ابوبکر بن ابی قحافه: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه غدیر
جز (Modir صفحهٔ ابوبكر بن ابى قحافه را به ابوبکر بن ابی قحافه منتقل کرد)
 
(۴۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
== <big>آيه «أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى...»</big><ref>بقره/۱۴۰. غدير در قرآن: ج ۲ ص۴۰۵، ۴۱۰-۴۱۲.</ref> ==
== ابوبکر در آيه «أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ...»<ref>بقره/۱۴۰. غدير در قرآن: ج ۲ ص۴۰۵، ۴۱۰-۴۱۲.</ref> ==
<big>از جمله آيات تضمين شده در كلام پيامبر صلى الله عليه وآله در خطبه غدير آيه ۱۴۰ [[سوره بقره]] و آيه ۲۴ [[سوره لقمان]] و آيه ۱۴ [[سوره فجر]] است:</big>
از جمله آيات تضمين شده در كلام [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] در [[خطبه غدیر]] آيه ۱۴۰ سوره بقره و آيه ۲۴ سوره لقمان و آيه ۱۴ سوره فجر است:


<big>«أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى قُلْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّه وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّه وَ مَا اللَّه بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»:</big>
«أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى قُلْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّه وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّه وَ مَا اللَّه بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»:


<big>«يا مى‏ گوييد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگانِ او يهودى يا نصرانى بوده‏ اند. بگو: شما آگاه ‏تريد يا خداوند؟ و چه كسى ظالم‏تر است از كسى كه شهادتى از خداوند نزد او كتمان شود؟! خداوند از آنچه انجام مى ‏دهيد غافل نيست».</big>
«يا مى‏ گوييد [[ابراهیم علیه السلام|ابراهیم]] و [[اسماعیل علیه السلام|اسماعیل]] و [[اسحاق علیه السلام|اسحاق]] و [[یعقوب علیه السلام|یعقوب]] و نوادگانِ او یهودی يا نصرانی بوده‏ اند. بگو: شما آگاه ‏تريد يا خداوند؟ و چه كسى ظالم‏تر است از كسى كه شهادتى از خداوند نزد او كتمان شود؟! خداوند از آنچه انجام مى ‏دهيد غافل نيست».


«نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ»<ref>لقمان/۲۴.</ref>: «آنان را زمان اندكى از نعمت‏ ها برخوردار مى‏ سازيم و سپس به عذاب غليظى دچار مى ‏نماييم».


«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»<ref>فجر/۱۴.</ref>: «پروردگار تو در كمين است».


<big>«نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ»<ref>لقمان/۲۴.</ref>: «آنان را زمان اندكى از نعمت‏ ها برخوردار مى‏ سازيم و سپس به عذاب غليظى دچار مى ‏نماييم».</big>
آنچه در اينجا قابل ذكر است، اين آيات از دو بُعد قابل بررسى است:


<big>«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»<ref>فجر/۱۴.</ref>: «پروردگار تو در كمين است».</big>
=== موقعيت تاريخى ===
برنامه سه روزه غدير پايان يافته و غروب بيستم ذى ‏الحجة كاروان [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] از غدير خم راهى مدينه شده است. گروه چهارده نفرى از [[منافقین]] نقشه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله را براى اجراى آن در [[عقبه هَرشی|عقبه هرشی]] در پيش دارند.


<big>آنچه در اينجا قابل ذكر است، اين آيات از دو بُعد قابل بررسى است:</big>
قبل از رسيدن قافله به کوه هرشی، ۱۴ نفر خود را به قُلّه رساندند و در دو سوى آن كمين كردند. با رسيدن شتر پيامبر صلى الله عليه و آله -  كه پيشاپيش قافله در حركت بود و [[حذیفة بن یمان یمانی|حذیفه]] و [[عمار بن یاسر عنسی (ابوالیقظان)|عمار]] راهنماى آن بودند -  منافقين حمله كردند و پس از درگيرى‏ هاى مفصل، منافقين فرارى شدند.


=== <big>'''موقعيت تاريخى'''</big> ===
در آنجا حذيفه پيشنهاد پيگيرىِ آنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله داد، ولى حضرت با [[اقتباس]] از دو آيه قرآن به او فهماند كه فعلاً مأمور به صبر هستم.
<big>برنامه سه روزه غدير پايان يافته و غروب بيستم ذى ‏الحجة كاروان پيامبرصلى الله عليه وآله از غدير خم راهى مدينه شده است. گروه چهارده نفرى از منافقين نقشه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله را براى اجراى آن در عقبه هرشى در پيش دارند.</big>


<big>قبل از رسيدن قافله به [[كوه هرشى]]، ۱۴ نفر خود را به قُلّه رساندند و در دو سوى آن كمين كردند. با رسيدن شتر پيامبرصلى الله عليه وآله -  كه پيشاپيش قافله در حركت بود و حذيفه و عمار راهنماى آن بودند -  منافقين حمله كردند و پس از درگيرى‏ هاى مفصل، منافقين فرارى شدند.</big>
اين دو آيه يكى در سوره ملک است كه در قرآن «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» است، ولى در كلام حضرت به اين صورت اقتباس شده آمده است:


<big>در آنجا حذيفه پيشنهاد پيگيرىِ آنان را به پيامبرصلى الله عليه وآله داد، ولى حضرت با اقتباس از دو آيه قرآن به او فهماند كه فعلاً مأمور به صبر هستم. اين دو آيه يكى در سوره ملك است كه در قرآن «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» است، ولى در كلام حضرت به اين صورت اقتباس شده آمده است: «انَّ اللَّه لَهُمْ بِالْمِرْصادِ». آيه دوم در [[سوره لقمان]] است كه در كلام حضرت از صيغه متكلم به غايب تغيير يافته و به جاى «نمتعهم» كلمه «سَيُمْهِلُهُمُ» به كار رفته و حضرت فرموده است:</big>
«انَّ اللَّه لَهُمْ بِالْمِرْصادِ». آيه دوم در سوره لقمان است كه در كلام حضرت از صيغه متكلم به غايب تغيير يافته و به جاى «نمتعهم» كلمه «سَيُمْهِلُهُمُ» به كار رفته و حضرت فرموده است:


<big>«وَ سَيُمْهِلُهُمْ قَليلاً ثُمَّ يَضْطَرُّهُمْ الى عَذابٍ غَليظٍ».</big>
«وَ سَيُمْهِلُهُمْ قَليلاً ثُمَّ يَضْطَرُّهُمْ الى عَذابٍ غَليظٍ».


<big>روز بعد كه قافله براى استراحت توقف كرد بار ديگر آن گروه با يكديگر به نجوى پرداختند در حالى كه حضرت همه را از سخن سرى گفتن منع كرده بود. هنگام حركت پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را فراخواند و مورد مؤاخذه قرار داد و پرسيد:</big>
روز بعد كه قافله براى استراحت توقف كرد بار ديگر آن گروه با يكديگر به نجوى پرداختند در حالى كه حضرت همه را از سخن سرى گفتن منع كرده بود. هنگام حركت پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را فراخواند و مورد مؤاخذه قرار داد و پرسيد:


<big>در چه باره‏اى نجوى مى ‏كرديد؟ گفتند: ما اصلاً سخن سرّى نداشته‏ ايم!! پيامبرصلى الله عليه وآله با تضمين بخش دوم آيه ۱۴۰ از سوره بقره در كلام خود و فقط با حذف همزه استفهام قبل از كلمه «أَ أَنْتُمْ» پاسخ آنان را داد و فرمود:</big>
در چه باره ‏اى نجوى مى ‏كرديد؟ گفتند: ما اصلاً سخن سرّى نداشته‏ ايم!! پيامبر صلى الله عليه و آله با تضمين بخش دوم آيه ۱۴۰ از سوره بقره در كلام خود و فقط با حذف همزه استفهام قبل از كلمه «أَ أَنْتُمْ» پاسخ آنان را داد و فرمود:


<big>«أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّه، وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّه، وَ مَا اللَّه بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».</big>
«أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّه، وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّه، وَ مَا اللَّه بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».


=== '''<big>تحلیل اعتقادی</big>''' ===
=== تحلیل اعتقادی ===
<big>آنچه به عنوان تفسير اين آيات از تطبيق آنها بر صحيفه و توطئه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله استفاده مى‏ شود دو نكته است:</big>
آنچه به عنوان [[مفسّرین|تفسیر]] اين آيات از تطبيق آنها بر [[صحیفه ملعونه|صحیفه]] و توطئه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده مى‏ شود دو نكته است:


الف) اولى و دومى كه رو در روى خدا و رسول كار خود را كتمان كردند و اين كتمان را انكار كردند، مصداق «أَظْلَمُ» يعنى ظالم‏ ترين شدند.


<big>الف) اولى و دومى كه رو در روى خدا و رسول كار خود را كتمان كردند و اين كتمان را انكار كردند، مصداق «أَظْلَمُ» يعنى ظالم‏ ترين شدند.</big>
ب) خداوند دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام را چند صباحى در اين دنيا مهلت مى‏ دهد چنانكه مى‏ فرمايد: «نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً»؛ و سپس آنان را به [[عذاب]] غلاظ و شداد مبتلا مى‏ نمايد چنانكه مى ‏فرمايد:


<big>ب) خداوند دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام را چند صباحى در اين دنيا مهلت مى‏ دهد چنانكه مى‏ فرمايد: «نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً»؛ و سپس آنان را به عذاب غلاظ و شداد مبتلا مى‏ نمايد چنانكه مى ‏فرمايد: «ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ».</big>
«ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ».


<big>اين عذابِ آنان از لحظه مرگ آغاز شده و در [[عالم برزخ]] ادامه دارد تا در قيامت به سزاى اصلى اعمال خود برسند. اولى و دومى هنگام مرگ، پيامبر و اميرالمؤمنين‏ عليهما السلام را ديدند كه به آنان مى ‏گفتند: بشارت باد شما را به آتش در پايين ‏ترين درجه جهنم!!<ref>کتاب سلیم: ص۳۴۸ ح۳۱.</ref></big>
اين عذابِ آنان از لحظه مرگ آغاز شده و در عالم برزخ ادامه دارد تا در قيامت به سزاى اصلى اعمال خود برسند.


<big>بعد هم كه به حال احتضار افتادند خبر از ورود به آتش و داخل شدن در تابوت دادند و در توصيف آن چنين گفتند: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده و در آن دوازده نفرند. آن تابوت در چاهى در قعر جهنم است، كه هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور نمايد صخره را از در آن چاه بر مى ‏دارد.<ref>کتاب سلیم: ص۳۴۹.</ref></big>
اولى و دومى هنگام مرگ، پيامبر و امیرالمؤمنین‏ عليهما السلام را ديدند كه به آنان مى ‏گفتند: بشارت باد شما را به آتش در پايين ‏ترين درجه جهنم!!<ref>کتاب سلیم: ص۳۴۸ ح۳۱.</ref>


<big>در عالم برزخ هم هر از چند گاهى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام يا يكى از ائمه ‏عليهم السلام خود را به آنان نشان مى ‏دهند، و آنان از قعر آتش التماس مى ‏كنند، ولى جز پاسخ رد نمى‏ شنوند. در اين باره ماجرايى از زندگى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نقل شده در روزى با حارث همدانى بودند. حضرت فرمود: آيا آنچه من مى ‏بينم تو هم مى ‏بينى؟</big>
بعد هم كه به حال احتضار افتادند خبر از ورود به آتش و داخل شدن در تابوت دادند و در توصيف آن چنين گفتند: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده و در آن دوازده نفرند.


<big>عرض كرد: چگونه مى ‏توانم آنچه شما مى ‏بينى ببينم، در حالى كه خدا چشم شما را نورانيت داده و به شما عطا كرده آنچه به احدى عطا نكرده است.</big>
آن تابوت در چاهى در قعر جهنم است، كه هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور نمايد صخره را از در آن چاه بر مى ‏دارد.<ref>کتاب سلیم: ص۳۴۹.</ref>


<big>فرمود: اين ظالمِ اولى است كه بر دروازه‏اى از آتش مى‏ گويد: اى اباالحسن، مرا ببخش. خدا او را نيامرزد.</big>
در عالم برزخ هم هر از چند گاهى [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین ‏علیه السلام]] يا يكى از ائمه ‏علیهم السلام خود را به آنان نشان مى ‏دهند، و آنان از قعر آتش التماس مى ‏كنند، ولى جز پاسخ رد نمى‏ شنوند.


<big>سپس حضرت لحظاتى مكث كرد و دوباره فرمود: اى حارث، آنچه من مى ‏بينم تو هم مى‏ بينى؟ آنگاه فرمود: اين ظالمِ دومى است كه بر دروازه‏ اى از دروازه‏ هاى آتش مى‏ گويد: اى اباالحسن، مرا ببخش. خدا او را نيامرزد.<ref>بحارالانوار: ج۴۰ ص۱۸۵ ح۶۸.</ref></big>
در اين باره ماجرايى از زندگى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نقل شده در روزى با حارث همدانى بودند. حضرت فرمود: آيا آنچه من مى ‏بينم تو هم مى ‏بينى؟


عرض كرد: چگونه مى ‏توانم آنچه شما مى ‏بينى ببينم، در حالى كه خدا چشم شما را نورانيت داده و به شما عطا كرده آنچه به احدى عطا نكرده است.


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[قرآن]] /  آيه «أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى...».</big>
فرمود: اين ظالمِ اولى است كه بر دروازه‏اى از آتش مى‏ گويد: اى اباالحسن، مرا ببخش. خدا او را نيامرزد.


== <big>آيه «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادوا كُفراً ...»</big><ref>نساء/۱۳۷. تبلیغ غدیر در سیرۀ معصومین علیهم السلام: ص۶۴، ۶۵.</ref> ==
سپس حضرت لحظاتى مكث كرد و دوباره فرمود: اى حارث، آنچه من مى ‏بينم تو هم مى‏ بينى؟
<big>يكى از شاخص‏ هاى زندگى معصومين‏ عليهم السلام تبليغ غدير به شكل‏ هاى مختلف است. از جمله تبليغ غدير با آيه «ازدادوا  كفراً» درباره غاصبين حق غدير است كه ذيلاً به بيان آن مى ‏پردازيم:</big>


<big>امام صادق‏ عليه السلام درباره آيه «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادوا كُفراً ...»<ref>نساء/۱۳۷.</ref>:«كسانى كه ايمان آوردند و سپس كافر شدند؛ بعد از آن ايمان آوردند و دوباره كافر شدند و سپس بر كفر خود افزودند ...»، آن را به اولين غاصبين حق غدير تفسير كرده چنين فرمود:</big>
آنگاه فرمود: اين ظالمِ دومى است كه بر دروازه‏ اى از دروازه‏ هاى آتش مى‏ گويد: اى اباالحسن، مرا ببخش. خدا او را نيامرزد.<ref>بحارالانوار: ج۴۰ ص۱۸۵ ح۶۸.</ref>


<big>اين آيه درباره ابوبكر و عمر و عثمان است. اينان ابتدا (در ظاهر) به دين پيامبرصلى الله عليه وآله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ» كافر شدند.</big>
== ابوبکر در آيه «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ...»<ref>نساء/۱۳۷. تبلیغ غدیر در سیرۀ معصومین علیهم السلام: ص۶۴، ۶۵.</ref> ==
يكى از شاخص‏ هاى زندگى [[معصومین‏ علیهم السلام]] تبليغ غدير به شكل‏ هاى مختلف است. از جمله [[تبلیغ غدیر توسط پیامبر در مقابل منافقین|تبلیغ غدیر]] با آيه «ازدادوا  كفراً» درباره غاصبين حق غدير است كه ذيلاً به بيان آن مى ‏پردازيم:


<big>سپس به ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام (در ظاهر) اقرار كردند، ولى آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند.</big>
[[امام صادق‏ علیه السلام]] درباره آيه «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادوا كُفراً ...»<ref>نساء/۱۳۷.</ref>:


<big>سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على‏ عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى‏ اند كه از ايمان براى آنان هيچ نمانده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.</ref></big>
«كسانى كه [[ایمان]] آوردند و سپس [[کفّار|کافر]] شدند؛ بعد از آن ايمان آوردند و دوباره كافر شدند و سپس بر كفر خود افزودند ...»، آن را به اولين غاصبين حق غدير تفسير كرده چنين فرمود:


== <big>آيه «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً»</big><ref>نساء/۱۴۵. غدیر در قرآن: ج۲ ص۱۴۱-۱۴۴.</ref> ==
اين آيه درباره ابوبکر و [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[عثمان بن عفّان|عثمان]] است. اينان ابتدا (در ظاهر) به دين [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
<big>با در نظر گرفتن اينكه غدير مراسم مفصلى در سه روز بوده، گذشته از آياتى كه مستقيماً در آن ايام نازل شده و در قسمت آيات نازل شده در غدير ذكر شد، آياتى هم در ضمن كلام به صورت اشاره آمده و منظور از آنها بيان شده است.</big>


<big>اين موارد در تفسير ۱۸ آيه است، كه از جمله اين آيات، آيه ۱۴۵ سوره نساء است:</big>
«مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ» كافر شدند.


<big>«إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً»:</big>
سپس به ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام (در ظاهر) اقرار كردند، ولى آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند.


<big>«منافقين در درجه پايين‏تر آتش هستند و براى آنان يارى نخواهى يافت».</big>
سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على‏ عليه السلام [[بیعت]] كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى‏ اند كه از ايمان براى آنان هيچ نمانده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.</ref>


== ابوبکر در آيه «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ...»<ref>نساء/۱۴۵. غدیر در قرآن: ج۲ ص۱۴۱-۱۴۴.</ref> ==
با در نظر گرفتن اينكه غدير مراسم مفصلى در سه روز بوده، گذشته از آياتى كه مستقيماً در آن ايام نازل شده و در قسمت آيات نازل شده در غدير ذكر شد، آياتى هم در ضمن كلام به صورت اشاره آمده و منظور از آنها بيان شده است.


<big>اين آيه از سه بُعد قابل بررسى است:</big>
اين موارد در تفسير ۱۸ آيه است، كه از جمله اين آيات، آيه ۱۴۵ سوره نساء است:


=== '''<big>متن خطبه غدير</big>''' ===
«إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً»:
<big>مَعاشِرَ النّاسِ، انَّهُمْ وَ انْصارَهُمْ وَ اتْباعَهُمْ وَ اشْياعَهُمْ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلبئس مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ ... . الا انَّهُمْ اصْحابُ الصَّحيفَةِ:</big>


<big>اى مردم، امامانى كه مردم را به آتش جهنم دعوت مى‏ كنند، و ياران و تابعين و پيروانشان در پايين‏ ترين درجه آتش جهنم جاى دارند و چه بد است اقامتگاه متكبرين ... . بدانيد كه آنان اصحاب صحيفه ‏اند.<ref>مراجعه شود به کتاب: اسرار غدیر: ص۱۴۹ بخش۶.</ref></big>
«[[منافقین]] در درجه پايين ‏تر آتش هستند و براى آنان يارى نخواهى يافت».


=== '''<big>موقعيت تاريخى</big>''' ===
اين آيه از سه بُعد قابل بررسى است:
<big>خطابه غدير وارد مرحله معرفى دشمنان شده و اين شناسايى را از رهبران ضلالت آغاز كرده است. پس از آنكه امامان دعوت كننده به آتش را معرفى نموده، اينک نوبت آن است كه شدت عذاب خداوند را درباره آنان گوشزد فرمايد و اتباع آنان را نيز نشانه رود تا خود را آسوده از سزاى الهى ندانند. در چنين موقعيتى با اقتباس از دو آيه قرآن و تركيب هر دو در يك جمله جايگاه جهنمى آنان و اتباعشان را بيان فرموده است.</big>


=== <big>'''تحليل اعتقادى'''</big> ===
=== متن خطبه غدير ===
<big>آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه در جمله «انهم و انصارهم و اتباعهم و اشياعهم فى الدرك الاسفل من النار»، «درك اسفل» است. كلمه «دَرْك» -  كه «دَرَك» هم در قرائت آن صحيح است -  به معناى آخرين نقطه در عمق چيزى مثل درياست.</big>
مَعاشِرَ النّاسِ، انَّهُمْ وَ انْصارَهُمْ وَ اتْباعَهُمْ وَ اشْياعَهُمْ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلبئس مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ ... . الا انَّهُمْ اصْحابُ الصَّحيفَةِ:


<big>بنا بر اين اگر بگوييم: «دَرَك النّارِ» يعنى آخرين نقطه قعر جهنم، ولى در اينجا تأكيد پرمعنايى براى «درك» آورده شده و آن كلمه «اسفَل» به معناى پايين‏ ترين است.</big>
اى مردم، امامانى كه مردم را به آتش [[جهنم]] دعوت مى‏ كنند، و ياران و تابعين و پيروانشان در پايين‏ ترين درجه آتش جهنم جاى دارند و چه بد است اقامتگاه متكبرين... .


<big>اگر چه به نظر مى‏ رسد با ذكر كلمه اول نيازى به «اسفَل» نيست، ولى آنگاه كه جايگاه بنيانگذاران ظلم را در جهنم بدانيم درخواهيم يافت كه اين تركيب كلمات براى ترسيم آن عذاب وحشتناک لازم است.</big>
بدانيد كه آنان اصحاب صحيفه ‏اند.<ref>مراجعه شود به کتاب: اسرار غدیر: ص۱۴۹ بخش۶.</ref>


==== '''<big>الف) درک اسفل چاهى در قعر جهنم</big>''' ====
=== موقعيت تاريخى ===
<big>اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در توصيف اين «درك اسفل» مى ‏فرمايد: در قعر جهنم چاهى است و بر سر آن چاه صخره ‏اى است كه هر گاه خداوند بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را از در آن چاه برمى ‏دارد و جهنم از شعله‏ هاى آن چاه شعله مى‏ گيرد.</big>
خطابه غدير وارد مرحله معرفى دشمنان شده و اين شناسايى را از [[ائمه ضلال|رهبران ضلالت]] آغاز كرده است.


<big>مى‏ بينيم كه اين چاه پس از طبقه‏ هاى هفتگانه جهنم در قعر آن قرار دارد، و خداوند آن را به صورت اتاقى قرار نداده بلكه به شكل چاه است كه عمق بيشتر در آن معنى دارد، و اينجاست كه معناى درک اسفل يا قعر پايين‏ تر معلوم مى‏ گردد.</big>
پس از آنكه امامان دعوت كننده به آتش را معرفى نموده، اينک نوبت آن است كه شدت عذاب خداوند را درباره آنان گوشزد فرمايد و اتباع آنان را نيز نشانه رود تا خود را آسوده از سزاى الهى ندانند.


<big>آن قدر پايين ‏تر است كه قبل از آن طبقه هفتم جهنم پايان مى‏ يابد. آن قدر پايين است كه وقتى درب آن باز مى‏ شود تازه جهنم شعله مى ‏گيرد. آنگاه حضرت معذبين در اين چاه را نام برد كه بدترين آنان اولى و دومى ‏اند؛ و جالب است كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اين مطلب را رو در روى آنان به خودشان فرمود.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص۴۰۵-۴۱۰. کتاب سلیم: ص۱۶۱.</ref></big>
در چنين موقعيتى با [[اقتباس]] از دو آيه [[ارتباط غدیر با قرآن|قرآن]] و تركيب هر دو در يک جمله جايگاه جهنمى آنان و اتباعشان را بيان فرموده است.


==== <big>'''ب) ابليس و ابوبكر و عمر'''</big> ====
=== تحليل اعتقادى ===
<big>در حديث ديگر خداوند تعالى مى ‏فرمايد: «دومى و اصحابش را در قعرى از جهنم مى ‏آويزم كه ابليس در درجه ‏اى بالاتر بر او كه پايين تر است مى ‏نگرد و او را لعنت مى‏ كند»!<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۱۲۴.</ref></big>
آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه در جمله «إِنَّهُمْ وَ أَنْصَارُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ وَ أَشْيَاعُهُمْ‌ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»، «درک اسفل» است. كلمه «دَرْک» -  كه «دَرَک» هم در قرائت آن صحيح است -  به معناى آخرين نقطه در عمق چيزى مثل درياست.


<big>حديث ديگرى در اين زمينه از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام وارد شده كه فرمود: روزى به سمت بيرون كوفه خارج شدم و قنبر پيشاپيش من در حركت بود. در اين هنگام ابليس رو به ما مى‏ آمد.</big>
بنا بر اين اگر بگوييم: «دَرَک النّارِ» يعنى آخرين نقطه قعر جهنم، ولى در اينجا تأكيد پرمعنايى براى «درک» آورده شده و آن كلمه «اسفَل» به معناى پايين‏ ترين است.


<big>من به او گفتم: تو پيرمرد بدى هستى! گفت: يا اميرالمؤمنين، چرا چنين مى‏ گويى؟ به خدا قسم، برايت حديثى نقل كنم كه خودم از خداى عزوجل بدون واسطه شنيده ‏ام:</big>
اگر چه به نظر مى‏ رسد با ذكر كلمه اول نيازى به «اسفَل» نيست، ولى آنگاه كه جايگاه بنيانگذاران ظلم را در جهنم بدانيم درخواهيم يافت كه اين تركيب كلمات براى ترسيم آن [[عذاب]] وحشتناک لازم است.


<big>آن هنگام كه به خاطر گناهم به آسمان چهارم فرود آمدم چنين ندا كردم: اى خداى من واى آقاى من، گمان نمى‏ كنم مخلوقى شقى‏ تر از من خلق كرده باشى. خداوند به من چنين وحى كرد: بلى، از تو شقى‏ تر خلق كرده ‏ام، نزد مالک (خزانه‏ دار جهنم) برو تا به تو نشان دهد.</big>
==== الف) درک اسفل چاهى در قعر جهنم ====
اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در توصيف اين «درک اسفل» مى ‏فرمايد:


<big>نزد مالک رفتم و گفتم: خداوند به تو سلام مى‏ رساند و مى ‏فرمايد: شقى‏ تر از مرا نشانم ده. مالک مرا به جهنم برد و درِ طبقه بالا را برداشت. آتش سياهى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالک را در خود فرو برد. مالک به آتش گفت: آرام باش.</big>
در قعر جهنم چاهى است و بر سر آن چاه صخره ‏اى است كه هر گاه خداوند بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را از در آن چاه برمى ‏دارد و [[جهنم]] از شعله‏ هاى آن چاه شعله مى‏ گيرد.


<big>شعله ‏ها آرام گرفت.</big>
مى‏ بينيم كه اين چاه پس از طبقه‏ هاى هفتگانه جهنم در قعر آن قرار دارد، و خداوند آن را به صورت اتاقى قرار نداده بلكه به شكل چاه است كه عمق بيشتر در آن معنى دارد، و اينجاست كه معناى درک اسفل يا قعر پايين‏ تر معلوم مى‏ گردد.


<big>سپس مرا به طبقه دوم برد. آتشى بيرون آمد كه از اولى سياه‏ تر و گرم ‏تر بود. به آن گفت: خاموش باش، و خاموش شد. تا آنكه مرا به طبقه هفتم برد، و هر آتشى كه از طبقه ‏اى خارج مى‏ شد شديدتر از طبقه قبل بود.</big>
آن قدر پايين ‏تر است كه قبل از آن طبقه هفتم جهنم پايان مى‏ يابد. آن قدر پايين است كه وقتى درب آن باز مى‏ شود تازه جهنم شعله مى ‏گيرد.


<big>در طبقه هفتم آتشى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالک را و همه آنچه خداوند عز و جل خلق كرده را در خود فرو برد. دست بر چشمانم گذاردم و گفتم: اى مالک، دستور ده تا خاموش شود وگرنه من خاموش مى ‏شوم. مالک گفت: تو تا روز معين خاموش نخواهى شد. سپس دستور داد و آن آتش خاموش شد. دو مرد را ديدم كه بر گردنشان زنجيرهاى آتشين بود و آنان را از بالا آويزان كرده بودند و بالاى سرشان عده ‏اى با تازيانه‏ هاى آتش آنان را مى‏ زدند.</big>
آنگاه حضرت معذبين در اين چاه را نام برد كه بدترين آنان اولى و دومى ‏اند؛ و جالب است كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اين مطلب را رو در روى آنان به خودشان فرمود.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص۴۰۵-۴۱۰. کتاب سلیم: ص۱۶۱.</ref>


==== ب) ابليس و ابوبكر و عمر ====
در حديث ديگر خداوند تعالى مى ‏فرمايد: «دومى و اصحابش را در قعرى از جهنم مى ‏آويزم كه ابليس در درجه ‏اى بالاتر بر او كه پايين تر است مى ‏نگرد و او را [[لعن|لعنت]] مى‏ كند»!<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۱۲۴.</ref>


<big>پرسيدم: اى مالک، اين دو نفر كيانند؟ گفت: آيا آنچه بر ساق عرش بود نخوانده ‏اى -  و من قبلاً يعنى دو هزار سال قبل از آنكه خداوند دنيا را خلق كند خوانده بودم - «لا الهَ الاّ اللَّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه، ايَّدْتُهُ وَ نَصَرْتُهُ بِعَلِىٍّ (يعنى محمد را به على مؤيد نموده و يارى كردم)». مالک گفت: اين دو نفر دشمنان آنان و ظالمين بر ايشان هستند.<ref>بحارالانوار: ج۸ ص۳۱۵.</ref></big>
حديث ديگرى در اين زمينه از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام وارد شده كه فرمود: روزى به سمت بيرون كوفه خارج شدم و [[قنبر (غلام امیرالمؤمنین علیه السلام)|قنبر]] پيشاپيش من در حركت بود. در اين هنگام [[شیطان|ابلیس]] رو به ما مى‏ آمد.


==== '''<big>ج) حكايت اولى و دومى از قعر جهنم</big>''' ====
من به او گفتم: تو پيرمرد بدى هستى! گفت: يا اميرالمؤمنين، چرا چنين مى‏ گويى؟ به خدا قسم، برايت حديثى نقل كنم كه خودم از خداى عزوجل بدون واسطه شنيده ‏ام:
<big>جالب است كه آن دو هنگام مرگ اين قعر جهنم را مشاهده كردند. محمد بن ابى ‏بكر مى ‏گويد: پدرم ابوبكر هنگام مرگ صداى واى و ويلش بلند شد. عمر به او گفت: اى خليفه پيامبر! چرا صداى واى و ويل بلند كرده ‏اى؟ گفت: اينان محمد و على هستند كه مرا به آتش بشارت مى ‏دهند، و در دست محمد صحيفه ‏اى است كه در كعبه بر سر آن هم پيمان شديم.</big>


<big>او به من مى‏ گويد: به جان خودم قسم به آن وفا كردى، و تو و اصحابت يكديگر را بر عليه ولى خدا كمک كرديد. بشارت بده به آتش در پايين‏ ترين درجه جهنم.</big>
آن هنگام كه به خاطر گناهم به آسمان چهارم فرود آمدم چنين ندا كردم: اى خداى من واى آقاى من، گمان نمى‏ كنم مخلوقى شقى‏ تر از من خلق كرده باشى.


<big>محمد بن ابى‏ بكر مى‏ گويد: وقتى با او تنها ماندم به او گفتم: اى پدر، بگو: «لا اله الاّ اللَّه». گفت: هرگز نمى‏ گويم و نمى ‏توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم! وقتى نام «تابوت» را آورد گمان كردم هذيان مى ‏گويد. گفتم: كدام تابوت؟</big>
خداوند به من چنين وحى كرد: بلى، از تو شقى‏ تر خلق كرده ‏ام، نزد مالک (خزانه‏ دار جهنم) برو تا به تو نشان دهد.


<big>گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند، از جمله من و اين رفيقم.</big>
نزد مالک رفتم و گفتم: خداوند به تو سلام مى‏ رساند و مى ‏فرمايد: شقى‏ تر از مرا نشانم ده. مالک مرا به جهنم برد و درِ طبقه بالا را برداشت.


آتش سياهى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالک را در خود فرو برد. مالک به آتش گفت: آرام باش.


<big>گفتم: عمر؟ گفت: آرى، پس مقصودم كيست؟ و نيز ده نفر ديگر كه در چاهى در جهنم هستيم. بر در آن چاه صخره ‏اى است كه هرگاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را بلند مى ‏كند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص۱۲۹، ۱۳۰. کتاب سلیم: ص۳۴۹-۳۵۱.</ref></big>
شعله ‏ها آرام گرفت.


== <big>آيه «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ . وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ...»</big><ref>غدیر در قرآن: ج۱ ص۳۲۷-۳۳۲.</ref> ==
سپس مرا به طبقه دوم برد. آتشى بيرون آمد كه از اولى سياه‏ تر و گرم ‏تر بود. به آن گفت: خاموش باش، و خاموش شد.
<big>از جمله آياتى كه در غدير و در مورد منافقين و به خصوص ابوبكر و عمر بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد اين آيات است:</big>


<big>«تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ . وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ . لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ . ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ . فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ . وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ . وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ . وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ . وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ . فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»<ref>حاقّه/۴۳-۵۲.</ref>:</big>
تا آنكه مرا به طبقه هفتم برد، و هر آتشى كه از طبقه ‏اى خارج مى‏ شد شديدتر از طبقه قبل بود.


<big>«آن نازل شده از طرف پروردگار جهان است. اگر گفته‏ هايى به ما افترا زده بود ما دست راست او را مى‏ گرفتيم و سپس رگ گردن او را قطع مى‏ كرديم و هيچ كس نمى‏ توانست مانع ما باشد، و آن يادآورى براى مؤمنين است. ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگان هستند، و آن حسرتى براى كافران است، و آن يقين حقيقى است. پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو».</big>
در طبقه هفتم آتشى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالک را و همه آنچه خداوند عز و جل خلق كرده را در خود فرو برد.


دست بر چشمانم گذاردم و گفتم: اى مالک، دستور ده تا خاموش شود وگرنه من خاموش مى ‏شوم. مالک گفت: تو تا روز معين خاموش نخواهى شد.


<big>این آیات از دو بُعد قابل بررسی است:</big>
سپس دستور داد و آن آتش خاموش شد. دو مرد را ديدم كه بر گردنشان زنجيرهاى آتشين بود و آنان را از بالا آويزان كرده بودند و بالاى سرشان عده ‏اى با تازيانه‏ هاى آتش آنان را مى‏ زدند.


=== <big>'''موقعیّت تاریخی'''</big> ===
پرسيدم: اى مالک، اين دو نفر كيانند؟ گفت: آيا آنچه بر ساق عرش بود نخوانده ‏اى -  و من قبلاً يعنى دو هزار سال قبل از آنكه خداوند دنيا را خلق كند خوانده بودم - «لا الهَ الاّ اللَّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه، ايَّدْتُهُ وَ نَصَرْتُهُ بِعَلِىٍّ (يعنى محمد را به على مؤيد نموده و يارى كردم)». مالک گفت: اين دو نفر دشمنان آنان و ظالمين بر ايشان هستند.<ref>بحارالانوار: ج۸ ص۳۱۵.</ref>
<big>يكى از شايعه ‏هايى كه پس از اعلان ولايت در غدير مى‏رفت تا ذهن مردم را تخريب كند مسئله «ساختگى بودن» اين مراسم از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله و نسبت دادن آن به خدا بود. اين مطلب را منافقين رسماً دامن زدند و علناً بر زبان آوردند، و اگر در اذهان مردم جاى مى ‏گرفت راه ديگرى براى مقابله با برنامه عظيم غدير باز مى‏شد و به اساس بعثت نيز سرايت مى ‏كرد.</big>


<big>مطرح كنندگان اين جسارت ابوبكر و عمر بودند، كه بعد از مسدود شدن راه ‏هاى ديگرى كه در آيات ديگر ذكر شده، از اين راه وارد شدند. كيفيت به ميان آوردن اين شايعه هم در اين قالب بود كه:</big>
==== ج) حكايت اولى و دومى از قعر جهنم ====
جالب است كه آن دو هنگام مرگ اين قعر جهنم را مشاهده كردند. محمد بن ابی ‏بکر مى ‏گويد: پدرم ابوبكر هنگام مرگ صداى واى و ويلش بلند شد.


<big>«خدا به او امر نكرده و اين مطلبى است كه از پيش خود ساخته و به خدا نسبت مى‏ دهد»، كه در عربى از آن با كلمه «تَقَوُّل» ياد مى‏ شود.</big>
عمر به او گفت: اى خليفه پيامبر! چرا صداى واى و ويل بلند كرده ‏اى؟ گفت: اينان محمد و على هستند كه مرا به آتش بشارت مى ‏دهند، و در دست محمد صحيفه ‏اى است كه در [[کعبه]] بر سر آن هم پيمان شديم.


<big>سپس كلمه «كذّاب» را هم به آن افزودند، و براى توجيه علت اين «تقوُّل» هدف شرافت دادن به پسر عمويش را مطرح كردند. درباره نزول اين آيات در اين موقعيت خاص غدير شش حديث وارد شده كه ذيلاً متن آن ها را مى‏ آوريم تا مطالب فوق از مضامين آن ملاحظه شود:</big>
او به من مى‏ گويد: به جان خودم قسم به آن وفا كردى، و تو و اصحابت يكديگر را بر عليه ولى خدا كمک كرديد. بشارت بده به آتش در پايين‏ ترين درجه جهنم.


==== '''<big>حدیث اول</big>''' ====
محمد بن ابى‏ بكر مى‏ گويد: وقتى با او تنها ماندم به او گفتم: اى پدر، بگو: «لا اله الاّ اللَّه». گفت: هرگز نمى‏ گويم و نمى ‏توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم! وقتى نام «[[تابوت جهنم|تابوت]]» را آورد گمان كردم هذيان مى ‏گويد. گفتم: كدام تابوت؟
<big>امام صادق‏ عليه السلام با تصريح به مسئله ولايت در غدير درباره اين آيات مى‏ فرمايد:</big>


<big>منظور ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام است كه در روز غدير نازل شد.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۹۶. تفسير القمى: ج ۲ ص ۱۲۴. بحار الانوار: ج ۹ ص ۲۲۸ ح ۱۱۶ و ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۰. </ref></big>
گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند، از جمله من و اين رفيقم.


==== '''<big>حدیث دوم</big>''' ====
گفتم: عمر؟ گفت: آرى، پس مقصودم كيست؟ و نيز ده نفر ديگر كه در چاهى در جهنم هستيم. بر در آن چاه صخره ‏اى است كه هرگاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را بلند مى ‏كند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص۱۲۹، ۱۳۰. کتاب سلیم: ص۳۴۹-۳۵۱.</ref>
<big>امام صادق‏ عليه السلام با تصريح بر موقعيت «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» مى ‏فرمايد:</big>


<big>هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، عمر گفت: نه به خدا قسم! خدا او را به اين مطلب امر نكرده، و اين مطلب نيست مگر چيزى كه به خدا مى‏ بندد! خداوند هم اين آيات را نازل كرد:</big>
== ابوبکر در آيه «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ...»<ref>غدیر در قرآن: ج۱ ص۳۲۷-۳۳۲.</ref> ==
از جمله آياتى كه در غدير و در مورد [[منافقین]] و به خصوص ابوبكر و [[عمر بن خطاب|عمر]] بر [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] نازل شد اين آيات است:


<big>«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ»: «اگر بعضى از گفتارها به دروغ به ما نسبت داده شود» كه منظور چنين نسبتى درباره پيامبرصلى الله عليه وآله است. تا آنجا كه مى ‏فرمايد: «وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ، وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»:</big>
«تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ . وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ . لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ . ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ . فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ . وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ . وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ . وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ . وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ . فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»<ref>حاقّه/۴۳-۵۲.</ref>:


<big>«و آن حسرت براى كافران است، و آن حق اليقين است»، كه منظور على ‏عليه السلام است.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۱ ح ۲۰۷. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۳۸ ح ۴۰. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. </ref></big>
«آن نازل شده از طرف پروردگار جهان است. اگر گفته‏ هايى به ما افترا زده بود ما دست راست او را مى‏ گرفتيم و سپس رگ گردن او را قطع مى‏ كرديم و هيچ كس نمى‏ توانست مانع ما باشد، و آن يادآورى براى مؤمنين است. ما مى‏ دانيم كه در ميان شما [[تکذیب]] كنندگان هستند، و آن حسرتى براى كافران است، و آن يقين حقيقى است. پس به نام پروردگار عظيمت [[تهلیل|تسبیح]] بگو».


==== '''<big>حدیث سوم</big>''' ====
این آیات از دو بُعد قابل بررسی است:
<big>در روايت ديگرى فقط جمله «انَّما هُوَ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» از سوى عمر در غدير ذكر شده، كه امام صادق ‏عليه السلام با كنايه از عمر مى ‏فرمايد: مردى در غدير گفت: اين چيزى است كه به خدا افترا مى‏ بندد! خداوند تعالى هم اين آيات را نازل كرد:</big>


<big>«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ ...».<ref>المحتضر: ص ۶۵ . بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۲۶۹. </ref></big>
=== موقعیّت تاریخی ===
يكى از شايعه ‏هايى كه پس از اعلان ولايت در غدير مى‏ رفت تا ذهن مردم را تخريب كند مسئله «ساختگى بودن» اين مراسم از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و نسبت دادن آن به خدا بود. اين مطلب را منافقين رسماً دامن زدند و علناً بر زبان آوردند، و اگر در اذهان مردم جاى مى ‏گرفت راه ديگرى براى مقابله با برنامه عظيم غدير باز مى‏شد و به اساس بعثت نيز سرايت مى ‏كرد.


==== <big>'''حديث چهارم'''</big> ====
مطرح كنندگان اين جسارت ابوبكر و عمر بودند، كه بعد از مسدود شدن راه ‏هاى ديگرى كه در آيات ديگر ذكر شده، از اين راه وارد شدند. كيفيت به ميان آوردن اين شايعه هم در اين قالب بود كه:
<big>در روايتى امام صادق ‏عليه السلام جزئيات بيشترى از گفتگوى ابوبكر و عمر در اين باره را ذكر نموده و فرازهايى از آيات را هم تفسير فرموده است:</big>


<big>هنگامى كه ولايت على‏ عليه السلام نازل شد دو نفر از مردم (يعنى ابوبكر و عمر) گفتند: به خدا قسم اين مطلب از سوى خدا نيست، و مقصد او شرافت دادن به پسر عمويش است.</big>
«خدا به او امر نكرده و اين مطلبى است كه از پيش خود ساخته و به خدا نسبت مى‏ دهد»، كه در عربى از آن با كلمه «تَقَوُّل» ياد مى‏ شود.


