداوند عزوجل و رسولش هستم ... ، و شما خود ديديد كه در روز غدير خم چگونه بپا ايستاد و مرا كنار خود به پا داشت و دست مرا بلند كرد (و مرا معرفى ‏فرمود).[۳۸]

پانویس

  1. اسرار غدير: ص ۱۰۵، ۲۶۲ - ۲۷۲. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۳۳. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷، ۳۹ - ۶۱. غدير از زبان مولى: ص ۲۵ - ۲۷، ۳۰. ژرفاى غدير: ص ۱۹۴ - ۱۹۸.
  2. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۷۲ - ۴۷۶.
  3. الكافی، ج‏۸، ص ۲۶؛ إثبات الهداة، ج‏۳، ص ۲۰؛ البرهان، ج‏۴، ص ۱۲۸.
  4. البرهان، ج‏۴، ص ۴۵۹؛ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.
  5. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۸۶. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۵.
  6. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۳.
  7. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳ - ۱۸.
  8. بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.
  9. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۵۷ . بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳۵ - ۳۷.
  10. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲.
  11. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲.
  12. كتاب سليم: حديث ۱۴.
  13. كتاب سليم: ص ۲۹۶ حديث ۲۵.
  14. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۶۱.
  15. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۵ - ۱۵۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۰ - ۴۱۲.
  16. كتاب سليم: ص ۲۰۴ ح ۱۱. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۵ - ۱۵۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۶ - ۴۱۷.
  17. كتاب سليم: حديث ۱۱.
  18. الغدير: ج ۱ ص ۱۸۶.
  19. بحار الانوار: ج ۳۲ ص ۳۸۸.
  20. اشاره به فتح مكه است كه در آن روز همه مشركين از جمله معاويه و پدر و پسرش از آزاد شدگان پيامبر صلى الله عليه و آله شدند.
  21. مائده /  ۶۷ .
  22. كتاب سليم: حديث ۲۵.
  23. كتاب سليم: حديث ۲۵.
  24. كتاب سليم: حديث ۲۵.
  25. روضة الواعظين: ص ۷۶. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۲۳۸ ح ۳۹. ديوان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: ص ۱۰۵.
  26. مناقب ابن شهر آشوب: ج ۳ ص ۸۰ .
  27. بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵،۱۱۴.
  28. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۹۰،۸۹. الغدير: ج ۱ ص ۹۳. مسند احمد: ج ۱ ص ۸۴ . شرح نهج البلاغه: ج ۱ ص ۳۶۱ و ج ۴ ص ۴۸۸. تاريخ ابن عساكر: ج ۳ ص ۵۰ .
  29. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷، ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۸۹ و ۴۹۰. الغدير: ج ۱ ص ۹۳.
  30. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۴.
  31. بحار الانوار: ج ۳۹ ص ۳۳۶ ح ۵ .
  32. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۳۳ ح ۱۰۴. تفسير فرات: ص ۵۶ .
  33. كتاب سليم: حديث ۶۰ .
  34. الفضائل (شاذان بن جبرئيل): ص ۸۴ .
  35. كتاب سليم: حديث ۸ .
  36. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۳. الخصال: ج ۲ ص ۵۷۲ .
  37. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۱ ح ۴۶۵.
  38. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۲۴۰.