<big>خداوند تعالى چنين نازل كرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ»: «اگر گفته‏ هايى به ما افترا زده شود ما دست راست او را مى‏ گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم و هيچكس نمى ‏تواند مانع ما باشد».</big>
سپس كلمه «کذّاب» را هم به آن افزودند، و براى توجيه علت اين «تقوُّل» هدف شرافت دادن به پسر عمويش را مطرح كردند. درباره نزول اين آيات در اين موقعيت خاص غدير شش حديث وارد شده كه ذيلاً متن آن ها را مى‏ آوريم تا مطالب فوق از مضامين آن ملاحظه شود:


==== حدیث اول ====
[[امام صادق‏ علیه السلام]] با تصريح به مسئله ولايت در غدير درباره اين آيات مى‏ فرمايد:


<big>«وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»: «و آن يادآورى براى مؤمنين است» كه منظور على‏ عليه السلام است. «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ»: «ما مى‏دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگان هستند»، كه منظور ابوبكر و عمر هستند كه آن سخنان را گفتند.</big>
منظور ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام است كه در روز غدير نازل شد.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۹۶. تفسير القمى: ج ۲ ص ۱۲۴. بحار الانوار: ج ۹ ص ۲۲۸ ح ۱۱۶ و ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۰. </ref>


<big>«وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ»: «و آن حسرتى براى كافران است»، كه منظور على‏ عليه السلام است. «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»: «و آن يقين حقيقى است»، كه منظور از آن ولايت على‏ عليه السلام است.</big>
==== حدیث دوم ====
امام صادق‏ عليه السلام با تصريح بر موقعيت «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» مى ‏فرمايد:


<big>«فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»: «پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو».<ref>المحتضر: ص ۶۵ . بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۲۶۹.</ref></big>
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، عمر گفت: نه به خدا قسم! خدا او را به اين مطلب امر نكرده، و اين مطلب نيست مگر چيزى كه به خدا مى‏ بندد! خداوند هم اين آيات را نازل كرد:


==== '''<big>حديث پنجم</big>''' ====
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ»: «اگر بعضى از گفتارها به دروغ به ما نسبت داده شود» كه منظور چنين نسبتى درباره پيامبر صلى الله عليه و آله است. تا آنجا كه مى ‏فرمايد:
<big>در روايتى از امام صادق ‏عليه السلام فرازهاى ديگرى از آيات تفسير شده است. آن حضرت مى ‏فرمايد:</big>


<big>در روز غدير خم كه پيامبرصلى الله عليه وآله آن سخنان را درباره على ‏عليه السلام فرمود، يكى از آن دو (ابوبكر و عمر) به ديگرى گفت: به خدا قسم! خدا به او اين دستور را نداده است، و اين نيست مگر چيزى كه به خدا افترا مى ‏بندد.</big>
«وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ، وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»:


<big>خداوند تعالى اين چنين نازل كرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ . لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ . فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ . وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ» كه منظور على‏عليه السلام است، «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ»، منظور تكذيب كنندگان ولايت اوست، «وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ . وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ».<ref>شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۱ ح ۲۵۹. </ref></big>
«و آن حسرت براى كافران است، و آن حق اليقين است»، كه منظور على ‏عليه السلام است.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۱ ح ۲۰۷. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۳۸ ح ۴۰. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. </ref>


==== <big>'''حديث ششم'''</big> ====
==== حدیث سوم ====
<big>امام موسى بن جعفرعليه السلام گوشه ‏اى ديگر از گفته‏ هاى آنان را ذكر نموده و در كنار آن فرازهاى ديگرى از اين آيات را تفسير فرموده است:</big>
در روايت ديگرى فقط جمله «انَّما هُوَ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» از سوى عمر در غدير ذكر شده، كه امام صادق ‏عليه السلام با كنايه از عمر مى ‏فرمايد:


<big>... منافقين گفتند: «محمد بر پروردگارش دروغ مى ‏بندد و خداوند درباره على چنين دستورى به او نداده است» . خداوند در اين باره آياتى از قرآن نازل كرد: «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ»، يعنى ولايت على ‏عليه السلام نازل شده از سوى پروردگار جهانيان است.</big>
مردى در غدير گفت: اين چيزى است كه به خدا افترا مى‏ بندد! خداوند تعالى هم اين آيات را نازل كرد:


<big>«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ»، يعنى اگر محمد صلى الله عليه وآله بعضى گفته ‏ها را به ناحق به ما نسبت دهد، «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ»: «دست راست او را مى‏ گيريم و رگ او را قطع مى‏ كنيم».</big>
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ ...».<ref>المحتضر: ص ۶۵ . بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۲۶۹. </ref>


<big>سپس خداوند جمله بعدى را عطف نموده مى‏ فرمايد: «وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»، يعنى ولايت على‏ عليه السلام يادآورى براى متقين است كه منظور همه عالَم است.</big>
==== حديث چهارم ====
در روايتى امام صادق ‏عليه السلام جزئيات بيشترى از گفتگوى ابوبكر و عمر در اين باره را ذكر نموده و فرازهايى از آيات را هم تفسير فرموده است:


<big>«وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ. وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ»، يعنى على‏ عليه السلام حسرت بر كافران است. «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»، يعنى ولايت على‏ عليه السلام يقين حقيقى است. «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»، يعنى: اى محمد! پروردگار عظيمت را كه اين فضيلت را به تو عنايت فرموده شكر گزار باش.<ref>بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۳۷ و ج ۳۶ ص ۱۰۱ ح ۴۵. الكافى: ج ۱ ص۴۳۲، ۴۳۵. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۷۲۰ ح ۴۷. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۱ ص۵۷۵-۵۸۱.</ref></big>
هنگامى كه ولايت على‏ عليه السلام نازل شد دو نفر از مردم (يعنى ابوبكر و عمر) گفتند: به خدا قسم اين مطلب از سوى خدا نيست، و مقصد او شرافت دادن به پسر عمويش است.


=== <big>'''تحليل اعتقادى'''</big> ===
خداوند تعالى چنين نازل كرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ»:
<big>قبل از آنكه به تحليل اين آيات بپردازيم يک جمع ‏بندى از احاديث پنجگانه مذكور لازم است. در اين جمع‏ بندى سه جهت را توضيح مى‏ دهيم:.</big>


==== <big>'''الف) گوينده سخن ناروا'''</big> ====
«اگر گفته‏ هايى به ما افترا زده شود ما دست راست او را مى‏ گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم و هيچكس نمى ‏تواند مانع ما باشد».
<big>گوينده سخن ناروا كه گفت: «انَّما هُوَ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» عمر است؛ زيرا در روايت اول كلمه «عَدْوى» ذكر شده كه منظور نسبت عمر به قبيله بنى‏عدى بن كعب است.</big>


<big>در روايت دوم از روى تقيه كلمه «رجلاً» به كار رفته كه با توجه به روايت اول منظور از اين »مرد« معلوم مى‏شود. در روايت سوم نيز به همين جهت «رجلان من الناس» ذكر شده كه به قرينه تثنيه بودن منظور از آن ابوبكر و عمر است، به خصوص آنكه در روايت چهارم اين صراحت بيشتر شده و جمله «قالَ احَدُ الرَّجُلَيْنِ لِصاحِبِهِ» به كار گرفته شده است. به هر حال گوينده عمر بوده و شنونده ابوبكر كه به طور سرّى با يكديگر اين سخن را مطرح كرده ‏اند.</big>
«وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»: «و آن يادآورى براى مؤمنين است» كه منظور على‏ عليه السلام است.


==== <big>'''ب) تكيه ‏گاه سخن منافقين'''</big> ====
«وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ»: «ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگان هستند»، كه منظور ابوبكر و عمر هستند كه آن سخنان را گفتند.
<big>سخنى كه عمر به ابوبكر گفته چند جمله در يك موضوع است كه نقطه حساس آن «انَّما هُوَ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» است.</big>


<big>هر يک از روايات پنجگانه گوشه‏ اى از گفته ‏هاى آنان را نقل كرده كه جمع ‏بندى آن را مى‏توان به اين صورت در نظر گرفت:</big>
«وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ»: «و آن حسرتى براى كافران است»، كه منظور على‏ عليه السلام است. «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»: «و آن يقين حقيقى است»، كه منظور از آن ولايت على‏ عليه السلام است.


<big>لا وَ اللَّه! ما امَرَهُ اللَّه بِهذا، وَ ما هُوَ الاّ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ! انَّ مُحَمَّداً كَذّابٌ عَلى رِبِّهِ وَ ما امَرَهُ اللَّه بِهذا فى عَلِىٍّ! وَ اللَّه ما هذا مِن تِلْقاءِ اللَّه وَ لكِنَّهُ ارادَ انْ يُشَرِّفَ ابْنَ عَمِّهِ!</big>
«فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»: «پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو».<ref>المحتضر: ص ۶۵ . بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۲۶۹.</ref>


<big>نه به خدا قسم! خدا او را به اين مطلب امر نكرده است، و اين نيست مگر چيزى كه به ناحق به خدا نسبت مى ‏دهد! محمد بر پروردگارش دروغ مى‏ بندد و خداوند چنين دستورى درباره على به او نداده است! به خدا قسم اين مطلب از جانب خدا نيست، و او قصد دارد پسر عمويش را شرافت دهد.</big>
==== حديث پنجم ====
در روايتى از امام صادق ‏عليه السلام فرازهاى ديگرى از آيات تفسير شده است. آن حضرت مى ‏فرمايد:


==== '''<big>ج) جمع ‏بندى تفسير آيات</big>''' ====
در روز غدير خم كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن سخنان را درباره على ‏عليه السلام فرمود، يكى از آن دو (ابوبكر و عمر) به ديگرى گفت: به خدا قسم! خدا به او اين دستور را نداده است، و اين نيست مگر چيزى كه به خدا افترا مى ‏بندد.
<big>تفسير و بيان فرازهاى آيات در روايات پنجگانه در يك جمع ‏بندى از آيه «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ» تا «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» چنين مى ‏شود:</big>


<big>انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ مُحَمَّدٌ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ فى وِلايَةِ عَلِىٍ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ؛ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ هذَا الْعَذابِ. وَ انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ فِى الْعالَمينَ. وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ بِوِلايَةِ عَلِىٍّ، وَ هُمْ ابُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ. وَ انَّ عَلِيّاً لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ وَ انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ يا مُحَمَّدُ! بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ وَ اشْكُرْ رَبَّكَ الْعَظيمِ الَّذى اعْطاكَ هذَا الْفَضْلِ:</big>
خداوند تعالى اين چنين نازل كرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ. وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ» كه منظور على‏ عليه السلام است، «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ»، منظور تكذيب كنندگان ولايت اوست، «وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ . وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ».<ref>شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۱ ح ۲۵۹. </ref>


<big>ولايت على نازل شده از پروردگار عالَم است. و اگر محمد بعضى از گفته‏ها درباره ولايت على را به ناحق به ما نسبت دهد ما دست راست او را مى‏ گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم، و هيچ كس از شما نمى ‏تواند مانع چنين كارى باشد.</big>
==== حديث ششم ====
[[امام کاظم علیه السلام|امام موسی بن جعفر علیه السلام]] گوشه ‏اى ديگر از گفته‏ هاى آنان را ذكر نموده و در كنار آن فرازهاى ديگرى از اين آيات را تفسير فرموده است:


<big>ولايت على يادآورى براى متقين در عالم است، و ما مى ‏دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگانى نسبت به ولايت على وجود دارد كه ابوبكر و عمر هستند.</big>
... منافقين گفتند: «محمد بر پروردگارش دروغ مى ‏بندد و خداوند درباره على چنين دستورى به او نداده است». خداوند در اين باره آياتى از قرآن نازل كرد: «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ»، يعنى ولايت على ‏عليه السلام نازل شده از سوى پروردگار جهانيان است.


<big>على حسرت بر كافران است و ولايت او يقين حقيقى است. پس اى محمد! با نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو و او را شكر كن بر اين فضيلتى كه به تو عنايت كرده است.</big>
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ»، يعنى اگر محمد صلى الله عليه و آله بعضى گفته ‏ها را به ناحق به ما نسبت دهد، «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ»: «دست راست او را مى‏ گيريم و رگ او را قطع مى‏ كنيم».


سپس خداوند جمله بعدى را عطف نموده مى‏ فرمايد: «وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»، يعنى ولايت على‏ عليه السلام يادآورى براى متقين است كه منظور همه عالَم است.


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[منافقين]] /  آيه «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ...»</big>
«وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ. وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ»، يعنى على‏ عليه السلام حسرت بر كافران است. «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»، يعنى ولايت على‏ عليه السلام يقين حقيقى است. «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»، يعنى: اى محمد! پروردگار عظيمت را كه اين فضيلت را به تو عنايت فرموده شكر گزار باش.<ref>بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۳۷ و ج ۳۶ ص ۱۰۱ ح ۴۵. الكافى: ج ۱ ص۴۳۲، ۴۳۵. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۷۲۰ ح ۴۷. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۱ ص۵۷۵-۵۸۱.</ref>


== <big>ابوبكر از اصحاب صحيفه ملعونه</big><ref>ژرفاى غدير: ص ۱۳۷. </ref> ==
=== تحليل اعتقادى ===
<big>يكى از حواشى غدير، ماجراى [[صحيفه ملعونه]] اول پيش از غدير، و ماجراى صحيفه ملعونه دوم پس از غدير است. يكى از اركان هر دو صحيفه ابوبكر است. به عنوان نمونه:</big>
قبل از آنكه به تحليل اين آيات بپردازيم يک جمع ‏بندى از احاديث پنجگانه مذكور لازم است. در اين جمع‏ بندى سه جهت را توضيح مى‏ دهيم:.


<big>پس از ماجراى صحيفه ملعونه اول در سفر [[حجةالوداع]] در مكه و پيش از غدير، پيامبرصلى الله عليه وآله، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير را فرا خواند، و اين پنج نفر را نام برد و فرمود:</big>
==== الف) گوينده سخن ناروا ====
گوينده سخن ناروا كه گفت: «انَّما هُوَ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» عمر است؛ زيرا در روايت اول كلمه «عَدْوى» ذكر شده كه منظور نسبت عمر به [[قبیله بنی عدی|قبیله بنی‏ عدی بن کعب]] است.


<big>ابوبكر و عمر و ابوعبيده و سالم و معاذ متعهد شده ‏اند و پيمان بر غصب خلافت بسته ‏اند، و بين خود صحيفه ‏اى نوشته ‏اند كه اگر من كشته شدم يا از دنيا رفتم اين خلافت را از تو - اى على - مانع شوند.</big>
در روايت دوم از روى تقيه كلمه «رجلاً» به كار رفته كه با توجه به روايت اول منظور از اين «مرد» معلوم مى ‏شود.


<big>اميرالمؤمنين ‏عليه السلام عرض كرد: پدرم فدايت يا رسول‏ اللَّه، اگر اينان به تصميمات خود جامه عمل پوشاندند دستور مى ‏دهى چه عكس ‏العملى نشان دهم؟ فرمود: اگر يارانى در برابرشان يافتى با آنان جهاد و مقابله نما، و اگر يارى نيافتى بيعت اجبارى آنان را بپذير و خون خود را حفظ كن.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴. </ref></big>
در روايت سوم نيز به همين جهت «رجلان من الناس» ذكر شده كه به قرينه تثنيه بودن منظور از آن ابوبكر و عمر است، به خصوص آنكه در روايت چهارم اين صراحت بيشتر شده و جمله «قالَ احَدُ الرَّجُلَيْنِ لِصاحِبِهِ» به كار گرفته شده است.


به هر حال گوينده عمر بوده و شنونده ابوبكر كه به طور سرّى با يكديگر اين سخن را مطرح كرده ‏اند.


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[صحيفه ملعونه اول]]، و عنوان: [[صحيفه ملعونه دوم]].</big>
==== ب) تكيه ‏گاه سخن منافقين ====
سخنى كه عمر به ابوبكر گفته چند جمله در يک موضوع است كه نقطه حساس آن «انَّما هُوَ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» است.


== <big>اتمام حجت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر ابوبكر با غدير</big><ref>چهارده قرن با غدير: ص۲۷، ۴۳، ۴۴. اسرار غدير: ۲۶۰-۲۷۲. غدیر در قرآن: ج۲ ص۱۱۴. تبلیغ غدیر در سیره معصومین علیهم السلام: ص۲۲-۲۴، ۵۳، ۱۶۶، ۲۴۲، ۲۴۳.</ref> ==
هر يک از روايات پنجگانه گوشه‏ اى از گفته ‏هاى آنان را نقل كرده كه جمع ‏بندى آن را مى ‏توان به اين صورت در نظر گرفت:
<big>در چند مورد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به طور خصوصى بر ابوبكر با غدير اتمام حجت كردند:</big>


=== <big>'''در ملاقات ابوبكر و عمر'''</big> ===
لا وَ اللَّه! ما امَرَهُ اللَّه بِهذا، وَ ما هُوَ الاّ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ! انَّ مُحَمَّداً كَذّابٌ عَلى رِبِّهِ وَ ما امَرَهُ اللَّه بِهذا فى عَلِىٍّ! وَ اللَّه ما هذا مِن تِلْقاءِ اللَّه وَ لكِنَّهُ ارادَ انْ يُشَرِّفَ ابْنَ عَمِّهِ!
<big>از جمله اتمام حجت‏ هاى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله با غدير، احتجاج حضرت در برابر ابوبكر، و جايى است كه غدير در عكس‏ العمل به رفتار مُزوِّرانه ابوبكر و عمر مطرح شد؛ و آن هنگامى بود كه در روزهاى آغاز غصب خلافت به خانه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آمدند و خواستند اين ملاقات را مصالحه جلوه دهند.</big>


<big>حضرت در مقابله با اين رفتار فرمود: از من طلب كردند بيعت با كسى را كه او بايد با من بيعت كند. من صاحب روز غديرم. و با اين سخن مشت غاصبين را باز كرد تا چنين وانمود نكنند كه حضرت به اقدامات آنان راضى شده و غدير را ناديده گرفته است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸. </ref></big>
نه به خدا قسم! خدا او را به اين مطلب امر نكرده است، و اين نيست مگر چيزى كه به ناحق به خدا نسبت مى ‏دهد! محمد بر پروردگارش دروغ مى‏ بندد و خداوند چنين دستورى درباره على به او نداده است! به خدا قسم اين مطلب از جانب خدا نيست، و او قصد دارد پسر عمويش را شرافت دهد.


=== <big>'''اتمام حجت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر ابوبكر با غدير در مسجد قبا'''</big> ===
==== ج) جمع ‏بندى تفسير آيات ====
<big>اندكى پس از غصب خلافت، روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى‏ دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى ‏نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى»« در اين باره چيزى به ما نگفته است!!</big>
تفسير و بيان فرازهاى آيات در روايات پنجگانه در يک جمع ‏بندى از آيه «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ» تا «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» چنين مى ‏شود:


<big>اين قبيح‏ ترين شكل عناد و لجاجت بود كه با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذكر كلمه «خلافت» بخواهد القاى شبهه ‏اى كند.</big>
انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ مُحَمَّدٌ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ فى وِلايَةِ عَلِىٍ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ؛ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ هذَا الْعَذابِ. وَ انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ فِى الْعالَمينَ. وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ بِوِلايَةِ عَلِىٍّ، وَ هُمْ ابُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ. وَ انَّ عَلِيّاً لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ وَ انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ يا مُحَمَّدُ! بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ وَ اشْكُرْ رَبَّكَ الْعَظيمِ الَّذى اعْطاكَ هذَا الْفَضْلِ:


<big>لذا اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به جاى اينكه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر كلمه‏ اى كه احتياج به معنى كردن دارد ببرند، معجزه ‏اى نشان دادند تا اتمام حجت مستقيم الهى بر او باشد و فرمودند: چطور است پيامبرصلى الله عليه وآله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئله‏اى كه به خود اختصاص داده‏اى از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نكنى مخالفت خدا و رسول نموده‏اى؟</big>
ولايت على نازل شده از پروردگار عالَم است. و اگر محمد بعضى از گفته‏ ها درباره [[ولایت]] على را به ناحق به ما نسبت دهد ما دست راست او را مى‏ گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم، و هيچ كس از شما نمى ‏تواند مانع چنين كارى باشد.


<big>ابوبكر گفت: اگر آن حضرت را نشانم دهى و كمتر از اين را هم به من بگويد برايم كافى است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.</big>
ولايت على يادآورى براى متقين در عالم است، و ما مى ‏دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگانى نسبت به ولايت على وجود دارد كه ابوبكر و عمر هستند.


<big>اين چيزى جز معجزه نبود كه پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدير را در چشم غاصب تكرار كند. بعد از نماز مغرب ابوبكر همراه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به مسجد قُبا آمدند و ديدند پيامبرصلى الله عليه وآله در سمت قبله مسجد نشسته است.</big>
على حسرت بر كافران است و ولايت او [[یقین]] حقيقى است. پس اى محمد! با نام پروردگار عظيمت [[تهلیل|تسبیح]] بگو و او را شكر كن بر اين فضيلتى كه به تو عنايت كرده است.


<big>آن حضرت به خطاب ابوبكر فرمودند: اى ابوبكر، بر ضد ولايت على اقدام كرده ‏اى و در جاى او نشسته ‏اى كه جاى نبوت است و جز او كسى مستحق آن نيست، زيرا او وصى و خليفه من است. تو دستور مرا كنار گذاردى و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودى و خود را به غضب خدا و من دچار ساختى. اين لباسى را كه به غير حق بر تن كرده ‏اى و اهلش نيستى بيرون بياور و الا وعده تو آتش است!</big>
== ابوبكر از اصحاب صحيفه ملعونه<ref>ژرفاى غدير: ص ۱۳۷. </ref> ==
يكى از حواشى غدير، ماجراى [[صحیفه ملعونه اول]] پيش از غدير، و ماجراى [[صحیفه ملعونه دوم]] پس از غدير است. يكى از اركان هر دو [[صحیفه ملعونه|صحیفه]] ابوبكر است. به عنوان نمونه:


<big>پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به سلمان فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.</big>
پس از ماجراى صحیفه ملعونه اول در سفر [[حجةالوداع]] در مكه و پيش از غدير، [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پيامبر صلى الله عليه و آله]]، [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین‏ علیه السلام]] و [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] و [[مقداد بن عمرو کندی|مقداد]] و [[زبیر بن عوام قرشی|زبیر]] را فرا خواند، و اين پنج نفر را نام برد و فرمود:


<big>ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى‏دانى كه اين هم گوشه ‏اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده ‏اى پايدار باش!!!<ref>بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.</ref></big>
ابوبكر و [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[ابوعبیده جرّاح|ابوعبیده]] و [[سالم مولی ابی حذیفه|سالم]] و [[معاذ بن جبل|معاذ]] متعهد شده ‏اند و پيمان بر غصب خلافت بسته ‏اند، و بين خود صحيفه ‏اى نوشته ‏اند كه اگر من كشته شدم يا از دنيا رفتم اين خلافت را از تو - اى على - مانع شوند.


اميرالمؤمنين ‏عليه السلام عرض كرد: پدرم فدايت يا رسول‏ اللَّه، اگر اينان به تصميمات خود جامه عمل پوشاندند دستور مى ‏دهى چه عكس ‏العملى نشان دهم؟


<big>با اين معجزه كه پشتوانه الهى داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد.</big>
فرمود: اگر يارانى در برابرشان يافتى با آنان جهاد و مقابله نما، و اگر يارى نيافتى بيعت اجبارى آنان را بپذير و خون خود را حفظ كن.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴. </ref>


<big>در اين دفاع از غدير كه در واقع از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله انجام گرفته و پاى معجزه در ميان است، مخاطب يک نفر آن هم غاصب حق غدير است.</big>
== اتمام حجت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر ابوبكر<ref>چهارده قرن با غدير: ص۲۷، ۴۳، ۴۴. اسرار غدير: ۲۶۰-۲۷۲. غدیر در قرآن: ج۲ ص۱۱۴. تبلیغ غدیر در سیره معصومین علیهم السلام: ص۲۲-۲۴، ۵۳، ۱۶۶، ۲۴۲، ۲۴۳.</ref> ==
در چند مورد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به طور خصوصى بر ابوبكر با غدير اتمام حجت كردند:


<big>اگر طرفدارانِ اين يک نفر چشم خود را بازتر كنند و از مرز سقيفه عبور نمايند، پيامبرصلى الله عليه وآله را بر فراز منبر غدير و در حال خطابه ‏اى خواهند ديد كه در آن خلافت و امامت و وصايت را در كلمه «مولى» به معناى «صاحب اختيارى» بيان مى ‏فرمايد؛ و ديگر 1400 سال متحيرانه به جستجوى معناى «مولى» نمى ‏پردازند و از كتاب‏ هاى لغت هفتاد معنى براى آن پيدا نمى‏ كنند!!</big>
=== در ملاقات ابوبكر و عمر ===
از جمله اتمام حجت‏ هاى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله با غدير، احتجاج حضرت در برابر ابوبكر، و جايى است كه غدير در عكس‏ العمل به رفتار مُزوِّرانه ابوبكر و عمر مطرح شد؛ و آن هنگامى بود كه در روزهاى آغاز غصب خلافت به خانه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آمدند و خواستند اين ملاقات را مصالحه جلوه دهند.


=== <big>'''دفاع از غدير در كوچه بنى‏ النجار'''</big> ===
حضرت در مقابله با اين رفتار فرمود: از من طلب كردند [[بیعت]] با كسى را كه او بايد با من بيعت كند. من صاحب روز غديرم. و با اين سخن مشت غاصبين را باز كرد تا چنين وانمود نكنند كه حضرت به اقدامات آنان راضى شده و غدير را ناديده گرفته است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸. </ref>
<big>ابوبكر و عمر از هر فرصتى براى تثبيت موقعيت غصبى خود استفاده مى‏ كردند، و حتى در فكر اين بودند كه گاهى غافلگيرانه از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اظهار رضايتى بگيرند تا از آن به نفع خود استفاده كنند.</big>


<big>روزى ابوبكر در كوچه بنى ‏النجار به تنهايى با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام برخورد كرد و فرصت را غنيمت شمرده گفت: يا على، به خدا قسم اگر كسى كه به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد كه تو به خلافت از من سزاوارترى، آن را به تو مى‏ سپارم!!</big>
=== اتمام حجت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر ابوبكر با غدير در مسجد قبا ===
اندكى پس از غصب خلافت، روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت:


<big>حضرت فرمود: اى ابوبكر، آيا احدى را مطمئن‏تر از پيامبرصلى الله عليه وآله سراغ دارى؟ آن حضرت در چهار مورد براى من از تو و عمر و عثمان و عِدّه‏اى از همراهيانت بيعت گرفت كه يكى از آنها روز غدير در بازگشت از حجةالوداع بود.</big>
پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى‏ دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى ‏نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى»« در اين باره چيزى به ما نگفته است!!


<big>آن روز همه شما گفتيد: شنيديم و اطاعت خدا و رسول را پذيرفتيم. پيامبرصلى الله عليه وآله از شما پرسيد: خدا و رسولش بر شما شاهد باشند؟ همگى گفتيد: آرى، شاهد باشند.</big>
اين قبيح‏ ترين شكل عناد و لجاجت بود كه با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذكر كلمه «خلافت» بخواهد القاى شبهه ‏اى كند.


<big>حضرت فرمود: پس بر يكديگر شاهد باشيد و حاضرين شما به غايبين برسانند و آنان كه شنيدند به كسانى كه نشنيده ‏اند برسانند. شما هم گفتيد: قبول كرديم يا رسول‏ اللَّه!</big>
لذا اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به جاى اينكه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر كلمه‏ اى كه احتياج به معنى كردن دارد ببرند، معجزه ‏اى نشان دادند تا اتمام حجت مستقيم الهى بر او باشد و فرمودند:


<big>سپس همگى برخاستيد و به خاطر اين كرامت خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله و به من تبريك گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب، كه صاحب اختيار من و هر مؤمنى شدى!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳۵-۳۷.</ref></big>
چطور است پيامبر صلى الله عليه و آله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئله ‏اى كه به خود اختصاص داده ‏اى از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نكنى مخالفت خدا و رسول نموده‏اى؟


<big>در اين دفاع از غدير در حالى كه غاصب خلافت مى‏ خواهد به طور خصوصى از امام غدير به نفع غصب خود اقرار بگيرد، غافل است از اتمام حجت بُرنده صاحب غدير كه بيعت و شهادت خدا و رسول را پاسخ دندان شكن او قرار مى‏ دهد.</big>
ابوبكر گفت: اگر آن حضرت را نشانم دهى و كمتر از اين را هم به من بگويد برايم كافى است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.


=== '''<big>استدلال اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر ابوبكر با حديث غدير</big>''' ===
اين چيزى جز معجزه نبود كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدير را در چشم غاصب تكرار كند.
<big>پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترشرويى روبرو مى‏ شد، و هر چه آنان - از روى نيرنگ -  خوش رويى نشان مى‏ دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى‏ داد.</big>


<big>ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند.</big>
بعد از نماز مغرب ابوبكر همراه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به مسجد قُبا آمدند و ديدند پيامبر صلى الله عليه و آله در سمت قبله مسجد نشسته است.


<big>در آن مجلس مطالبى بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجت‏ هاى بسيارى بر او نمود. از جمله مطالبى كه به عنوان استدلال براى محكوميت ابوبكر بر زبان جارى كرد اين بود كه فرمود:</big>
آن حضرت به خطاب ابوبكر فرمودند: اى ابوبكر، بر ضد ولايت على اقدام كرده ‏اى و در جاى او نشسته ‏اى كه جاى نبوت است و جز او كسى مستحق آن نيست، زيرا او وصى و خليفه من است.


<big>تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق حديث پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير هستم يا تو؟</big>
تو دستور مرا كنار گذاردى و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودى و خود را به غضب خدا و من دچار ساختى.


<big>ابوبكر هيچ راهى جز اقرار نديد و گفت: البته كه تو هستى!! با اين اعترافِ ابوبكر به حقانيت غدير، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام استدلال نهايى را در برابر او مطرح كرد و فرمود:</big>
اين لباسى را كه به غير حق بر تن كرده ‏اى و اهلش نيستى بيرون بياور و الا وعده تو آتش است!


<big>تو كه از آنچه اهل دينِ خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده‏ اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳-۱۸</ref></big>
پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به سلمان فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.


=== '''<big>در قضيه خالد بن وليد</big>''' ===
ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى‏ دانى كه اين هم گوشه ‏اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده ‏اى پايدار باش!!!<ref>بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.</ref>
<big>پس از قضيه خالد بن وليد پس از غصب خلافت و مفتضح شدن او به دست اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، حضرت به مدينه بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد. آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند: «...اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مى‏توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است».<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۴۶-۶۲.</ref></big>


=== '''<big>فراموشى ابوبكر!!</big>''' ===
با اين معجزه كه پشتوانه الهى داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد.
<big>در ماجراى غصب خلافت، به فاصله ۸۰ روز از غدير به گونه ‏اى على‏ عليه السلام را ناشناخته انگاشتند و براى خود خليفه انتخاب كردند كه گويى على ‏عليه السلام اصلاً به دنيا نيامده يا قبل از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفته است! هر كس از پيروان راستين پيامبرصلى الله عليه وآله به فاصله چند روز از رحلت آن حضرت وارد مسجد مى‏شد و ابوبكر را بر فراز منبر مى‏ ديد بى‏ اختيار مى ‏گفت: انَسيتَ امْ تَناسَيْتَ!!</big>


<big>اى ابوبكر، آيا فراموش كرده‏ اى يا خود را به فراموشى زده ‏اى؟<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱۲. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۰۱. </ref></big>
در اين دفاع از غدير كه در واقع از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله انجام گرفته و پاى معجزه در ميان است، مخاطب يک نفر آن هم غاصب حق غدير است.


<big>اين خطاب در واقع به همه دار و دسته سقيفه بود كه برخوردشان با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به گونه ‏اى بود كه گويا اصلاً او را نمى ‏شناسند و سوابق او را نمى ‏دانند.</big>
اگر طرفدارانِ اين يک نفر چشم خود را بازتر كنند و از مرز سقيفه عبور نمايند، پيامبر صلى الله عليه و آله را بر فراز [[سخنرانی|منبر]] غدير و در حال خطابه ‏اى خواهند ديد كه در آن [[جانشین|خلافت]] و [[امامت]] و [[وصایت]] را در كلمه «مولى» به معناى «صاحب اختيارى» بيان مى ‏فرمايد؛ و ديگر ۱۴۰۰ سال متحيرانه به جستجوى معناى «مولى» نمى ‏پردازند و از كتاب‏ هاى لغت هفتاد معنى براى آن پيدا نمى‏ كنند!!


== <big>اتمام حجت پيامبرصلى الله عليه وآله بر ابوبكر</big><ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۱. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷. </ref> ==
=== دفاع از غدير در كوچه بنى‏ النجار ===
<big>در ماجرايى كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر طلحه اتمام حجت فرمود، نام ابوبكر و اينكه حجت بر او تمام شده را آوردند:</big>
ابوبكر و عمر از هر فرصتى براى تثبيت موقعيت غصبى خود استفاده مى‏ كردند، و حتى در فكر اين بودند كه گاهى غافلگيرانه از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اظهار رضايتى بگيرند تا از آن به نفع خود استفاده كنند.


<big>ابان از سليم نقل مى‏كند در گفتگويى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با منافقين و دشمنان در زمان عثمان داشت، از جمله حضرت فرمود: اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در روز غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است». من چگونه مى ‏توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!</big>
روزى ابوبكر در كوچه بنى ‏النجار به تنهايى با [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین‏ علیه السلام]] برخورد كرد و فرصت را غنيمت شمرده گفت:


<big>دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند.</big>
يا على، به خدا قسم اگر كسى كه به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد كه تو به خلافت از من سزاوارترى، آن را به تو مى‏ سپارم!!


<big>و اين مطلب بر آنان (ابوبكر و عمر) و بر تو (اى طلحه) به خصوص و بر اين كه همراه تو است - يعنى زبير -  و بر همه امت و بر اين دو نفر -  و حضرت به سعد بن ابى ‏وقاص و عبدالرحمان بن عوف اشاره كردند -  و بر اين خليفه ظالم شما -  يعنى عثمان -  حجت است.<ref>كتاب سليم: ح ۱۱. </ref></big>
حضرت فرمود: اى ابوبكر، آيا احدى را مطمئن‏تر از پيامبر صلى الله عليه و آله سراغ دارى؟ آن حضرت در چهار مورد براى من از تو و [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[عثمان بن عفّان|عثمان]] و عِدّه ‏اى از همراهيانت بيعت گرفت كه يكى از آنها روز غدير در بازگشت از [[حجةالوداع]] بود.


== <big>اتمام حجت صحابه بر ابوبكر با غدير</big><ref>چهارده قرن با غدير: ص۸۵، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۹۳، ۹۶، ۱۰۸. اسرار غدیر: ص۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۱، ۲۹۵، ۲۹۷.</ref> ==
آن روز همه شما گفتيد: شنيديم و اطاعت خدا و رسول را پذيرفتيم. پيامبر صلى الله عليه و آله از شما پرسيد: خدا و رسولش بر شما شاهد باشند؟ همگى گفتيد: آرى، شاهد باشند.
<big>[[بلال]] مؤذن پيامبرصلى الله عليه وآله از كسانى بود كه با ابوبكر بيعت نكرد. از سوى ديگر ابوبكر در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله بلال را كه غلام بود خريد و آزاد كرد. عمر از اين بهانه استفاده كرد و روزى گريبان بلال را گرفت و گفت:</big>


<big>اى بلال، اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، اكنون نمى ‏آيى با او بيعت كنى!</big>
حضرت فرمود: پس بر يكديگر شاهد باشيد و حاضرين شما به غايبين برسانند و آنان كه شنيدند به كسانى كه نشنيده ‏اند برسانند. شما هم گفتيد: قبول كرديم يا رسول‏ اللَّه!


<big>بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها كند، و اگر مرا براى غير خدا آزاد كرده و به خاطر خودش آزاد نموده آنوقت حرف تو را بايد عمل كرد. و اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسى كه پيامبرصلى الله عليه وآله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است.</big>
سپس همگى برخاستيد و به خاطر اين كرامت خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله و به من [[تبریک]] گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب، كه صاحب اختيار من و هر مؤمنى شدى!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳۵-۳۷.</ref>


<big>خداوند تعالى مى‏ فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تقدِّموا بين يدى اللَّه و رسوله»، يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد از خدا و پيامبر جلوتر نرويد».</big>
در اين دفاع از غدير در حالى كه غاصب خلافت مى‏ خواهد به طور خصوصى از امام غدير به نفع غصب خود اقرار بگيرد، غافل است از [[اتمام حجت]] بُرنده صاحب غدير كه بيعت و شهادت خدا و رسول را پاسخ دندان شكن او قرار مى‏ دهد.


<big>اى  عمر، تو خوب مى ‏دانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى پسر عمويش پيمانى بست كه تا قيامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟!</big>
=== استدلال اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر ابوبكر با حديث غدير ===
پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترش رويى روبرو مى‏ شد، و هر چه آنان - از روى نيرنگ -  خوش رويى نشان مى‏ دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى‏ داد.


<big>عمر گفت: اگر بيعت نمى‏ كنى با ما زندگى مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما ! بلال هم مجبور شد بخاطر ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند!<ref>مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى) : ص۱۳۴، ۱۳۵.</ref></big>
ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند.


<big>دوازده نفر با اجازه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تصميم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند. يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت:</big>
در آن مجلس مطالبى بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجت‏ هاى بسيارى بر او نمود.


<big>«من گواهى مى‏ دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على‏ عليه السلام را منصوب كرد.</big>
از جمله مطالبى كه به عنوان استدلال براى محكوميت ابوبكر بر زبان جارى كرد اين بود كه فرمود:


<big>عده ‏اى از انصار كسى را خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال كردند. حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است».<ref>بحارالانوار: ج۲۸ ص۲۰۰.</ref></big>
تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير هستم يا تو؟


ابوبكر هيچ راهى جز اقرار نديد و گفت: البته كه تو هستى!! با اين اعترافِ ابوبكر به حقانيت غدير، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام استدلال نهايى را در برابر او مطرح كرد و فرمود:


<big>قيس و پدرش سعد -  كه رئيس انصار بود -  با ابوبكر مخالف بودند. در زمان ابوبكر، خالد بن وليد با لشكرى به بهانه جنگ با مرتدين و براى محكم كردن پايه‏ هاى سقيفه عازم طائف شد و از آنجا به سوى جده آمد. در كنار چشم ه‏اى به نام «رويه» اميرالمؤمنين‏ عليه السلام همراه مقداد و عمار و ابوذر و زبير و دو جوان ديگر با لشكر خالد مصادف شدند.</big>
تو كه از آنچه اهل دينِ خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده‏ اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳-۱۸.</ref>


<big>خالد با حركاتى نامناسب و سخنانى نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به نمايش گذارد. حضرت شانه ‏هاى او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابى قديمى كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت.</big>
=== در قضيه خالد بن وليد ===
پس از قضيه [[خالد بن ولید]] پس از [[غصب خلافت]] و مفتضح شدن او به دست اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، حضرت به [[مدینه]] بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد.


آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند:


«...اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مى ‏توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است».<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۴۶-۶۲.</ref>


<big>خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و چاره‏جويى بسيارى كردند ولى نتوانستند حلقه آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان قوى قيس - قوى‏ترين مرد مدينه -  شدند. قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست.</big>
=== فراموشى ابوبكر!! ===
در ماجراى غصب خلافت، به فاصله ۸۰ روز از غدير به گونه ‏اى على‏ عليه السلام را ناشناخته انگاشتند و براى خود خليفه انتخاب كردند كه گويى على ‏عليه السلام اصلاً به دنيا نيامده يا قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته است!


<big>در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى‏ خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد! قيس در پاسخ او چنين گفت: به خدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتى درباره على‏ عليه السلام براى من باقى نمانده است، و بيعت من با تو مانند كسى است كه تافته‏هاى خود را پس از محكم شدن رشته كند. اين كه گفتى: «على امام من است»، من امامت او را انكار نمى‏ كنم و از ولايت او اعراض نمى‏ نمايم.</big>
هر كس از پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله به فاصله چند روز از رحلت آن حضرت وارد مسجد مى‏ شد و ابوبكر را بر فراز منبر مى‏ ديد بى‏ اختيار مى ‏گفت:


<big>چگونه پيمان شكنى كنم در حالى كه درباره امامت و ولايت او عهدى با خدا بسته ‏ام كه درباره آن از من سؤال خواهد كرد؟! ... .</big>
انَسيتَ امْ تَناسَيْتَ!!


<big>تو با غصب ولايت او براى خود و نشستن در جاى او و ناميدن خود به نام او مرتكب جرمى عظيم شده ‏اى ... . و اما اينكه مرا سرزنش كردى كه او مولاى من است، به خدا قسم او هم مولاى من و هم مولاى تو و هم مولاى همه مؤمنين است!</big>
اى ابوبكر، آيا فراموش كرده‏ اى يا خود را به فراموشى زده ‏اى؟<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱۲. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۰۱. </ref>


<big>آه! آه! اى كاش پافشارى مى‏ كردم و قدرتى داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دست‏ ها پرتاب مى ‏كردم!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۱۶۶-۱۶۸.</ref></big>
اين خطاب در واقع به همه دار و دسته سقيفه بود كه برخوردشان با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به گونه ‏اى بود كه گويا اصلاً او را نمى ‏شناسند و سوابق او را نمى ‏دانند.


== اتمام حجت پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوبكر<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۱. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷. </ref> ==
در ماجرايى كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر [[طلحة بن عبیدالله تمیمی|طلحه]] اتمام حجت فرمود، نام ابوبكر و اينكه حجت بر او تمام شده را آوردند:


ابان از سليم نقل مى ‏كند در گفتگويى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با منافقين و دشمنان در زمان عثمان داشت، از جمله حضرت فرمود:


<big>اُبَىّ بن كعب يكى از اصحاب سرشناس پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان اعتراض به غصب خلافت توسط ابوبكر، در اولين روز ماه مبارك رمضان -  كه روز جمعه بود -  پس از خطبه ابوبكر در نماز جمعه به پاخاست و ضمن سخنانى گفت:</big>
اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در روز غدير خم فرمود:


<big>اى مهاجرين و اى انصار، آيا خود را به فراموشى زده ‏ايد يا فراموش كرده ‏ايد، يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى ‏دهيد يا قصد خوار كردن داريد و يا عاجز شده ‏ايد؟!</big>
«هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است».


<big>آيا نمى‏ دانيد كه پيامبرصلى الله عليه وآله در بين ما در موقعيتى مهم قيام كرد و على‏ عليه السلام را براى ما منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...».<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۲۳. </ref></big>
من چگونه مى ‏توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!


دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند.


و اين مطلب بر آنان (ابوبكر و عمر) و بر تو (اى طلحه) به خصوص و بر اين كه همراه تو است - يعنى زبير -  و بر همه امت و بر اين دو نفر -  و حضرت به [[سعد بن ابی وقاص (ابواسحاق)|سعد بن ابی ‏وقاص]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] اشاره كردند -  و بر اين خليفه ظالم شما -  يعنى [[عثمان بن عفّان|عثمان]] -  حجت است.<ref>كتاب سليم: ح ۱۱. </ref>


<big>اسامة بن زيد با لشكرى كه به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله تشكيل شد به جنگ روميان رفته بود. در همين ايام حضرت از دنيا رحلت فرمود و ابوبكر غاصبانه خلافت را به دست گرفت و طى نامه ‏اى اسامه را به بيعت با خود و پذيرفتن خلافتش فراخواند. اسامه در پاسخ نامه چنين نوشت:</big>
== اتمام حجت صحابه بر ابوبكر با غدير<ref>چهارده قرن با غدير: ص۸۵، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۹۳، ۹۶، ۱۰۸. اسرار غدیر: ص۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۱، ۲۹۵، ۲۹۷.</ref> ==
[[بلال حبشی|بلال]] مؤذن پيامبر صلى الله عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر [[بیعت]] نكرد. از سوى ديگر ابوبكر در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بلال را كه غلام بود خريد و آزاد كرد. عمر از اين بهانه استفاده كرد و روزى گريبان بلال را گرفت و گفت:


<big>... نامه ‏اى از تو به دستم رسيد كه آغاز آن ضد پايان آن بود! در آغاز نامه خود را خليفه پيامبرصلى الله عليه وآله معرفى مى‏كنى و در آخر آن مى ‏نويسى كه مسلمانان جمع شده و تو را بر امور خود انتخاب كردند...!</big>
اى بلال، اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، اكنون نمى ‏آيى با او بيعت كنى!


<big>... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذارى كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى‏ دانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم درباره على‏ عليه السلام چه فرمود، و فاصله زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد!<ref>بحارالانوار: ج۲۹ ص۹۲.</ref></big>
بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها كند، و اگر مرا براى غير خدا آزاد كرده و به خاطر خودش آزاد نموده آنوقت حرف تو را بايد عمل كرد.


<big>در حكومت غاصبانه ابوبكر عده‏اى از پذيرفتن خلافت او سرباز زدند و اعلام كردند كه فقط خليفه تعيين شده در غدير را به امامت قبول دارند. از جمله اين افراد مالک بن نويره رئيس قبيله بنى حنيفه بود كه از پرداخت زكات هم به نمايندگان ابوبكر ابا كرد.</big>
و اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است.


<big>و اما ماجرا از اين قرار بود:</big>
خداوند تعالى مى‏ فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»، يعنى: «اى كسانى كه [[ایمان]] آورده‏ ايد از خدا و پيامبر جلوتر نرويد».


<big>[[مالک بن نويره]] رئيس قبيله بنى‏ حنيفه بود كه در اطراف مدينه سكونت داشتند. او از حاضرين در غدير بود و همه واقعه را به چشم خود ديده و به قبيله خود بازگشته بود و براى آنان شرح داده بود.</big>
اى  عمر، تو خوب مى ‏دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى پسر عمويش پيمانى بست كه تا قيامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد.


<big>پس از انتشار خبر رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله مالک به عنوان رئيس قبيله براى تجديد عهد با مولاى خود اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به مدينه آمد و يكسره به مسجد رفت ولى با تعجب ابوبكر را بر فراز منبر ديد.</big>
چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى [[بیعت]] كند؟!


<big>از همانجا صدا زد: «اى ابوبكر، بيعت على‏ عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كردى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى‏ خوانى»! اين را گفت و به قبيله خود بازگشت و با ابوبكر بيعت نكرد.</big>
عمر گفت: اگر بيعت نمى‏ كنى با ما زندگى مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما ! بلال هم مجبور شد بخاطر ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از [[مدینه]] بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند!<ref>مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى) : ص۱۳۴، ۱۳۵.</ref>


<big>ابوبكر ترسيد و براى مقابله با او بهانه‏اى كه براى ساير قبايل عرب بكار مى‏بست به ميان آورد. ابتدا فردى را فرستاد و به عنوان نماينده خليفه از او زكات طلب كرد. مالك گفت: زكات را بايد به امام داد، و ابوبكر امام نيست تا به او زكات بدهم!!</big>
دوازده نفر با اجازه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تصميم گرفتند در [[نماز جمعه]] مقابل [[سخنرانی|منبر]] ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان [[اتمام حجت]] بگويند.


<big>با آمدن اين پاسخ براى ابوبكر، حكم ارتداد آنان را صادر كرد و خالد را با لشكرى به جنگ آنان فرستاد. مالك كه عمق توطئه را احساس كرده بود اذان و نماز به پاداشت تا تهمت را رد كرده باشد و بر همه معلوم كند كه منظور اينان از ارتداد نپذيرفتن ابوبكر است.</big>
يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت:


<big>ابوبكر سرلشكر خود خالد بن وليد را به جنگ مالك فرستاد. خالد كه در خباثت و جنايت و بى‏حيايى يد طولايى داشت با لشكر خود از مدينه خارج شد تا به منطقه مزبور رسيد.</big>
«من گواهى مى‏ دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على‏ عليه السلام را منصوب كرد.


<big>مالك برخورد مسلحانه ابوبكر را كه ديد فهميد با تهمت ارتداد مى‏ خواهند با آنها بجنگند. لذا در مقابل آنها اعلام كرد كه ما مسلمانيم و اذان گفتند و همه به نماز ايستادند. پس بهانه خالد از اين جهت قطع شد، ولى دستور كار و قتل عام آنان به او داده شده بود.</big>
عده ‏اى از انصار كسى را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال كردند.


<big>پس از نماز مغرب و عشا قرار شد شب را هر دو گروه به استراحت بپردازند تا فردا صبح در حل و فصل امور مذاكره كنند. خالد -  كه دستور را از قبل گرفته بود -  با يک اقدام ناجوانمردانه و مزوّانه به مالك نيرنگ زد و در حالى كه آنها سلاح‏ها را بر زمين گذارده بودند همه را اسير كردند و در يك فرمان اسيران را كشتند. مالک بن نويره اولين شهيد راه غدير شد و خالد بى‏شرمانه در همان شب با همسر او همبستر گرديد!! تا اسلام سقيفه‏اى به همه معرفى شود، و معلوم شد اينان كه به مبارزه باصطلاح مرتدين آمده بودند خودشان تا چه حد مرتد بودند.</big>
حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است».<ref>بحارالانوار: ج۲۸ ص۲۰۰.</ref>


<big>به اين همه اكتفا نكردند و زنان و دختران مسلمان قبيله را به عنوان اسير به مدينه آوردند تا بين مسلمانان قسمت كنند! خوله دخترى از آنان بود كه او را به عنوان اسير وارد مسجد كردند.</big>
قيس و پدرش سعد -  كه رئيس انصار بود -  با ابوبكر مخالف بودند. در زمان ابوبكر، خالد بن وليد با لشكرى به بهانه جنگ با مرتدين و براى محكم كردن پايه‏ هاى [[سقیفه]] عازم طائف شد و از آنجا به سوى جده آمد.


<big>او در ابتداى ورود به مسجد صدا زد: اى مردم، محمدصلى الله عليه وآله چه شده است؟ گفتند: از دنيا رفت. پرسيد: آيا قبر و زيارتگاهى دارد؟ گفتند: آرى اين تربت و قبر اوست. از همانجا خطاب به پيامبرصلى الله عليه وآله صدا زد: »السلام عليك يا رسول اللَّه. من شهادت مى‏دهم كه صداى مرا مى‏شنوى و قادر بر پاسخ من هستى. ما بعد از تو اسير شده‏ايم در حالى كه به لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه شهادت مى‏دهيم« . سپس نشست.</big>
در كنار چشم ه‏اى به نام «رويه» اميرالمؤمنين‏ عليه السلام همراه [[مقداد بن عمرو کندی|مقداد]] و [[عمار بن یاسر عنسی (ابوالیقظان)|عمار]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] و [[زبیر بن عوام قرشی|زبیر]] و دو جوان ديگر با لشكر خالد مصادف شدند.


<big>در اينجا طلحه و زبير او را به عنوان كنيز براى خود درخواست كردند. خوله گفت: اى اعرابى )كه از دين خدا خبر نداريد( ، چگونه است كه زنان خود را در پس پرده‏ها نگه داشته‏ايد و زنان ديگران را هتك حرمت مى‏كنيد؟! سپس گفت: به خدا و پيامبر قسم، كسى مالك من نخواهد شد مگر آن كسى كه خبر دهد آنچه مادرم در زمان حامله بودنش به من در خواب ديده و آنچه هنگام ولادتم به من گفته و علامتى كه بين من و اوست.</big>
خالد با حركاتى نامناسب و سخنانى نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به نمايش گذارد.


<big>در اينجا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام وارد مسجد شد و پرسيد: اين چه سر و صدايى است كه در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله برپا شده؟ داستان خوله را گفتند. حضرت فرمود: من اگر بگويم او از آن من خواهد بود؟ گفتند: آرى. حضرت از خوله هم در اين باره پرسيد. خوله گفت: تو كيستى كه در بين اين مردم چنين ادعايى مى‏كنى؟ !! فرمود: من على بن ابى‏طالبم. خوله عرض كرد:</big>
حضرت شانه ‏هاى او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابى قديمى كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با [[معجزه]] نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت.


<big>شايد تو همان كسى هستى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟</big>
خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و چاره ‏جويى بسيارى كردند ولى نتوانستند حلقه آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان قوى قيس - قوى‏ ترين مرد مدينه -  شدند.


<big>حضرت فرمود: من همانم. خوله عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را غارت كردند و اسير گرفته آوردند؛ زيرا مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى‏دهيم مگر آن كه پيامبرصلى الله عليه وآله او را براى ما و شما نصب كرده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶۰. نزهة الكرام (رازى): ج ۱ ص۳۰۱، ۳۰۲.</ref></big>
قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست.


در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى‏ خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد! قيس در پاسخ او چنين گفت:


<big>[[بريده اسلمى]] به عنوان اعتراض به ابوبكر در غصب خلافت گفت: تو در روز غدير از كسانى بودى كه به على بن ابى‏ طالب «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» گفتى. آن روز در خاطرت هست يا فراموش كرده ‏اى؟</big>
به خدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتى درباره على‏ عليه السلام براى من باقى نمانده است، و بيعت من با تو مانند كسى است كه تافته‏ هاى خود را پس از محكم شدن رشته كند.


<big>ابوبكر گفت: بياد دارم. بريده گفت: آيا براى احدى از مسلمين سزاوار است بر اميرالمؤمنين امارت داشته باشد؟! عمر گفت: نبوت و امامت در يك خاندان جمع نمى‏ شود!</big>
اين كه گفتى: «على امام من است»، من امامت او را انكار نمى‏ كنم و از ولايت او اعراض نمى‏ نمايم.


<big>بريده در پاسخ اين آيه را خواند: «بر مردم حسد مى‏ برند نسبت به آنچه خداوند از فضل خويش به آنان عطا كرده است. ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلک عظيم عنايت كرديم». سپس گفت: پس خداوند نبوت و ملک را براى آنان جمع كرده است.</big>
چگونه پيمان شكنى كنم در حالى كه درباره امامت و ولايت او عهدى با خدا بسته ‏ام كه درباره آن از من سؤال خواهد كرد؟! ... .


<big>عمر غضب كرد و دستور داد او را از مسجد بيرون كردند؛ و هميشه نسبت به بريده نگاه غضب ‏آلود داشت!!<ref>مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۵۲.</ref></big>
تو با غصب ولايت او براى خود و نشستن در جاى او و ناميدن خود به نام او مرتكب جرمى عظيم شده ‏اى ... . و اما اينكه مرا سرزنش كردى كه او مولاى من است، به خدا قسم او هم مولاى من و هم مولاى تو و هم مولاى همه مؤمنين است!


<big>پس از غصب خلافت، عمران بن حصين به ابوبكر گفت: تو در روز غدير از كسانى بودى كه به على به عنوان اميرالمؤمنين، سلام دادى! آيا آن روز را به ياد مى‏آورى يا فراموش كرده ‏اى؟ ابوبكر گفت: يادم هست!<ref>مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۵۲.</ref></big>
آه! آه! اى كاش پافشارى مى‏ كردم و قدرتى داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دست‏ ها پرتاب مى ‏كردم!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۱۶۶-۱۶۸.</ref>


اُبَىّ بن كعب يكى از اصحاب سرشناس پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان اعتراض به غصب خلافت توسط ابوبكر، در اولين روز ماه مبارک رمضان -  كه روز جمعه بود -  پس از خطبه ابوبكر در نماز جمعه به پاخاست و ضمن سخنانى گفت:


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: ابوبكر بن ابى‏ قحافه / [[بى ‏تقوايى در غصب خلافت و در مقابل غدير]].</big>
اى [[مهاجرین]] و اى [[انصار]]، آيا خود را به فراموشى زده ‏ايد يا فراموش كرده ‏ايد، يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى ‏دهيد يا قصد خوار كردن داريد و يا عاجز شده ‏ايد؟!


== <big>ارتداد ابوبكر با انكار غدير</big><ref>غدير در قرآن: ج ۳ ص۳۳۴، ۳۳۵.</ref> ==
آيا نمى‏ دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بين ما در موقعيتى مهم قيام كرد و على‏ عليه السلام را براى ما منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...».<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۲۳. </ref>
<big>شناسايى آنان كه سه بار كافر شدند و در واقع «اشربوا فى قلوبهم الكفر» بودند، با استناد به آيه قرآن و نشان دادن مراحل كفر آنان احتجاجى از امام صادق‏ عليه السلام درباره غدير است كه نشان مى‏ دهد در چنين كسانى اثرى از ايمان باقى نمانده است.</big>


<big>آن حضرت درباره آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لن تقبل توبتهم»<ref>نساء/۱۳۷. </ref> فرمود: اين آيه درباره اولى و دومى و سومى است. اينان ابتدا به دين پيامبرصلى الله عليه وآله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ كافر شدند. سپس به ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند. سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على ‏عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى ‏اند كه از ايمان برايشان هيچ نمانده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.</ref></big>
[[اسامة بن زید کلبی|اسامة بن زید]] با لشكرى كه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله تشكيل شد به جنگ روميان رفته بود. در همين ايام حضرت از دنيا رحلت فرمود و ابوبكر غاصبانه خلافت را به دست گرفت و طى نامه ‏اى اسامه را به بيعت با خود و پذيرفتن خلافتش فراخواند. اسامه در پاسخ نامه چنين نوشت:


== <big>استهزاء خدا و رسول‏ صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام توسط ابوبكر</big><ref>مریم/۹۶، ۹۷. غدیر در قرآن: ج۱ ص۷۲-۸۱.</ref> ==
... نامه ‏اى از تو به دستم رسيد كه آغاز آن ضد پايان آن بود! در آغاز نامه خود را خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى مى‏كنى و در آخر آن مى ‏نويسى كه مسلمانان جمع شده و تو را بر امور خود انتخاب كردند...!
<big>يكى از موارد استهزاء ابوبكر و عمر نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در قُدَيْد و پيش از رسيدن به غدير بود. اين ماجرا از دو بُعد قابل بررسى است:</big>


=== '''<big>موقعيت تاريخى</big>''' ===
... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذارى كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى‏ دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم درباره على‏ عليه السلام چه فرمود، و فاصله زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد!<ref>بحارالانوار: ج۲۹ ص۹۲.</ref>
<big>روز هفدهم ماه ذى ‏الحجه كاروان غدير وارد «وادى قُدَيْد» شد و براى استراحت در آبادى «قديد» توقف كرد و مردم پياده شدند.</big><ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۳۹، ۵۱. در اين دو روايت تصريح شده كه نزول امر ولايت در موسم حج بود و پيامبرصلى الله عليه وآله شش روز بعد از آن صبر كرد، كه آيه «فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى» نازل شد، و بعد از آن حضرت تا غدير صبر كرد.</ref>


<big>در اين آخرين منزل قبل از غدير ۱۴ آيه درباره غدير نازل شد كه از دو سوره قرآن است. اين آيات عبارت بودند از آيه ۹۶ و ۹۷ سوره مريم و آيه ۱۲-۲۴ سوره هود بود.</big>
در حكومت غاصبانه ابوبكر عده ‏اى از پذيرفتن [[جانشین|خلافت]] او سرباز زدند و اعلام كردند كه فقط [[خلیفه در خطبه غدیر|خلیفه]] تعيين شده در غدير را به [[امامت]] قبول دارند.


<big>نزول اين آيات در كنار دو برنامه دقيق براى آماده سازى فكرى مردم قبل از غدير بود كه عكس العمل‏ هايى را نيز به همراه داشت.</big>
از جمله اين افراد [[مالک بن نویره]] رئيس قبيله بنى حنيفه بود كه از پرداخت [[زکات]] هم به نمايندگان ابوبكر ابا كرد.


<big>در آنجا و پس از دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در مورد محبت على‏ عليه السلام در دل مردم و نزول آيه ۹۶ و ۹۷ سوره مريم، منافقين بى‏ كار ننشستند و فوراً عكس‏ العمل نشان دادند و خداوند هم آيات ۱۲-۲۴ سوره هود را نازل كرد:</big>
و اما ماجرا از اين قرار بود:


==== '''<big>الف) استهزاء ابوبكر و عمر به دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله</big>''' ====
مالک بن نویره رئيس قبيله بنى‏ حنيفه بود كه در اطراف [[مدینه]] سكونت داشتند. او از حاضرين در غدير بود و همه واقعه را به چشم خود ديده و به قبيله خود بازگشته بود و براى آنان شرح داده بود.
<big>اين مراسم دعا و آمين و استجابت فورى الهى با نزول آيه در حضور مردم و تفاصيلى كه ذكر شد، يک مقطع استثنايى در زندگانى پيامبرصلى الله عليه وآله به شمار مى ‏آمد كه همه را مبهوت و متعجب كرد، و در آستانه غدير مقام عظيم على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را در پيشگاه خداوند روشن ساخت.</big>


<big>براى شكستن اين عظمت دهان بى ‏پروايى لازم بود كه خسَّت و ذلت و حسادت خود را به نمايش بگذارد. از ميان آن جمعيت عظيم كه ناظر ماجرا بودند، ابوبكر و عمر به كنايه گفتند: به خدا قسم! يک پيمانه خرما در مشكى پوسيده نزد ما محبوب‏تر است از آنچه محمد از پروردگارش خواسته است. چه مى‏شد اگر از پروردگارش درخواست ملائكه ‏اى مى ‏كرد كه او را در برابر دشمنانش كمک كنند، يا گنجى كه فقر او را جبران كند! به خدا قسم، على را به هر كارى دعوت مى‏ كند او هم مى ‏پذيرد!!<ref>تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۴۲. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۷ ح ۱۱۹. </ref></big>
پس از انتشار خبر شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله مالک به عنوان رئيس قبيله براى تجديد عهد با مولاى خود [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین ‏علیه السلام]] به مدينه آمد و يكسره به [[مسجد]] رفت ولى با تعجب ابوبكر را بر فراز منبر ديد.


==== '''<big>ب) عكس العمل وحى و نزول آيات درباره گفته ابوبكر و عمر</big>''' ====
از همانجا صدا زد: «اى ابوبكر، [[بیعت]] على‏ عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كردى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى‏ خوانى»! اين را گفت و به قبيله خود بازگشت و با ابوبكر بيعت نكرد.
<big>اين حركت تخريب كننده كه با هدف كاستن از اهميت غدير و ولايت انجام مى ‏شد و فرهنگ دنياپرستى را در دل مردم زنده مى‏كرد و ارزش‏ هاى معنوى را از قلوب مردم ساقط مى‏ نمود، بر قلب مبارک پيامبرصلى الله عليه وآله سنگينى مى ‏كرد، و حقاً از كسانى كه به عنوان اصحابش گِرد او را گرفته بودند چنين انتظارى نداشت.<ref>تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶. شواهدالتنزيل: ج ۱ ص ۳۵۸. </ref></big>


<big>در حضور مردمى كه تازه از جاهليت رها شده و هنوز تعصبات بى‏ اساس آن در دل هايشان ريشه داشت، اين گونه جسورانه سخن گفتن و رسول الهى را به مسخره گرفتن، همه مسايلى بودند كه چون كوهى بر سر راه غدير خود نمايى مى‏ كردند و ظاهر قضايا اجراى برنامه آن را محال مى‏ نمود.</big>
ابوبكر ترسيد و براى مقابله با او بهانه ‏اى كه براى ساير قبايل عرب بكار مى ‏بست به ميان آورد. ابتدا فردى را فرستاد و به عنوان نماينده خليفه از او زكات طلب كرد.


مالک گفت: زكات را بايد به امام داد، و ابوبكر امام نيست تا به او زكات بدهم!!


<big>لذا پيامبرصلى الله عليه وآله به جبرئيل فرمود: «خدايم مى‏ داند كه من از قريش چه كشيده‏ ام، آن هنگام كه نبوت مرا نپذيرفتند تا به من دستور جهاد با آنان را داد، و لشكريانى از آسمان به كمک من فرستاد كه مرا يارى كردند. پس چگونه بعد از من اقرار خواهند كرد؟»<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۱ . تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۷ ح ۸۹  </ref></big>
با آمدن اين پاسخ براى ابوبكر، حكم ارتداد آنان را صادر كرد و خالد را با لشكرى به جنگ آنان فرستاد. مالک كه عمق توطئه را احساس كرده بود اذان و نماز به پاداشت تا تهمت را رد كرده باشد و بر همه معلوم كند كه منظور اينان از ارتداد نپذيرفتن ابوبكر است.


<big>اينجا بود كه آيه ۱۲.-24 از سوره هود نازل شد. اين آيات از يك سو دلگرمى براى پيامبرصلى الله عليه وآله بود كه به خاطر حركات منافقين رنجيده خاطر نشود و مسئله اعلان ولايت ترک نشود، و از سوى ديگر عين گفتار مسخره ‏آميز ابوبكر و عمر در آيه آمده بود! امام صادق ‏عليه السلام نزول اين آيات را با تفسير برخى فرازهاى آن چنين بيان فرموده است<ref>بحار الانوار: ج ۹ ص ۱۰۴ و ج ۳۶ ص ۱۴۷ و ج ۴۰ ص ۷۲. تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۴۱ ح ۱۱. شواهد التنزيل: ج ۱ ص۲۵۷، ۳۵۸. تأويل الآيات: ج ۱ ص ۱۵۸. امالى المفيد: ص ۲۷۹. البرهان: ج ۲ ص ۲۱۰. امالى الصدوق: ۲۹۰ ح ۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹.</ref>:</big>
ابوبكر سرلشكر خود خالد بن وليد را به جنگ مالك فرستاد. خالد كه در خباثت و جنايت و بى‏حيايى يد طولايى داشت با لشكر خود از مدينه خارج شد تا به منطقه مزبور رسيد.


مالک برخورد مسلحانه ابوبكر را كه ديد فهميد با تهمت ارتداد مى‏ خواهند با آنها بجنگند. لذا در مقابل آنها اعلام كرد كه ما مسلمانيم و اذان گفتند و همه به نماز ايستادند. پس بهانه خالد از اين جهت قطع شد، ولى دستور كار و قتل عام آنان به او داده شده بود.


<big>«فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ، إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّه عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكِيلٌ»: «شايد تو ترك كنى بعضى از آنچه به تو وحى شده و سينه‏ ات را به خاطر آن به تنگ اندازى، از اين جهت كه بگويند: اى كاش گنجى بر او نازل شود يا ملائكه ‏اى همراه او بيايد! تو فقط ترساننده مردم هستى، و خداوند عهده ‏دار همه چيز است».</big>
پس از نماز مغرب و عشا قرار شد شب را هر دو گروه به استراحت بپردازند تا فردا صبح در حل و فصل امور مذاكره كنند.


خالد -  كه دستور را از قبل گرفته بود -  با يک اقدام ناجوانمردانه و مزوّانه به مالک نيرنگ زد و در حالى كه آنها سلاح‏ ها را بر زمين گذارده بودند همه را اسير كردند و در يک فرمان اسيران را كشتند.


<big>«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ، قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّه إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»: «يا مى‏گويند -  ولايت على‏ عليه السلام را -  به دروغ به خدا نسبت مى‏ دهد! بگو: ده سوره مانند آن را -  اگرچه افترا بسته شده باشد -  بياوريد و هر كس را غير از خدا مى ‏خواهيد بخوانيد اگر راست مى‏ گوييد».</big>
مالک بن نويره اولين شهيد راه غدير شد و خالد بى ‏شرمانه در همان شب با همسر او همبستر گرديد!! تا [[اسلام]] سقيفه‏ اى به همه معرفى شود، و معلوم شد اينان كه به مبارزه به اصطلاح مرتدين آمده بودند خودشان تا چه حد مرتد بودند.


به اين همه اكتفا نكردند و زنان و دختران مسلمان قبيله را به عنوان اسير به مدينه آوردند تا بين مسلمانان قسمت كنند! خوله دخترى از آنان بود كه او را به عنوان اسير وارد مسجد كردند.


<big>«فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّه وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»: «اگر اين پيشنهاد را -  درباره ولايت على -  از شما نپذيرفتند بدانيد كه به علم خدا نازل شده و خدايى جز او نيست، پس آيا شما -  ولايت را براى على -  تسليم مى‏ شويد و مى‏ پذيريد؟».</big>
او در ابتداى ورود به مسجد صدا زد:


اى مردم، محمد صلى الله عليه و آله چه شده است؟ گفتند: از دنيا رفت. پرسيد: آيا قبر و زيارتگاهى دارد؟ گفتند: آرى اين تربت و قبر اوست.


<big>«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ»: «هركس كه طالب زندگى دنيا و زينت آن است -  يعنى ابوبكر و عمر اعمالشان را در دنيا به آنان واگذار مى‏ كنيم، و در دنيا ضرر نمى ‏كنند».</big>
از همانجا خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله صدا زد: «السلام عليک يا رسول اللَّه. من شهادت مى‏ دهم كه صداى مرا مى‏ شنوى و قادر بر پاسخ من هستى.


<big>«أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»: «آنان كسانى هستند كه در آخرت جز آتش نصيبشان نيست، و آنچه در دنيا انجام داده ‏اند نابود مى‏ شود، و آنچه انجام مى‏ دهند باطل است».</big>
ما بعد از تو اسير شده‏ ايم در حالى كه به لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه شهادت مى ‏دهيم». سپس نشست.


<big>«أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً؛ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ، وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ؛ فَلا تَكُ فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ، إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ»:</big>
در اينجا [[طلحة بن عبیدالله تمیمی|طلحه]] و [[زبیر بن عوام قرشی|زبیر]] او را به عنوان كنيز براى خود درخواست كردند. خوله گفت:


<big>«كسى كه دليلى از پروردگارش همراه اوست -  يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله -  و شاهدى از جانب او پشت سرش مى ‏آيد -  يعنى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام -  و قبل از او كتاب موسى راهبر و رحمت بود -  يعنى ولايت على ‏عليه السلام‏ در كتاب حضرت موسى‏ عليه السلام بود -  آنان بدان ايمان مى ‏آورند. هركس از احزاب كه به او كافر شود آتش وعده‏ گاه اوست، پس درباره -  ولايت على عليه السلام -  بحث و جدل مكن كه آن حقى از پروردگارت است ولى اكثر مردم ايمان نمى ‏آورند».</big>
اى اعرابى (كه از دين خدا خبر نداريد)، چگونه است كه زنان خود را در پس پرده ‏ها نگه داشته ‏ايد و زنان ديگران را هتک حرمت مى‏ كنيد؟!


<big>«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّه كَذِباً، أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ، أَلا لَعْنَةُ اللَّه عَلَى الظَّالِمِينَ»: «چه كسى ظالم‏تر است از آنكه بر خدا دروغ مى‏ بندد، آنان كسانى هستند كه بر پروردگارشان عرضه مى‏ شوند و شاهدان -  يعنى امامان‏ عليهم السلام -  مى‏ گويند: اينان كسانى ‏اند كه بر پروردگار خود دروغ بستند، آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ظالمين باد».</big>
سپس گفت: به خدا و پيامبر قسم، كسى مالک من نخواهد شد مگر آن كسى كه خبر دهد آنچه مادرم در زمان حامله بودنش به من در خواب ديده و آنچه هنگام ولادتم به من گفته و علامتى كه بين من و اوست.


<big>«الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّه وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ»: «آنان كه بر سر راه خدا مانع ايجاد مى‏ كنند و آن را به كجى وا مى‏دارند و به آخرت كافر هستند».</big>
در اينجا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام وارد مسجد شد و پرسيد:


<big>«أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّه مِنْ أَوْلِياءَ، يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ، ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ»: «آنان در زمين عاجز كننده نيستند و جز خدا سرپرستى ندارند، عذابشان چند برابر مى‏ شود.</big>
اين چه سر و صدايى است كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله برپا شده؟ داستان خوله را گفتند.


<big>اينان قدرت شنيدن نداشتند و نمى‏ ديدند».</big>
حضرت فرمود: من اگر بگويم او از آن من خواهد بود؟ گفتند: آرى. حضرت از خوله هم در اين باره پرسيد. خوله گفت: تو كيستى كه در بين اين مردم چنين ادعايى مى‏ كنى؟!!


<big>«أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ»: «آنان كسانى هستند كه به ضرر خود عمل كرده ‏اند، و آنچه افترا مى ‏بستند نيز از يادشان رفته است».</big>
فرمود: من على بن ابى‏ طالبم. خوله عرض كرد:


<big>«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِى الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ»: «چاره ‏اى جز اين نيست كه در آخرت هم زيانكارترين خواهند بود».</big>
شايد تو همان كسى هستى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟


<big>«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»: «كسانى كه ايمان آورده عمل صالح انجام مى‏ دهند و در برابر پروردگارشان تعظيم مى ‏كنند اينان اهل بهشتند و در آن هميشگى خواهند بود».</big>
حضرت فرمود: من همانم. خوله عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را غارت كردند و اسير گرفته آوردند؛ زيرا مردان ما گفتند:


<big>«مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ»: «مثل اين دو گروه مانند كور و كر در برابر بينا و شنواست. آيا اينها در مثال برابرند؟ آيا متذكر نمى‏ شويد؟!».</big>
ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى‏ دهيم مگر آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را براى ما و شما نصب كرده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶۰. نزهة الكرام (رازى): ج ۱ ص۳۰۱، ۳۰۲.</ref>


<big>و اين گونه بود كه يک منزل قبل از غدير، سيل آيات الهى جارى شد و بيدار باش عظيم را براى مردم اعلام كرد، تا فرداى آن روز با چشم و گوش باز به استقبال غدير بروند، همان گونه كه تسلاى قلب پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر حركات فتنه‏ انگيز منافقين بود<ref>تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶. </ref>، كه عزم راسخ آن حضرت را براى اعلان ولايت در آينده ‏اى به فاصله كمتر از ۲۴ ساعت به همه نشان مى‏ داد.</big>
بریده اسلمی به عنوان [[اعتراض]] به ابوبکر در غصب خلافت گفت:


=== '''<big>تحليل اعتقادى</big>''' ===
تو در روز غدير از كسانى بودى كه به على بن ابى‏ طالب «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» گفتى. آن روز در خاطرت هست يا فراموش كرده ‏اى؟
<big>با در نظر گرفتن شأن نزول اين آيات و روشن شدن مرجع ضميرها از فرمايش امام صادق‏ عليه السلام، تفسير گونه ‏اى بر چهره اين آيات مى‏توان نوشت كه عمق آنها را روشن مى‏ سازد.</big>


<big>ناگفته پيداست كه جهت گيرى اين آيات به سوى مخالفين غدير و ولايت و خلافتِ بلافصل و تمام عيار اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله است، و با تفاصيلى كه در اين فرازهاى قرآنى آمده منافقين ضربه‏ هاى كوبنده ‏اى از طرف خداوند دريافت كرده ‏اند، و براى طالبين حقيقت همه چيز روشن شده است.</big>
ابوبكر گفت: بياد دارم. بريده گفت: آيا براى احدى از مسلمين سزاوار است بر اميرالمؤمنين امارت داشته باشد؟! عمر گفت: [[رسالت|نبوّت]] و امامت در يک خاندان جمع نمى‏ شود!


<big>همه اين مطالب را در يك قدمى غدير از لسان خداوند شنيدن ارزشى چند برابر بدان مى ‏دهد كه به عنوان يك سند تاريخى و آينه‏اى براى سنجش آينده‏هاى نزديك پس از غدير كارآيى دارد. در اينجا يك بار ديگر ترجمه آيات مزبور به صورت تفسير شده - با توجه به كلام [[امام صادق‏ عليه السلام]] كه در بالا ذكر شد -  تقديم مى‏شود:</big>
بريده در پاسخ اين آيه را خواند: «بر مردم حسد مى‏ برند نسبت به آنچه خداوند از فضل خويش به آنان عطا كرده است. ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلک عظيم عنايت كرديم».


<big>شايد تو بخواهى اعلام ولايت را ترک كنى و سينه ‏ات از سخن ابوبكر و عمر به تنگ آيد كه گفتند: «كاش به جاى ولايت گنجى بر او نازل مى‏شد يا ملائكه‏اى با او همراه مى‏ گشت» . ولى از اين برخوردها نگران مباش چرا كه وظيفه تو انذار و ترساندن مردم از جهنم با ابلاغ پيام الهى است و بقيه امور به خداوند مربوط مى‏ شود.</big>
سپس گفت: پس خداوند نبوت و ملک را براى آنان جمع كرده است.


<big>و يا اينكه به تو مى ‏گويند: «ولايت را از پيش خود درآورده‏اى و به خدا نسبت دروغ مى ‏دهى»! بگو اگر اين مسئله ولايت افتراء است، پس شما هم ده سوره بياوريد و از هركس مى‏ خواهيد كمک بگيريد! اگر نتوانستيد معلوم مى‏ شود همان گونه كه ساير فرازهاى قرآن از جانب خداست مسئله ولايت هم از خدا سرچشمه گرفته است.</big>  
[[عمر بن خطاب|عمر]] غضب كرد و دستور داد او را از [[مسجد]] بيرون كردند؛ و هميشه نسبت به بريده نگاه غضب ‏آلود داشت!!<ref>مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۵۲.</ref>


<big>آنان هرگز با چنين پيشنهادى موافقت نمى ‏كنند و اين دليل است كه ولايت با علم الهى نازل شده، و مشكل در اين است كه آيا شما سر تسليم فرود مى‏ آوريد يا نه؟!</big>
پس از غصب خلافت، [[عمران بن حصین خزاعی (ابونجید)|عمران بن حصین]] به ابوبكر گفت:


<big>ابوبكر و عمر و هوادارانشان در پىِ زندگى دنيا و زينت آن بوده ‏اند و بنا نيست خدا مانع كسى از رسيدن به منافع دنيوى شود، و مسلماً چنين كسانى از نظر دنيا ضرر نمى‏ كنند، ولى در آخرت جز آتش در انتظارشان نيست و آنچه به نام اسلام انجام داده ‏اند پوچ و باطل خواهد بود.</big>
تو در روز غدير از كسانى بودى كه به على به عنوان اميرالمؤمنين، سلام دادى! آيا آن روز را به ياد مى ‏آورى يا فراموش كرده ‏اى؟ ابوبكر گفت: يادم هست!<ref>مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۵۲.</ref>


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله با برهان و دليلى از سوى پروردگارش ولايت را آورد و در پى او على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام شاهد او بود. قبل از او هم كتاب موسى (تورات) شاهد بر ولايت بود، و اهل تورات به ولايت على‏ عليه السلام ايمان داشتند، اما اهل سقيفه و پيروانشان كه از احزاب‏اند و به ولايت على ‏عليه السلام كافرند، وعده گاهشان آتش جهنم است. بنابراين درباره ولايت نيازى به بحث و جدال نيست، چرا كه حقى از سوى پروردگار است و اين براى همه روشن است ولى اكثر مردم نمى‏ خواهند آن را بپذيرند.</big>
== ارتداد ابوبكر با انكار غدير<ref>غدير در قرآن: ج ۳ ص۳۳۴، ۳۳۵.</ref> ==
شناسايى آنان كه سه بار كافر شدند و در واقع «اشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْكُفْر» بودند، با استناد به آيه قرآن و نشان دادن مراحل كفر آنان احتجاجى از [[امام صادق‏ علیه السلام]] درباره غدير است كه نشان مى‏ دهد در چنين كسانى اثرى از ايمان باقى نمانده است.


<big>هيچ كس ظالم ‏تر از ابوبكر و عمر و سردمداران سقيفه نيست كه دروغ‏ هايى را به خدا افترا مى ‏بندند، چنانكه با تكذيب آنچه درباره ولايت على‏ عليه السلام نازل شده دستورات الهى را نفى مى‏ كنند و مطالب جعلى به لسان پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت مى‏ دهند كه «نبوت و خلافت در يک خاندان جمع نمى ‏شود».</big>
آن حضرت درباره آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لن تقبل توبتهم»<ref>نساء/۱۳۷. </ref> فرمود:


<big>اينان گمان نكنند پرونده ‏اى با خدا ندارند، بلكه روزى با ادعاهايشان نزد خدا آورده مى‏ شوند و امامان كه شاهدان خدا بر مردم هستند كذب و افتراى آنان را در پيشگاه الهى ثابت خواهند كرد. خدا سقيفه و پيروانش را -  كه ظالمين حق آل محمدعليهم السلام هستند -  لعنت كند.</big>
اين آيه درباره اولى و دومى و سومى است. اينان ابتدا به دين [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:


<big>ابوبكر و عمر و همدستانشان كسانى بودند كه جلوى راه خدا -  كه ولايت مطلقه دوازده امام ‏عليهم السلام تا آخرين روز دنياست -  مانع ايجاد كردند، و با خلافت غاصبانه خود امت اسلام را به كجروى و انحراف كشاندند، و ريشه همه اينها بى ‏اعتقادى به آخرت بود.</big>
مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ كافر شدند. سپس به [[ولایت]] اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند.


<big>با همه آنچه ابوبكر و عمر و ساير دشمنان ولايت قدرتمندانه بر ضد ولايت انجام دادند، ولى چنين نيست كه بتوانند همه را در برابر اقدامات خود عاجز كنند، چرا كه هر چه باشد تحت ولايت الهى و قدرت او هستند، و خدا عذاب آنان را چندين برابر خواهد نمود. اينان طاقت شنيدن حق و ديدن حقايق ولايت را نداشتند، و اين حسادت و كفر كارشان را بدينجا كشانيد.</big>
سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على ‏عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى ‏اند كه از ايمان برايشان هيچ نمانده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.</ref>


<big>آنان كه در مقابل ولايت على‏ عليه السلام قد عَلَم كردند سرمايه وجود خود را از دست دادند و درباره آن ضرر كردند، و در عاقبت كار كه از اين جهان رفتند تمام دروغ ‏ها و افتراهايى كه نسبت مى ‏دادند از آنان جدا شد و ديگر منفعتى برايشان نداشت، بلكه با مرگشان و آغاز زندگى آخرت از همه زيانكارتر بودند.</big>
== استهزاء خدا و رسول‏ صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام توسط ابوبكر<ref>مریم/۹۶، ۹۷. غدیر در قرآن: ج۱ ص۷۲-۸۱.</ref> ==
يكى از موارد [[استهزاء]] ابوبكر و [[عمر بن خطاب|عمر]] نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین ‏علیه السلام]] در قُدَیْد و پيش از رسيدن به غدير بود. اين ماجرا از دو بُعد قابل بررسى است:


<big>شيعيان و پذيرندگان ولايت على‏ عليه السلام كه به ولايت ايمان آورده و عمل صالح انجام مى‏ دهند و در برابر پروردگارشان خاضعانه سر تسليم فرود مى‏ آوردند، اينان اهل بهشتند و در آن دائمى خواهند بود.</big>
=== موقعيت تاريخى ===
روز هفدهم ماه ذى ‏الحجه كاروان غدير وارد «وادى قُدَيْد» شد و براى استراحت در آبادى «قديد» توقف كرد و مردم پياده شدند.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۳۹، ۵۱. در اين دو روايت تصريح شده كه نزول امر ولايت در موسم حج بود و پيامبرصلى الله عليه وآله شش روز بعد از آن صبر كرد، كه آيه «فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى» نازل شد، و بعد از آن حضرت تا غدير صبر كرد.</ref>


<big>با در نظر گرفتن دو گروه دشمنان و پذيرندگان ولايت على‏ عليه السلام، نسبت و مقايسه اين دو دسته به يكديگر همانند كور در برابر بينا و كر در برابر شنواست. آيا ممكن است اين دو گروه مساوى باشند؟ با اين فاصله ‏اى كه بين دو گروه ذكر شد آيا هنوز بيدار نمى ‏شويد؟!</big>
در اين آخرين منزل قبل از غدير ۱۴ آيه درباره غدير نازل شد كه از دو سوره قرآن است. اين آيات عبارت بودند از آيه ۹۶ و ۹۷ سوره مريم و آيه ۱۲-۲۴ سوره هود بود.


نزول اين آيات در كنار دو برنامه دقيق براى آماده سازى فكرى مردم قبل از غدير بود كه عكس العمل‏ هايى را نيز به همراه داشت.


<big>با آنچه خوانديم جا دارد بگوييم: اى غدير عزيز، چه طاق نصرتى كه خداوند براى تو بر پا كرده است! اين طاق بلند را با آيات زيبا و تابلوهاى بلند قرآنش تزيين كرده، و يد قدرت خويش را براى حفاظت از آن فراز آورده، و جمعيت صد و بيست هزار نفرى حجاج را دعوت نامه رسمى داده، و اين گونه ما را براى حضور در اين دعوت جهانى آماده كرده است.</big>
در آنجا و پس از دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در مورد محبت على‏ عليه السلام در دل مردم و نزول آيه ۹۶ و ۹۷ سوره مريم، [[منافقین]] بى‏ كار ننشستند و فوراً عكس‏ العمل نشان دادند و خداوند هم آيات ۱۲-۲۴ سوره هود را نازل كرد:


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[قرآن]] /  آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا...».</big>
==== الف) استهزاء ابوبكر و عمر به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله ====
اين مراسم دعا و آمين و استجابت فورى الهى با نزول آيه در حضور مردم و تفاصيلى كه ذكر شد، يک مقطع استثنايى در زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى ‏آمد كه همه را مبهوت و متعجب كرد، و در آستانه غدير مقام عظيم على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را در پيشگاه خداوند روشن ساخت.


== <big>اعتراض ابوبکر در غدیر دلیل بر ولایت</big><ref>اسرار غدير: ص  ۱۱۶.</ref> ==
براى شكستن اين عظمت دهان بى ‏پروايى لازم بود كه خسَّت و ذلت و حسادت خود را به نمايش بگذارد.
<big>جا دارد كسى بگويد: اينكه ابوبكر و عمر و حارث فهرى و چند نفر ديگر پس از خطبه غدير پرسيدند: «آيا اين مسئله از جانب خداست يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناى بسيار سنگينى را از كلمه «مولى» دريافتند كه همان صاحب اختيارى بود و براى زير سؤال بردن آن حاضر به اين جسارت نسبت به ساحت مقدس آن حضرت شدند، وگرنه همه مى‏ دانند كه تمام گفته‏ هاى پيامبرصلى الله عليه وآله طبق آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»<ref>نجم/۳.</ref> چيزى جز وحى و كلام خداوند نيست.</big>


== <big>اعتراض ابوبكر به لقب «اميرالمؤمنين» در غدير</big><ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۶۶، ۳۷۴-۳۷۷. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۳۱.</ref> ==
از ميان آن جمعيت عظيم كه ناظر ماجرا بودند، ابوبكر و عمر به كنايه گفتند: به خدا قسم! يک پيمانه خرما در مشكى پوسيده نزد ما محبوب ‏تر است از آنچه محمد از پروردگارش خواسته است.
<big>پس از اتمام مراسم حجةالوداع، پيامبرصلى الله عليه وآله در روز سيزدهم ماه ذى ‏الحجة در مكه توقف يک روزه داشت. حضرت با نزول آيه «فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً»<ref>كهف/۶.</ref></big>:


<big>«گويى تو مى‏ خواهى در اثر اعمال آنان خود را از تأسف و غم و اندوه هلاک كنى، اگر به اين گفتار ايمان نياورند»، دستور داد تا سر شناسان اصحاب نزد على‏ عليه السلام بروند و به عنوان «اميرالمؤمنين» بر او سلام كنند و «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» بگويند<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۵. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۱۴ ح ۱۴۶. مناقب ابن‏ شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۲۴.</ref>، تا بدين گونه در زمان حيات خود از آنان بر امير بودن على ‏عليه السلام اقرار بگيرد.</big>
چه مى ‏شد اگر از پروردگارش درخواست ملائكه ‏اى مى ‏كرد كه او را در برابر دشمنانش كمک كنند، يا گنجى كه فقر او را جبران كند! به خدا قسم، على را به هر كارى دعوت مى‏ كند او هم مى ‏پذيرد!!<ref>تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۴۲. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۷ ح ۱۱۹. </ref>


<big>سرشناسان اصحاب از مؤمنين و منافقين نزد على‏ عليه السلام آمدند و در حضور پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان «اميرالمؤمنين» بر آن حضرت سلام كردند و «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» گفتند.</big>
==== ب) عكس العمل وحى و نزول آيات درباره گفته ابوبكر و عمر ====
اين حركت تخريب كننده كه با هدف كاستن از اهميت غدير و ولايت انجام مى ‏شد و فرهنگ دنياپرستى را در دل مردم زنده مى‏ كرد و ارزش‏ هاى معنوى را از قلوب مردم ساقط مى‏ نمود، بر قلب مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله سنگينى مى ‏كرد، و حقاً از كسانى كه به عنوان اصحابش گِرد او را گرفته بودند چنين انتظارى نداشت.<ref>تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶. شواهدالتنزيل: ج ۱ ص ۳۵۸. </ref>


<big>در اينجا ابوبكر و عمر به عنوان اعتراض گفتند: آيا اين حقى از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناک شد و فرمود: حقى از طرف خدا و رسولش است و خدا اين دستور را به من داده است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۱۱-۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹. كتاب سليم: ص ۷۳۰.</ref></big>
در حضور مردمى كه تازه از [[جاهلیت]] رها شده و هنوز تعصبات بى‏ اساس آن در دل هايشان ريشه داشت، اين گونه جسورانه سخن گفتن و رسول الهى را به مسخره گرفتن، همه مسايلى بودند كه چون كوهى بر سر راه غدير خود نمايى مى‏ كردند و ظاهر قضايا اجراى برنامه آن را محال مى‏ نمود.


<big>از جمله آياتى كه در غدير بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده اين آيات است:</big>
لذا پيامبر صلى الله عليه و آله به [[جبرئیل]] فرمود:


«خدايم مى‏ داند كه من از قريش چه كشيده‏ ام، آن هنگام كه [[رسالت|نبوت]] مرا نپذيرفتند تا به من دستور جهاد با آنان را داد، و لشكريانى از آسمان به كمک من فرستاد كه مرا يارى كردند. پس چگونه بعد از من اقرار خواهند كرد؟»<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۱ . تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۷ ح ۸۹  </ref>


<big>«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّه إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّه عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّه يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ . وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّه بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ . وَ لَوْ شاءَ اللَّه لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ . وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّه وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»<ref>نحل/۹۱-۹۴.</ref></big>:
اينجا بود كه آيه ۱۲-۲۴ از سوره هود نازل شد. اين آيات از يک سو دلگرمى براى پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه به خاطر حركات [[منافقین]] رنجيده خاطر نشود و مسئله اعلان ولايت ترک نشود، و از سوى ديگر عين گفتار مسخره ‏آميز ابوبكر و عمر در آيه آمده بود!


<big>«به پيمان خدا وفادار باشيد آنگاه كه پيمان مى‏ بنديد، و قسم‏هاى خود را بعد از مؤكد كردنِ آن نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود شاهد و ضامن گرفته‏ايد، خدا مى ‏داند شما چه مى‏ كنيد. مانند كسى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از تابيدنِ محكم باز مى ‏كرد، كه قسم‏ هايتان را براى فريب يكديگر به كار بريد، تا گروهى بر گروه ديگر برترى يابد. خدا شما را بدين وسيله امتحان مى كند و براى آن كه در روز قيامت برايتان روشن كند آنچه در آن اختلاف مى‏ كنيد. اگر خدا بخواهد شما را امت واحد قرار مى ‏دهد، ولى گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى ‏كند و حتماً مورد سؤال قرار خواهيد گرفت. درباره آنچه انجام مى ‏داديد. قسم ‏هاى خود را براى فريب بين خود بكار نبريد كه در نتيجه قدمى پس از ثابت بودن بلغزد و سختى را بچشيد به خاطر آنچه در برابر راه خدا مانع ايجاد كرديد و براى شما عذاب دردناكى است».</big>
[[امام صادق ‏علیه السلام]] نزول اين آيات را با تفسير برخى فرازهاى آن چنين بيان فرموده است<ref>بحار الانوار: ج ۹ ص ۱۰۴ و ج ۳۶ ص ۱۴۷ و ج ۴۰ ص ۷۲. تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۴۱ ح ۱۱. شواهد التنزيل: ج ۱ ص۲۵۷، ۳۵۸. تأويل الآيات: ج ۱ ص ۱۵۸. امالى المفيد: ص ۲۷۹. البرهان: ج ۲ ص ۲۱۰. امالى الصدوق: ۲۹۰ ح ۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹.</ref>:


=== '''<big>موقعيت تاريخى</big>''' ===
«فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ، إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّه عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكِيلٌ»:
<big>خطابه غدير پايان يافته و مراسم بيعت آغاز گشته است. دو خيمه در كنار هم بر پا شده و مردم براى بيعت صف بسته ‏اند. صفى كه يكصد و بيست هزار نفر طى سه روز به نوبت وارد آن خواهند شد و با حضور در خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله ابتدا با آن حضرت پيمان خواهند بست و سپس به خيمه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏آيند و با اقرار به صاحب اختيارى او بر خود، با او دست بيعت داده «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرالمؤمنين» خواهند گفت.</big>


<big>در چنين شرايطى پيامبرصلى الله عليه وآله مقداد را براى بيعت به حضور پذيرفت و بعد از بيعت به او فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. مقداد به خيمه اميرالمؤمنين‏ صلى الله عليه وآله آمد و همان گونه بر حضرتش سلام داد و با او بيعت كرد.</big>
«شايد تو ترک كنى بعضى از آنچه به تو وحى شده و سينه‏ ات را به خاطر آن به تنگ اندازى، از اين جهت كه بگويند: اى كاش گنجى بر او نازل شود يا ملائكه ‏اى همراه او بيايد! تو فقط ترساننده مردم هستى، و خداوند عهده ‏دار همه چيز است».


<big>سپس سلمان آمد و پيامبرصلى الله عليه وآله به او هم فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. او هم اين كار را انجام داد. سپس به ابوذر فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. او هم بدون هيچ گفتگويى اين كار را انجام داد. سپس به حذيفه و ابن‏ مسعود و عمار و بُرَيده اسلمى همين دستور را داد و آنان برخاستند و بدون هيچ گفتگويى امر آن حضرت را امتثال نمودند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص۱۲۶، ۱۴۸ و ج۳۷ ص۳۱۱ ح۴۳. الیقین: ص۲۸۵. التحصین (ابن طاووس): ص۵۳۷.</ref></big>
«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ، قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّه إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»:


«يا مى ‏گويند -  ولايت على‏ عليه السلام را -  به دروغ به خدا نسبت مى‏ دهد! بگو: ده سوره مانند آن را -  اگرچه افترا بسته شده باشد -  بياوريد و هر كس را غير از خدا مى ‏خواهيد بخوانيد اگر راست مى‏ گوييد».


<big>نوبت به ابوبكر و عمر رسيد كه براى بيعت وارد خيمه شده بودند. از ميان آن جمعيت انبوه، فقط اين دو نفر معترضانه گفتند: مِنَ اللَّه وَ مِنْ رَسُولِهِ : آيا اين بيعت از طرف خدا و رسولش است؟</big>
«فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّه وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»:


<big>حضرت در پاسخ آنان فرمود: نَعَمْ، حَقّاً مِنَ اللَّه وَ رَسُولِهِ انَّهُ اميرُالْمُؤْمِنينَ وَ امامُ الْمُتَّقينَ وَ قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ. يَقْعُدُهُ اللَّه يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلَى الصِّراطِ فَيُدْخِلُ اوْلِياءَهُ الْجَنَّةَ وَ يُدْخِلُ اعْدائَهُ النّارَ: آرى، حقى از جانب خدا و رسولش است كه او اميرالمؤمنين و امام متقين و رهبر سفيد پيشانيان نشانه‏ دار است. روز قيامت خدا او را بر سر پل صراط مى ‏نشاند و او دوستانش را داخل بهشت مى ‏نمايد و دشمنانش را به آتش جهنم مى ‏فرستد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۶۹ ح ۱۵۷ و ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۳۶. تفسير القمى: ص ۳۶۴. </ref></big>
«اگر اين پيشنهاد را -  درباره ولايت على -  از شما نپذيرفتند بدانيد كه به علم خدا نازل شده و خدايى جز او نيست، پس آيا شما -  ولايت را براى على -  تسليم مى‏ شويد و مى‏ پذيريد؟».


«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ»:


<big>وقتى ابوبكر و عمر بيعت كردند و از خيمه بيرون آمدند، با يكديگر چنين مى‏ گفتند: لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً : درباره آنچه گفت هرگز تسليم او نخواهيم شد!!</big>
«هركس كه طالب زندگى دنيا و زينت آن است -  يعنى ابوبكر و عمر اعمالشان را در دنيا به آنان واگذار مى‏ كنيم، و در دنيا ضرر نمى ‏كنند».


<big>در آنجا خداوند اين آيه را نازل كرد: «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّه عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّه يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ»: «عهد و قسم‏هاى خود را بعد از مؤكد كردن آن نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود شاهد و ضامن گرفته‏ ايد، خدا مى‏ داند شما چه مى‏ كنيد».</big>
«أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»:  


<big>منظور از اين شاهد و ضامن گرفتن خداوند همان سؤالى بود كه پرسيدند: مِنَ اللَّه وَ رَسُولِهِ؟ و پاسخى كه پيامبرصلى الله عليه وآله داد و از سوى خدا بودن آن را مؤكد فرمود.</big>
«آنان كسانى هستند كه در آخرت جز آتش نصيبشان نيست، و آنچه در دنيا انجام داده ‏اند نابود مى‏ شود، و آنچه انجام مى‏ دهند باطل است».  


«أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً؛ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ، وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ؛ فَلا تَكُ فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ، إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ»:


<big>اينجا بود كه خدا مَثَلى براى آنان زد و فرمود: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ»: «مانند كسى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از تابيدنِ محكم باز مى‏كرد، كه قسم‏ ها را براى فريب يكديگر به كار بريد».<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۶۹ ح ۱۵۷ و ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۶. </ref></big>
«كسى كه دليلى از پروردگارش همراه اوست -  يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله -  و شاهدى از جانب او پشت سرش مى ‏آيد -  يعنى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام -  و قبل از او كتاب موسى راهبر و رحمت بود -  يعنى ولايت على ‏عليه السلام‏ در كتاب حضرت موسى‏ عليه السلام بود -  آنان بدان ايمان مى ‏آورند.  


=== <big>'''تحليل اعتقادى'''</big> ===
هركس از احزاب كه به او كافر شود آتش وعده‏ گاه اوست، پس درباره -  ولايت على عليه السلام -  بحث و جدل مكن كه آن حقى از پروردگارت است ولى اكثر مردم ايمان نمى ‏آورند».
<big>درباره نزول اين آيه چهار نكته بايد مورد توجه باشد:</big>


==== <big>'''نكته اول: نزول آيه در غدير'''</big> ====
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّه كَذِباً، أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ، أَلا لَعْنَةُ اللَّه عَلَى الظَّالِمِينَ»:  
<big>تصريح به نزول آيه در غدير، كه سند آن حديث امام صادق‏ عليه السلام است آنجا كه مى ‏فرمايد:</big>


<big>لَمّا نَزَلَتِ الْوِلايَةِ وَ كانَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله بِغَديرِ خُمٍّ: سَلِّمُوا عَلى عَلِىٍّ بِامْرَةِ الْمُؤْمِنينَ ... . فَأَنْزَلَ اللَّه ...: هنگامى كه دستور ولايت نازل شد و از جمله اوامر پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم اين بود كه: بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيد ... . آنجا بود كه خدا اين آيه را نازل كرد ... .<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۱. </ref></big>
«چه كسى ظالم‏تر است از آنكه بر خدا دروغ مى‏ بندد، آنان كسانى هستند كه بر پروردگارشان عرضه مى‏ شوند و شاهدان -  يعنى امامان‏ عليهم السلام -  مى‏ گويند: اينان كسانى ‏اند كه بر پروردگار خود دروغ بستند، آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ظالمين باد».  


==== <big>'''نكته دوم: نزول آيه درباره ابوبكر و عمر'''</big> ====
«الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّه وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ»: «آنان كه بر سر راه خدا مانع ايجاد مى‏ كنند و آن را به كجى وا مى‏ دارند و به آخرت كافر هستند».
<big>تصريح به نزول آيه درباره ابوبكر و عمر، كه در روايت تصريح شده تنها كسانى كه لب به اعتراض گشودند اين دو نفر بودند، و با اين سخنرانى مفصل پيامبرصلى الله عليه وآله گويى واضحات را دوباره مى ‏پرسيدند كه آيا اين دستور از طرف خداست يا از جانب خود مى‏ گويى؟</big>


<big>چنين سخنى را رو در روى مقام رسالت گفتن مانند سخن كفرآميز ديگر عمر كنار بستر پيامبرصلى الله عليه وآله است، كه وقتى حضرت دوات و قلم خواست تا نام امامان را بنويسد او گفت: «انَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ» و به مقام شامخ خاتم نبوت نسبت هذيان داد!<ref>كتاب سليم: ص ۳۹۹. </ref></big>
«أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّه مِنْ أَوْلِياءَ، يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ، ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ»:


<big>لذا در روايتى آمده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در پاسخ آنان فرمود: آيا چنين مسئله بزرگى بدون امر خدا مى‏ شود؟ اشاره به اينكه اين سؤال استهزاء آميز است و براى تخريب اذهان به ميان آورده شده است؛ و به همين جهت پيامبرصلى الله عليه وآله فوراً جواب قاطعانه آنان را داد تا شبهه ‏اى به ميان نيايد.</big>
«آنان در زمين عاجز كننده نيستند و جز خدا سرپرستى ندارند، عذابشان چند برابر مى‏ شود.


==== <big>'''نكته سوم: پيمان شكنان كيانند؟'''</big> ====
اينان قدرت شنيدن نداشتند و نمى‏ ديدند».  
<big>خداوند متعال با نزول اين آيه در موقعيتى كه ابوبكر و عمر صريحاً گفتند: «لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً»، به ما مى‏ فهماند كه اينان پيمان شكنند و براى آينده اسلام و مسلمين نقشه ‏هايى در سر دارند، و از سوى ديگر با اين پيمان شكنى و قسم‏ هاى دروغى كه بر نشكستن پيمان خود ياد مى‏ كنند مانند كسى‏ اند كه رشته‏ هاى خود را پنبه مى ‏كند.</big>


==== <big>نكته چهارم: جمع ‏بندى آيات درباره غدير</big> ====
«أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ»: «آنان كسانى هستند كه به ضرر خود عمل كرده ‏اند، و آنچه افترا مى ‏بستند نيز از يادشان رفته است».  
<big>در بعضى روايات مربوط به نزول اين آيات، فقط دو آيه اول ذكر شده و در برخى ديگر تا آخر آيه ۹۴ آمده است. از سوى ديگر در بعضى از روايات نام غدير نيامده ولى در برخى ديگر همين ماجرا عيناً درباره غدير ذكر شده است. آنچه ذكر شد جمع ‏بندى همه روايات مربوطه است.</big>


<big>ابوذر مى‏ گويد: گوساله و سامرى اين امت را ديدم كه به پيامبرصلى الله عليه وآله اعتراض كردند و گفتند: آيا اين حقى از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضب كرد و فرمود: مطلب حقى از طرف خدا و رسولش است. خداوند مرا به اين موضوع امر كرده است!</big>
«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِى الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ»: «چاره ‏اى جز اين نيست كه در آخرت هم زيانكارترين خواهند بود».  


<big>وقتى به عنوان «اميرالمؤمنين» بر آن حضرت سلام كرديم، ابوبكر و عمر رو به يارانشان معاذ و سالم و ابوعبيده كردند و هنگامى كه پس از سلام بر على‏ عليه السلام از خانه او خارج مى‏ شدند به آنان گفتند: اين مرد را چه شده است كه دائماً مقام پسر عمويش را بالا مى ‏برد! و يكى از آن دو گفت: كار پسر عمويش خوب خواهد شد! و همگى گفتند: مادامى كه على زنده است نزد او براى ما خيرى نخواهد بود!!</big>
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»:  


<big>سليم مى‏ گويد: گفتم: اى ابوذر، اين سلام كردن بعد از حجةالوداع بود يا قبل از آن؟ گفت: سلام كردن اول قبل از حجةالوداع و سلام دوم بعد از حجةالوداع بود.<ref>كتاب سليم: حديث ۲۰. </ref></big>
«كسانى كه ايمان آورده عمل صالح انجام مى‏ دهند و در برابر پروردگارشان تعظيم مى ‏كنند اينان اهل بهشتند و در آن هميشگى خواهند بود».  


== <big>اهانت ابوبكر به پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير</big><ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۲۲۱-۲۲۳، ۲۲۷. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۲۵، ۵۰. اسرار غدیر: ص۲۶۳-۲۷۲.</ref> ==
«مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ»: «مثل اين دو گروه مانند كور و كر در برابر بينا و شنواست. آيا اينها در مثال برابرند؟ آيا متذكر نمى‏ شويد؟!».
<big>اهانت ‏هاى ابوبكر و عمر و ساير منافقين به پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير متعدد است. ولى در چند جا به خصوص نام ابوبكر و عمر و اهانتشان برده شده است:</big>


==== '''<big>مورد اول</big>''' ====
و اين گونه بود كه يک منزل قبل از غدير، سيل آيات الهى جارى شد و بيدار باش عظيم را براى مردم اعلام كرد، تا فرداى آن روز با چشم و گوش باز به استقبال غدير بروند، همان گونه كه تسلاى قلب پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر حركات فتنه‏ انگيز منافقين بود<ref>تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶. </ref>، كه عزم راسخ آن حضرت را براى اعلان ولايت در آينده ‏اى به فاصله كمتر از ۲۴ ساعت به همه نشان مى‏ داد.
<big>امام صادق‏ عليه السلام در حديثى سخن سِرّى ابوبكر و عمر در برابر منبر غدير را چنين بيان مى ‏فرمايد:</big>


<big>لَمّا نَصَبَ رَسُولُ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله عَلِيّاًعليه السلام يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ، فَقالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، ضَمَّ رَجُلانِ مِنْ قُرَيْشٍ رُؤُوسَهُما وَ قالا: وَ اللَّه لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً. فَأُخْبِرَ النَّبِىّ‏صلى الله عليه وآله، فَسَأَلَهُمْ عَمّا قالا، فَكَذَّبا وَ حَلَفا بِاللَّه ما قالا شَيْئاً. فَنَزَلَ جَبْرَئيلُ عَلى رَسُولِ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا ...»<ref>توبه/۷۴. </ref></big>:
=== تحليل اعتقادى ===
با در نظر گرفتن شأن نزول اين آيات و روشن شدن مرجع ضميرها از فرمايش [[امام صادق‏ علیه السلام]]، تفسير گونه ‏اى بر چهره اين آيات مى ‏توان نوشت كه عمق آنها را روشن مى‏ سازد.


<big>هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم على‏ عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ دو نفر از قريش (ابوبكر و عمر) سرهاى خود را به هم نزديک كردند و گفتند: به خدا قسم، هرگز در برابر آنچه مى‏ گويد تسليم نخواهيم شد. اين سخن به پيامبرصلى الله عليه وآله خبر داده شد. حضرت از آنان در اين باره پرسيد، ولى آنان تكذيب كردند و به خدا قسم ياد كردند كه چيزى نگفته ‏اند. در اينجا جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را آورد: «به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه مسلّماً سخن كفر را بر زبان آورده ‏اند و بعد از اسلامشان كافر شده ‏اند ...».<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۰ ح ۲۰۶. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۰۰. </ref></big>
ناگفته پيداست كه جهت گيرى اين آيات به سوى مخالفين غدير و ولايت و خلافتِ بلافصل و تمام عيار اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله است، و با تفاصيلى كه در اين فرازهاى قرآنى آمده منافقين ضربه‏ هاى كوبنده ‏اى از طرف خداوند دريافت كرده ‏اند، و براى طالبين حقيقت همه چيز روشن شده است.


<big>همين ماجرا در روايتى ديگر بدين گونه است كه ابوبكر و عمر سرهاى خود را از روى غضب و انكار تكان دادند و گفتند: هرگز تسليم او نخواهيم شد. يك نفر سخن آنان را شنيد و پيامبرصلى الله عليه وآله را آگاه ساخت. حضرت آنان را احضار كرد ولى آنان سخن خود را انكار كردند.</big>
همه اين مطالب را در يک قدمى غدير از لسان خداوند شنيدن ارزشى چند برابر بدان مى ‏دهد كه به عنوان يک سند تاريخى و آينه اى براى سنجش آينده ‏هاى نزديک پس از غدير كارآيى دارد.


در اينجا يک بار ديگر ترجمه آيات مزبور به صورت تفسير شده - با توجه به كلام امام صادق‏ علیه السلام كه در بالا ذكر شد -  تقديم مى ‏شود:


شايد تو بخواهى اعلام ولايت را ترک كنى و سينه ‏ات از سخن ابوبكر و عمر به تنگ آيد كه گفتند: «كاش به جاى ولايت گنجى بر او نازل مى ‏شد يا ملائكه ‏اى با او همراه مى‏ گشت».


<big>اينجا بود كه آيه نازل شد: به خدا قسم ياد مى‏كنند كه نگفته ‏اند، ولى بعد از اسلامشان سخن كفر را بر زبان آورده ‏اند -  تا آنجا كه مى ‏فرمايد: -  اگر توبه كنند براى خودشان بهتر است، و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى معذب مى ‏نمايد.</big>
ولى از اين برخوردها نگران مباش چرا كه وظيفه تو انذار و ترساندن مردم از جهنم با ابلاغ پيام الهى است و بقيه امور به خداوند مربوط مى‏ شود.


<big>سپس امام صادق ‏عليه السلام با توجه به جمله آخر آيه درباره توبه فرمود: به خدا قسم اعراض كردند و توبه ننمودند.<ref>الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴.</ref></big>
و يا اينكه به تو مى ‏گويند: «ولايت را از پيش خود درآورده ‏اى و به خدا نسبت دروغ مى ‏دهى»! بگو اگر اين مسئله ولايت افتراء است، پس شما هم ده سوره بياوريد و از هركس مى‏ خواهيد كمک بگيريد!


اگر نتوانستيد معلوم مى‏ شود همان گونه كه ساير فرازهاى قرآن از جانب خداست مسئله ولايت هم از خدا سرچشمه گرفته است.


آنان هرگز با چنين پيشنهادى موافقت نمى ‏كنند و اين دليل است كه ولايت با علم الهى نازل شده، و مشكل در اين است كه آيا شما سر تسليم فرود مى‏ آوريد يا نه؟!


<big>نكته ‏اى كه در اين موارد جلب توجه مى ‏كند كلام امام صادق ‏عليه السلام است كه در سه مورد قسم ياد نمودند كه ابوبكر و عمر پس از اين گفتار خيانتكارانه، در مقابل دو راهى كه خدا در آيه پيش روى آنان قرار داد كه يا توبه كنند كه به نفع آنان است و يا رويگردان و منتظر عذاب الهى باشند، راه دوم را انتخاب كردند: «تَوَلَّيا»، و راه اول را انتخاب نكردند: «وَ ما تابا»!</big>
ابوبكر و عمر و هوادارانشان در پىِ زندگى دنيا و زينت آن بوده ‏اند و بنا نيست خدا مانع كسى از رسيدن به منافع دنيوى شود، و مسلماً چنين كسانى از نظر دنيا ضرر نمى‏ كنند، ولى در آخرت جز آتش در انتظارشان نيست و آنچه به نام اسلام انجام داده ‏اند پوچ و باطل خواهد بود.


==== '''<big>مورد دوم</big>''' ====
پيامبر صلى الله عليه و آله با برهان و دليلى از سوى پروردگارش ولايت را آورد و در پى او [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی بن ابی ‏طالب‏ علیه السلام]] شاهد او بود.
<big>امام باقرعليه السلام سخن مخفيانه ديگرى از ابوبكر و عمر در برابر منبر غدير را چنين بيان فرموده است:</big>


<big>هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير على‏ عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ احِبَّ مَنْ احَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ ابْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ.</big>
قبل از او هم كتاب موسى (تورات) شاهد بر ولايت بود، و اهل تورات به ولايت على‏ عليه السلام ايمان داشتند، اما اهل [[سقیفه]] و پيروانشان كه از احزاب‏ اند و به ولايت على ‏عليه السلام كافرند، وعده گاهشان آتش جهنم است.


<big>ابوبكر و عمر مخفيانه گفتند: اين قدر كه مقامِ پست پسر عمويش را بالا مى‏برد هنوز به آرزوى خود نرسيده است. اگر مى‏ توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى‏ كرد! به خدا قسم اگر هلاک شود او را از قصدى كه دارد دور مى‏ كنيم!!</big>
بنابراين درباره ولايت نيازى به بحث و جدال نيست، چرا كه حقى از سوى پروردگار است و اين براى همه روشن است ولى اكثر مردم نمى‏ خواهند آن را بپذيرند.


هيچ كس ظالم ‏تر از ابوبكر و [[عمر بن خطاب|عمر]] و سردمداران [[سقیفه]] نيست كه دروغ‏ هايى را به خدا افترا مى ‏بندند، چنانكه با [[تکذیب]] آنچه درباره ولايت على‏ عليه السلام نازل شده دستورات الهى را نفى مى‏ كنند و مطالب جعلى به لسان پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى‏ دهند كه «نبوت و خلافت در يک خاندان جمع نمى ‏شود».


اينان گمان نكنند پرونده ‏اى با خدا ندارند، بلكه روزى با ادعاهايشان نزد خدا آورده مى‏ شوند و امامان كه شاهدان خدا بر مردم هستند كذب و افتراى آنان را در پيشگاه الهى ثابت خواهند كرد.


<big>جوانى از انصار (بُرَيْده) سخن آن دو را شنيد و گفت: به خدا قسم سخن شما را شنيدم و به خدا قسم آنچه را گفتيد به پيامبرصلى الله عليه وآله خواهم رساند. آن دو او را به خدا قسم دادند كه خبر ندهد، ولى او نپذيرفت و اعلام كرد كه گفته آنان را خبر خواهد داد. ابوبكر و عمر به او گفتند: هر تلاشى مى‏توانى انجام ده!!</big>
خدا سقيفه و پيروانش را كه ظالمين حق آل محمد عليهم السلام هستند -  لعنت كند.


<big>بُرَيده نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفته آن دو را به حضرت خبر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله سراغ آنان فرستاد و آنان را فرا خواند. وقتى آمدند و آن جوان را نزد حضرت ديدند فهميدند كه او خبر داده است.</big>
ابوبكر و عمر و همدستانشان كسانى بودند كه جلوى راه خدا -  كه [[ولایت ائمه علیهم السلام|ولایت مطلقه دوازده امام ‏علیهم السلام]] تا آخرين روز دنياست -  مانع ايجاد كردند، و با خلافت غاصبانه خود امت اسلام را به كجروى و انحراف كشاندند، و ريشه همه اينها بى ‏اعتقادى به آخرت بود.


با همه آنچه ابوبكر و عمر و ساير دشمنان ولايت قدرتمندانه بر ضد ولايت انجام دادند، ولى چنين نيست كه بتوانند همه را در برابر اقدامات خود عاجز كنند، چرا كه هر چه باشد تحت ولايت الهى و قدرت او هستند، و خدا عذاب آنان را چندين برابر خواهد نمود. اينان طاقت شنيدن حق و ديدن حقايق ولايت را نداشتند، و اين حسادت و كفر كارشان را بدينجا كشانيد.


آنان كه در مقابل ولايت على‏ عليه السلام قد عَلَم كردند سرمايه وجود خود را از دست دادند و درباره آن ضرر كردند، و در عاقبت كار كه از اين جهان رفتند تمام دروغ ‏ها و افتراهايى كه نسبت مى ‏دادند از آنان جدا شد و ديگر منفعتى برايشان نداشت، بلكه با مرگشان و آغاز زندگى آخرت از همه زيانكارتر بودند.


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى ابوبكر و اى عمر! چه باعث شد كه آن سخنان را بگوييد؟ آنان به خداى لا اله الا هو قسم ياد كردند كه در اين باره چيزى نگفته ‏اند! پيامبرصلى الله عليه وآله رو به جوان انصارى كرد و فرمود: اى برادر انصار، چرا بر اين دو نفر دروغ نسبت دادى؟!! جوان انصارى چنان ناراحت شد كه آرزو كرد زمين او را فرو برده بود و او در اين باره چيزى نگفته بود، و در همان حال از خدا خواست كه صدق او را ثابت كند تا نزد پيامبرصلى الله عليه وآله شرمنده نشود.</big>
شيعيان و پذيرندگان ولايت على‏ عليه السلام كه به ولايت [[ایمان]] آورده و عمل صالح انجام مى‏ دهند و در برابر پروردگارشان خاضعانه سر تسليم فرود مى‏ آوردند، اينان اهل بهشتند و در آن دائمى خواهند بود.


<big><br />در همين حال جبرئيل نازل شد - در ساعتى كه معمولاً در آن ساعت نازل نمى ‏شد -  و اين آيه را بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...»<ref>توبه/۷۴.</ref>-  تا آخر آيه - : «به خدا قسم ياد مى ‏كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان جارى ساخته ‏اند و تصميم بر كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراحت نبودند جز آنكه خدا و رسولش او را از فضل خويش مستغنى سازند. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت معذب مى ‏نمايد، و آنان در زمين دوست و ياورى نخواهند داشت».<ref>الاصول الستة عشر (كتاب سلام بن ابى‏ عمرة): ص ۱۱۸. </ref></big>
با در نظر گرفتن دو گروه دشمنان و پذيرندگان ولايت على‏ عليه السلام، نسبت و مقايسه اين دو دسته به يكديگر همانند كور در برابر بينا و كر در برابر شنواست. آيا ممكن است اين دو گروه مساوى باشند؟


==== '''<big>مورد سوم</big>''' ====
با اين فاصله ‏اى كه بين دو گروه ذكر شد آيا هنوز بيدار نمى ‏شويد؟!
<big>پس از خطبه غدير همه مردم براى بيعت غدير وارد خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله مى ‏شدند و پس از بيعت با آن حضرت به خيمه على‏ عليه السلام مى‏ رفتند و در حالى كه «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» مى‏ گفتند با آن حضرت دست مى‏ دادند و بيعت مى‏ كردند.</big>


<big>ابوبكر و عمر هم وارد شدند و بيعت كردند و حتى «بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابْنَ ابى‏طالِبٍ، اصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» گفتند، ولى نفاق باطنى آن قدر اجازه نداد كه از در خيمه حضرت فاصله بگيرند، و گويى از زندانى آزاد شده باشند همانجا سخن ناروايى بر زبان آوردند كه بُريده اسلمى گفته آنان را شنيد و فوراً به حضرت گزارش داد.</big>
با آنچه خوانديم جا دارد بگوييم:


<big>قسمت حساس اين ماجرا چنين است: ابوبكر و عمر از خيمه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام خارج شدند در حالى كه دست در دست هم داشتند و در آن حال مى‏گفتند: «وَاللَّه لا يُسَلَّمُ لَهُ شَيْئاً مِمّا قالَ ابَداً»: «به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش با سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد»!</big>
اى غدير عزيز، چه طاق نصرتى كه خداوند براى تو بر پا كرده است! اين طاق بلند را با آيات زيبا و تابلوهاى بلند قرآنش تزيين كرده، و يد قدرت خويش را براى حفاظت از آن فراز آورده، و جمعيت صد و بيست هزار نفرى حجاج را دعوت نامه رسمى داده، و اين گونه ما را براى حضور در اين دعوت جهانى آماده كرده است.
== اعتراض ابوبکر در غدیر دلیل بر ولایت<ref>اسرار غدير: ص  ۱۱۶.</ref>==
جا دارد كسى بگويد: اينكه ابوبكر و [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[حارث بن نعمان فهری|حارث فهری]] و چند نفر ديگر پس از [[خطبه غدیر]] پرسيدند:


<big>اين سخنِ آنان را نوجوانى از انصار شنيد و به آنان گفت: مگر پيامبر چه فرموده كه شما گفتيد: به سلامتى انجام نمى‏شود؟! ابوبكر و عمر به او گفتند: تو را چه به اين سخنان؟! سراغ كارت برو!</big>
«آيا اين مسئله از جانب خداست يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناى بسيار سنگينى را از كلمه «مولى» دريافتند كه همان صاحب اختيارى بود و براى زير سؤال بردن آن حاضر به اين جسارت نسبت به ساحت مقدس آن حضرت شدند، وگرنه همه مى‏ دانند كه تمام گفته‏ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله طبق آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»<ref>نجم/۳.</ref> چيزى جز وحى و كلام خداوند نيست.


<big>بريده گفت: به خدا قسم براى خدا و رسولش دلسوزانه رفتار نكرده‏ام اگر از كنار اين مطلب بگذرم! گفتند: به خدا قسم، در اين صورت براى پيامبر قسم ياد خواهيم كرد و او ما را تصديق مى‏كند و تو را تكذيب مى ‏نمايد. (با توجه به اينكه اين گفتگوها بيرون خيمه بيعت انجام مى ‏شد) بريده گفت: به خدا قسم من از كنار خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله حركت نخواهم كرد تا آنكه يا آن حضرت بيرون آيد و يا به من اجازه ورود داده شود.</big>
== اعتراض ابوبكر به لقب «اميرالمؤمنين» در غدير<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۶۶، ۳۷۴-۳۷۷. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۳۱.</ref> ==
پس از اتمام مراسم [[حجةالوداع]]، [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] در روز سيزدهم ماه ذى ‏الحجة در [[مکّه|مکه]] توقف يک روزه داشت.


<big>سپس به خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و اجازه گرفت و داخل شد و گفت: پدر و مادرم به قربانت يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر از نزد شما خارج شدند در حالى كه مى‏ گفتند: به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش به سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: تو را به خداى كعبه اين را گفتند؟! خداوند آنچه آنان گفتند، و سزاوارشان بود كه بگويند، به من خبر داده بود. آنان را نزد من آوريد.</big>
حضرت با نزول آيه «فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً»<ref>كهف/۶.</ref>:


<big>آنان را آوردند و حضرت پرسيد: لحظاتى پيش چه گفتيد؟ گفتند: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، ما چيزى نگفتيم!</big>
«گويى تو مى‏ خواهى در اثر اعمال آنان خود را از تأسف و غم و اندوه هلاک كنى، اگر به اين گفتار ايمان نياورند»، دستور داد تا سر شناسان اصحاب نزد على‏ عليه السلام بروند و به عنوان «اميرالمؤمنين» بر او سلام كنند و «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» بگويند<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۵. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۱۴ ح ۱۴۶. مناقب ابن‏ شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۲۴.</ref>، تا بدين گونه در زمان حيات خود از آنان بر امير بودن على ‏عليه السلام اقرار بگيرد.


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: به خدا قسم اين جوان از شما راستگوتر است، و خدا هم گفته شما را به من خبر داده است، و درباره اين انكار شما آيه ‏اى از قرآن بر من نازل كرده است:</big>
سرشناسان اصحاب از مؤمنين و منافقين نزد على‏ عليه السلام آمدند و در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان «اميرالمؤمنين» بر آن حضرت سلام كردند و «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» گفتند.


<big>«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...»<ref>توبه/۷۴. التحصين (ابن طاووس): ص ۵۳۷. </ref> نكته جالبى است كه خداوند همه اقدامات منافقين را به پيامبرش خبر داده بود، و حضرت از كوچک ‏ترين حركات آنان آگاه بود. از آن جالب ‏تر اينكه حضرت به خود آنان اين مطلب را فرمود، و آنان به قدرى جَرىّ بودند كه با علم به خبر داشتن پيامبرصلى الله عليه وآله باز هم دست از اقدامات خود بر نمى ‏داشتند، حتى در پشت خيمه‏ اى كه حضرت در آن است و مراسم بيعت در آن انجام مى ‏شود!</big>
در اينجا ابوبكر و عمر به عنوان اعتراض گفتند: آيا اين حقى از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناک شد و فرمود: حقى از طرف خدا و رسولش است و خدا اين دستور را به من داده است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۱۱-۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹. كتاب سليم: ص ۷۳۰.</ref>


==== <big>'''مورد چهارم'''</big> ====
از جمله آياتى كه در غدير بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده اين آيات است:
<big>هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير هنگام ظهر به پا خاست و دستور داد تا خيمه ‏اى نصب كردند و به على‏ عليه السلام دستور داد تا داخل آن شود، اولين كسانى كه پيامبر صلى الله عليه وآله به آنان دستور بيعت داد ابوبكر و عمر بودند.</big>


<big>آن دو بلند نشدند مگر بعد از آنكه از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيدند: آيا اين بيعت به امر خداست؟</big>
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّه إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّه عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّه يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ.


<big>حضرت جواب داد: آرى، از امر خداوند جل و علاست، و بدانيد كه هر كس اين بيعت را بشكند كافر است، و هر كس از على اطاعت نكند كافر است، چرا كه سخن على سخن من، و امر او امر من است. هر كس با سخن على و امر او مخالفت كند با من مخالفت كرده است.</big>
وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّه بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.


<big>بعد از آنكه حضرت اين سخن را بر آنان تأكيد كرد دستور داد تا هر چه زودتر بيعت كنند. آن دو برخاستند و نزد على ‏عليه السلام رفتند و به عنوان «اميرالمؤمنين» با او بيعت كردند. عمر هنگام بيعت گفت: «خوشا به حالت يا على، صاحب اختيار من و هر مرد و زن مؤمنى شدى». سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به سلمان و ابوذر دستور بيعت داد. آن دو برخاستند و بيعت كردند و سخنى نگفتند.<ref>كتاب سليم: ص ۳۵۶.</ref></big>
وَ لَوْ شاءَ اللَّه لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.


<big>البته موارد اهانت ‏هاى منافقين و در رأس آن ها ابوبكر و عمر به پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير بسيار است.</big>
وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّه وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»<ref>نحل/۹۱-۹۴.</ref>:


==== <big>'''مورد پنجم'''</big> ====
«به پيمان خدا وفادار باشيد آنگاه كه پيمان مى‏ بنديد، و قسم ‏هاى خود را بعد از مؤكد كردنِ آن نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود شاهد و ضامن گرفته ‏ايد، خدا مى ‏داند شما چه مى‏ كنيد.
<big>در زمان عمر، در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله مجلسى از بنى ‏هاشم تشكيل شد و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بدعت‏هاى ابوبكر و عمر را شمردند. ابان مى‏ گويد: سليم گفت: در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله به عده ‏اى كه گِرد هم نشسته بودند برخوردم كه در ميان آنان -  جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابى‏ بكر و عمر بن ابى‏سلمه و قيس بن سعد بن عباده -  كسى غير از بنى‏ هاشم نبود.</big>


<big>اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: تعجب است از محبت اين مرد (عمر) و رفيقش قبل از او (ابوبكر) كه در قلوب اين امت جاى گرفته و تسليم آنان در برابر او در هر چيزى كه بدعت گذاشته است.</big>
مانند كسى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از تابيدنِ محكم باز مى ‏كرد، كه قسم‏ هايتان را براى فريب يكديگر به كار بريد، تا گروهى بر گروه ديگر برترى يابد.


<big>سليم مى‏ گويد: سپس اميرالمؤمنين ‏عليه السلام رو به عباس و اطرافيانش كرد و مواردى از كارهاى آن دو نفر را ذكر كرد، و از جمله فرمود: عمر بود كه در روز غدير خم وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله مرا براى ولايت منصوب كرد، او و رفيقش (ابوبكر) با هم گفتگو كردند. او گفت: «در اينكه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى ‏كند». و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى‏ كند».</big>
خدا شما را بدين وسيله [[امتحان الهى با اميرالمؤمنين عليه السلام|امتحان]] مى كند و براى آن كه در روز [[قیامت]] برايتان روشن كند آنچه در آن اختلاف مى‏ كنيد.


<big>همچنين در حالى كه من منصوب شده بودم به رفيقش (ابوبكر) گفت: «اين واقعاً كرامت و بزرگى است». رفيقش با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابداً اين سخن او را گوش نمى‏ دهم و از او اطاعت نمى‏ كنم».</big>
اگر خدا بخواهد شما را امت واحد قرار مى ‏دهد، ولى گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى ‏كند و حتماً مورد سؤال قرار خواهيد گرفت.


درباره آنچه انجام مى ‏داديد. قسم ‏هاى خود را براى فريب بين خود بكار نبريد كه در نتيجه قدمى پس از ثابت بودن بلغزد و سختى را بچشيد به خاطر آنچه در برابر راه خدا مانع ايجاد كرديد و براى شما [[عذاب]] دردناكى است».


<big>سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند و رفتند. خداوند هم به عنوان وعيد و منع او درباره‏ اش چنين نازل كرد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى، ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى، اَوْلى لَكَ فَاَوْلى، ثُمَّ اَوْلى لَكَ فَاَوْلى»<ref>قيامت/۳۱-۳۵.</ref>:</big>
=== موقعيت تاريخى ===
[[خطبه غدیر|خطابه غدیر]] پايان يافته و مراسم [[بیعت]] آغاز گشته است. دو خيمه در كنار هم بر پا شده و مردم براى بيعت صف بسته ‏اند.


<big>«نه تصديق كرد و نه نماز خواند بلكه تكذيب كرد و پشت نمود. سپس با حال تبختر نزد اهل خود رفت. دورى از خير دنيا براى تو باد! دورى از خير آخرت براى تو باد»!<ref>كتاب سليم: حديث ۱۴. </ref></big>
صفى كه يكصد و بيست هزار نفر طى سه روز به نوبت وارد آن خواهند شد و با حضور در خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله ابتدا با آن حضرت پيمان خواهند بست و سپس به خیمه [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین‏ علیه السلام]] مى ‏آيند و با اقرار به صاحب اختيارى او بر خود، با او دست بيعت داده «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرالمؤمنين» خواهند گفت.


در چنين شرايطى [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] مقداد را براى بيعت به حضور پذيرفت و بعد از بيعت به او فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. مقداد به خيمه اميرالمؤمنين‏ صلى الله عليه و آله آمد و همان گونه بر حضرتش سلام داد و با او بيعت كرد.


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[منافقين]].</big>
سپس سلمان آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله به او هم فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. او هم اين كار را انجام داد. سپس به ابوذر فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. او هم بدون هيچ گفتگويى اين كار را انجام داد. سپس به حذيفه و ابن‏ مسعود و عمار و بُرَيده اسلمى همين دستور را داد و آنان برخاستند و بدون هيچ گفتگويى امر آن حضرت را امتثال نمودند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص۱۲۶، ۱۴۸ و ج۳۷ ص۳۱۱ ح۴۳. الیقین: ص۲۸۵. التحصین (ابن طاووس): ص۵۳۷.</ref>


== <big>اهانت ابوبكر به پيامبرصلى الله عليه وآله در مسير غدير</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۶۳ .</ref> ==
نوبت به ابوبكر و عمر رسيد كه براى بيعت وارد خيمه شده بودند. از ميان آن جمعيت انبوه، فقط اين دو نفر معترضانه گفتند: مِنَ اللَّه وَ مِنْ رَسُولِهِ : آيا اين بيعت از طرف خدا و رسولش است؟
<big>در راه بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله از سفر حجةالوداع به سوى غدير، پس از توقف حضرت در منزل «قُديد» و دعاهاى آن حضرت در مورد مودّت و اخوت و وصايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، از ميان جمعيت عظيم كاروان -  كه ناظر ماجرا بودند -  ابوبكر و عمر به كنايه گفتند: به خدا قسم! يک پيمانه خرما در مَشكى پوسيده نزد ما محبوب‏ تر است از آنچه محمد از پروردگارش خواسته است. چه مى‏ شد اگر از پروردگارش درخواست ملائكه‏ اى مى ‏كرد كه او را در برابر دشمنانش كمک كنند، يا گنجى كه فقر او را جبران كند! به خدا قسم على را به هر كارى دعوت مى‏ كند او هم مى ‏پذيرد!!</big>


<big>اين حركت تخريب كننده بر قلب مبارک پيامبرصلى الله عليه وآله سنگينى كرد، و حقاً از كسانى كه به عنوان اصحابش گِرد او را گرفته بودند چنين انتظارى نداشت. لذا به جبرئيل فرمود: «خدايم مى ‏داند كه من از قريش چه كشيده ‏ام، آن هنگام كه نبوت مرا نپذيرفتند تا به من دستور جهاد با آنان را داد، و لشكريانى از آسمان به كمک من فرستاد كه مرا يارى كردند. پس چگونه بعد از من اقرار خواهند كرد»؟</big>
حضرت در پاسخ آنان فرمود: نَعَمْ، حَقّاً مِنَ اللَّه وَ رَسُولِهِ انَّهُ اميرُالْمُؤْمِنينَ وَ امامُ الْمُتَّقينَ وَ قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ. يَقْعُدُهُ اللَّه يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلَى الصِّراطِ فَيُدْخِلُ اوْلِياءَهُ الْجَنَّةَ وَ يُدْخِلُ اعْدائَهُ النّارَ:


آرى، حقى از جانب خدا و رسولش است كه او اميرالمؤمنين و امام متقين و رهبر سفيد پيشانيان نشانه‏ دار است. روز قيامت خدا او را بر سر پل صراط مى ‏نشاند و او دوستانش را داخل بهشت مى ‏نمايد و دشمنانش را به آتش جهنم مى ‏فرستد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۶۹ ح ۱۵۷ و ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۳۶. تفسير القمى: ص ۳۶۴. </ref>


<big>اينجا بود كه آيات ۱۲ تا ۲۴ سوره هود نازل شد. اين آيات از يک سو دلگرمى براى پيامبرصلى الله عليه وآله بود كه به خاطر حركات منافقين رنجيده خاطر نشود و مسئله اعلان ولايت ترك نشود، و از سوى ديگر عين گفتار مسخره آميز ابوبكر و عمر در آيه آمده بود.</big>
وقتى ابوبكر و عمر بيعت كردند و از خيمه بيرون آمدند، با يكديگر چنين مى‏ گفتند: لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً : درباره آنچه گفت هرگز تسليم او نخواهيم شد!!


<big>اين گونه بود كه يک منزل قبل از غدير، سيل آيات الهى جارى شد و بيدار باش عظيم را براى مردم اعلام كرد، تا فرداى آن روز با چشم و گوش باز به استقبال غدير بروند، همان گونه كه تسلاى قلب پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر حركات فتنه انگيز منافقين بود، و عزم راسخ آن حضرت را براى اعلان ولايت در آينده ‏اى به فاصله كمتر از 24 ساعت به همه نشان مى ‏داد.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۳۹-۵۱. بحارالانوار: ج۹ ص۱۰۴ و ج۳۵ ص۳۵۳-۳۵۸ و ج۳۶ ص۱۴۷ و ج۳۷ ص۱۵۱ و ج۳۹ ص۲۸۹، و ج۴۰ ص۷۲.</ref></big>
در آنجا خداوند اين آيه را نازل كرد: «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّه عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّه يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ»:


== <big>برخورد ابوبكر با اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام پس از غدير</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص۱۷۶-۱۸۲.</ref> ==
«عهد و قسم‏هاى خود را بعد از مؤكد كردن آن نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود شاهد و ضامن گرفته‏ ايد، خدا مى‏ داند شما چه مى‏ كنيد».
<big>يكى از برنامه ‏هاى منافقين اين بود كه وقتى با سلمان و مقداد و ابوذر و عمار ملاقات مى‏ كردند به آنان مى ‏گفتند: «ما به محمد ايمان آورده ‏ايم و در برابر بيعت على و فضيلت او سر تسليم فرود آورده ‏ايم و مانند شما اوامر او را اجرا مى ‏كنيم».</big>


<big>به خصوص ابوبكر و عمر و بقيه نُه نفرى كه سرشناس ‏تر در نفاق بودند، گاهى كه در راه با سلمان و اصحابش رو به رو مى ‏شدند از آنان احساس انزجار مى‏ كردند و مى‏ گفتند: «اينان اصحاب ساحر و احمق هستند»، كه منظورشان پيامبر و على‏ عليهما السلام بود. سپس به يكديگر مى‏ گفتند: «از اينان بپرهيزيد كه مبادا از گوشه‏ هاى سخنانتان درباره كفر محمد و آنچه درباره على گفته با اطلاع شوند و خبر آن را براى او ببرند و باعث هلاکت شما شود».</big>
منظور از اين شاهد و ضامن گرفتن خداوند همان سؤالى بود كه پرسيدند: مِنَ اللَّه وَ رَسُولِهِ؟ و پاسخى كه پيامبر صلى الله عليه و آله داد و از سوى خدا بودن آن را مؤكد فرمود.


اينجا بود كه خدا مَثَلى براى آنان زد و فرمود: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ»:


<big>آنگاه ابوبكر به اصحاب منافقش مى‏ گفت: «اينک مرا بنگريد كه چگونه آنان را به مسخره مى‏ گيرم و شر آنان را از شما دفع مى‏ كنم»! وقتى به آنان نزديک شدند ابوبكر گفت: مرحبا به سلمان فرزند اسلام، كه محمد آقاى مردم درباره او گفته است:</big>
«مانند كسى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از تابيدنِ محكم باز مى‏كرد، كه قسم‏ ها را براى فريب يكديگر به كار بريد».<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۶۹ ح ۱۵۷ و ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۶. </ref>


<big>«اگر دين از ستاره ثريا آويخته باشد مردانى از فارسى زبانان خود را به آن مى‏ رسانند، و اين سلمان افضل آنان است» و منظور او تو بوده است.</big>
=== تحليل اعتقادى ===
درباره نزول اين آيه چهار نكته بايد مورد توجه باشد:


<big>و مرحبا به تو كه درباره ‏ات گفته: «سَلْمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَيْتِ»: «سلمان از ما اهل‏ بيت است»، و با اين سخن تو را با جبرئيل قرين ساخته كه در روز كساء از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيد: آيا من هم از شمايم؟ او گفت: «تو هم از مايى»، و سپس جبرئيل به ملكوت اعلى رفت و به ملائكه ديگر افتخار كرد و گفت: «چه كسى مثل من است؟ افتخار برايم باد كه از اهل‏ بيت محمد هستم»!</big>
==== نكته اول: نزول آيه در غدير ====
تصريح به نزول آيه در [[غدیر]]، كه سند آن [[احاديث مرتبط با غدير|حدیث]] [[امام صادق‏ علیه السلام]] است آنجا كه مى ‏فرمايد:


لَمّا نَزَلَتِ الْوِلايَةِ وَ كانَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله بِغَديرِ خُمٍّ: سَلِّمُوا عَلى عَلِىٍّ بِامْرَةِ الْمُؤْمِنينَ ... . فَأَنْزَلَ اللَّه ...:


<big>آنگاه ابوبكر رو به مقداد كرد و گفت: مرحبا به تو اى مقداد! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره تو به على گفت: «يا على، مقداد برادر تو در دين است و از شدت محبتى كه به تو دارد و دشمنى كه با دشمنانت دارد و از ولايتى كه به اوليائت و عداوتى كه با اعداى تو دارد گويا پاره‏اى از تن توست. اما ملائكه آسمان‏ها و حُجُب محبت بيشترى به على دارند و شدت دشمنى آنان با دشمنان او بيشتر است. پس خوشا به حالت اى مقداد! خوشا به حالت!</big>
هنگامى كه دستور ولايت نازل شد و از جمله اوامر پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم اين بود كه: بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيد ... . آنجا بود كه خدا اين آيه را نازل كرد ... .<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۱. </ref>


<big>سپس ابوبكر رو به ابوذر كرد و گفت: مرحبا به تو اى ابوذر! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره‏ ات گفت: «زمين بر خود حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر گوينده‏اى كه راستگوتر از ابوذر باشد».</big>
==== نكته دوم: نزول آيه درباره ابوبكر و عمر ====
تصريح به نزول آيه درباره ابوبكر و عمر، كه در روايت تصريح شده تنها كسانى كه لب به اعتراض گشودند اين دو نفر بودند، و با اين سخنرانى مفصل پيامبر صلى الله عليه و آله گويى واضحات را دوباره مى ‏پرسيدند كه آيا اين دستور از طرف خداست يا از جانب خود مى‏ گويى؟


<big>از پيامبر پرسيدند: خداوند به چه چيزى او را فضيلت و شرافت داده است؟ او گفت: «زيرا او به بركت على برادرم گوينده توانايى است و در شرايط مختلف ثناخوان او و نسبت به مسخره كنندگان و دشمنان او سرزنش كننده و با اولياء و دوستان او مُوالى و دوست است، و به زودى خدا او را در بهشت از بهترين ساكنين آن قرار مى‏دهد و تعدادى كه عدد آن را جز خدا نمى‏داند از حوريان و غلمان و پسران بهشتى خدمتكار او خواهند بود».</big>
چنين سخنى را رو در روى مقام رسالت گفتن مانند سخن كفرآميز ديگر عمر كنار بستر پيامبر صلى الله عليه و آله است، كه وقتى حضرت دوات و قلم خواست تا نام امامان را بنويسد او گفت: «انَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ» و به مقام شامخ خاتم نبوت نسبت هذيان داد!<ref>كتاب سليم: ص ۳۹۹. </ref>


<big>آنگاه ابوبكر به عمار گفت: اهلاً و سهلاً و مرحباً به تو اى عمار! تو با ولايت برادر پيامبر -  با آنكه شخص آرام و آسايش طلبى هستى و از عبادات فقط واجبات و مستحبات را انجام مى ‏دهى -  به درجه‏اى رسيده ‏اى كه آنان كه شب و روز بدن خود را به مشقت عبادت مشغول مى‏ كنند و شب را به نماز و روز را به روزه سپرى مى‏ كنند، بدان دست نيافته ‏اند.</big>
لذا در روايتى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ آنان فرمود:


<big>همچنين به درجه ‏اى رسيده ‏اى كه آنان كه بخشنده اموال‏ اند به آن نرسيده ‏اند اگر چه همه اموال دنيا در اختيار آنان باشد و آن را ببخشند. مرحبا بر تو! پيامبر تو را براى برادرش على يار خالص و مدافع او انتخاب كرده تا آنجا كه خبر داده تو به زودى در راه محبت او كشته مى‏ شوى و روز قيامت در زمره بهترين يارانش محشور مى‏ شوى.</big>
آيا چنين مسئله بزرگى بدون امر خدا مى‏ شود؟ اشاره به اينكه اين سؤال [[استهزاء]] آميز است و براى تخريب اذهان به ميان آورده شده است؛ و به همين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله فوراً جواب قاطعانه آنان را داد تا شبهه ‏اى به ميان نيايد.


<big>خدا مرا هم به مثل عمل تو و اصحابت موفق گرداند، به گونه‏ اى كه براى من هم خدمتگزارى محمد رسول اللَّه و برادرش على ولى اللَّه ميسر گردد، و همچنين دشمنى با دشمنانشان و خالص بودن با دوستانشان با پذيرش ولايت و پيروى از او حاصل شود. اين گونه خداوند به زودى ما را هم وقتى با هم ملاقات كنيم سعادتمند مى ‏نمايد.</big>
==== نكته سوم: پيمان شكنان كيانند؟ ====
خداوند متعال با نزول اين آيه در موقعيتى كه ابوبكر و [[عمر بن خطاب|عمر]] صريحاً گفتند: «لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً»، به ما مى‏ فهماند كه اينان پيمان شكنند و براى آينده [[اسلام]] و مسلمين نقشه ‏هايى در سر دارند، و از سوى ديگر با اين پيمان شكنى و قسم‏ هاى دروغى كه بر نشكستن پيمان خود ياد مى‏ كنند مانند كسى‏ اند كه رشته‏ هاى خود را پنبه مى ‏كند.


<big>سلمان و اصحابش برخورد ظاهرى آنان را مى ‏پذيرفتند همان گونه كه خدا امر فرموده بود، و از كنار آنان مى ‏گذشتند. آنگاه ابوبكر به اصحابش مى‏ گفت: مسخره من نسبت به اينان را چگونه ديديد؟ و چگونه شر آنان را از خودم و از شما دفع كردم؟</big>
==== نكته چهارم: جمع ‏بندى آيات درباره غدير ====
در بعضى روايات مربوط به نزول اين آيات، فقط دو آيه اول ذكر شده و در برخى ديگر تا آخر آيه ۹۴ آمده است.


<big>آنان در پاسخ او گفتند: هميشه راه خير را پيش بگيرى تا مادامى كه زنده هستى! ابوبكر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اينان بايد اين گونه باشد تا روزى كه فرصتى به دست آوريد، چرا كه عاقلِ فهميده كسى است كه غصه را گلوگير كند تا فرصتى به چنگ آورد!</big>
از سوى ديگر در بعضى از روايات نام غدير نيامده ولى در برخى ديگر همين ماجرا عيناً درباره غدير ذكر شده است. آنچه ذكر شد جمع ‏بندى همه روايات مربوطه است.


<big>سپس نزد همفكران خود از منافقين و متمردين بازگشتند، همانان كه در تكذيب پيامبرصلى الله عليه وآله شريک آنان بودند كه آنچه حضرت درباره فضيلت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و منصوب شدن او به عنوان امام بر همه مكلفين از طرف خدا آورده بود تكذيب كردند. وقتى نزد دوستان خود رفتند گفتند: «اِنّا مَعَكُمْ»: «ما با شماييم» طبق آنچه با هم نقشه كشيديم كه اگر براى محمد اتفاقى افتاد على را از اين امر مانع مى‏ شويم. پس شما را گول نزند و به وحشت نيندازد آنچه از ما در تأييد آنان مى‏ شنويد و آنچه از ما مى‏ بينيد كه با جرئت سخنانى را در مدارا با آنان مى‏ گوييم، چرا كه با اين كار آنان را به مسخره گرفته ‏ايم.</big>
ابوذر مى‏ گويد: گوساله و سامرى اين امت را ديدم كه به پيامبر صلى الله عليه و آله اعتراض كردند و گفتند: آيا اين حقى از طرف خدا و رسولش است؟


حضرت غضب كرد و فرمود: مطلب حقى از طرف خدا و رسولش است. خداوند مرا به اين موضوع امر كرده است!


وقتى به عنوان «اميرالمؤمنين» بر آن حضرت سلام كرديم، ابوبكر و [[عمر بن خطاب|عمر]] رو به يارانشان [[معاذ بن جبل|معاذ]] و [[سالم مولی ابی حذیفه|سالم]] و [[ابوعبیده جرّاح|ابوعبیده]] كردند و هنگامى كه پس از سلام بر على‏ عليه السلام از خانه او خارج مى‏ شدند به آنان گفتند: اين مرد را چه شده است كه دائماً مقام پسر عمويش را بالا مى ‏برد! و يكى از آن دو گفت: كار پسر عمويش خوب خواهد شد! و همگى گفتند: مادامى كه على زنده است نزد او براى ما خيرى نخواهد بود!!


<big>اينجا بود كه خداى عز و جل فرمود: يا محمد، «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»: «خدا اينان را مسخره مى‏ كند» و به سزاى استهزايشان آنان را در دنيا و آخرت مجازات مى ‏كند، «وَ يَمُدُّهُمْ فى طُغْيانِهِمْ»<ref>بقره/۱۵.</ref>: «و آنان را در ادامه طغيانشان آزاد مى ‏گذارد» و به آنان مهلت مى‏ دهد و با مداراى خود به تأنّى با آنان رفتار مى‏ كند و به توبه دعوتشان مى‏ نمايد؛ و اگر سراغ مغفرت آيند به آنان وعده ‏هاى نيک مى‏ دهد. اما آنان متحيرند و از كار قبيح خود دست بر نمى‏ دارند و از هر اذيتى نسبت به محمد و على‏ عليهما السلام -  كه برايشان ممكن باشد -  كوتاهى نمى‏ كنند.</big>
[[سلیم بن قیس هلالی (ابوصادق)|سلیم]] مى‏ گويد: گفتم: اى [[ابوذر غفاری|ابوذر]]، اين سلام كردن بعد از [[حجةالوداع]] بود يا قبل از آن؟ گفت: سلام كردن اول قبل از حجةالوداع و سلام دوم بعد از حجةالوداع بود.<ref>كتاب سليم: حديث ۲۰. </ref>


<big>آن روز منافقينى كه همراه پيامبر و على‏ عليهما السلام براى ديدن آن معجزات به بيرون مدينه رفته بودند، به شهر بازگشتند در حالى كه آن آيات مفصل سوره بقره درباره آنان نازل شده بود.<ref>بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص۲۲۳-۲۶۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱.</ref></big>
== اهانت ابوبكر به پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۲۲۱-۲۲۳، ۲۲۷. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۲۵، ۵۰. اسرار غدیر: ص۲۶۳-۲۷۲.</ref>==
اهانت ‏هاى ابوبكر و عمر و ساير منافقين به پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير متعدد است. ولى در چند جا به خصوص نام ابوبكر و عمر و اهانتشان برده شده است:


== <big>برخورد تند پيامبرصلى الله عليه وآله با ابوبكر پيش از مراسم غدير</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۷۱. </ref> ==
=== مورد اول ===
<big>هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله و كاروان همراه حضرت به غدير رسيده و حضرت فرمان استقرار در آنجا را داد، فوراً افرادى را مأمور كرد تا مواظب پراكنده شدن كاروان باشند. از يک سو فرمان داد تا منادى ندا كند:</big>
امام صادق‏ عليه السلام در حديثى سخن سِرّى ابوبكر و عمر در برابر منبر غدير را چنين بيان مى ‏فرمايد:


<big>«همه مردم متوقف شوند، و آنان كه پيشتر رفته‏اند باز گردند، و آنان كه پشت سر هستند خود را برسانند» تا آهسته آهسته همه جمعيت در محل از پيش تعيين شده جمع گردند.</big>
لَمّا نَصَبَ رَسُولُ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ، فَقالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، ضَمَّ رَجُلانِ مِنْ قُرَيْشٍ رُؤُوسَهُما وَ قالا: وَ اللَّه لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً. فَأُخْبِرَ النَّبِىّ‏صلى الله عليه وآله، فَسَأَلَهُمْ عَمّا قالا، فَكَذَّبا وَ حَلَفا بِاللَّه ما قالا شَيْئاً. فَنَزَلَ جَبْرَئيلُ عَلى رَسُولِ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا ...»<ref>توبه/۷۴. </ref>:


هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم على‏ عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ دو نفر از قريش (ابوبكر و عمر) سرهاى خود را به هم نزديک كردند و گفتند: به خدا قسم، هرگز در برابر آنچه مى‏ گويد تسليم نخواهيم شد. اين سخن به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده شد. حضرت از آنان در اين باره پرسيد، ولى آنان تكذيب كردند و به خدا قسم ياد كردند كه چيزى نگفته ‏اند. در اينجا جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را آورد: «به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه مسلّماً سخن كفر را بر زبان آورده ‏اند و بعد از اسلامشان كافر شده ‏اند ...».<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۰ ح ۲۰۶. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۰۰. </ref>


<big>آن حضرت همزمان با اين اعلام گروهى را فرستاد تا پيش رفتگان را باز گردانند و به آنان درباره بازگرداندن ابوبكر و عمر به طور خاص سفارش كرد! مأموران به سرعت تاختند و آن گروه را كه به سركردگى ابوبكر و عمر تا نزديكى‏ هاى جُحفه پيش رفته بودند به سمت غدير بازگرداندند و پيامبرصلى الله عليه وآله آن دو نفر را به شدت مورد مؤاخذه قرار داد.</big>
همين ماجرا در روايتى ديگر بدين گونه است كه ابوبكر و عمر سرهاى خود را از روى غضب و انكار تكان دادند و گفتند: هرگز تسليم او نخواهيم شد. يک نفر سخن آنان را شنيد و پيامبر صلى الله عليه و آله را آگاه ساخت. حضرت آنان را احضار كرد ولى آنان سخن خود را انكار كردند.


<big>اين گونه بود كه دومين نقشه منافقين با آنكه اجرا شد ولى با اقدام به موقع پيامبرصلى الله عليه وآله خنثى گرديد.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۹ و ج ۳۷ ص ۲۰۴. </ref></big>
اينجا بود كه آيه نازل شد: به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته ‏اند، ولى بعد از اسلامشان سخن كفر را بر زبان آورده ‏اند -  تا آنجا كه مى ‏فرمايد: -  اگر [[توبه]] كنند براى خودشان بهتر است، و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى معذب مى ‏نمايد.


== <big>بى ‏تقوايى در غصب خلافت و در مقابل غدير</big><ref>غدير در قرآن: ج ۲ ص۳۵۴-۳۵۹.</ref> ==
سپس امام صادق ‏عليه السلام با توجه به جمله آخر آيه درباره توبه فرمود: به خدا قسم اعراض كردند و توبه ننمودند.<ref>الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴.</ref>
<big>از جمله آيات تضمين شده در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير اين آيات است:</big>


<big>«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ . ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ»<ref>حجر/۴۵، ۴۶.</ref>: «متقين در بهشت‏ ها و چشمه سارها هستند . با سلام و امنيت داخل آن شويد».</big>
نكته ‏اى كه در اين موارد جلب توجه مى ‏كند كلام امام صادق ‏عليه السلام است كه در سه مورد قسم ياد نمودند كه ابوبكر و عمر پس از اين گفتار خيانتكارانه، در مقابل دو راهى كه خدا در آيه پيش روى آنان قرار داد كه يا توبه كنند كه به نفع آنان است و يا رويگردان و منتظر [[عذاب]] الهى باشند، راه دوم را انتخاب كردند: «تَوَلَّيا»، و راه اول را انتخاب نكردند: «وَ ما تابا»!


=== مورد دوم ===
[[امام باقر علیه السلام]] سخن مخفيانه ديگرى از ابوبكر و [[عمر بن خطاب|عمر]] در برابر [[سخنرانی|منبر]] غدير را چنين بيان فرموده است:


<big>«وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ»<ref>زمر/۷۳.</ref>: «كسانى كه تقوا پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى‏شوند تا هنگامى كه به آن مى‏رسند و درهاى آن باز مى‏شود خزانه دارانش به آنها مى ‏گويند: سلام بر شما پاكيزه شديد پس براى هميشه داخل آن شويد».</big>
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير على‏ عليه السلام را منصوب كرد و فرمود:


مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ احِبَّ مَنْ احَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ ابْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ.


<big>در خطبه غدير نيز، پس از آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله از اصل مسئله امامت فراغت يافت به معرفى دوستان و دشمنان امامت پرداخت.</big>
ابوبكر و عمر مخفيانه گفتند: اين قدر كه مقامِ پست پسر عمويش را بالا مى‏ برد هنوز به آرزوى خود نرسيده است. اگر مى‏ توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى‏ كرد! به خدا قسم اگر هلاک شود او را از قصدى كه دارد دور مى‏ كنيم!!


<big>در اين فراز از اواسط خطبه مسئله ورودِ با جلالت آنان به بهشت را با اقتباس از دو آيه قرآن در كلام خود بيان فرمود:</big>
جوانى از [[انصار]] (بُرَيْده) سخن آن دو را شنيد و گفت: به خدا قسم سخن شما را شنيدم و به خدا قسم آنچه را گفتيد به پيامبر صلى الله عليه و آله خواهم رساند.


<big>«الا انَّ اوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنِينَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْليمِ، يَقُولُونَ »سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ» : «بدانيد اولياء و دوستان امامان كسانى هستند كه با سلامتى و در حال امن وارد بهشت مى‏شوند و ملائكه با سلام به ملاقات آنان مى‏آيند و مى‏ گويند: «سلام بر شما، پاكيزه شديد. پس براى هميشه داخل بهشت شويد».<ref>اسرار غدیر: ص۱۵۲ بخش۷.</ref></big>
آن دو او را به خدا قسم دادند كه خبر ندهد، ولى او نپذيرفت و اعلام كرد كه گفته آنان را خبر خواهد داد. ابوبكر و عمر به او گفتند: هر تلاشى مى‏ توانى انجام ده!!


بُرَيده نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفته آن دو را به حضرت خبر داد.


<big>از جهت تفسيرى دو نقطه مهم در كلام مبارک پيامبرصلى الله عليه وآله پيرامون اين دو آيه در خطبه غدير نهفته است: يكى ارتباط تقوى و ولايت، و ديگرى تشريفات خاص براى ورود با جلالت شيعيان به بهشت.</big>
پيامبر صلى الله عليه و آله سراغ آنان فرستاد و آنان را فرا خواند. وقتى آمدند و آن جوان را نزد حضرت ديدند فهميدند كه او خبر داده است.


<big>در مورد ارتباط تقوى و ولايت بايد گفت: موضوع اين دو آيه در قرآن «متقين» هستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله آن را به اوليا و دوستان دوازده امام‏ عليهم السلام تأويل فرموده است.</big>
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى ابوبكر و اى عمر! چه باعث شد كه آن سخنان را بگوييد؟ آنان به خداى لا اله الا هو قسم ياد كردند كه در اين باره چيزى نگفته ‏اند!


<big>نكته بسيار مهم ارتباط تقوى و ولايت است كه طبعاً نقطه مقابل آن تلازم بى‏ تقوايى با نپذيرفتن ولايت خواهد بود.</big>
پيامبر صلى الله عليه و آله رو به جوان انصارى كرد و فرمود: اى برادر انصار، چرا بر اين دو نفر دروغ نسبت دادى؟!!


جوان انصارى چنان ناراحت شد كه آرزو كرد زمين او را فرو برده بود و او در اين باره چيزى نگفته بود، و در همان حال از خدا خواست كه صدق او را ثابت كند تا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله شرمنده نشود.


<big>نقطه مقابل اين ارتباط، تلازم بين بى‏تقوايى و ردّ ولايت امامان‏ عليهم السلام است. اگر مخالفين و دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام تقوى داشتند و از خدا مى‏ ترسيدند و اطاعت او را مى‏ نمودند در رأس همه اطاعت‏ ها قبول ولايت ائمه ‏عليهم السلام بود كه با دستور مستقيم و مؤكد خداوند توسط همان پيامبرى نازل شد كه نماز و روزه و حج و حرمت دروغ و غيبت و تهمت و ربا و غير اين ها نازل شد. اين سرپيچى از امر الهى به معناى بى‏ تقوايى و نترسيدن از خدا و عذابى است كه براى نافرمانان مقرّر فرموده است.</big>
در همين حال [[جبرئیل]] نازل شد - در ساعتى كه معمولاً در آن ساعت نازل نمى ‏شد -  و اين آيه را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد:


<big>جا دارد در اينجا به سخنان چند نفر از معترضين بر ابوبكر در روزهاى اول غصب خلافت اشاره مى ‏شود كه وقتى او را در چنين اقدام عظيمى بر ضد ولايت توبيخ مى‏ كردند از واژه «تقوى» استفاده كردند و او را در حضور مردم بى ‏تقوى معرفى مى ‏نمودند.</big>
«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ...»<ref>توبه/۷۴.</ref>-  تا آخر آيه - : «به خدا قسم ياد مى ‏كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان جارى ساخته ‏اند و تصميم بر كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراحت نبودند جز آنكه خدا و رسولش او را از فضل خويش مستغنى سازند.


پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت معذب مى ‏نمايد، و آنان در زمين دوست و ياورى نخواهند داشت».<ref>الاصول الستة عشر (كتاب سلام بن ابى‏ عمرة): ص ۱۱۸. </ref>


<big>سلمان در مسجد بپاخاست و در حالى كه ابوبكر بر فراز منبر بود خطاب به او گفت: يا ابابَكْرٍ، اتَّقِ اللَّه وَ قُمْ عَنْ هذَا الْمَجْلِسِ وَ دَعْهُ لاهْلِهِ يَأْكُلُوا بِهِ رَغَداً الى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا يَخْتَلِفُ عَلى هذِهِ الْامَّةِ سَيْفانِ... ، وَ انْ ابَيْتُمْ لَتَحْلِبُنَّ بِهِ دَماً وَ لَيَطْمَعَنَّ فيهَا الطُّلَقاءُ وَ الطُّرَداءُ وَ الْمُنافِقُونَ:</big>
=== مورد سوم ===
پس از خطبه غدير همه مردم براى بيعت غدير وارد خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله مى ‏شدند و پس از بيعت با آن حضرت به خيمه على‏ عليه السلام مى‏ رفتند و در حالى كه «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» مى‏ گفتند با آن حضرت دست مى‏ دادند و بيعت مى‏ كردند.


<big>اى ابوبكر، تقوى پيشه كن و از اين جايى كه نشسته ‏اى برخيز و آن را به اهلش واگذار كن كه تا روز قيامت با خوشى آن را به كار گيرند و دو شمشير از اين امت با يكديگر اختلاف پيدا نكنند ... ، و اگر نپذيريد از آن خون خواهيد دوشيد و آزاد شدگان و مطرود شدگان و منافقان در خلافت طمع خواهند كرد.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۳۰۱. </ref></big>
ابوبكر و عمر هم وارد شدند و بيعت كردند و حتى «بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابْنَ ابى‏ طالِبٍ، اصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» گفتند، ولى نفاق باطنى آن قدر اجازه نداد كه از در خيمه حضرت فاصله بگيرند، و گويى از زندانى آزاد شده باشند همانجا سخن ناروايى بر زبان آوردند كه بُريده اسلمى گفته آنان را شنيد و فوراً به حضرت گزارش داد.


قسمت حساس اين ماجرا چنين است: ابوبكر و عمر از خيمه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام خارج شدند در حالى كه دست در دست هم داشتند و در آن حال مى ‏گفتند: «وَاللَّه لا يُسَلَّمُ لَهُ شَيْئاً مِمّا قالَ ابَداً»: «به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش با سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد»!


<big>مى‏ بينيم كه سلمان دو سوى تقوى و بى ‏تقوايى را به خوبى تبيين مى ‏كند و نشان مى‏ دهد كه آثار سوء اين بى ‏تقوايى تا كجا پيش مى‏ رود كه بايد امّتى خون بدوشند و نااهلان دنباله اين راه غلط را بگيرند، چنانكه اين اتفاق بوقوع پيوست و چه خون‏ هاى ناحقى كه در پى اين غصب خلافت در طول قرن‏ ها ريخته شد و چه كسانى حكومت مردم را در دست گرفتند كه فتنه‏ هاى عظيمى از دستشان صادر شد.</big>
اين سخنِ آنان را نوجوانى از انصار شنيد و به آنان گفت: مگر پيامبر چه فرموده كه شما گفتيد: به سلامتى انجام نمى‏ شود؟! ابوبكر و عمر به او گفتند: تو را چه به اين سخنان؟! سراغ كارت برو!


<big>آيا اين بى‏ تقوايى با يک دروغ يا غيبت يا زنا يا ربا قابل مقايسه است؟ آيا هزاران دروغ و غيبت و زنا و ربا ثمره غصب خلافت نبود؟!</big>
بريده گفت: به خدا قسم براى خدا و رسولش دلسوزانه رفتار نكرده ‏ام اگر از كنار اين مطلب بگذرم! گفتند: به خدا قسم، در اين صورت براى پيامبر قسم ياد خواهيم كرد و او ما را تصديق مى‏ كند و تو را تكذيب مى ‏نمايد. (با توجه به اينكه اين گفتگوها بيرون خيمه بيعت انجام مى ‏شد) بريده گفت: به خدا قسم من از كنار خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله حركت نخواهم كرد تا آنكه يا آن حضرت بيرون آيد و يا به من اجازه ورود داده شود.


<big>در همان مجلس مقداد برخاست و چنين گفت: ارْجِعْ يا ابابَكْرٍ عَنْ ظُلْمِكَ وَ تُبْ الى رَبِّكَ وَ الْزِمْ بَيْتِكَ وَ ابْكِ عَلى خَطيئَتِكَ وَ سَلِّمِ الامْرَ لِصاحِبِهِ الَّذى هُوَ اوْلى بِهِ مِنْكَ... . اتَّقِ اللَّه وَ بادِرِ الاسْتِقالَةَ قَبْلَ فَوْتِها:</big>
سپس به خيمه [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] آمد و اجازه گرفت و داخل شد و گفت: پدر و مادرم به قربانت يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر از نزد شما خارج شدند در حالى كه مى‏ گفتند:


<big>اى ابوبكر، از ظلم خود باز گرد و نزد پروردگارت توبه كن و در خانه ‏ات بنشين و بر گناهت گريه كن، و امر خلافت را به صاحب آن كه از تو بدان سزاوارترست تسليم نما ... . تقوى پيشه كن و هر چه زودتر آنچه تصرف كرده ‏اى بازگردان قبل از آنكه وقت آن بگذرد.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۹۶. </ref></big>
به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش به سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد.


پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو را به خداى كعبه اين را گفتند؟! خداوند آنچه آنان گفتند، و سزاوارشان بود كه بگويند، به من خبر داده بود. آنان را نزد من آوريد.


<big>در اين كلام مقداد هم توبه از آن بى‏ تقوايى و گريه بر چنين گناهى مطرح شده و به او تقوى را سفارش مى‏ كند كه لازمه ‏اش را باز پس دادن خلافتِ غصب شده مى ‏داند.</big>
آنان را آوردند و حضرت پرسيد: لحظاتى پيش چه گفتيد؟ گفتند: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، ما چيزى نگفتيم!


<big>در همان مجلس [[ابوايوب انصارى]] نيز بى ‏تقوايى مردم در يارى غاصبين خلافت و تنها گذاشتن خليفه منصوب شده الهى را موضوع سخن خويش قرار داد و چنين گفت:</big>
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا قسم اين جوان از شما راستگوتر است، و خدا هم گفته شما را به من خبر داده است، و درباره اين انكار شما آيه ‏اى از [[ارتباط غدیر با قرآن|قرآن]] بر من نازل كرده است:


<big>اتَّقُوا عِبادَ اللَّه فى اهْلِ‏بَيْتِ نَبِيِّكُمْ وَ رَدُّوا الَيْهِمْ حَقَّهُمُ الَّذى جَعَلَهُ اللَّه لَهُمْ ... . فَتُوبُوا الَى اللَّه، إِنَّ اللَّه تَوَّابٌ رَحِيمٌ:</big>
«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...»<ref>توبه/۷۴. التحصين (ابن طاووس): ص ۵۳۷. </ref> نكته جالبى است كه خداوند همه اقدامات [[منافقین]] را به پيامبرش خبر داده بود، و حضرت از كوچک ‏ترين حركات آنان آگاه بود.


<big>اى بندگان خدا، درباره اهل‏ بيت پيامبرتان از خدا بترسيد و تقوى پيشه كنيد، و حق آنان را كه خدا برايشان قرار داده به آنان باز گردانيد ... . در پيشگاه خدا توبه كنيد، كه خداوند توبه پذير و مهربان است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص۲۰۱، ۲۱۳، ۲۱۹.</ref></big>
از آن جالب ‏تر اينكه حضرت به خود آنان اين مطلب را فرمود، و آنان به قدرى جَرىّ بودند كه با علم به خبر داشتن پيامبر صلى الله عليه و آله باز هم دست از اقدامات خود بر نمى ‏داشتند، حتى در پشت خيمه‏ اى كه حضرت در آن است و مراسم بيعت در آن انجام مى ‏شود!


=== مورد چهارم ===
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير هنگام ظهر به پا خاست و دستور داد تا خيمه ‏اى نصب كردند و به على‏ عليه السلام دستور داد تا داخل آن شود، اولين كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان دستور [[بیعت]] داد ابوبكر و عمر بودند.


<big>با توجه به سخن فوق معلوم مى ‏شود موضوعيت تقوى درباره اهل‏ بيت و حقوقشان معناى دقيقِ ارتباط بين تقوى و ولايت است، همان گونه كه باز گرداندن حقشان توبه از اين گناه و نشانه ترس از خداست.</big>
آن دو بلند نشدند مگر بعد از آنكه از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: آيا اين بيعت به امر خداست؟


حضرت جواب داد: آرى، از امر خداوند جل و علاست، و بدانيد كه هر كس اين بيعت را بشكند [[کفّار|کافر]] است، و هر كس از على اطاعت نكند كافر است، چرا كه سخن على سخن من، و امر او امر من است.


<big>همچنين مراجعه شود به عنوان: ابوبكر بن ابى‏ قحافه /  [[اتمام حجت صحابه بر ابوبكر با غدير]].</big>
هر كس با سخن على و امر او مخالفت كند با من مخالفت كرده است.


== <big>بيعت ابوبكر با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير</big><ref>ژرفاى غدير: ص ۱۵۰. واقعه قرآنى غدير: ص۱۲۰، ۱۲۱. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۹.</ref> ==
بعد از آنكه حضرت اين سخن را بر آنان تأكيد كرد دستور داد تا هر چه زودتر بيعت كنند. آن دو برخاستند و نزد على ‏عليه السلام رفتند و به عنوان «اميرالمؤمنين» با او بيعت كردند.
<big>پس اتمام خطبه غدير و دستور پيامبرصلى الله عليه وآله براى بيعت همگانى با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، بعد از بيعت [[مقداد]] و [[سلمان]] و [[ابوذر]] و حذيفه و ابن مسعود و عمار و بريده اسلمى، از اولين افرادى كه هنگام بيعت بايد براى بيعت حضور مى ‏يافتند ابوبكر و [[عمر]] و عثمان و طلحه و زبير و معاويه و مغيره و ابوموسى اشعرى بودند كه پيامبرصلى الله عليه وآله تأكيد خاصى بر بيعت آنان داشت.</big>


<big>جالب اينكه تنها كسانى كه از ميان آن جمعيت انبوه بدون اعتراض بيعت نكردند ابوبكر و عمر بودند كه گفتند:</big>
عمر هنگام بيعت گفت: «خوشا به حالت يا على، صاحب اختيار من و هر مرد و زن مؤمنى شدى». سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به سلمان و ابوذر دستور بيعت داد.


<big>«آيا اين بيعت از طرف خداست يا از طرف رسولش» ؟! كه اشاره به همان ساختگى بودن برنامه غدير بود. حضرت فوراً اين حركت را پاسخى قاطع داد و فرمود: «بلى امرى است كه هم از طرف خدا و هم از طرف رسولش است».</big>
آن دو برخاستند و بيعت كردند و سخنى نگفتند.<ref>كتاب سليم: ص ۳۵۶.</ref>


البته موارد [[اهانت منافقین به پیامبر در غدیر|اهانت]] ‏هاى [[منافقین]] و در رأس آن ها ابوبكر و عمر به پيامبر صلى الله عليه و آله و [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین‏ علیه السلام]] در غدير بسيار است.


<big>با اين همه وقتى بيعت كردند و بيرون آمدند گفتند: «درباره آنچه گفت هرگز تسليم او نخواهيم شد».<ref>التحصين (سيد ابن طاووس): ص ۵۳۷.</ref></big>
=== مورد پنجم ===
در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى از بنى ‏هاشم تشكيل شد و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بدعت‏ هاى ابوبكر و عمر را شمردند.


<big>در ظاهر براى اينكه رد گم كنند و كسى از توطئه‏ هايشان بو نبرد، عمر در حالى كه بر كتف اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ زد گفت:</big>
ابان مى‏ گويد: سليم گفت: در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به عده ‏اى كه گِرد هم نشسته بودند برخوردم كه در ميان آنان -  جز [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] و [[مقداد بن عمرو کندی|مقداد]] و [[محمد بن ابی‏ بکر]] و [[عمر بن ابی‏ سلمه]] و [[قیس بن سعد بن عباده انصاری|قیس بن سعد بن عباده]] -  كسى غير از بنى‏ هاشم نبود.


<big>«بخٍ بخٍ لك يا على، أصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة»: «گوارايت باد اى على، اكنون صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى شدى»!<ref>الغدير: ج ۱ ص ۲۶۷. احقاق الحق: ج ۶ ص ۴۶۹. </ref></big>
اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: تعجب است از محبت اين مرد (عمر) و رفيقش قبل از او (ابوبكر) كه در قلوب اين امت جاى گرفته و تسليم آنان در برابر او در هر چيزى كه بدعت گذاشته است.


<big>در ماجراى غصب خلافت و بردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام براى بيعت با ابوبكر، او تا چشمش به على‏ عليه السلام افتاد فرياد زد: او را رها كنيد!</big>
سليم مى‏ گويد: سپس اميرالمؤمنين ‏عليه السلام رو به عباس و اطرافيانش كرد و مواردى از كارهاى آن دو نفر را ذكر كرد، و از جمله فرمود:


<big>على‏ عليه السلام فرمود: اى ابوبكر، چه زود جاى پيامبر را ظالمانه غصب كرديد! تو به چه حقى و با داشتن چه مقامى مردم را به بيعت خويش دعوت مى‏ نمايى؟ آيا ديروز به امر خدا و پيامبر با من بيعت نكردى؟<ref>كتاب سليم: حديث ۴.</ref></big>
عمر بود كه در روز غدير خم وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت منصوب كرد، او و رفيقش (ابوبكر) با هم گفتگو كردند. او گفت: «در اينكه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى ‏كند». و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى‏ كند».


همچنين در حالى كه من منصوب شده بودم به رفيقش (ابوبكر) گفت: «اين واقعاً كرامت و بزرگى است». رفيقش با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابداً اين سخن او را گوش نمى‏ دهم و از او اطاعت نمى‏ كنم».


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: بيعت، و عنوان: [[منافقين]] /  بيعت منافقين با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير.</big>
سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند و رفتند. خداوند هم به عنوان وعيد و منع او درباره‏ اش چنين نازل كرد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى، ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى، اَوْلى لَكَ فَاَوْلى، ثُمَّ اَوْلى لَكَ فَاَوْلى»<ref>قيامت/۳۱-۳۵.</ref>:


== <big>پيشنهادِ جايگزينىِ فردى به جاى على ‏عليه السلام</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۱. ژرفاى غدير: ص ۱۵۲.</ref> ==
«نه تصديق كرد و نه نماز خواند بلكه تكذيب كرد و پشت نمود. سپس با حال تبختر نزد اهل خود رفت. دورى از خير دنيا براى تو باد! دورى از خير آخرت براى تو باد»!<ref>كتاب سليم: حديث ۱۴. </ref>
<big>پس از اتمام خطبه غدير و بيعت همگانى با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، چهارمين روشى كه منافقين براى شبهه اندازى در پيش گرفتند و به عنوان شگردى تازه آن را به ميان آوردند مسئله تبديل على‏ عليه السلام به شخص ديگرى بود. آنان ابتدا اين مطلب را در بين خود مطرح كردند و گفتند: «اى كاش امام ديگرى غير از على براى ما قرار مى‏داد و به جاى او ديگرى را جايگزين مى‏ كرد. قلب‏هاى ما هرگز طاقت ولايت على همراه با اطاعت او را ندارد. از پيامبرصلى الله عليه وآله بخواهيم كه او را براى ما به ديگرى تبديل كند. اى كاش على را امام قرار نمى‏داد و ما را امام قرار مى‏داد، يا اكنون كه او را امام قرار داده تغيير مى‏ داد و ما را به جاى او قرار مى‏ داد».</big>


<big>آنگاه نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و با گستاخى تمام اين درخواست را نزد آن حضرت مطرح كردند و سخنگوى آنان معاذ بن جبل يكى از امضا كنندگان صحيفه بود. جالب‏تر اينكه ابوبكر و عمر را به عنوان كسى كه جايگزين على ‏عليه السلام شود نام بردند!! و اين گونه پرده از منشأ توطئه‏ ها برداشته شد.</big>
== اهانت ابوبكر به پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير غدير<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۶۳ .</ref>==
در راه بازگشت پيامبر صلى الله عليه و آله از سفر حجةالوداع به سوى غدير، پس از توقف حضرت در منزل «قُديد» و دعاهاى آن حضرت در مورد مودّت و اخوت و وصايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، از ميان جمعيت عظيم كاروان -  كه ناظر ماجرا بودند -  ابوبكر و عمر به كنايه گفتند:


<big>آنان گفتند: «يا رسول ‏اللَّه، مردم تازه مسلمان شده ‏اند و راضى نمى‏ شوند كه نبوت در شما و امامت در پسر عمويتان باشد. اگر آن را به غير او منتقل نماييد بهتر خواهد بود».</big>
به خدا قسم! يک پيمانه خرما در مَشكى پوسيده نزد ما محبوب‏ تر است از آنچه محمد از پروردگارش خواسته است.


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «من اين كار را با رأى خود انجام نداده ‏ام كه درباره آن اختيارى داشته باشم. اين خداوند است كه به من دستور داده و آن را بر من واجب كرده است».</big>
چه مى‏ شد اگر از پروردگارش درخواست ملائكه‏ اى مى ‏كرد كه او را در برابر دشمنانش كمک كنند، يا گنجى كه فقر او را جبران كند! به خدا قسم على را به هر كارى دعوت مى‏ كند او هم مى ‏پذيرد!!


اين حركت تخريب كننده بر قلب مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله سنگينى كرد، و حقاً از كسانى كه به عنوان اصحابش گِرد او را گرفته بودند چنين انتظارى نداشت.


<big>خداوند نيز بى ‏درنگ پاسخ آنان را با آيه ۱۵ سوره يونس داد و آن را بر پيامبرصلى الله عليه وآله چنين نازل كرد:</big>
لذا به جبرئيل فرمود: «خدايم مى ‏داند كه من از قريش چه كشيده ‏ام، آن هنگام كه نبوت مرا نپذيرفتند تا به من دستور جهاد با آنان را داد، و لشكريانى از آسمان به كمک من فرستاد كه مرا يارى كردند. پس چگونه بعد از من اقرار خواهند كرد»؟


<big>«وَ اِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتِنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقائَنا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا اَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لى اَنْ اُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسى اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ ما يُوحى اِلَىَّ اِنّى اَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ»:</big>
اينجا بود كه آيات ۱۲ تا ۲۴ سوره هود نازل شد. اين آيات از يک سو دلگرمى براى پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه به خاطر حركات [[منافقین]] رنجيده خاطر نشود و مسئله اعلان ولايت ترک نشود، و از سوى ديگر عين گفتار مسخره آميز ابوبكر و عمر در آيه آمده بود.


<big>«هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت مى ‏شود، كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند مى‏ گويند: قرآنى غير از اين براى ما بياور يا آن را تبديل كن. بگو: براى من چنين حقى نيست كه آن را از پيش خود تبديل نمايم. جز آنچه بر من وحى مى ‏شود تابع چيز ديگرى نيستم. من اگر عصيان پروردگارم را نمايم از عذاب روزى عظيم مى‏ ترسم».</big>
اين گونه بود كه يک منزل قبل از غدير، سيل آيات الهى جارى شد و بيدار باش عظيم را براى مردم اعلام كرد، تا فرداى آن روز با چشم و گوش باز به استقبال غدير بروند، همان گونه كه تسلاى قلب پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر حركات فتنه انگيز منافقين بود، و عزم راسخ آن حضرت را براى اعلان ولايت در آينده ‏اى به فاصله كمتر از ۲۴ ساعت به همه نشان مى ‏داد.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۳۹-۵۱. بحارالانوار: ج۹ ص۱۰۴ و ج۳۵ ص۳۵۳-۳۵۸ و ج۳۶ ص۱۴۷ و ج۳۷ ص۱۵۱ و ج۳۹ ص۲۸۹، و ج۴۰ ص۷۲.</ref>


== برخورد ابوبكر با اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام پس از غدير<ref>واقعه قرآنى غدير: ص۱۷۶-۱۸۲.</ref>==
يكى از برنامه ‏هاى منافقين اين بود كه وقتى با [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] و [[مقداد بن عمرو کندی|مقداد]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] و [[عمار بن یاسر عنسی (ابوالیقظان)|عمار]] ملاقات مى‏ كردند به آنان مى ‏گفتند:


<big>بدين گونه پيامبرصلى الله عليه وآله به آنان اعلان كرد كه من حق چنين تغييرى را ندارم، چرا كه از پيش خود انجام نداده ‏ام بلكه كاملاً پيرو وحى هستم، و در كوچک ‏ترين سرپيچى در اعلان ولايت على‏ عليه السلام از عذاب الهى ترس دارم.<ref>بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۴۸ و ج ۳۷ ص۱۶۰، ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۹۷. تفسير فرات: ص ۱۷۷. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴.</ref></big>
«ما به محمد ايمان آورده ‏ايم و در برابر بيعت على و فضيلت او سر تسليم فرود آورده ‏ايم و مانند شما اوامر او را اجرا مى ‏كنيم».


به خصوص ابوبكر و عمر و بقيه نُه نفرى كه سرشناس ‏تر در نفاق بودند، گاهى كه در راه با سلمان و اصحابش رو به رو مى ‏شدند از آنان احساس انزجار مى‏ كردند و مى‏ گفتند:


<big>اين كارشكنى منافقين در غدير را از اين منظر نيز مى توان بيان كرد:</big>
«اينان اصحاب ساحر و احمق هستند»، كه منظورشان پيامبر و على‏ عليهما السلام بود.


<big>يكى از راه‏ هايى كه منافقين و در رأس آنان پنج نفر اصحاب صحيفه براى كارشكنى پس از خطبه غدير انديشيدند تا شايد با پذيرش آن از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله غدير خنثى شود، مطرح كردن نسخ ولايت على ‏عليه السلام و انتخاب ديگرى به جاى او بود. ابتدا شايع كردند كه اى كاش غير از على را خليفه قرار مى‏ داد، يا اكنون كه كار تمام شده ديگرى را به جاى او قرار دهد!!<ref>تفسير فرات: ص ۷۷. </ref></big>
سپس به يكديگر مى‏ گفتند: «از اينان بپرهيزيد كه مبادا از گوشه‏ هاى سخنانتان درباره كفر محمد و آنچه درباره على گفته با اطلاع شوند و خبر آن را براى او ببرند و باعث هلاکت شما شود».


آنگاه ابوبكر به اصحاب منافقش مى‏ گفت: «اينک مرا بنگريد كه چگونه آنان را به مسخره مى‏ گيرم و شر آنان را از شما دفع مى‏ كنم»!


<big>كم كم سخن را عوض كردند و گفتند: «اى كاش ما را به جاى على امام قرار مى ‏داد»!!</big>
وقتى به آنان نزديک شدند ابوبكر گفت: مرحبا به سلمان فرزند اسلام، كه محمد آقاى مردم درباره او گفته است:


<big>در مرحله بعد گريز به اهداف خود را شروع كردند و گفتند: «اگر به جاى على، ابوبكر و عمر را قرار دهد از آنها پيروى مى‏ كنيم»!!<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۸. </ref></big>
«اگر دين از ستاره ثريا آويخته باشد مردانى از فارسى زبانان خود را به آن مى‏ رسانند، و اين سلمان افضل آنان است» و منظور او تو بوده است.


== <big>پيشنهادِ مشاركت در خلافت</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۲. </ref> ==
و مرحبا به تو كه درباره ‏ات گفته: «سَلْمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَيْتِ»: «سلمان از ما اهل‏ بيت است»، و با اين سخن تو را با جبرئيل قرين ساخته كه در روز كساء از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد:
<big>پس از اتمام خطبه غدير و بيعت همگانى با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و با شكست چندين توطئه، منافقين باز هم آرام ننشستند و در جستجوى راه ديگرى براى باز پس گرفتن اعلام ولايت على ‏عليه السلام در غدير بودند.</big>


<big>پنجمين مسئله اى كه منافقين در كورسوى ذهنشان بدان دست يافتند مسئله شركت ديگران با على‏ عليه السلام در خلافت بود كه قبل از خطابه غدير نيز اين درخواست را نزد پيامبرصلى الله عليه وآله مطرح كرده بودند.</big>
آيا من هم از شمايم؟ او گفت: «تو هم از مايى»، و سپس جبرئيل به ملكوت اعلى رفت و به ملائكه ديگر افتخار كرد و گفت: «چه كسى مثل من است؟ افتخار برايم باد كه از اهل‏ بيت محمد هستم»!


<big>اجراى اين توطئه را به صورت حساب شده ‏ترى آغاز كردند. ابتدا گروهى از منافقينِ قريش به عنوان درخواست مشاركت قريش اين پيشنهاد را به صورت دلسوزى مطرح كردند و گفتند:«اگر از ترس مخالفت با پروردگارت نمى‏ توانى ديگرى را جايگزين على ‏عليه السلام نمايى، پس مردى از قريش را با او در خلافت شريک نما تا مردم با حضور او آرام گيرند و اين كار شما به نتيجه برسد و مردم با شما مخالفت نكنند».</big>
آنگاه ابوبكر رو به مقداد كرد و گفت: مرحبا به تو اى مقداد! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره تو به على گفت:


«يا على، مقداد برادر تو در دين است و از شدت محبتى كه به تو دارد و دشمنى كه با دشمنانت دارد و از ولايتى كه به اوليائت و عداوتى كه با اعداى تو دارد گويا پاره‏اى از تن توست.


<big>پيرو آن [[معاذ بن جبل]] -  كه يكى از پنج نفر امضاء كنندگان صحيفه بود -  با گروه ديگرى از منافقين نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و اين بار معاذ نام كسى را كه به عنوان قريش پيشنهاد جانشينى‏ اش را داشتند به ميان آورده گفت:</big>
اما ملائكه آسمان‏ ها و حُجُب محبت بيشترى به على دارند و شدت دشمنى آنان با دشمنان او بيشتر است. پس خوشا به حالت اى مقداد! خوشا به حالت!


<big>«يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، آنچه صلاح آنان است به انجام مى ‏رسد! پس آنان را در ولايت على شريک نما تا براى پذيرفتن سخن تو آمادگى پيدا كنند و سخن تو را بپذيرند».</big>
سپس ابوبكر رو به ابوذر كرد و گفت: مرحبا به تو اى ابوذر! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره‏ ات گفت: «زمين بر خود حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر گوينده ‏اى كه راستگوتر از ابوذر باشد».


<big>بعد از اين مرحله عده ‏اى از منافقين قريش به همراه خود عمر نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و اين بار عمر به عنوان سخنگوى آنان گفت:«يا رسول اللَّه، ما پرستش بت‏ها را رها كرديم و پيرو تو شديم! پس ما را در ولايت او شركت ده تا شريک او باشيم»!!</big>
از پيامبر پرسيدند: خداوند به چه چيزى او را فضيلت و شرافت داده است؟ او گفت:


«زيرا او به بركت على برادرم گوينده توانايى است و در شرايط مختلف ثناخوان او و نسبت به مسخره كنندگان و دشمنان او سرزنش كننده و با اولياء و دوستان او مُوالى و دوست است، و به زودى خدا او را در بهشت از بهترين ساكنين آن قرار مى ‏دهد و تعدادى كه عدد آن را جز خدا نمى‏ داند از حوريان و غلمان و پسران بهشتى خدمتكار او خواهند بود».


<big>اين توطئه با همه فرض‏ هاى ممكن انجام گرفت و پيشنهاد شركت در خلافت علناً در حضور پيامبرصلى الله عليه وآله مطرح شد، در حالى كه پس از آن مراسم مفصل جاى چنين پيشنهادى نبود، و اين مصلحت سنجى‏ ها در برابر امر خداوند حكيم بر ولايت على ‏عليه السلام مسخره ‏اى بيش نمى ‏توانست باشد.</big>
آنگاه ابوبكر به [[عمار بن یاسر عنسی (ابوالیقظان)|عمار]] گفت: اهلاً و سهلاً و مرحباً به تو اى عمار! تو با ولايت برادر پيامبر -  با آنكه شخص آرام و آسايش طلبى هستى و از عبادات فقط واجبات و مستحبات را انجام مى ‏دهى -  به درجه ‏اى رسيده ‏اى كه آنان كه شب و روز بدن خود را به مشقت عبادت مشغول مى‏ كنند و شب را به نماز و روز را به روزه سپرى مى‏ كنند، بدان دست نيافته ‏اند.


همچنين به درجه ‏اى رسيده ‏اى كه آنان كه بخشنده اموال‏ اند به آن نرسيده ‏اند اگر چه همه اموال دنيا در اختيار آنان باشد و آن را ببخشند.


<big>با آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله پاسخ آنان را داد و فرمود كه اين يک امر الهى است و من اختيارى ندارم، ولى همان گونه كه در همه مراحل غدير پاسخ مستقيم الهى با نزول پيك وحى به هر توطئه‏ گرى داده مى‏ شد، در اينجا هم فوراً آيات۶۵-۶۶ سوره زمر نازل شد كه خطاب آن به پيامبرصلى الله عليه وآله بود، ولى در واقع پيشنهاد كنندگان را هدف گرفته بود:</big>
مرحبا بر تو! پيامبر تو را براى برادرش على يار خالص و مدافع او انتخاب كرده تا آنجا كه خبر داده تو به زودى در راه محبت او كشته مى‏ شوى و روز قيامت در زمره بهترين يارانش محشور مى‏ شوى.


<big>«وَ لَقَدْ اُوحِىَ اِلَيْكَ وَ اِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ . بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ»:</big>
خدا مرا هم به مثل عمل تو و اصحابت موفق گرداند، به گونه‏ اى كه براى من هم خدمتگزارى محمد رسول اللَّه و برادرش على ولى اللَّه ميسر گردد، و همچنين دشمنى با دشمنانشان و خالص بودن با دوستانشان با پذيرش ولايت و پيروى از او حاصل شود. اين گونه خداوند به زودى ما را هم وقتى با هم ملاقات كنيم سعادتمند مى ‏نمايد.


<big>«به تو و به آنان كه قبل از تو بودند وحى شده كه اگر شريک نمايى عمل تو ساقط مى ‏شود و از زيانكاران خواهى بود. بلكه خدا را عبادت كن و از شكرگزاران باش».</big>
سلمان و اصحابش برخورد ظاهرى آنان را مى ‏پذيرفتند همان گونه كه خدا امر فرموده بود، و از كنار آنان مى ‏گذشتند.


آنگاه ابوبكر به اصحابش مى‏ گفت: مسخره من نسبت به اينان را چگونه ديديد؟ و چگونه شر آنان را از خودم و از شما دفع كردم؟


<big>عمر كه اين آيه را همچون پتكى بر سر خود احساس كرده بود همراهان خود را نزد پيامبرصلى الله عليه وآله رها كرد و با عجله بيرون آمد.</big>
آنان در پاسخ او گفتند: هميشه راه خير را پيش بگيرى تا مادامى كه زنده هستى!


<big>نزول اين آيه فقط پاسخ منفى به پيشنهاد شركت ديگران در خلافت نبود، بلكه تهديد و نمودار كننده غضب الهى از چنين پيشنهادى بود. بايد هم چنين پاسخ قاطعى در مقابل چنين پيشنهادى در متن قرآن جاى مى‏ گرفت تا سند ابدى در برابر مطرح كنندگان آن باشد.<ref>بحار الانوار: ج ۲۳ ص۳۶۲، ۳۸۰ و ج۳۶ ص۱۵۲ و ج۳۷ ص۱۲۰، ۱۶۰، ۱۶۱. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۶۷، ۸۵، ص۱۳۶، ۱۴۹.</ref></big>
ابوبكر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اينان بايد اين گونه باشد تا روزى كه فرصتى به دست آوريد، چرا كه عاقلِ فهميده كسى است كه غصه را گلوگير كند تا فرصتى به چنگ آورد!


== <big>تحركات ابوبكر پس از بازگشت به مدينه</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص۱۷۶-۱۸۲.</ref> ==
سپس نزد همفكران خود از منافقين و متمردين بازگشتند، همانان كه در [[تکذیب]] پيامبر صلى الله عليه و آله شريک آنان بودند كه آنچه حضرت درباره فضيلت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و منصوب شدن او به عنوان امام بر همه مكلفين از طرف خدا آورده بود تكذيب كردند.
<big>پس از بازگشت از غدير، در حالى كه مسافرين مدينه بعد از سفر يک ماهه خود در فكر استراحت و آرامش بودند، منافقين ورود به مدينه را آغازى براى زمينه‏ سازى اهداف خود مى ‏دانستند. كسانى كه صحيفه ملعونه را امضا كرده بودند و نقشه‏ هاى پى در پى كشيده بودند و بسيارى از نقشه‏ هاى خود را به اجرا در آورده بودند، با برخوردهاى دوگانه و ظاهرسازى‏ هاى فريبكارانه نقشه‏ هاى جدى بر ضد غدير را به مرحله عمل نزديک مى‏ كردند.</big>


وقتى نزد دوستان خود رفتند گفتند: «اِنّا مَعَكُمْ»: «ما با شماييم» طبق آنچه با هم نقشه كشيديم كه اگر براى محمد اتفاقى افتاد على را از اين امر مانع مى‏ شويم.


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله در صدد اين بود كه به آنان بفهماند هم از نفاق آنان آگاه است و هم از نقشه‏ هاى آنان خبر دارد و هم قادر بر خنثى كردن تمام توطئه‏ هاى آنان در چشم بر هم زدنى است و در برابر آنان عاجز نيست.</big>
پس شما را گول نزند و به وحشت نيندازد آنچه از ما در تأييد آنان مى‏ شنويد و آنچه از ما مى‏ بينيد كه با جرئت سخنانى را در مدارا با آنان مى‏ گوييم، چرا كه با اين كار آنان را به مسخره گرفته ‏ايم.


<big>همچنين مى‏ خواست به آنان بفهماند آنچه از مدارا و آزاد گذاشتن آنان به چشم مى‏ خورد فقط براى امتحان مردم و مقدرى است كه پروردگار امر فرموده است.</big>
اينجا بود كه خداى عز و جل فرمود: يا محمد، «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»: «خدا اينان را مسخره مى‏ كند» و به سزاى استهزايشان آنان را در دنيا و آخرت مجازات مى ‏كند، «وَ يَمُدُّهُمْ فى طُغْيانِهِمْ»<ref>بقره/۱۵.</ref>:


<big>اين اظهارات دو رويانه منافقين از يک سو و آن مقابله جدى و عميق پيامبرصلى الله عليه وآله از سوى ديگر، ماجرايى را به وجود آورد كه هشت آيه قرآن درباره آن نازل شد؛ و اتمام حجتى بى ‏نظير بر منافقين آن روز و پيروان آنان تا روز قيامت انجام گرفت.</big>
«و آنان را در ادامه طغيانشان آزاد مى ‏گذارد» و به آنان مهلت مى‏ دهد و با مداراى خود به تأنّى با آنان رفتار مى‏ كند و به توبه دعوتشان مى‏ نمايد؛ و اگر سراغ مغفرت آيند به آنان وعده ‏هاى نيک مى‏ دهد.


<big>منافقين تحركات خود را با دورويى آغاز كردند تا كسى از توطئه‏ هاى آنان بويى نبرد. آنان نزد پيامبرصلى الله عليه وآله مى ‏آمدند و منافقانه اظهار مى ‏كردند:</big>
اما آنان متحيرند و از كار قبيح خود دست بر نمى‏ دارند و از هر اذيتى نسبت به محمد و على‏ عليهما السلام -  كه برايشان ممكن باشد -  كوتاهى نمى‏ كنند.


<big>«تو محبوب‏ ترين خلق خدا نزد خدا و خود و نزد ما را بر ما منصوب نمودى، و بدين وسيله ما را از شر ظالمين بر ما و متجاوزين در سياستمان آسوده ساختى».</big>
آن روز منافقينى كه همراه پيامبر و على‏ عليهما السلام براى ديدن آن معجزات به بيرون مدينه رفته بودند، به شهر بازگشتند در حالى كه آن آيات مفصل سوره بقره درباره آنان نازل شده بود.<ref>بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص۲۲۳-۲۶۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱.</ref>


== برخورد تند پيامبر صلى الله عليه و آله با ابوبكر پيش از مراسم غدير<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۷۱. </ref>==
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و كاروان همراه حضرت به غدير رسيده و حضرت فرمان استقرار در آنجا را داد، فوراً افرادى را مأمور كرد تا مواظب پراكنده شدن كاروان باشند.


<big>اينجا بود كه خداوند عزوجل آيات ۸ تا ۱۵ سوره بقره را نازل كرد، و در كنار وحى الهى، اخبارى نيز از توطئه ‏هاى منافقين و گفته ‏هاى آنان درباره على ‏عليه السلام و سوء قصدى كه نسبت به او داشتند، به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد.</big>
از يک سو فرمان داد تا منادى ندا كند:


<big>حضرت آنان را فرا خواند و مورد سرزنش قرار داد. آنان در مقام انكار قسم‏ هاى غليظ خوردند و آن نسبت ‏ها را ردّ كردند.</big>
«همه مردم متوقف شوند، و آنان كه پيشتر رفته ‏اند باز گردند، و آنان كه پشت سر هستند خود را برسانند» تا آهسته آهسته همه جمعيت در محل از پيش تعيين شده جمع گردند.


<big>ابوبكر گفت: «يا رسول اللَّه، به خدا قسم، به هيچ چيز اهميت نداده ‏ام به اندازه‏ اى كه به اين بيعت اهميت مى ‏دهم! من اميدوارم كه خداوند با اين بيعت در قصرهاى بهشت براى من جاى وسيعى در نظر بگيرد، و مرا از بهترين وارد شوندگان و ساكنين آن قرار دهد»!!</big>
آن حضرت همزمان با اين اعلام گروهى را فرستاد تا پيش رفتگان را باز گردانند و به آنان درباره بازگرداندن ابوبكر و عمر به طور خاص سفارش كرد! مأموران به سرعت تاختند و آن گروه را كه به سركردگى ابوبكر و عمر تا نزديكى‏ هاى [[وادی جحفه|جُحفه]] پيش رفته بودند به سمت غدير بازگرداندند و پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو نفر را به شدت مورد مؤاخذه قرار داد.


اين گونه بود كه دومين نقشه منافقين با آنكه اجرا شد ولى با اقدام به موقع پيامبر صلى الله عليه و آله خنثى گرديد.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۹ و ج ۳۷ ص ۲۰۴. </ref>


<big>عمر گفت: پدر و مادرم به قربان تو يا رسول اللَّه، من به دخول بهشت و نجات از آتش اطمينان خاطر نيافتم مگر با اين بيعت! به خدا قسم بعد از اين عهد و پيمانى كه بر آن تعهد بستم، هرگز شكستن اين پيمان و مخالفت با آن مورد رضاى من نخواهد بود اگر چه از زمين تا عرش مرواريدهاى تازه و جواهرات گرانقيمت پر باشد و براى نقض اين بيعت به من بدهند!!</big>
== بى ‏تقوايى در غصب خلافت و در مقابل غدير<ref>غدير در قرآن: ج ۲ ص۳۵۴-۳۵۹.</ref>==
از جمله آيات تضمين شده در كلام [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] در [[خطبه غدیر]] اين آيات است:


<big>بعد از اين دو نفر، عده‏ اى ديگر از همان سركشان متمرّد نظير اين عذرها را آوردند، ولى خداوى عزوجل با آياتى نفاقشان را بر ملا ساخت و پيامبرصلى الله عليه وآله هم كلماتى در فضائل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود و معجزه بزرگى از حضرت به همگان نشان داد.<ref>بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص۲۳۳-۲۶۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱.</ref></big>
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ . ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ»<ref>حجر/۴۵، ۴۶.</ref>: «متقين در بهشت‏ ها و چشمه سارها هستند . با سلام و امنيت داخل آن شويد».


«وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ»<ref>زمر/۷۳.</ref>: «كسانى كه تقوا پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى‏شوند تا هنگامى كه به آن مى‏رسند و درهاى آن باز مى‏شود خزانه دارانش به آنها مى ‏گويند: سلام بر شما پاكيزه شديد پس براى هميشه داخل آن شويد».


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[منافقين]] / تحركات منافقين پس از بازگشت از غدير به مدينه.</big>
در خطبه غدير نيز، پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله از اصل مسئله امامت فراغت يافت به معرفى دوستان و دشمنان [[امامت]] پرداخت.


== <big>ترور پيامبرصلى الله عليه وآله</big><ref>ژرفای غدیر: ص۱۵۵.</ref> ==
در اين فراز از اواسط خطبه مسئله ورودِ با جلالت آنان به [[بهشت]] را با اقتباس از دو آيه قرآن در كلام خود بيان فرمود:
<big>يكى از چهارده نفرى كه براى ترور پيامبرصلى الله عليه وآله پس از غدير و در عقبه هرشى اقدام كردند ابوبكر است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۰ و ج ۳۷ ص۱۱۵، ۱۳۵.</ref></big>


«الا انَّ اوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنِينَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْليمِ، يَقُولُونَ »سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ»:


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[ترور پيامبرصلى الله عليه وآله]].</big>
«بدانيد اولياء و دوستان امامان كسانى هستند كه با سلامتى و در حال امن وارد بهشت مى ‏شوند و ملائكه با سلام به ملاقات آنان مى‏ آيند و مى‏ گويند:


== <big>تشبيه ابوبكر به مدعيان خدايى</big><ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۷۳، ۴۷۴.</ref> ==
«سلام بر شما، پاكيزه شديد. پس براى هميشه داخل بهشت شويد».<ref>اسرار غدیر: ص۱۵۲ بخش۷.</ref>
<big>پس از معرفى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام توسط پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير و بيعت همگانى، همگان شاهد معجزه ‏اى بزرگ از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بودند.</big>


<big>ابوبكر همراه ديگر سران منافقين -كه از اين همه بزرگى و فضيلت به غيظ آمده بودند- رسماً دست به كار شدند و به فكر عملى كردن نقشه‏ هايشان افتادند. خداوند هم در حديثى طولانى پيامبرصلى الله عليه وآله را از اين اقدامات آنان با خبر نمود.</big><ref>تفسير الامام العسكرى‏عليه السلام: ص۱۱۱-۱۲۳. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱. بحارالانوار: ج۳۰ ص۲۲۳-۲۲۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. مدینة المعاجز: ج۱ ص۴۳۸. تأویل الآیات: ج۱ ص۴۰ ح۱۱. تفسیر البرهان: ج۱ ص۵۹ ح۱. اثبات الهداة: ج۳ ص۵۷۳.</ref>
از جهت تفسيرى دو نقطه مهم در كلام مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله پيرامون اين دو آيه در [[خطبه غدیر]] نهفته است:


يكى ارتباط تقوى و ولايت، و ديگرى تشريفات خاص براى ورود با جلالت شيعيان به بهشت.


<big>آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه: در روزگار بلندى كه بر خلقت گذشته، سقيفه اولين سركشى در برابر خداوند نيست. آغاز خلقت انسان با سرپيچى ابليس از فرمان الهى مقارن شد، و بعد از او متمردانى همچون فرعون و نمرود در اين جهان در حد ادعاى خدايى اظهار وجود كردند.</big>
در مورد ارتباط تقوى و ولايت بايد گفت: موضوع اين دو آيه در قرآن «متقين» هستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به اوليا و دوستان دوازده امام‏ عليهم السلام تأويل فرموده است.


<big>همان خدايى كه به ابليس و فرعون و نمرود و ساير طاغيان عالم مهلت داد، به ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و بقيه هم دستانشان مهلت داد، در برابر ذات بى‏نياز او عرض وجود كنند و در مقابل فرمانش اوامر صادر كنند و نماينده تام الاختيار او را مظلوم نمايند. عبارتى كه اين مطلب را در اين داستان بلند بيان مى‏ كند چنين است:</big>
نكته بسيار مهم ارتباط [[تقوی]] و ولايت است كه طبعاً نقطه مقابل آن تلازم بى‏ تقوايى با نپذيرفتن ولايت خواهد بود.


<big>يا عَلِىُّ، انَّ الَّذى امْهَلَهُمْ مَعَ كُفْرِهِمْ وَ فِسْقِهِمْ وَ تَمَرُّدِهِمْ مِنْ طاعَتِكَ هُوَ الَّذى امْهَلَ فِرْعَوْنَ ذَا الاوْتادِ وَ نُمْرُودَ بْنَ كَنْعانَ وَ مَنِ ادَّعَى الالهِيَّةَ مِنْ ذَوِى الطُّغْيانِ وَ اطْغَى الطُّغاةِ ابْليسَ رَأْسَ اهْلِ الضَّلالاتِ<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۵۸. </ref>:</big>
نقطه مقابل اين ارتباط، تلازم بين بى‏ تقوايى و ردّ ولايت امامان‏ عليهم السلام است.  


<big>اى على، آن كه با اين كفر و فسق و تمرّدِ منافقين از اطاعت تو، به آنان مهلت داده، همان خدايى است كه به فرعون صاحب ميخ ‏ها و نمرود و طاغيانى كه ادعاى خدايى كردند و طاغى‏ترين طاغيان ابليس -رئيس همه سردمداران گمراهى- مهلت داده است.</big>
اگر مخالفين و دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام تقوی داشتند و از خدا مى‏ ترسيدند و اطاعت او را مى‏ نمودند در رأس همه اطاعت‏ ها قبول ولايت ائمه ‏عليهم السلام بود كه با دستور مستقيم و مؤكد خداوند توسط همان پيامبرى نازل شد كه [[نماز جماعت در صحرای غدیر|نماز]] و [[روزه]] و حج و حرمت دروغ و غيبت و تهمت و ربا و غير اين ها نازل شد.  


اين سرپيچى از امر الهى به معناى بى‏ تقوايى و نترسيدن از خدا و عذابى است كه براى نافرمانان مقرّر فرموده است.


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[قرآن]] /  آيه «[[وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ]]...».</big>
جا دارد در اينجا به سخنان چند نفر از معترضين بر ابوبكر در روزهاى اول غصب [[جانشین|خلافت]] اشاره مى ‏شود كه وقتى او را در چنين اقدام عظيمى بر ضد ولايت توبيخ مى‏ كردند از واژه «[[تقوی]]» استفاده كردند و او را در حضور مردم بى ‏تقوى معرفى مى ‏نمودند.


== <big>تمام گناهان بر گردن ابوبكر و عمر</big><ref>غدير در قرآن: ج ۲ ص۶۳-۶۵.</ref> ==
سلمان در مسجد بپاخاست و در حالى كه ابوبكر بر فراز منبر بود خطاب به او گفت:
<big>يكى از آياتى كه در [[خطبه غدير]] صراحتاً تفسير شده آيه ۳۸ سوره اعراف است:</big>


<big>الا انَّ اعْداءَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّه فيهِمْ: «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ، قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ»<ref>اعراف/۳۸. </ref></big>:
يا ابابَكْرٍ، اتَّقِ اللَّه وَ قُمْ عَنْ هذَا الْمَجْلِسِ وَ دَعْهُ لاهْلِهِ يَأْكُلُوا بِهِ رَغَداً الى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا يَخْتَلِفُ عَلى هذِهِ الْامَّةِ سَيْفانِ... ، وَ انْ ابَيْتُمْ لَتَحْلِبُنَّ بِهِ دَماً وَ لَيَطْمَعَنَّ فيهَا الطُّلَقاءُ وَ الطُّرَداءُ وَ الْمُنافِقُونَ:


<big>بدانيد دشمنان اهل ‏بيت كسانى هستند كه خدا درباره آنان فرموده: هر گروهى كه داخل آتش جهنم مى ‏شوند همتاى خود را لعنت مى ‏كنند تا هنگامى كه همه كنار يكديگر خود را در آتش مى ‏يابند، آخرين آنها به اولينشان مى ‏گويد:</big>
اى ابوبكر، تقوى پيشه كن و از اين جايى كه نشسته ‏اى برخيز و آن را به اهلش واگذار كن كه تا روز قيامت با خوشى آن را به كار گيرند و دو شمشير از اين امت با يكديگر اختلاف پيدا نكنند...، و اگر نپذيريد از آن خون خواهيد دوشيد و آزاد شدگان و مطرود شدگان و منافقان در خلافت طمع خواهند كرد.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۳۰۱. </ref>


<big>پروردگارا، اينان ما را گمراه كردند، پس عذاب چند برابرى از آتش به آنان بده. خداوند در پاسخ مى ‏فرمايد: براى همه عذاب چند برابر است ولى شما نمى ‏دانيد.<ref>اسرار غدير: ص ۱۵۲ بخش ۷. </ref></big>
مى‏ بينيم كه سلمان دو سوى تقوى و بى ‏تقوايى را به خوبى تبيين مى ‏كند و نشان مى‏ دهد كه آثار سوء اين بى ‏تقوايى تا كجا پيش مى‏ رود كه بايد امّتى خون بدوشند و نااهلان دنباله اين راه غلط را بگيرند، چنانكه اين اتفاق بوقوع پيوست و چه خون‏ هاى ناحقى كه در پى اين غصب خلافت در طول قرن‏ ها ريخته شد و چه كسانى حكومت مردم را در دست گرفتند كه فتنه‏ هاى عظيمى از دستشان صادر شد.


آيا اين بى‏ تقوايى با يک دروغ يا غيبت يا زنا يا ربا قابل مقايسه است؟ آيا هزاران دروغ و غيبت و زنا و ربا ثمره غصب خلافت نبود؟!


<big>در مورد گناه سر دسته دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام و منكرين ولايت يعنى ابوبكر و عمر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ فرمايد:</big>
در همان مجلس مقداد برخاست و چنين گفت:


<big>بر عهده آن دو است گناه امت محمد صلى الله عليه وآله؛ تا روز قيامت هر خونى كه به ناحق ريخته شود و هر مالى كه به حرام خورده شود و هر ناموسى كه به حرام تصرف شود و هر حكمى كه به ظلم داده شود، بر عهده آن دو است بدون آنكه از گناه انجام دهنده آن چيزى كم شود.<ref>كتاب سليم: ص ۴۴۰. </ref></big>
ارْجِعْ يا ابابَكْرٍ عَنْ ظُلْمِكَ وَ تُبْ الى رَبِّكَ وَ الْزِمْ بَيْتِكَ وَ ابْكِ عَلى خَطيئَتِكَ وَ سَلِّمِ الامْرَ لِصاحِبِهِ الَّذى هُوَ اوْلى بِهِ مِنْكَ... . اتَّقِ اللَّه وَ بادِرِ الاسْتِقالَةَ قَبْلَ فَوْتِها:


== <big>جدايى ابوبكر از كاروان غدير</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۶۶.</ref> ==
اى ابوبكر، از ظلم خود باز گرد و نزد پروردگارت توبه كن و در خانه ‏ات بنشين و بر گناهت گريه كن، و امر خلافت را به صاحب آن كه از تو بدان سزاوارترست تسليم نما... .
<big>پس از اتمام مرام حج و در راه بازگشت از مكه به سوى غدير خم، ساعاتى از روز هفدهم ذى الحجة گذشته بود كه زمان استراحت در منزل «قديد» به پايان رسيد و كاروان آماده حركت به سوى غدير شد.</big>


<big>منافقين در آن لحظات با نزديک شدن غدير به تكاپوى عجيبى افتادند و براى اجراى نقشه ‏هاى خود وارد عمل شدند.</big>  
تقوى پيشه كن و هر چه زودتر آنچه تصرف كرده ‏اى بازگردان قبل از آنكه وقت آن بگذرد.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۹۶. </ref>


<big>با اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله از مكه اعلام عمومى داده بود كه همه بايد در غدير براى برنامه مهمى توقف كنند، ولى در «قديد» آن منافقين عده ‏اى را نيز اغفال كردند و با هم نزد حضرت آمدند و اجازه خواستند كه از كاروان جدا شوند و از شركت در مراسم معاف باشند تا زودتر به خانه‏ هايشان برسند!!</big>
در اين كلام مقداد هم توبه از آن بى‏ تقوايى و گريه بر چنين گناهى مطرح شده و به او تقوى را سفارش مى‏ كند كه لازمه ‏اش را باز پس دادن خلافتِ غصب شده مى ‏داند.


<big>پيداست كه منظور از اين حركت زمينه سازى براى ادعاى عدم حضورشان در غدير بود تا بتوانند نتايج بعدى را بگيرند، به خصوص آنكه سخنگوى اين گروه ابوبكر بود!!</big>
در همان مجلس [[ابوايوب انصارى]] نيز بى ‏تقوايى مردم در يارى غاصبين خلافت و تنها گذاشتن خليفه منصوب شده الهى را موضوع سخن خويش قرار داد و چنين گفت:


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله با مشاهده حركت مرموز اين گروه فرمود: «چه شده كه از پيامبرتان گريزانيد به حدى كه اگر سمتى از درختى به سوى من باشد شما همان سويش را مبغوض ‏تر مى داريد»؟!</big>
اتَّقُوا عِبادَ اللَّه فى اهْلِ‏بَيْتِ نَبِيِّكُمْ وَ رَدُّوا الَيْهِمْ حَقَّهُمُ الَّذى جَعَلَهُ اللَّه لَهُمْ ... . فَتُوبُوا الَى اللَّه، إِنَّ اللَّه تَوَّابٌ رَحِيمٌ:


<big>اينجا بود كه اغفال شدگان به گريه درآمدند و از اين كار خود شرمنده شدند. ابوبكر كه نقشه را بر آب مى‏ ديد خود را جلو انداخت و گفت: «كسى كه از اين پس از تو اجازه بگيرد سفيه است»!!</big>
اى بندگان خدا، درباره اهل‏ بيت پيامبرتان از خدا بترسيد و تقوى پيشه كنيد، و حق آنان را كه خدا برايشان قرار داده به آنان باز گردانيد ... . در پيشگاه خدا توبه كنيد، كه خداوند توبه پذير و مهربان است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص۲۰۱، ۲۱۳، ۲۱۹.</ref>


<big>با شكست اين توطئه، كاروان حجةالوداع بارها را براى غدير بستند و روز هفدهم را تا شب به سمت غدير پيش آمدند، بدون آنكه احدى جرئت جدا شدن از كاروان را داشته باشد.<ref>مسند ابن حنبل: ج ۴ ص ۱۶. مسند الطيالسى: ص ۱۸۲. مجمع الزوائد: ج ۱۰ ص ۴۰۸.</ref></big>
با توجه به سخن فوق معلوم مى ‏شود موضوعيت تقوى درباره اهل‏ بيت و حقوقشان معناى دقيقِ ارتباط بين تقوى و ولايت است، همان گونه كه باز گرداندن حقشان توبه از اين گناه و نشانه ترس از خداست.
== بيعت ابوبكر با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير<ref>ژرفاى غدير: ص ۱۵۰. واقعه قرآنى غدير: ص۱۲۰، ۱۲۱. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۹.</ref>==
پس اتمام [[خطبه غدیر]] و دستور پيامبر صلى الله عليه و آله براى بيعت همگانى با [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین ‏علیه السلام]]، بعد از بيعت [[مقداد بن عمرو کندی|مقداد]] و [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] و [[حذیفة بن یمان یمانی|حذیفه]] و ابن مسعود و [[عمار بن یاسر عنسی (ابوالیقظان)|عمار]] و بریده اسلمی، از اولين افرادى كه هنگام بيعت بايد براى بيعت حضور مى ‏يافتند [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[عثمان بن عفّان|عثمان]] و [[طلحة بن عبیدالله تمیمی|طلحه]] و [[زبیر بن عوام قرشی|زبیر]] و [[معاویة بن ابی سفیان|معاویه]] و [[مغیرة بن شعبه|مغیره]] و [[ابوموسی اشعری]] بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله تأكيد خاصى بر بيعت آنان داشت.


== <big>حَشرِ ابوبكر و پيروانش</big><ref>غدير در قرآن: ج ۳ ص۱۷۶-۱۷۸.</ref> ==
جالب اينكه تنها كسانى كه از ميان آن جمعيت انبوه بدون اعتراض بيعت نكردند ابوبكر و عمر بودند كه گفتند:
<big>در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لا ينفكّى كه تا حوض كوثر عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود. پيامبرصلى الله عليه وآله هم در خطبه غدير اين مفهوم را به شكل‏ هاى مختلف از جمله حديث حديث رايات در روز قيامت بيان فرمود.</big>


<big>آنچه در اينجا قابل ذكر است اشاره حضرت به حشر ابوبكر به عنوان گوساله امت در حديث رايات است:</big>
«آيا اين بيعت از طرف خداست يا از طرف رسولش» ؟! كه اشاره به همان ساختگى بودن برنامه غدير بود.


<big>امّت من بر سر حوض كوثر در پنج گروه و با پنج پرچم وارد مى‏ شوند:</big>
حضرت فوراً اين حركت را پاسخى قاطع داد و فرمود: «بلى امرى است كه هم از طرف خدا و هم از طرف رسولش است».


<big>اول آنان رايت گوساله امّت من است. من بپا مى‏ خيزم و دست او را مى‏ گيرم. به محض آن كه دستش را گرفتم روى او سياه مى ‏شود و قدم هايش به لرزه در مى ‏آيد و امعاء و احشاء او منقلب مى ‏شود، و تابعين او نيز همين گونه مى ‏شوند.</big>
با اين همه وقتى بيعت كردند و بيرون آمدند گفتند: «درباره آنچه گفت هرگز تسليم او نخواهيم شد».<ref>التحصين (سيد ابن طاووس): ص ۵۳۷.</ref>


<big>از آنان مى ‏پرسم: بعد از من با دو يادگار گرانقدر من چگونه رفتار كرديد؟ در پاسخ مى ‏گويند: ثِقْل بزرگ ‏تر (يعنى قرآن) را تكذيب نموديم و پاره پاره كرديم، و ثِقْل كوچك ‏تر (عترت) را در تنگنا قرار داديم و حقش را گرفتيم.</big>
در ظاهر براى اينكه رد گم كنند و كسى از توطئه‏ هايشان بو نبرد، عمر در حالى كه بر كتف اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ زد گفت:


<big>آنگاه من مى‏ گويم: به سمت چپ برويد. آنان از نزد من تشنه و جگر سوخته و روسياه باز گردانده مى‏ شوند در حالى كه قطره ‏اى از حوض كوثر ننوشيده ‏اند.</big>
«بخٍ بخٍ لك يا على، أصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة»: «گوارايت باد اى على، اكنون صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى شدى»!<ref>الغدير: ج ۱ ص ۲۶۷. احقاق الحق: ج ۶ ص ۴۶۹. </ref>


در ماجراى غصب خلافت و بردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام براى بيعت با ابوبكر، او تا چشمش به على‏ عليه السلام افتاد فرياد زد: او را رها كنيد!


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[رايات]] (حديث) /  اشاره به حديث رايات در خطبه غدير.</big>
على‏ عليه السلام فرمود: اى ابوبكر، چه زود جاى پيامبر را ظالمانه غصب كرديد! تو به چه حقى و با داشتن چه مقامى مردم را به بيعت خويش دعوت مى‏ نمايى؟ آيا ديروز به امر خدا و پيامبر با من بيعت نكردى؟<ref>كتاب سليم: حديث ۴.</ref>


== <big>خبرچينى عايشه براى ابوبكر پيش از غدير</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۴۷. </ref> ==
== تحركات ابوبكر پس از بازگشت به مدينه<ref>واقعه قرآنى غدير: ص۱۷۶-۱۸۲.</ref> ==
پس از بازگشت از غدير، در حالى كه مسافرين مدينه بعد از سفر يک ماهه خود در فكر استراحت و آرامش بودند، منافقين ورود به مدينه را آغازى براى زمينه‏ سازى اهداف خود مى ‏دانستند.


<big>پس از اتمام اعمال [[حجةالوداع]] و در راه بازگشت از مكه به سوى غدير خم در روز چهاردهم ذى ‏الحجة، از بين همسران پيامبرصلى الله عليه وآله نوبت عايشه بود كه حضرت طبق قاعده نزد او مى‏ ماند. اما حضور على‏ عليه السلام براى تحويل ودايع مانع از اين مسئله شد.</big>
كسانى كه صحيفه ملعونه را امضا كرده بودند و نقشه‏ هاى پى در پى كشيده بودند و بسيارى از نقشه‏ هاى خود را به اجرا در آورده بودند، با برخوردهاى دوگانه و ظاهرسازى‏ هاى فريبكارانه نقشه‏ هاى جدى بر ضد غدير را به مرحله عمل نزديک مى‏ كردند.


<big>عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او چيزى بگويم كه نمى‏ گذارد من نزد پيامبر باشم! او آمد و خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام گفت: اى پسر ابى ‏طالب، امروز پيامبر را از اينكه نزد من باشد محبوس كرده ‏اى!!</big>
پيامبر صلى الله عليه و آله در صدد اين بود كه به آنان بفهماند هم از نفاق آنان آگاه است و هم از نقشه‏ هاى آنان خبر دارد و هم قادر بر خنثى كردن تمام توطئه‏ هاى آنان در چشم بر هم زدنى است و در برابر آنان عاجز نيست.


همچنين مى‏ خواست به آنان بفهماند آنچه از مدارا و آزاد گذاشتن آنان به چشم مى‏ خورد فقط براى امتحان مردم و مقدرى است كه پروردگار امر فرموده است.


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله در پاسخ او فرمود: اى عايشه، بين من و على فاصله مشو، كه او در راه من از هيچ كس نمى‏ ترسد. قسم به آنكه جانم به دست اوست او را هيچ مؤمنى دشمن نمى ‏دارد و هيچ كافرى دوست نمى ‏دارد.</big>
اين اظهارات دو رويانه [[منافقین]] از يک سو و آن مقابله جدى و عميق [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] از سوى ديگر، ماجرايى را به وجود آورد كه هشت آيه قرآن درباره آن نازل شد؛ و اتمام حجتى بى ‏نظير بر منافقين آن روز و پيروان آنان تا روز قيامت انجام گرفت.


<big>بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مى ‏رود كه على برود. از يكديگر جدا نمى‏ شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من وارد شوند.</big>
[[منافقین]] تحركات خود را با دورويى آغاز كردند تا كسى از توطئه‏ هاى آنان بويى نبرد. آنان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى ‏آمدند و منافقانه اظهار مى ‏كردند:


<big>عايشه گفت: يا رسول ‏اللَّه! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است! پيامبرصلى الله عليه وآله از او روى گرداند، ولى عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مى‏ كنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد!!</big>
«تو محبوب‏ ترين خلق خدا نزد خدا و خود و نزد ما را بر ما منصوب نمودى، و بدين وسيله ما را از شر ظالمين بر ما و متجاوزين در سياستمان آسوده ساختى».


<big>حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم؛ و به زودى از اين مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم.</big>
اينجا بود كه خداوند عزوجل آيات ۸ تا ۱۵ سوره بقره را نازل كرد، و در كنار وحى الهى، اخبارى نيز از توطئه ‏هاى منافقين و گفته ‏هاى آنان درباره على ‏عليه السلام و سوء قصدى كه نسبت به او داشتند، به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد.


<big>عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا الآن آن را به من خبر نمى‏ دهى تا جلوتر عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است شروع نمايم!!</big>
حضرت آنان را فرا خواند و مورد سرزنش قرار داد. آنان در مقام انكار قسم‏ هاى غليظ خوردند و آن نسبت ‏ها را ردّ كردند.


<big>فرمود: به زودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم. اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفته و سرعت نموده ‏اى، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مى ‏شود را ترک كنى به پروردگارت كافر شده ‏اى و اجر تو از بين مى ‏رود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشته‏ اى، و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو خواهد بود.</big>
ابوبكر گفت: «يا رسول اللَّه، به خدا قسم، به هيچ چيز اهميت نداده ‏ام به اندازه‏ اى كه به اين بيعت اهميت مى ‏دهم! من اميدوارم كه خداوند با اين بيعت در قصرهاى [[بهشت]] براى من جاى وسيعى در نظر بگيرد، و مرا از بهترين وارد شوندگان و ساكنين آن قرار دهد»!!


<big>عايشه قول داد كه آن سِرّ را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبرصلى الله عليه وآله هم آن راز را به او چنين خبر داد: خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته، و به من دستور داده كه على را به عنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم، و او را امام آنان قرار دهم و جانشين خود نمايم همان گونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كرده‏ اند. من به سوى خدا مى‏روم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد.</big>
عمر گفت: پدر و مادرم به قربان تو يا رسول اللَّه، من به دخول بهشت و نجات از آتش اطمينان خاطر نيافتم مگر با اين بيعت! به خدا قسم بعد از اين عهد و پيمانى كه بر آن تعهد بستم، هرگز شكستن اين پيمان و مخالفت با آن مورد رضاى من نخواهد بود اگر چه از زمين تا عرش مرواريدهاى تازه و جواهرات گرانقيمت پر باشد و براى نقض اين بيعت به من بدهند!!


<big>عايشه بار ديگر قول داد اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش حفصه و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.</big>
بعد از اين دو نفر، عده‏ اى ديگر از همان سركشان متمرّد نظير اين عذرها را آوردند، ولى خداوى عزوجل با آياتى نفاقشان را بر ملا ساخت و پيامبر صلى الله عليه و آله هم كلماتى در فضائل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود و [[معجزه]] بزرگى از حضرت به همگان نشان داد.<ref>بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص۲۳۳-۲۶۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱.</ref>


== ترور پيامبر صلى الله عليه و آله<ref>ژرفای غدیر: ص۱۵۵.</ref> ==
يكى از چهارده نفرى كه براى ترور پيامبر صلى الله عليه و آله پس از غدير و در [[عقبه هَرشی]] اقدام كردند ابوبكر است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۰ و ج ۳۷ ص۱۱۵، ۱۳۵.</ref>


<big>جالب اينكه عايشه در همان روز به حفصه خبر داد و هر يك از آن دو به پدرانشان خبر دادند. ابوبكر و عمر جلسه تشكيل دادند و سراغ منافقين فرستادند و مسئله را به آنان هم خبر دادند.</big>
== تشبيه ابوبكر در قرآن<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۷۳، ۴۷۴.</ref> ==
پس از معرفى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام توسط پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير و بيعت همگانى، همگان شاهد معجزه ‏اى بزرگ از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بودند.


<big>آنان با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند: «محمد مى‏ خواهد امر خلافت را مانند كسرى و قيصر تا آخر روزگار در خاندان خود قرار دهد. نه به خدا قسم! اگر خلافت به على بن ابى‏ طالب برسد براى شما از زندگى نصيبى نخواهد بود، چرا كه محمد طبق ظاهرتان با شما رفتار مى‏ كند، اما على طبق آنچه در دل نسبت به شما دارد عمل مى‏ كند. پس درباره خود و چنين مسئله ‏اى نيک نظر كنيد و هر چه در نظر داريد اعلام كنيد».</big>  
ابوبكر همراه ديگر سران منافقين -كه از اين همه بزرگى و فضيلت به غيظ آمده بودند- رسماً دست به كار شدند و به فكر عملى كردن نقشه‏ هايشان افتادند. خداوند هم در حديثى طولانى پيامبر صلى الله عليه و آله را از اين اقدامات آنان با خبر نمود.<ref>تفسير الامام العسكرى‏عليه السلام: ص۱۱۱-۱۲۳. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱. بحارالانوار: ج۳۰ ص۲۲۳-۲۲۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. مدینة المعاجز: ج۱ ص۴۳۸. تأویل الآیات: ج۱ ص۴۰ ح۱۱. تفسیر البرهان: ج۱ ص۵۹ ح۱. اثبات الهداة: ج۳ ص۵۷۳.</ref>


<big>اين گونه بود كه سرّ پيامبرصلى الله عليه وآله به دست عايشه و حفصه افشا شد، و به دنباله آن خداوند آيات اول تا سوم سوره تحريم را نازل كرد كه خبر از كار آن دو زن مى‏داد، آنجا كه فرمود: «وَ اِذْ اَسَرَّ النَّبِىُّ اَلى بَعْضِ اَزْواجِهِ حِديثاً، فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ اَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ اَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ. فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ اَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَليمُ الْخَبيرُ».</big>
آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه: در روزگار بلندى كه بر خلقت گذشته، سقيفه اولين سركشى در برابر خداوند نيست.


<big>هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله گفتارى پنهانى به بعضى از همسرانش سپرد. آنگاه كه آن زن راز پيامبرصلى الله عليه وآله را افشا كرد، و خدا پيامبرش را از اين مسئله باخبر نمود، آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود. آن زن (عايشه) از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيد: چه كسى افشا كردن مرا به تو خبر داد؟ حضرت فرمود: خداى عليم آگاه به من خبر داد.</big>
آغاز خلقت انسان با سرپيچى ابليس از فرمان الهى مقارن شد، و بعد از او متمردانى همچون فرعون و نمرود در اين جهان در حد ادعاى خدايى اظهار وجود كردند.


<big>سپس خداوند با آيه چهارم سوره تحريم به پيامبرش خبر داد كه اگر اظهار توبه هم نمايند قلوبشان منحرف است، و اگر بخواهند بر ضد پيامبرصلى الله عليه وآله اقدامى كنند ياور آن حضرت خدا و جبرئيل و ملائكه و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام هستند.</big>
همان خدايى كه به ابليس و فرعون و نمرود و ساير طاغيان عالم مهلت داد، به ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و بقيه هم دستانشان مهلت داد، در برابر ذات بى‏نياز او عرض وجود كنند و در مقابل فرمانش اوامر صادر كنند و نماينده تام الاختيار او را مظلوم نمايند. عبارتى كه اين مطلب را در اين داستان بلند بيان مى‏ كند چنين است:


<big>آيه چنين است: «اِنْ تَتُوبا اِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَاِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ»:</big>
يا عَلِىُّ، انَّ الَّذى امْهَلَهُمْ مَعَ كُفْرِهِمْ وَ فِسْقِهِمْ وَ تَمَرُّدِهِمْ مِنْ طاعَتِكَ هُوَ الَّذى امْهَلَ فِرْعَوْنَ ذَا الاوْتادِ وَ نُمْرُودَ بْنَ كَنْعانَ وَ مَنِ ادَّعَى الالهِيَّةَ مِنْ ذَوِى الطُّغْيانِ وَ اطْغَى الطُّغاةِ ابْليسَ رَأْسَ اهْلِ الضَّلالاتِ<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۵۸. </ref>:


<big>«اگر شما دو نفر نزد خدا توبه كنيد اما قلب‏ هايتان از حق منحرف شده است، و اگر بر ضد او اقدم نماييد بدانيد كه خدا صاحب اختيار اوست و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه بعد از خدا كمک اويند».</big>
اى على، آن كه با اين كفر و فسق و تمرّدِ منافقين از اطاعت تو، به آنان مهلت داده، همان خدايى است كه به فرعون صاحب ميخ ‏ها و نمرود و طاغيانى كه ادعاى خدايى كردند و طاغى‏ترين طاغيان ابليس -رئيس همه سردمداران گمراهى- مهلت داده است.


== تمام گناهان بر گردن ابوبكر و عمر<ref>غدير در قرآن: ج ۲ ص۶۳-۶۵.</ref> ==
يكى از آياتى كه در [[خطبه غدیر]] صراحتاً تفسير شده آيه ۳۸ سوره اعراف است:


<big>وقتى خداوند اين خبر را به پيامبرش داد حضرت آنان را احضار كرد و مسئله افشاى سِرّ خود را از آنان پرسيد و به توطئه منافقين اشاره ‏اى نكرد. آنان قسم ياد كردند كه چنين كارى نكرده ‏اند و راز حضرت را فاش ننموده‏ اند.</big>
الا انَّ اعْداءَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّه فيهِمْ: «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ، قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ»<ref>اعراف/۳۸. </ref>:


بدانيد دشمنان اهل ‏بيت كسانى هستند كه خدا درباره آنان فرموده: هر گروهى كه داخل آتش جهنم مى ‏شوند همتاى خود را لعنت مى ‏كنند تا هنگامى كه همه كنار يكديگر خود را در آتش مى ‏يابند، آخرين آنها به اولينشان مى ‏گويد:


<big>اينجا بود كه آيه هفتم سوره تحريم در تكذيب آنان نازل شد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»: «اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مى ‏شويد».<ref>ارشاد القلوب: ج ۲ ص۱۱۲-۱۳۵. تفسير فرات: ص ۱۸۵. مجمع البيان: ج ۱ ص ۵۶ . نور الثقلين: ج ۵ ص ۳۷۰ ح ۸ . مناقب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: ج ۲ ص ۳۴۶. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۶۹۷ . الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۶۸. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۷۶. امالى الطوسى: ص ۳۰۲. بحار الانوار: ج ۲۲ ص۲۳۲، ۲۳۹ ح۴، ص۲۴۳ ح۹، ص۲۴۶ ح۱۷ و ج۲۷ ص۲۴۶ ح۱۷ و ج۲۸ ص۹۵-۹۷، ۱۰۶-۱۰۷ و ج۳۰ ص۳۸۳ و ج۳۱ ص۶۴۰ ح۱۵۷. صحیح البخاری: ج۷ ص۱۷ و ج۸ ص۴۴۹. صحیح مسلم: ج۷ ص۲۴. السیرة النبویة (ابن کثیر): ج۴ ص۴۴۹. فتح القدیر شوکانی: ج۵ ص۲۵۰. مجمع الزوائد (هیثمی): ج۷ ص۱۲۶. تفسیر قرطبی: ج۱۸ ص۱۸۷. زاد المسیر (ابن جوزی): ج۸ ص۵۱. مسند احمد: ج۱ ص۳۳ و ج۶ ص۵۲. اينجا</ref></big>
پروردگارا، اينان ما را گمراه كردند، پس عذاب چند برابرى از آتش به آنان بده. خداوند در پاسخ مى ‏فرمايد: براى همه عذاب چند برابر است ولى شما نمى ‏دانيد.<ref>اسرار غدير: ص ۱۵۲ بخش ۷. </ref>


== <big>روایت حدیث غدیر</big><ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۱۳۷. اسرار غدير: ص ۲۹۸. چهارده قرن با غدير: ص ۱۱۲.</ref> ==
در مورد گناه سر دسته دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام و منكرين ولايت يعنى ابوبكر و عمر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ فرمايد:
<big>يكى از صحابه كه حديث غدير را نقل كرده ابوبكر بن ابى‏ قحافه تيمى (م ۱۳ ق) است.</big>


<big>ابن‏ عقده در «حديث الولاية» و ابوبكر جعابى «نخب المناقب» و منصور رازى در كتابى كه در موضوع غدير نوشته، حديث غدير را از ابوبكر روايت كرده‏ اند. همچنين شمس ‏الدين جزرى در «اسنى المطالب» او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.<ref>اسنى المطالب (شمس ‏الدين جزرى): ص ۳. </ref></big>
بر عهده آن دو است گناه امت محمد صلى الله عليه و آله؛ تا روز قيامت هر خونى كه به ناحق ريخته شود و هر مالى كه به حرام خورده شود و هر ناموسى كه به حرام تصرف شود و هر حكمى كه به ظلم داده شود، بر عهده آن دو است بدون آنكه از گناه انجام دهنده آن چيزى كم شود.<ref>كتاب سليم: ص ۴۴۰. </ref>


<big>همچنين روزى ابوبكر براى توجيه غصب خلافت نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده، و من شهادت مى ‏دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطالب اقرار مى‏ نمايم، و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم ... .<ref>بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸. </ref></big>
== جدايى ابوبكر از كاروان غدير<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۶۶.</ref> ==
پس از اتمام مرام حج و در راه بازگشت از مكه به سوى غدير خم، ساعاتى از روز هفدهم ذى الحجة گذشته بود كه زمان استراحت در منزل «قديد» به پايان رسيد و كاروان آماده حركت به سوى غدير شد.


== <big>سخنان ابوبكر و عمر پس از بيعت در غدير</big><ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۴۲، ۴۴۵. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۲۱.</ref> ==
منافقين در آن لحظات با نزديک شدن غدير به تكاپوى عجيبى افتادند و براى اجراى نقشه ‏هاى خود وارد عمل شدند.  
<big>«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ . يُخادِعُونَ اللَّه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ . فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ . وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ . أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ . وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ . وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ . اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»<ref>بقره/۸-۱۵.</ref>:</big>


<big>«از مردم كسانى هستند كه مى‏ گويند: ما ايمان آورديم به خداوند، ولى آنان ايمان ندارند. با خدا مكر و حيله مى‏ كنند و با آنان كه ايمان آوردند حيله مى ‏كنند، ولى جز خودشان كسى را گول نمى ‏زنند اما خودشان درک نمى‏ كنند. در قلوب آنان مرض است، خداوند هم اين مرض را بيشتر كرده و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى‏ گويند. آنگاه كه به آنان گفته مى‏شود در زمين فساد نكنيد مى‏ گويند: ما اصلاح كنندگانيم. بدانيد كه آنان فساد كننده هستند ولى خودشان نمى ‏فهمند. هنگامى كه به آنان گفته مى ‏شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى‏ گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى ‏دانند. هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى‏ گويند: ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى‏ گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى‏ كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى‏ گيرد و به آنان مهلت مى‏ دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».</big>
با اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه اعلام عمومى داده بود كه همه بايد در غدير براى برنامه مهمى توقف كنند، ولى در «قديد» آن منافقين عده ‏اى را نيز اغفال كردند و با هم نزد حضرت آمدند و اجازه خواستند كه از كاروان جدا شوند و از شركت در مراسم معاف باشند تا زودتر به خانه‏ هايشان برسند!!


پيداست كه منظور از اين حركت زمينه سازى براى ادعاى عدم حضورشان در غدير بود تا بتوانند نتايج بعدى را بگيرند، به خصوص آنكه سخنگوى اين گروه ابوبكر بود!!


پيامبر صلى الله عليه و آله با مشاهده حركت مرموز اين گروه فرمود: «چه شده كه از پيامبرتان گريزانيد به حدى كه اگر سمتى از درختى به سوى من باشد شما همان سويش را مبغوض ‏تر مى داريد»؟!


<big>ابوبكر گفت: يا رسول ‏اللَّه! به خدا قسم به هيچ چيز اهميت نداده ‏ام به اندازه ‏اى كه به اين بيعت اهميت مى‏ دهم. من اميدوار شدم كه خداوند با اين بيعت در قصرهاى بهشت براى من جاى وسيعى در نظر بگيرد، و مرا از بهترين وارد شوندگان و ساكنين آن قرار دهد!!</big>
اينجا بود كه اغفال شدگان به گريه درآمدند و از اين كار خود شرمنده شدند. ابوبكر كه نقشه را بر آب مى‏ ديد خود را جلو انداخت و گفت: «كسى كه از اين پس از تو اجازه بگيرد سفيه است»!!


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[قرآن]] /  آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ...».</big>
با شكست اين توطئه، كاروان [[حجةالوداع]] بارها را براى غدير بستند و روز هفدهم را تا شب به سمت غدير پيش آمدند، بدون آنكه احدى جرئت جدا شدن از كاروان را داشته باشد.<ref>مسند ابن حنبل: ج ۴ ص ۱۶. مسند الطيالسى: ص ۱۸۲. مجمع الزوائد: ج ۱۰ ص ۴۰۸.</ref>


<big>پس از اتمام خطبه غدير و مراسم بيعت همگانى به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله، وقتى ابوبكر و عمر از خيمه بيعت فاصله گرفتند شعله ‏هاى كينه زبانه كشيد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص۱۲۶، ۱۶۹، ۲۴۸ و ج۳۷ ص۱۲۰، ۳۱۱. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۳۶.</ref></big>
== حَشرِ ابوبكر و پيروانش<ref>غدير در قرآن: ج ۳ ص۱۷۶-۱۷۸.</ref> ==
در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لا ينفكّى كه تا حوض كوثر عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود. پيامبر صلى الله عليه و آله هم در خطبه غدير اين مفهوم را به شكل‏ هاى مختلف از جمله حديث حديث رايات در روز قيامت بيان فرمود.


<big>ابوبكر به عمر گفت: واقعاً كرامت بزرگى براى على تدارک ديده است! عمر نگاه تندى به او كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابداً سخن او را نمى ‏پذيرم و از او اطاعت نمى ‏كنم».</big>
آنچه در اينجا قابل ذكر است اشاره حضرت به حشر ابوبكر به عنوان گوساله امت در حديث رايات است:


<big>سپس دوشادوش يكديگر به راه افتادند در حالى كه مى‏ گفتند: «هرگز درباره آنچه گفت تسليم او نخواهيم شد».</big>
امّت من بر سر حوض كوثر در پنج گروه و با پنج پرچم وارد مى‏ شوند:


<big>آنان در حالى كه دست در دست يكديگر داشتند مى ‏گفتند: «هرگز چيزى از آنچه گفت برايش با سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد. اين قدر كه مقام پسر عمويش را بالا مى ‏برد هنوز به آرزوى خود نرسيده. اگر مى ‏توانست او را پيامبر قرار مى داد.</big>
اول آنان رايت گوساله امّت من است. من بپا مى‏ خيزم و دست او را مى‏ گيرم. به محض آن كه دستش را گرفتم روى او سياه مى ‏شود و قدم هايش به لرزه در مى ‏آيد و امعاء و احشاء او منقلب مى ‏شود، و تابعين او نيز همين گونه مى ‏شوند.


<big>اگر هلاک شود بين او و اهدافش فاصله مى ‏اندازيم».</big>
از آنان مى ‏پرسم: بعد از من با دو يادگار گرانقدر من چگونه رفتار كرديد؟ در پاسخ مى ‏گويند: ثِقْل بزرگ ‏تر (يعنى قرآن) را تكذيب نموديم و پاره پاره كرديم، و ثِقْل كوچک ‏تر (عترت) را در تنگنا قرار داديم و حقش را گرفتيم.


<big>جبرئيل خبر اين دهن كجى آنان را به پيامبرصلى الله عليه وآله داد و آيه ۹۱ و ۹۲ سوره نحل را درباره آنان نازل كرد:</big>
آنگاه من مى‏ گويم: به سمت چپ برويد. آنان از نزد من تشنه و جگر سوخته و روسياه باز گردانده مى‏ شوند در حالى كه قطره ‏اى از حوض كوثر ننوشيده ‏اند.


<big>«وَ اَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ اِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الاَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً اِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ اَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ»:</big>
== خبرچينى عايشه براى ابوبكر پيش از غدير<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۴۷. </ref> ==


<big>«به پيمان خدا وفا كنيد هر گاه عهد كرديد و قسم ‏ها را بعد از مؤكد كردن آن نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود ضامن و شاهد قرار داده‏ ايد. خدا مى‏داند شما چه مى‏ كنيد. مانند آن زنى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از تابيدنِ محكم باز مى ‏كند، كه عهد و قسم ‏ها را براى فريب يكديگر به كار بريد».</big>
پس از اتمام اعمال [[حجةالوداع]] و در راه بازگشت از مكه به سوى غدير خم در روز چهاردهم ذى ‏الحجة، از بين همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نوبت عایشه بود كه حضرت طبق قاعده نزد او مى‏ ماند.


اما حضور على‏ عليه السلام براى تحويل ودايع مانع از اين مسئله شد.


<big>در همان حال جوانى از انصار به نام «بُريده اَسلَمى» سخنان ابوبكر و عمر را مى‏ شنيد. او به آنان گفت: مگر پيامبرصلى الله عليه وآله چه فرموده كه شما گفتيد: «به سلامتى انجام نمى‏ شود»؟! ابوبكر و عمر به او گفتند: «تو را چه به اين سخنان؟! سراغ كارت برو»! بريده گفت: «به خدا قسم براى خدا و رسولش دلسوزانه رفتار نكرده ‏ام اگر از كنار اين مطلب بگذرم! به خدا قسم سخن شما را شنيدم و آنچه را گفتيد به اطلاع پيامبرصلى الله عليه وآله خواهم رساند».<ref>التحصين (ابن طاووس): ص ۵۳۷ . الاصول الستةعشر، كتاب سلام بن ابى‏ عمرة: ص ۱۱۸. </ref></big>
عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او چيزى بگويم كه نمى‏ گذارد من نزد پيامبر باشم! او آمد و خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام گفت:


اى پسر ابى ‏طالب، امروز پيامبر را از اينكه نزد من باشد محبوس كرده ‏اى!!


<big>آن دو او را قسم دادند كه به حضرت خبر ندهد، ولى او نپذيرفت. گفتند: هر كارى مى‏ خواهى انجام بده! به خدا قسم در اين صورت براى پيامبر قسم ياد خواهيم كرد و او ما را تصديق مى‏ كند و تو را تكذيب مى ‏نمايد.</big>
پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ او فرمود: اى عایشه، بين من و على فاصله مشو، كه او در راه من از هيچ كس نمى‏ ترسد.


<big>بريده گفت: به خدا قسم من از كنار خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله حركت نخواهم كرد تا آنكه يا آن حضرت بيرون آيد و يا به من اجازه ورود داده شود.</big>
قسم به آنكه جانم به دست اوست او را هيچ مؤمنى دشمن نمى ‏دارد و هيچ كافرى دوست نمى ‏دارد.


<big>سپس به خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و اجازه گرفت و داخل شد و گفت: «پدر و مادرم به قربانت يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر از نزد شما خارج شدند در حالى كه مى‏ گفتند: به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش به سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد».</big>
بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مى ‏رود كه على برود. از يكديگر جدا نمى‏ شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من وارد شوند.


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «تو را به خداى كعبه اين را گفتند؟! خداوند آنچه آنان گفتند -  و سزاوارشان بود كه بگويند -  به من خبر داده بود. آنان را نزد من آوريد».</big>
عايشه گفت: يا رسول ‏اللَّه! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است! پيامبر صلى الله عليه و آله از او روى گرداند، ولى عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مى‏ كنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد!!


<big>آنان را آوردند و حضرت پرسيد: لحظاتى پيش چه گفتيد و چه باعث شد آن سخنان را بگوييد؟ گفتند: «قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، ما چيزى نگفتيم»!</big>
حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم؛ و به زودى از اين مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم.


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: به خدا قسم، اين جوان از شما راستگوتر است، و خدا هم گفته شما را به من خبر داده و درباره اين انكار شما آيه‏ اى از قرآن بر من فرستاده است.</big>
عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا الآن آن را به من خبر نمى‏ دهى تا جلوتر عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است شروع نمايم!!


فرمود: به زودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم.


اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفته و سرعت نموده ‏اى، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مى ‏شود را ترک كنى به پروردگارت كافر شده ‏اى و اجر تو از بين مى ‏رود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشته‏ اى، و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو خواهد بود.


<big>آنگاه آيه ۷۴ سوره توبه را تلاوت فرمود: «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ ...»: «به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان جارى ساختند و تصميم بر كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراحت نبودند جز آنكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مستغنى سازند. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت معذب مى ‏نمايد، و آنان در زمين دوست و ياورى نخواهند داشت».</big>
عايشه قول داد كه آن سِرّ را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبر صلى الله عليه و آله هم آن راز را به او چنين خبر داد:


== <big>سلام ابوبكر و عمر به عنوان «اميرالمؤمنين»</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۴۵. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۶. </ref> ==
خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته، و به من دستور داده كه على را به عنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم، و او را امام آنان قرار دهم و جانشين خود نمايم همان گونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كرده‏ اند. من به سوى خدا مى‏روم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد.
<big>در روز چهاردهم ذى ‏الحجة در سفر حجةالوداع و پس از اتمام اعمال حج، جبرئيل نازل شد و لقب «اميرالمؤمنين» را به عنوان اختصاص به على بن ابى ‏طالب آورد و خود نيز به آن حضرت با همين لقب سلام كرد و عرض كرد:</big>


<big>«السلام عليك يا اميرالمؤمنين».</big>
[[عایشه بنت ابی بکر|عایشه]] بار ديگر قول داد اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش [[حفصه بنت عمر|حفصه]] و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.


<big>على‏ عليه السلام كه متوجه سلام جبرئيل با اين لقب بود درباره آن پرسيد. حضرت پاسخ داد: اين جبرئيل است كه از سوى خداوند تحقق آنچه به من وعده داده را آورده است.</big>
جالب اينكه عايشه در همان روز به حفصه خبر داد و هر يك از آن دو به پدرانشان خبر دادند. ابوبكر و عمر جلسه تشكيل دادند و سراغ منافقين فرستادند و مسئله را به آنان هم خبر دادند.  


<big>اكنون دستور الهى آمد كه بايد بزرگان اصحاب نزد على ‏عليه السلام حضور يابند و به عنوان «اميرالمؤمنين» بر آن حضرت سلام كنند و «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگويند.</big>
آنان با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند:


«محمد مى‏ خواهد امر خلافت را مانند كسرى و قيصر تا آخر روزگار در خاندان خود قرار دهد.


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله كه از منصوب كردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير ترس آن داشت كه او را تكذيب كنند و سخن او را نپذيرند، درباره سلام كردن آنان به عنوان «اميرالمؤمنين» ترس بيشترى داشت، و اين اطمينان الهى بود كه اجراى اين دستور را با نزول آيه ۶ سوره كهف در چنين موقعيتى مؤكد نمود: «فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ اِنْ لَمْ‏يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ اَسَفاً»: «گويى تو مى‏خواهى در اثر اعمال آنان خود را از تأسف و غم و اندوه هلاك كنى، اگر به اين گفتار ايمان نياورند».</big>
نه به خدا قسم! اگر خلافت به على بن ابى‏ طالب برسد براى شما از زندگى نصيبى نخواهد بود، چرا كه محمد طبق ظاهرتان با شما رفتار مى‏ كند، اما على طبق آنچه در دل نسبت به شما دارد عمل مى‏ كند.  


<big>اين بدان معنى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله وظيفه الهى خود را به انجام مى‏ رساند اگر چه مردم سرپيچى كنند.</big>
پس درباره خود و چنين مسئله ‏اى نيک نظر كنيد و هر چه در نظر داريد اعلام كنيد».  


<big>پيرو آن پيامبرصلى الله عليه وآله به بزرگان اصحاب دستور داد تا نزد على‏ عليه السلام بروند و خطاب به آن حضرت «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگويند، تا بدين وسيله در زمان حيات خود از آنان اقرار بر امير بودن على‏ عليه السلام بگيرد.</big>
اين گونه بود كه سرّ پيامبر صلى الله عليه و آله به دست عايشه و حفصه افشا شد، و به دنباله آن خداوند آيات اول تا سوم سوره تحريم را نازل كرد كه خبر از كار آن دو زن مى ‏داد، آنجا كه فرمود:


«وَ اِذْ اَسَرَّ النَّبِىُّ اَلى بَعْضِ اَزْواجِهِ حِديثاً، فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ اَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ اَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ. فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ اَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَليمُ الْخَبيرُ».


<big>سرشناسان اصحاب خدمت على‏ عليه السلام آمدند و با عنوان «اميرالمؤمنين» به آن حضرت سلام كردند. در بين آنها فقط ابوبكر و عمر به عنوان اعتراض به پيامبرصلى الله عليه وآله گفتند:</big>
هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله گفتارى پنهانى به بعضى از همسرانش سپرد. آنگاه كه آن زن راز پيامبر صلى الله عليه و آله را افشا كرد، و خدا پيامبرش را از اين مسئله باخبر نمود، آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود.


<big>آيا اين حقى از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناک شده فرمود: آرى، حقى از طرف خدا و رسولش است. خداوند اين دستور را به من داده است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۱۱-۱۲۰، ۱۵۵. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۳۹، ۱۱۴. مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۲۴. کتاب سلیم: ص۷۳۰.</ref></big>
آن زن (عايشه) از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه كسى افشا كردن مرا به تو خبر داد؟ حضرت فرمود: خداى عليم آگاه به من خبر داد.


<big>ابان مى‏ گويد: سليم گفت: در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله به عده ‏اى كه گِرد هم نشسته بودند برخوردم كه در ميان آنان -  جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابى ‏بكر و عمر بن ابى‏ سلمه و قيس بن سعد بن عباده -  كسى غير از بنى‏ هاشم نبود.</big>
سپس خداوند با آيه چهارم سوره تحريم به پيامبرش خبر داد كه اگر اظهار توبه هم نمايند قلوبشان منحرف است، و اگر بخواهند بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله اقدامى كنند ياور آن حضرت خدا و [[جبرئیل]] و ملائكه و [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین‏ علیه السلام]] هستند.


<big>اميرالمؤمنين‏ عليه السلام پس از بيان اهانت ابوبكر و عمر در غدير فرمود:</big>
آيه چنين است: «اِنْ تَتُوبا اِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَاِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ»:


<big>... از همه اين ها مهم‏تر اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله هشتاد نفر -  كه چهل نفر از عرب و چهل نفر از عجم بودند جمع كرد و اين دو نفر هم در بين آنان بودند، و آن عده به عنوان «اميرالمؤمنين» بر من سلام كردند.</big>
«اگر شما دو نفر نزد خدا توبه كنيد اما قلب‏ هايتان از حق منحرف شده است، و اگر بر ضد او اقدم نماييد بدانيد كه خدا صاحب اختيار اوست و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه بعد از خدا كمک اويند».


<big>سپس فرمود: من شما را شاهد مى‏ گيرم كه على برادر من و وزيرم و وارث من و خليفه ‏ام در امّتم و وصىِّ من در خاندانم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من است. به او گوش فرا دهيد و او را اطاعت كنيد.</big>
وقتى خداوند اين خبر را به پيامبرش داد حضرت آنان را احضار كرد و مسئله افشاى سِرّ خود را از آنان پرسيد و به توطئه منافقين اشاره ‏اى نكرد. آنان قسم ياد كردند كه چنين كارى نكرده ‏اند و راز حضرت را فاش ننموده‏ اند.


<big>در ميان آن عده، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سعد بن ابى ‏وقاص و عبدالرحمان بن عوف و ابوعبيده و سالم و معاذ بن جبل و عده ‏اى از انصار بودند. سپس فرمود: من خدا را بر شما شاهد مى ‏گيرم.</big>
اينجا بود كه آيه هفتم سوره تحريم در [[تکذیب]] آنان نازل شد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»:


<big>سپس على ‏عليه السلام رو به مردم كرد و فرمود: سبحان اللَّه از ابتلا به اين دو نفر و فتنه ايشان يعنى گوساله و سامريشان، كه در قلوب اين امت جا گرفته است!<ref>كتاب سليم: حديث ۱۴.</ref></big>
«اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مى ‏شويد».<ref>ارشاد القلوب: ج ۲ ص۱۱۲-۱۳۵. تفسير فرات: ص ۱۸۵. مجمع البيان: ج ۱ ص ۵۶ . نور الثقلين: ج ۵ ص ۳۷۰ ح ۸ . مناقب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: ج ۲ ص ۳۴۶. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۶۹۷ . الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۶۸. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۷۶. امالى الطوسى: ص ۳۰۲. بحار الانوار: ج ۲۲ ص۲۳۲، ۲۳۹ ح۴، ص۲۴۳ ح۹، ص۲۴۶ ح۱۷ و ج۲۷ ص۲۴۶ ح۱۷ و ج۲۸ ص۹۵-۹۷، ۱۰۶-۱۰۷ و ج۳۰ ص۳۸۳ و ج۳۱ ص۶۴۰ ح۱۵۷. صحیح البخاری: ج۷ ص۱۷ و ج۸ ص۴۴۹. صحیح مسلم: ج۷ ص۲۴. السیرة النبویة (ابن کثیر): ج۴ ص۴۴۹. فتح القدیر شوکانی: ج۵ ص۲۵۰. مجمع الزوائد (هیثمی): ج۷ ص۱۲۶. تفسیر قرطبی: ج۱۸ ص۱۸۷. زاد المسیر (ابن جوزی): ج۸ ص۵۱. مسند احمد: ج۱ ص۳۳ و ج۶ ص۵۲. اينجا</ref>


== <big>سؤال ابوبكر و عمر در غدير</big><ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۱۸.</ref> ==
== ابوبکر و حدیث غدیر<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۱۳۷. اسرار غدير: ص ۲۹۸. چهارده قرن با غدير: ص ۱۱۲.</ref> ==
<big>اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در زمان عثمان اتمام حجتى در مسجد داشتند. از جمله در مورد كارشكنى ابوبكر و عمر در غدير و اعتراضشان به آيات تفسير شده به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمودند:</big>
يكى از [[صحابه]] كه [[حدیث غدیر]] را نقل كرده ابوبكر بن ابى‏ قحافه تيمى (م ۱۳ ق) است.


<big>ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: يا رسول اللَّه، آيا اين آيات به خصوص درباره على است؟! فرمود: آرى، درباره او و جانشينانم تا روز قيامت است. گفتند: يا رسول اللَّه، آنان را براى ما بيان فرما. فرمود: برادرم و وزيرم و وارثم و وصيّم و جانشينم در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من على، سپس پسرم حسن، سپس پسرم حسين، سپس نُه نفر از فرزندان پسرم حسين، يكى پس از ديگرى، كه قرآن با آنان و آنان با قرآنند. نه آن ها از قرآن جدا مى ‏شوند و نه قرآن از ايشان جدا مى ‏شود تا بر سر حوض بر من وارد شوند.</big>
ابن‏ عقده در «حديث الولاية» و ابوبكر جعابى «نخب المناقب» و منصور رازى در كتابى كه در موضوع غدير نوشته، حديث غدير را از ابوبكر روايت كرده‏ اند. همچنين شمس ‏الدين جزرى در «اسنى المطالب» او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.<ref>اسنى المطالب (شمس ‏الدين جزرى): ص ۳. </ref>


<big>همه حاضرين در مسجد و مجلس مناشده گفتند: آرى به خدا قسم، همه آنچه گفتى دقيقاً شنيديم و حاضر بوديم.<ref>كتاب سليم: ح ۱۱. </ref></big>
همچنين روزى ابوبكر براى توجيه [[غصب خلافت]] نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده، و من شهادت مى ‏دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطالب اقرار مى‏ نمايم، و در زمان پيامبر هم به عنوان [[امیرالمؤمنین (لقب)|امیرالمؤمنین]] بر تو سلام كردم ... .<ref>بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸. </ref>


== <big>شبهه در نسبت غدير به امر الهى</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۱۳۸. </ref> ==
== سخنان ابوبكر و عمر پس از بيعت در غدير<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۴۲، ۴۴۵. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۲۱.</ref> ==
<big>پس از اتمام خطبه غدير و بيعت همگانى با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، سومين روش در شبهه‏ اندازى نسبتِ ساختگى بودن مراسم غدير از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله و نسبت غير حقيقى آن به خدا بود. اين مطلب را منافقين رسماً دامن زدند و علناً بر زبان آوردند. مطرح كنندگان اصلى اين جسارت ابوبكر و عمر بودند كه قبلاً نيز هنگام بيعت چنين سخنانى را بر زبان آوردند.</big>
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ . يُخادِعُونَ اللَّه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ.


<big>كيفيت به ميان آوردن اين شايعه هم در اين قالب بود كه «خدا به او امر نكرده و اين مطلبى است كه از پيش خود ساخته و به خدا نسبت مى ‏دهد»، كه در عربى از آن با كلمه «تَقَوُّل» ياد مى‏ شود، و سپس كلمه «كذّاب» را هم به آن افزودند، و براى توجيه علت اين «تقوُّل» هدف شرافت دادن به پسر عمويش را مطرح كردند.</big>
فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ.


<big>آنچه ابوبكر و عمر در اين باره شايع كردند و با كلماتشان به تخريب اذهان مردم پرداختند عبارت بود از:</big>
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ. وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ.


<big>لا وَ اللَّهِ ما اَمَرَهُ اللَّهُ بِهذا، وَ ما هُوَ اِلاّ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ! اِنَّ مُحَمَّداً كَذّابٌ عَلى رَبِّهِ وَ ما اَمَرَهُ اللَّهُ بِهذا فى عَلِىٍّ! وَ اللَّهِ ما هذا مِنْ تِلْقاءِ اللَّهِ وَ لكِنَّهُ اَرادِ اَنْ يُشَرِّفَ ابْنَ عَمِّهِ:</big>
اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»<ref>بقره/۸-۱۵.</ref>:


<big>نه به خدا قسم، خدا او را به اين مطلب امر نكرده است؛ و اين نيست مگر چيزى كه به ناحق به خدا نسبت مى‏ دهد! محمد بر پروردگارش دروغ مى ‏بندد و خداوند چنين دستورى درباره على به او نداده است! به خدا قسم اين مطلب از جانب خدا نيست، و او قصد دارد پسر عمويش را شرافت دهد.</big>
«از مردم كسانى هستند كه مى‏ گويند: ما ايمان آورديم به خداوند، ولى آنان ايمان ندارند. با خدا مكر و حيله مى‏ كنند و با آنان كه ايمان آوردند حيله مى ‏كنند، ولى جز خودشان كسى را گول نمى ‏زنند اما خودشان درک نمى‏ كنند.


<big>اين توطئه و شبهه فوراً از سوى خداوند تعالى در نطفه خفه شد و ده آيه از سوره حاقّه در تأييد پيامبرصلى الله عليه وآله و وَحْيانى بودن غدير نازل شد و بنيانى محكم براى غدير را تا ابديت در متن قرآن پايه گذارى كرد.</big>
در قلوب آنان مرض است، خداوند هم اين مرض را بيشتر كرده و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى‏ گويند. آنگاه كه به آنان گفته مى‏ شود در زمين فساد نكنيد مى‏ گويند: ما اصلاح كنندگانيم.


بدانيد كه آنان فساد كننده هستند ولى خودشان نمى ‏فهمند. هنگامى كه به آنان گفته مى ‏شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى‏ گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟


<big>آيات 43 تا 52 سوره حاقه كه مى ‏فرمايد: «تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الاَقاويلِ. لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ اَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ. وَ اِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ. اِنّا لَنَعْلَمُ اَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ وَ اِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرينَ. وَ اِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ. فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ»:</big>
بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى ‏دانند. هنگامى كه [[ایمان]] آورندگان را ملاقات كنند مى‏ گويند:


<big>«نازل شده از پروردگار عالم است. اگر بعضى گفته ‏ها را به ناحق به ما نسبت دهد دست راست او را مى ‏گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم، و هيچ يک از شما نمى ‏تواند ما را از چنين برخوردى مانع شود. اين يادمانى براى متقين است.</big>
ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى‏ گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را [[استهزاء]] مى‏ كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى‏ گيرد و به آنان مهلت مى‏ دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».


<big>ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگان وجود دارند. اين حسرت بر كافران است و يقين حقيقى است. پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو».</big>
ابوبكر گفت: يا رسول ‏اللَّه! به خدا قسم به هيچ چيز اهميت نداده ‏ام به اندازه ‏اى كه به اين بيعت اهميت مى‏ دهم.


من اميدوار شدم كه خداوند با اين [[بیعت]] در قصرهاى [[بهشت]] براى من جاى وسيعى در نظر بگيرد، و مرا از بهترين وارد شوندگان و ساكنين آن قرار دهد!!


<big>پاسخى كه اين آيات به شايعه نسبت نداشتن غدير به خداوند مى ‏داد اين گونه بود كه مى‏ فرمايد:</big>
پس از اتمام خطبه غدير و مراسم بيعت همگانى به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله، وقتى ابوبكر و عمر از خيمه بيعت فاصله گرفتند شعله ‏هاى كينه زبانه كشيد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص۱۲۶، ۱۶۹، ۲۴۸ و ج۳۷ ص۱۲۰، ۳۱۱. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۳۶.</ref>


<big>«ولايت على نازل شده از پروردگار عالم است. اگر محمد بعضى از گفته ‏ها را به ناحق به ما نسبت دهد ما دست راست او را مى‏ گيرم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم، و هيچكس از شما نمى ‏تواند مانع چنين كارى شود. ولايت على يادآورى براى متقين در عالم است، و ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگانى نسبت به ولايت على وجود دارد كه ابوبكر و عمر هستند. على حسرت بر كافران است و ولايت او يقينِ حقيقى است. پس اى محمد، با نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو و او را شكر كن بر اين فضيلتى كه به تو عنايت كرده است».<ref>بحار الانوار: ج ۹ ص ۲۲۸ و ج ۲۴ ص ۳۳۷ و ج ۳۶ ص۱۰۱، ۱۴۹ و ج۳۷ ص۱۲۰، ۱۶۰. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۴۱، ۱۹۶.</ref></big>
ابوبكر به عمر گفت: واقعاً كرامت بزرگى براى على تدارک ديده است! عمر نگاه تندى به او كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابداً سخن او را نمى ‏پذيرم و از او اطاعت نمى ‏كنم».


== <big>شيطانِ انسىِ پيامبرصلى الله عليه وآله</big><ref>غدير در قرآن: ج ۲ ص۳۷۴، ۳۷۷، ۳۷۸، ۳۸۰.</ref> ==
سپس دوشادوش يكديگر به راه افتادند در حالى كه مى‏ گفتند: «هرگز درباره آنچه گفت تسليم او نخواهيم شد».
<big>يكى از آيات تضمين شده در خطبه غدير آيه ۱۱۲ سوره انعام است:</big>


<big>«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ»:</big>
آنان در حالى كه دست در دست يكديگر داشتند مى ‏گفتند: «هرگز چيزى از آنچه گفت برايش با سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد. اين قدر كه مقام پسر عمويش را بالا مى ‏برد هنوز به آرزوى خود نرسيده.


<big>«اين گونه است كه براى هر پيامبرى دشمنى از انس و جن قرار مى‏ دهيم كه به يكديگر سخنان زينت شده را از روى غرور الهام مى‏ كنند، و اگر پروردگار تو بخواهد نمى‏ توانند آن را انجام دهند، پس آنان را با افترائشان به حال خود واگذار».</big>
اگر مى ‏توانست او را پيامبر قرار مى داد.


اگر هلاک شود بين او و اهدافش فاصله مى ‏اندازيم».


جبرئيل خبر اين دهن كجى آنان را به پيامبرصلى الله عليه وآله داد و آيه ۹۱ و ۹۲ سوره نحل را درباره آنان نازل كرد:


<big>پيامبرصلى الله عليه وآله هم در خطبه غدير فرمود: الا انَّ اعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ الْغاوُونَ اخْوانُ الشَّياطينَ، يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً:</big>
«وَ اَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ اِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الاَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً اِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ اَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ»:


<big>بدانيد كه دشمنان ايشان سُفهاى گمراه و برادران شياطين‏ اند، كه سخنان باطل ظاهر فريب را از روى غرور به يكديگر مى ‏رسانند.<ref>اسرار غدير: ص ۱۵۱ بخش ۷. </ref></big>
«به پيمان خدا وفا كنيد هر گاه عهد كرديد و قسم ‏ها را بعد از مؤكد كردن آن نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود ضامن و شاهد قرار داده‏ ايد. خدا مى‏ داند شما چه مى‏ كنيد. مانند آن زنى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از تابيدنِ محكم باز مى ‏كند، كه عهد و قسم ‏ها را براى فريب يكديگر به كار بريد».


در همان حال جوانى از انصار به نام «بُريده اَسلَمى» سخنان ابوبكر و عمر را مى‏ شنيد. او به آنان گفت:


مگر پيامبر صلى الله عليه و آله چه فرموده كه شما گفتيد: «به سلامتى انجام نمى‏ شود»؟! ابوبكر و عمر به او گفتند: «تو را چه به اين سخنان؟! سراغ كارت برو»!


<big>مى‏ بينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه غدير دشمنان و امامانشان را «اخوان الشياطين» نام نهاده و با ملاحظه دنباله كلام (يُوحِى بَعْضُهُمْ ...) اقتباس آن از آيه روشن است، چرا كه در آيه عبارت چنين است:</big>
بريده گفت: «به خدا قسم براى خدا و رسولش دلسوزانه رفتار نكرده ‏ام اگر از كنار اين مطلب بگذرم! به خدا قسم سخن شما را شنيدم و آنچه را گفتيد به اطلاع پيامبر صلى الله عليه و آله خواهم رساند».<ref>التحصين (ابن طاووس): ص ۵۳۷ . الاصول الستةعشر، كتاب سلام بن ابى‏ عمرة: ص ۱۱۸. </ref>


<big>«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ»: «و اين گونه ما قرار داديم براى هر پيامبرى دشمنى كه شياطين جن و انس هستند».</big>
آن دو او را قسم دادند كه به حضرت خبر ندهد، ولى او نپذيرفت. گفتند: هر كارى مى‏ خواهى انجام بده! به خدا قسم در اين صورت براى پيامبر قسم ياد خواهيم كرد و او ما را تصديق مى‏ كند و تو را تكذيب مى ‏نمايد.


<big>نتيجه اين اقتباس آن است كه دشمن پيامبرصلى الله عليه وآله از انسان‏ها همين دشمنان امامانند كه با آن شياطين برادر و متحدند.</big>
بريده گفت: به خدا قسم من از كنار خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله حركت نخواهم كرد تا آنكه يا آن حضرت بيرون آيد و يا به من اجازه ورود داده شود.


سپس به خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اجازه گرفت و داخل شد و گفت:


«پدر و مادرم به قربانت يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر از نزد شما خارج شدند در حالى كه مى‏ گفتند: به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش به سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد».


<big>حديثى از امام صادق ‏عليه السلام در اين باره پرده از همه ابهامات بر مى‏دارد و اين دشمنان پيامبرصلى الله عليه وآله را معرفى مى‏ كند، آنجا كه فرمود:</big>
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو را به خداى كعبه اين را گفتند؟! خداوند آنچه آنان گفتند -  و سزاوارشان بود كه بگويند -  به من خبر داده بود. آنان را نزد من آوريد».


<big>ما بَعَثَ اللَّه رَسُولاً الاّ وَ فى وَقْتِهِ شَيْطانانِ يُؤْذِيانِهِ وَ يَفْتِنانِهِ وَ يُضِلانِ النّاسَ بَعْدَهُ ... . وَ امّا صاحِبا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وآله فَحَبْتَرُ وَ زَريقُ:</big>
آنان را آوردند و حضرت پرسيد: لحظاتى پيش چه گفتيد و چه باعث شد آن سخنان را بگوييد؟ گفتند: «قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، ما چيزى نگفتيم»!


<big>خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده مگر آنكه در زمان او دو شيطان بوده‏ اند كه او را اذيت كرده ‏اند و براى او فتنه ايجاد كرده‏ اند و مردم را بعد از او گمراه كرده ‏اند... .</big>
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا قسم، اين جوان از شما راستگوتر است، و خدا هم گفته شما را به من خبر داده و درباره اين انكار شما آيه‏ اى از قرآن بر من فرستاده است.


<big>و دو شيطان زمان حضرت محمد صلى الله عليه وآله ابوبكر و عمر بودند.<ref>بحار الانوار: ج ۱۳ ص ۲۱۲ ح ۵ و ج ۳۰ ص ۱۸۶ ح ۴۵ و ج ۳۱ ص ۶۰۱ ح ۴۱. در روايات بسيارى »حَبْتَر« كنايه از ابوبكر و »زَريق« كنايه از عمر آمده است.</ref></big>
آنگاه آيه ۷۴ سوره توبه را تلاوت فرمود: «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ ...»:


«به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان جارى ساختند و تصميم بر كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراحت نبودند جز آنكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مستغنى سازند. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به [[عذاب اصحاب صحیفه ملعونه|عذاب]] دردناكى در دنيا و آخرت معذب مى ‏نمايد، و آنان در زمين دوست و ياورى نخواهند داشت».


== سلام ابوبكر و عمر به عنوان «اميرالمؤمنين»<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۴۵. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۶. </ref> ==
در روز چهاردهم ذى ‏الحجة در سفر [[حجةالوداع]] و پس از اتمام اعمال حج، [[جبرئیل]] نازل شد و لقب «[[امیرالمؤمنین (لقب)|امیرالمؤمنین]]» را به عنوان اختصاص به [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی بن ابی ‏طالب علیهماالسلام]] آورد و خود نيز به آن حضرت با همين لقب سلام كرد و عرض كرد:


<big>جالب است كه بدانيم اولى صراحتاً بر فراز منبر گفت: انَّ لى شَيْطاناً يَعْتَرينى<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۴۹۵. </ref>: من شيطانى دارم كه بر من عارض مى‏شود. بنابراين تعجبى نخواهد داشت اگر بدانيم كه ابليس از روز غدير نگرانى‏ هاى خود را با وعده‏ هاى همين شياطين انسى اطراف پيامبرصلى الله عليه وآله رفع كرد، تا آنجا كه به شياطين زير دست خود گفت: نگران نباشيد كه اصحاب او به من وعده داده ‏اند كه به هيچ يك از گفته ‏هاى او اقرار نكنند، و آنان هرگز اين وعده خود را نمى‏ شكنند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۲۰، ۱۶۸. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۲۵، ۱۳۵.</ref></big>
«السلام عليک يا اميرالمؤمنين».


على‏ عليه السلام كه متوجه سلام جبرئيل با اين لقب بود درباره آن پرسيد. حضرت پاسخ داد: اين جبرئيل است كه از سوى خداوند تحقق آنچه به من وعده داده را آورده است.


اكنون دستور الهى آمد كه بايد بزرگان اصحاب نزد على ‏عليه السلام حضور يابند و به عنوان «اميرالمؤمنين» بر آن حضرت سلام كنند و «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند.


<big>در كنار اين حقيقت، مسئله غرور و سخنان فريبنده است كه در آيه به آن اشاره شده است. ابزار كار اغوا كنندگان مردم، كلمات ظاهرفريب است كه با آن ساده‏ لوحان را گول مى ‏زنند و قلوب آنان را در چنگ خود مى‏ گيرند، و اهداف باطل خود را با سخنان حق به جانب و به ظاهر زيبا در فكر مردم اشراب مى‏ كنند و جاى مى ‏دهند.</big>
پيامبر صلى الله عليه و آله كه از منصوب كردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير ترس آن داشت كه او را [[تکذیب]] كنند و سخن او را نپذيرند، درباره سلام كردن آنان به عنوان «اميرالمؤمنين» ترس بيشترى داشت، و اين اطمينان الهى بود كه اجراى اين دستور را با نزول آيه ۶ سوره كهف در چنين موقعيتى مؤكد نمود:


<big>اين روندِ به كارگيرىِ «زُخْرُفَ الْقَوْلِ» ادامه يافت تا پس از پيامبرصلى الله عليه وآله حساب‏ شده ‏ترين كلمات براى پايمال كردن حق اهل ‏بيت ‏عليهم السلام به كار گرفته شد. آنگاه كه فدک را غصب كردند از يک سو دست به دامان «ارث نگذاشتن انبياء» شدند، و از سوى ديگر صرف درآمد فدک در راه رزمندگان را مطرح كردند. آنان غصب فدک را به گونه ‏اى جلوه دادند كه مردم غصب فدک را به حساب تقدس آنان و احياى حق از بين رفته مسلمانان بگذارند.</big>
«فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ اِنْ لَمْ‏يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ اَسَفاً»: «گويى تو مى‏ خواهى در اثر اعمال آنان خود را از تأسف و غم و اندوه هلاک كنى، اگر به اين گفتار [[ایمان]] نياورند».


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[قرآن]] /  آيه «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ...».</big>
اين بدان معنى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه الهى خود را به انجام مى‏ رساند اگر چه مردم سرپيچى كنند.


== <big>عِجل امّت: ابوبكر</big><ref>غدير در قرآن: ج ۲ ص۶۰-۶۲.</ref> ==
پيرو آن پيامبر صلى الله عليه و آله به بزرگان اصحاب دستور داد تا نزد على‏ عليه السلام بروند و خطاب به آن حضرت «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند، تا بدين وسيله در زمان حيات خود از آنان اقرار بر امير بودن على‏ عليه السلام بگيرد.
<big>يكى از 18 آيه‏اى كه در خطبه غدير به صراحت تفسير شده آيه ۲۲ سوره مجادله است. آنجا كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:</big>


<big>الا انَّ اوْلِياءَهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللَّه فى كِتابِهِ، فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّه وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّه وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ، أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِىَ اللَّه عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّه أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّه هُمُ الْمُفْلِحُونَ»<ref>مجادله/۲۲.</ref></big>:  
سرشناسان اصحاب خدمت على‏ عليه السلام آمدند و با عنوان «اميرالمؤمنين» به آن حضرت سلام كردند. در بين آنها فقط ابوبكر و [[عمر بن خطاب|عمر]] به عنوان اعتراض به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند:


<big>«بدانيد كه اولياى اهل‏ بيت كسانى‏ اند كه خداوند در كتابش آنان را ياد كرده و فرموده است: «نمى ‏يابى قومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند، و در عين حال با كسانى كه با خدا و رسولش ضديت دارند روى دوستى داشته باشند، اگر چه پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا فاميلشان باشند. آنانند كه ايمان بر قلب‏ هايشان ثبت شده و خداوند با روح خود آنان را مؤيد داشته، و آنان را وارد بهشتى مى‏ كند كه نهرها در آن جارى است و در آن دائمى ‏اند. خدا از آنان راضى است و آنان از خدا راضى ‏اند. اينان حزب خدايند، و حزب خداوند رستگارانند».<ref>اسرار غدير: ص ۱۵۱ بخش ۷. </ref></big>
آيا اين حقى از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناک شده فرمود: آرى، حقى از طرف خدا و رسولش است. خداوند اين دستور را به من داده است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۱۱-۱۲۰، ۱۵۵. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۳۹، ۱۱۴. مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۲۴. کتاب سلیم: ص۷۳۰.</ref>


[[ابان بن تغلب|ابان]] مى‏ گويد: [[سلیم بن قیس هلالی (ابوصادق)|سلیم]] گفت: در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به عده ‏اى كه گِرد هم نشسته بودند برخوردم كه در ميان آنان -  جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابى ‏بكر و عمر بن ابى‏ سلمه و قيس بن سعد بن عباده -  كسى غير از بنى‏ هاشم نبود.


اميرالمؤمنين‏ عليه السلام پس از بيان اهانت ابوبكر و عمر در غدير فرمود:


<big>در مورد مسئله برائت كه در آيه اشاره شده، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مى ‏فرمايد:</big>
... از همه اين ها مهم‏تر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله هشتاد نفر -  كه چهل نفر از عرب و چهل نفر از عجم بودند جمع كرد و اين دو نفر هم در بين آنان بودند، و آن عده به عنوان «اميرالمؤمنين» بر من سلام كردند.


<big>هر كس ولايت موسى و هارون را پذيرفت و از دشمنان آنان بيزارى جست از گوساله و سامرى بيزارى جسته است، و هر كس ولايت عجل و سامرى را پذيرفت و از دشمنان آن دو بيزارى جست، از موسى و هارون بيزارى جسته در حالى كه خود هم ندانسته است. هر كس ولايت پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل‏ بيتش را بپذيرد و ولايت مرا داشته باشد و از دشمن من بيزارى جسته باشد از آن دو نفر (ابوبكر و عمر) بيزارى جسته است، و هر كس از دشمن آن دو نفر بيزارى بجويد از پيامبرصلى الله عليه وآله بيزارى جسته است در حالى كه خود متوجه نيست.<ref>كتاب سليم: ص ۴۴۲ ح ۶۷. </ref></big>
سپس فرمود: من شما را شاهد مى‏ گيرم كه على برادر من و وزيرم و وارث من و خليفه ‏ام در امّتم و وصىِّ من در خاندانم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من است. به او گوش فرا دهيد و او را اطاعت كنيد.


== <big>عدم اعتراض ابوبكر به غديريّه حسّان</big><ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص۴۷۶، ۴۸۳.</ref> ==
در ميان آن عده، ابوبكر و عمر و [[عثمان بن عفّان|عثمان]] و [[طلحة بن عبیدالله تمیمی|طلحه]] و [[زبیر بن عوام قرشی|زبیر]] و [[سعد بن ابی وقاص (ابواسحاق)|سعد بن ابی ‏وقاص]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] و [[ابوعبیده جرّاح|ابوعبیده]] و [[سالم مولی ابی حذیفه|سالم]] و [[معاذ بن جبل]] و عده ‏اى از [[انصار]] بودند.
<big>يكى از وجوه دلالت حديث غدير بر امامت و جانشينى، شعر حسّان بن ثابت است. قضيه شعر سرودن حسّان بن ثابت در روز غدير خم، در مقابل و به اذن پيامبرصلى الله عليه وآله را شمارى از بزرگان اهل‏ سنت نقل كرده ‏اند. نكته‏ اى كه در اينجا قابل ذكر است تقرير خلفاى سه ‏گانه نسبت به اين شعر است.</big>


<big>شكى نيست وقتى كه حسّان شعرش را در روز غدير خم خواند خلفاى سه‏ گانه حاضر بودند. در هيچ جا نقل نشده كه يكى از اين سه تن به حسّان و شعرش اعتراضى كرده باشد. با اينكه خليفه دوم از ميان اين سه خليفه در موارد متعدد بسيار اعتراض مى‏ كرد. اين نشان مى‏ دهد كه نزد اين سه خليفه، مانند ديگر مسلمانان حاضر در روز غدير، «مَولى» در حديث غدير به معناى «امام» و «هادى» بوده است.</big>
سپس فرمود: من خدا را بر شما شاهد مى ‏گيرم.


== <big>عذاب ابوبكر</big><ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۴۵. </ref> ==
سپس على ‏عليه السلام رو به مردم كرد و فرمود: سبحان اللَّه از ابتلا به اين دو نفر و فتنه ايشان يعنى گوساله و سامريشان، كه در قلوب اين امت جا گرفته است!<ref>كتاب سليم: حديث ۱۴.</ref>
<big>از جمله آياتى كه در سفر [[حجةالوداع]] و پيش از اتمام مراسم حج در مورد صحيفه ملعونه اول و اِخبار خداوند از آن بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد اين آيه بود:</big>


<big>«وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِى وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»<ref>زخرف/۳۷، ۳۸.</ref>: «و چنين كسانى آنان را از راه راست مانع مى ‏شوند و گمان مى‏ كنند كه هدايت يافته ‏اند. تا هنگامى كه نزد ما مى‏ آيد خواهد گفت: اى كاش بين من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، و چه بد قرينى بودى».</big>
== سؤال ابوبكر و عمر در غدير<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۱۸.</ref> ==
اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در زمان عثمان اتمام حجتى در مسجد داشتند. از جمله در مورد كارشكنى ابوبكر و عمر در غدير و اعتراضشان به آيات [[تفسیر آیات در خطابه غدیر|تفسیر]] شده به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمودند:


<big>به فرموده امام باقرعليه السلام منظور ابوبكر و عمر است<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۵۶ ح ۱۴. </ref> كه در دنيا آنچه خواستند كردند و در آخرت كه نتيجه طولانى اعمال خود را مى ‏بينند از يكديگر بيزارى مى‏ جويند.</big>
ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: يا رسول اللَّه، آيا اين آيات به خصوص درباره على است؟!


<big>آن دو كه در دنيا نزديک ‏ترين افراد نسبت به يكديگر بودند و اساس صحيفه را به يارى هم بنيان گذاشتند، آن روز آرزوى فاصله مشرق تا مغرب نسبت به يكديگر خواهند داشت و با كلمه «بئس الْقَرِينُ» هر یک ديگرى را از خود مى ‏راند.</big>
فرمود: آرى، درباره او و جانشينانم تا روز قيامت است. گفتند: يا رسول اللَّه، آنان را براى ما بيان فرما.


<big>و در آخر مى ‏فرمايد: «أَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ»، در پايان حديث امام باقرعليه السلام خوانديم كه تابع و متبوع و اصول و فروعِ ظلم در عذاب مشترک خواهند بود، اگر چه هر كس به درجه‏ اى كه اعمالش اقتضا كند سزاى آن را خواهد ديد.<ref>بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۱۹ و ج ۳۱ ص ۶۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۵۳ ح ۱۳۳. </ref></big>
فرمود: برادرم و وزيرم و وارثم و وصيّم و جانشينم در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من على، سپس پسرم حسن، سپس پسرم حسين، سپس نُه نفر از فرزندان پسرم حسين، يكى پس از ديگرى، كه قرآن با آنان و آنان با قرآنند.


== <big>عكس‏ العمل ابوبكر در برابر فضائل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام</big><ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۸۸. </ref> ==
نه آن ها از [[ارتباط غدیر با قرآن|قرآن]] جدا مى ‏شوند و نه قرآن از ايشان جدا مى ‏شود تا بر سر حوض بر من وارد شوند.
<big>نزديک غروب روز بيستم ذى‏ الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبرصلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى ‏فرمايد.</big>


<big>در آن لحظات عده ‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبكر و عمر و مغيره و عده ‏اى ديگر از منافقين نيز در ميان آنان بودند.</big>
همه حاضرين در [[مسجد]] و مجلس مناشده گفتند: آرى به خدا قسم، همه آنچه گفتى دقيقاً شنيديم و حاضر بوديم.<ref>كتاب سليم: ح ۱۱. </ref>


<big>حارث بن نعمان فهرى از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى ‏آمد.</big>
== شبهه در نسبت غدير به امر الهى<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۱۳۸. </ref> ==
پس از اتمام [[خطبه غدیر]] و بيعت همگانى با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، سومين روش در شبهه‏ اندازى نسبتِ ساختگى بودن مراسم غدير از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و نسبت غير حقيقى آن به خدا بود. اين مطلب را [[منافقین]] رسماً دامن زدند و علناً بر زبان آوردند. مطرح كنندگان اصلى اين جسارت ابوبكر و عمر بودند كه قبلاً نيز هنگام بيعت چنين سخنانى را بر زبان آوردند.


<big>در اين حال پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود:</big>
كيفيت به ميان آوردن اين شايعه هم در اين قالب بود كه «خدا به او امر نكرده و اين مطلبى است كه از پيش خود ساخته و به خدا نسبت مى ‏دهد»، كه در عربى از آن با كلمه «تَقَوُّل» ياد مى‏ شود، و سپس كلمه «كذّاب» را هم به آن افزودند، و براى توجيه علت اين «تقوُّل» هدف شرافت دادن به پسر عمويش را مطرح كردند.


<big>انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:</big>
آنچه ابوبكر و عمر در اين باره شايع كردند و با كلماتشان به تخريب اذهان مردم پرداختند عبارت بود از:


<big>در تو شباهتى به عيسى بن مريم ‏عليه السلام وجود دارد. اگر نبود كه گروه‏ هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى ‏گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى‏ گذشتى خاک پاى تو را بر مى ‏داشتند و بدان تبرک مى‏ جستند.</big>
لا وَ اللَّهِ ما اَمَرَهُ اللَّهُ بِهذا، وَ ما هُوَ اِلاّ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ! اِنَّ مُحَمَّداً كَذّابٌ عَلى رَبِّهِ وَ ما اَمَرَهُ اللَّهُ بِهذا فى عَلِىٍّ! وَ اللَّهِ ما هذا مِنْ تِلْقاءِ اللَّهِ وَ لكِنَّهُ اَرادِ اَنْ يُشَرِّفَ ابْنَ عَمِّهِ:


نه به خدا قسم، خدا او را به اين مطلب امر نكرده است؛ و اين نيست مگر چيزى كه به ناحق به خدا نسبت مى‏ دهد! محمد بر پروردگارش دروغ مى ‏بندد و خداوند چنين دستورى درباره على به او نداده است! به خدا قسم اين مطلب از جانب خدا نيست، و او قصد دارد پسر عمويش را شرافت دهد.


اين توطئه و شبهه فوراً از سوى خداوند تعالى در نطفه خفه شد و ده آيه از سوره حاقّه در تأييد پيامبر صلى الله عليه و آله و وَحْيانى بودن غدير نازل شد و بنيانى محكم براى غدير را تا ابديت در متن قرآن پايه گذارى كرد.


<big>شنيدن اين منقبت بر [[منافقين]] گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!</big>
آيات ۴۳ تا ۵۲ سوره حاقه كه مى ‏فرمايد:


<big>ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!</big>
«تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الاَقاويلِ. لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ اَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ. وَ اِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ.


<big>در ادامه ساير منافقين و به خصوص حارث فهرى برخاستند و جسارت كردند و ماجراى حارث فهرى و [[سنگ آسمانى]] اتفاق افتاد.</big>
اِنّا لَنَعْلَمُ اَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ وَ اِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرينَ. وَ اِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ. فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ»:


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[حارث بن نعمان فهرى]].</big>
«نازل شده از پروردگار عالم است. اگر بعضى گفته ‏ها را به ناحق به ما نسبت دهد دست راست او را مى ‏گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم، و هيچ يک از شما نمى ‏تواند ما را از چنين برخوردى مانع شود. اين يادمانى براى متقين است.


== <big>عمر، شيطانِ ابوبكر</big><ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۲۴۴، ۲۵۳.</ref> ==
ما مى‏ دانيم كه در ميان شما [[تکذیب]] كنندگان وجود دارند. اين حسرت بر كافران است و يقين حقيقى است. پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو».
<big>از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و پيش از اتمام مراسم حج در مورد صحيفه ملعونه اول و اِخبار خداوند از آن بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد اين آيه بود:</big>


<big>«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ. وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِى وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»<ref>زخرف/۳۶-۳۸.</ref></big>:
پاسخى كه اين آيات به شايعه نسبت نداشتن غدير به خداوند مى ‏داد اين گونه بود كه مى‏ فرمايد:


<big>«هركس از ذكر خداوند رحمان غافل شود شيطانى را براى او بر مى‏ انگيزيم كه قرين او خواهد بود. و چنين كسانى آنان را از راه راست مانع مى ‏شوند و گمان مى ‏كنند كه هدايت يافته ‏اند.</big>
«ولايت على نازل شده از پروردگار عالم است. اگر محمد بعضى از گفته ‏ها را به ناحق به ما نسبت دهد ما دست راست او را مى‏ گيرم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم، و هيچكس از شما نمى ‏تواند مانع چنين كارى شود.


<big>تا هنگامى كه نزد ما مى‏ آيد خواهد گفت: اى كاش بين من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، و چه بد قرينى بودى».</big>
ولايت على يادآورى براى متقين در عالم است، و ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگانى نسبت به ولايت على وجود دارد كه ابوبكر و عمر هستند.


على حسرت بر كافران است و ولايت او يقينِ حقيقى است. پس اى محمد، با نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو و او را شكر كن بر اين فضيلتى كه به تو عنايت كرده است».<ref>بحار الانوار: ج ۹ ص ۲۲۸ و ج ۲۴ ص ۳۳۷ و ج ۳۶ ص۱۰۱، ۱۴۹ و ج۳۷ ص۱۲۰، ۱۶۰. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۴۱، ۱۹۶.</ref>


== شيطانِ انسىِ پيامبر صلى الله عليه و آله<ref>غدير در قرآن: ج ۲ ص۳۷۴، ۳۷۷، ۳۷۸، ۳۸۰.</ref> ==
يكى از آيات تضمين شده در [[خطبه غدیر]] آيه ۱۱۲ سوره انعام است:


<big>اين قسمت از آيه: «نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ» كه در مورد اصحاب صحيفه نازل شده، به صراحت در سخن ابوبكر آمده است كه بارها اين گفته را بر فراز منبر تكرار مى‏ كرد:</big>
«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ»:


<big>«انَّ لى شَيْطاناً يَعْتَرينى، فَانِ اسْتَقَمْتُ فَاعينُونى وَ انْ زِغْتُ فَقَوِّمُونى»: «مرا شيطانى است كه بر من عارض مى ‏شود! اگر راه درست پيمودم مرا يارى كنيد، و اگر انحراف پيدا كردم مرا به راه درست باز گردانيد»!<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۴۹۵. </ref></big>
«اين گونه است كه براى هر پيامبرى دشمنى از انس و جن قرار مى‏ دهيم كه به يكديگر سخنان زينت شده را از روى غرور الهام مى‏ كنند، و اگر پروردگار تو بخواهد نمى‏ توانند آن را انجام دهند، پس آنان را با افترائشان به حال خود واگذار».


پيامبر صلى الله عليه و آله هم در [[خطبه غدیر]] فرمود: الا انَّ اعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ الْغاوُونَ اخْوانُ الشَّياطينَ، يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً:


بدانيد كه دشمنان ايشان سُفهاى گمراه و برادران شياطين‏ اند، كه سخنان باطل ظاهر فريب را از روى غرور به يكديگر مى ‏رسانند.<ref>اسرار غدير: ص ۱۵۱ بخش ۷. </ref>


<big>عمر نيز شخصاً به اين مسئله اقرار كرده كه منظور ابوبكر از اين «شيطان» من بودم، آنجا كه به معاويه نامه‏ اى سِرّى مى‏ نويسد و اسرار غصب خلافت را با او در ميان مى‏ گذارد و از جمله مى‏ گويد:</big>
مى‏ بينيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خطابه غدير دشمنان و امامانشان را «اخوان الشياطين» نام نهاده و با ملاحظه دنباله كلام (يُوحِى بَعْضُهُمْ ...) [[اقتباس]] آن از آيه روشن است، چرا كه در آيه عبارت چنين است:


<big>ابوبكر بر فراز منبر گفت: «بدانيد كه مرا شيطانى است كه بر من عارض مى‏ شود»، و از اين شيطان غير مرا قصد نكرده بود!<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۹۲.</ref></big>
«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ»: «و اين گونه ما قرار داديم براى هر پيامبرى دشمنى كه شياطين جن و انس هستند».


نتيجه اين اقتباس آن است كه دشمن پيامبر صلى الله عليه و آله از انسان‏ها همين دشمنان امامانند كه با آن شياطين برادر و متحدند.


حديثى از [[امام صادق ‏علیه السلام]] در اين باره پرده از همه ابهامات بر مى‏دارد و اين دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله را معرفى مى‏ كند، آنجا كه فرمود:


<big>در روايت امام باقرعليه السلام «إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ»<ref>مجادله/۱۰.</ref>به عمر تفسير شده است.<ref>بحار الانوار: ج ۱۷ ص ۲۹ ح ۷ و ج ۲۸ ص ۸۵ و ج ۳۷ ص ۸۵ ح ۲. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۵۶. </ref></big>
ما بَعَثَ اللَّه رَسُولاً الاّ وَ فى وَقْتِهِ شَيْطانانِ يُؤْذِيانِهِ وَ يَفْتِنانِهِ وَ يُضِلانِ النّاسَ بَعْدَهُ ... . وَ امّا صاحِبا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَحَبْتَرُ وَ زَريقُ:


<big>يعنى در چنين نجوايى كه بر عليه خلافت شد نيازى به ابليس نبود، و خود عمر با شيطنتى كه داشت بالاتر از شيطان عمل مى‏ كرد؛ و از همين تطبيق آيه مهر «شيطانى بودن» بر پيشانى عمر نقش مى‏ بندد.</big>
خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده مگر آنكه در زمان او دو شيطان بوده‏ اند كه او را اذيت كرده ‏اند و براى او فتنه ايجاد كرده‏ اند و مردم را بعد از او گمراه كرده ‏اند....


<big>از همين كلام امام باقرعليه السلام نتيجه گرفته مى ‏شود كه مؤسس اساس غصب خلافت و نقطه آغاز همه اقدامات ضد ولايت اهل ‏بيت‏ عليهم السلام [[عمر بن الخطاب]] است؛ زيرا اين نجوى از ابوبكر و عمر آغاز شد و كم كم افرادى به آن اضافه شدند، و طبق فرموده حضرت اين عمر بوده كه ابوبكر را هم تحريک كرده و از يک نفر به دو نفر رسانده است.</big>
و دو شيطان زمان حضرت محمد صلى الله عليه و آله ابوبكر و عمر بودند.<ref>بحار الانوار: ج ۱۳ ص ۲۱۲ ح ۵ و ج ۳۰ ص ۱۸۶ ح ۴۵ و ج ۳۱ ص ۶۰۱ ح ۴۱. در روايات بسيارى »حَبْتَر« كنايه از ابوبكر و »زَريق« كنايه از عمر آمده است.</ref>


== <big>غصب خلافت</big><ref>اسرار غدير: ص ۳۰۵. چهارده قرن با غدير: ص ۱۷. واقعه قرآنى غدير: ص۲۰۷-۲۰۹. ژرفای غدیر: ص۱۸۰-۱۸۲.</ref> ==
جالب است كه بدانيم اولى صراحتاً بر فراز منبر گفت: انَّ لى شَيْطاناً يَعْتَرينى<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۴۹۵. </ref>: من شيطانى دارم كه بر من عارض مى ‏شود.
<big>داستان قرآنى غدير به خوبى به ما نشان مى‏ دهد در حالى كه غدير بيابان وسيع و مستعدى براى سخنرانى پيامبرصلى الله عليه وآله بود، آغازى براى رويارويى سقيفه با غدير نيز شد.</big>


<big>اين موضعگيرى‏ ها از همان آغاز صورت جدى داشت و با شدت تمام پيگيرى مى‏ شد.</big>
بنابراين تعجبى نخواهد داشت اگر بدانيم كه ابليس از روز غدير نگرانى‏ هاى خود را با وعده‏ هاى همين شياطين انسى اطراف پيامبر صلى الله عليه و آله رفع كرد، تا آنجا كه به شياطين زير دست خود گفت: نگران نباشيد كه اصحاب او به من وعده داده ‏اند كه به هيچ يک از گفته ‏هاى او اقرار نكنند، و آنان هرگز اين وعده خود را نمى‏ شكنند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۲۰، ۱۶۸. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۲۵، ۱۳۵.</ref>


<big>ادامه اين برخوردهاى كينه توزانه به يک سال و ده سال ختم نشد، و ادامه يافت تا سر از كربلا بر آورد.</big>
در كنار اين حقيقت، مسئله غرور و سخنان فريبنده است كه در آيه به آن اشاره شده است. ابزار كار اغوا كنندگان مردم، كلمات ظاهرفريب است كه با آن ساده‏ لوحان را گول مى ‏زنند و قلوب آنان را در چنگ خود مى‏ گيرند، و اهداف باطل خود را با سخنان حق به جانب و به ظاهر زيبا در فكر مردم اشراب مى‏ كنند و جاى مى ‏دهند.


<big>استمرار اين خط غاصبانه بر پايه ‏اى كه در صحيفه ملعونه ريشه دارد، تا روز قيامت ادامه خواهد يافت و براى هميشه امتحانى است كه هر مسلمانى در برابر آن قرار خواهد گرفت.</big>
اين روندِ به كارگيرىِ «زُخْرُفَ الْقَوْلِ» ادامه يافت تا پس از پيامبر صلى الله عليه و آله حساب‏ شده ‏ترين كلمات براى پايمال كردن حق اهل ‏بيت ‏عليهم السلام به كار گرفته شد.


<big>سقيفه با آنكه در ظاهر غالب شد و قدرت را در دست گرفت و اهداف خود را دنبال كرد، ولى غدير به طور جدى كار خود را دنبال كرد و در سايه «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ» تا امروز نام نيک آن در برابر ننگ سقيفه، بر بلندترين قله تاريخ مى‏ درخشد.</big>
آنگاه كه فدک را غصب كردند از يک سو دست به دامان «ارث نگذاشتن انبياء» شدند، و از سوى ديگر صرف درآمد [[فدک]] در راه رزمندگان را مطرح كردند. آنان غصب فدک را به گونه ‏اى جلوه دادند كه مردم غصب فدک را به حساب تقدس آنان و احياى حق از بين رفته مسلمانان بگذارند.


<big>بنيانگذاران سقيفه مقارن ماجراى غدير، پيمان نامه نظامى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى امضا كردند و به نظام دادن گروه خود پرداختند. اما اهل سقيفه غافل از اين بودند كه خداوند تعالى حافظ غدير، پيامبرصلى الله عليه وآله مُبلِّغ غدير و امامان‏ عليهم السلام صاحب غديرند، و در اين رويارويى پيروزند.</big>
== عِجل امّت<ref>غدير در قرآن: ج ۲ ص۶۰-۶۲.</ref> ==
يكى از ۱۸ آيه ‏اى كه در خطبه غدير به صراحت تفسير شده آيه ۲۲ سوره مجادله است. آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:


<big>ابوبكر و عمر چنان براى غصب خلافت مجهز بودند كه به محض رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله حتى به غسل و تدفين حضرت اعتنا نكردند، و در حالى كه جنازه حضرت در چند قدمى مسجد روى زمين بود و هنوز به خاک سپرده نشده بود، ماجراى خلافت را - با مقدماتى كه آماده كرده بودند -  به نفع خود فيصله دادند.</big>
الا انَّ اوْلِياءَهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللَّه فى كِتابِهِ، فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّه وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّه وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ، أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِىَ اللَّه عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّه أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّه هُمُ الْمُفْلِحُونَ»<ref>مجادله/۲۲.</ref>:


<big>سعد بن عُباده و حَبّاب بن مُنذر و امثال آنان از رؤساى انصار كه بى‏خبر از همه جا به خيال خود براى حل و فصل مسئله خلافت به سقيفه آمده بودند، چنان غافلگير شدند كه در يک چشم بر هم زدن همه مسايل را تمام شده ديدند.</big>
«بدانيد كه اولياى اهل‏ بيت كسانى‏ اند كه خداوند در كتابش آنان را ياد كرده و فرموده است:


<big>در حضور [[سعد بن عباده]]، همه شاهد بودند كه بشير بن سعيد و اُسَيد بن حضير دست بيعت با ابوبكر پيش آوردند و سعد را كه رئيس كل انصار بود نزد همه خوار كردند و حتى فرياد »سعد را بكشيد« از زبان عمر شنيده شد! آنها خبر نداشتند كه تمام اين برنامه ‏ها قبلاً توسط معاذ بن جبل تدارك ديده شده و اصحاب صحيفه همه اين نقشه‏ ها را از قبل آماده كرده‏ اند.</big>
«نمى ‏يابى قومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت [[ایمان]] آورده باشند، و در عين حال با كسانى كه با خدا و رسولش ضديت دارند روى دوستى داشته باشند، اگر چه پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا فاميلشان باشند.


<big>ابوبكر و عمر چنان براى غصب خلافت مجهز بودند كه به محض رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله حتى به غسل و تدفين حضرت اعتنا نكردند، و در حالى كه جنازه حضرت در چند قدمى مسجد روى زمين بود و هنوز به خاک سپرده نشده بود، ماجراى خلافت را -  با مقدماتى كه آماده كرده بودند -  به نفع خود فيصله دادند.</big>
آنانند كه ايمان بر قلب‏ هايشان ثبت شده و خداوند با روح خود آنان را مؤيد داشته، و آنان را وارد بهشتى مى‏ كند كه نهرها در آن جارى است و در آن دائمى ‏اند. خدا از آنان راضى است و آنان از خدا راضى ‏اند. اينان حزب خدايند، و حزب خداوند رستگارانند».<ref>اسرار غدير: ص ۱۵۱ بخش ۷. </ref>


در مورد مسئله برائت كه در آيه اشاره شده، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مى ‏فرمايد:


<big>سعد بن عُباده و حَبّاب بن مُنذر و امثال آنان از رؤساى انصار كه بى‏ خبر از همه جا به خيال خود براى حل و فصل مسئله خلافت به سقيفه آمده بودند، چنان غافلگير شدند كه در يک چشم بر هم زدن همه مسايل را تمام شده ديدند.</big>
هر كس ولايت موسى و هارون را پذيرفت و از دشمنان آنان بيزارى جست از گوساله و سامرى بيزارى جسته است، و هر كس ولايت عجل و سامرى را پذيرفت و از دشمنان آن دو بيزارى جست، از [[موسی علیه السلام|موسی]] و [[هارون علیه السلام|هارون]] بيزارى جسته در حالى كه خود هم ندانسته است.


<big>در حضور سعد بن عباده، همه شاهد بودند كه بشير بن سعيد و اُسَيد بن حضير دست بيعت با ابوبكر پيش آوردند و سعد را كه رئيس كل انصار بود نزد همه خوار كردند و حتى فرياد «سعد را بكشيد» از زبان عمر شنيده شد! آنها خبر نداشتند كه تمام اين برنامه‏ ها قبلاً توسط معاذ بن جبل تدارک ديده شده و اصحاب صحيفه همه اين نقشه ‏ها را از قبل آماده كرده‏ اند.</big>
هر كس ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل‏ بيتش را بپذيرد و ولايت مرا داشته باشد و از دشمن من بيزارى جسته باشد از آن دو نفر (ابوبكر و عمر) بيزارى جسته است، و هر كس از دشمن آن دو نفر بيزارى بجويد از پيامبر صلى الله عليه و آله بيزارى جسته است در حالى كه خود متوجه نيست.<ref>كتاب سليم: ص ۴۴۲ ح ۶۷. </ref>


<big>مردمِ بى‏ خبر از پشت پرده، به فاصله چند ساعت از شهادت پيامبرشان، ابوبكر را بر فراز منبر آن حضرت ديدند! در حالى كه عمر و ابوعبيده و بقيه امضاكنندگان صحيفه اول و دوم اطراف منبر را گرفته و با او بيعت مى‏ كردند و خلافت را به او تبريک مى‏ گفتند!!!</big>
== عدم اعتراض ابوبكر به غديريّه حسّان<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص۴۷۶، ۴۸۳.</ref> ==
يكى از وجوه [[دلالت حدیث غدیر۱|دلالت حدیث غدیر]] بر [[امامت]] و جانشينى، شعر [[حسان بن ثابت|حسّان بن ثابت]] است. قضيه شعر سرودن حسّان بن ثابت در روز غدير خم، در مقابل و به اذن پيامبر صلى الله عليه و آله را شمارى از بزرگان اهل‏ سنت نقل كرده ‏اند. نكته‏ اى كه در اينجا قابل ذكر است تقرير خلفاى سه ‏گانه نسبت به اين شعر است.


<big>در پى آنان همه منافقينى كه به بهانه آخرين ديدار با پيامبرصلى الله عليه وآله از لشكر اسامه به مدينه بازگشته بودند، به جاى يك دست با دو دستِ ابوبكر بيعت مى‏ كردند. با فرمان بشير بن سعيد و اُسَيد بن حضير همه قبايل انصار نيز گروه گروه آمدند و با ابوبكر بيعت كردند.</big>
شكى نيست وقتى كه حسّان شعرش را در روز غدير خم خواند خلفاى سه‏ گانه حاضر بودند. در هيچ جا نقل نشده كه يكى از اين سه تن به حسّان و شعرش اعتراضى كرده باشد.


<big>و اين گونه بود كه بدون هيچ زحمتى و در زمان كوتاهى همه مردم - جز عده انگشت شمارى - با ابوبكر -  بلكه با صحيفه ملعونه -  بيعت كردند.<ref>كتاب سليم: ص ۱۴۴.</ref></big>
با اينكه خليفه دوم از ميان اين سه خليفه در موارد متعدد بسيار اعتراض مى‏ كرد. اين نشان مى‏ دهد كه نزد اين سه خليفه، مانند ديگر مسلمانان حاضر در روز غدير، «مَولى» در حديث غدير به معناى «امام» و «هادى» بوده است.


== عذاب ابوبكر<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۴۵. </ref> ==
از جمله آياتى كه در سفر [[حجةالوداع]] و پيش از اتمام مراسم حج در مورد صحيفه ملعونه اول و اِخبار خداوند از آن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد اين آيه بود:


«وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِى وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»<ref>زخرف/۳۷، ۳۸.</ref>:


<big>آنها چنان در اين كار سرعت عمل به خرج دادند كه در يک چشم بر هم زدن با لشكر عظيمى بر در خانه صاحب غدير ريختند و آن را به آتش كشيدند، و با ضرب و شتم وارد خانه شدند، و پيشگامان دفاع از غدير يعنى فاطمه و محسن‏ عليهما السلام را به شهادت رساندند. آنگاه طناب بر گردن صاحب غدير افكندند؛ و با اين قتل عامِ غديريان، به خيال خام خود فاتحه غدير را خواندند!!</big>
«و چنين كسانى آنان را از راه راست مانع مى ‏شوند و گمان مى‏ كنند كه هدايت يافته ‏اند. تا هنگامى كه نزد ما مى‏ آيد خواهد گفت: اى كاش بين من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، و چه بد قرينى بودى».


<big>چند روزى نگذشت كه مأموران سقيفه با در دست داشتن مدركى به نام صحيفه، صاحب غدير را كشان كشان براى بيعت اجبارى با ابوبكر به مسجد آوردند. آنان در حالى كه شمشيرها را بالاى سر او گرفته بودند دستور مى ‏دادند كه هر چه زودتر با غاصب حق خود بيعت كند!!</big>
به فرموده [[امام باقر علیه السلام]] منظور ابوبكر و عمر است<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۵۶ ح ۱۴. </ref> كه در دنيا آنچه خواستند كردند و در آخرت كه نتيجه طولانى اعمال خود را مى ‏بينند از يكديگر بيزارى مى‏ جويند.


== <big>كانديداى شركت در خلافت</big><ref>ژرفاى غدير: ص ۱۵۳. غدير در قرآن: ج ۱ ص۳۶۵، ۳۶۶.</ref> ==
آن دو كه در دنيا نزديک ‏ترين افراد نسبت به يكديگر بودند و اساس صحيفه را به يارى هم بنيان گذاشتند، آن روز آرزوى فاصله مشرق تا مغرب نسبت به يكديگر خواهند داشت و با كلمه «بئس الْقَرِينُ» هر یک ديگرى را از خود مى ‏راند.
<big>يكى از ترفندهاى منافقين پس از خطبه غدير اين بود كه مسئله شركت با على ‏عليه السلام در خلافت را پيش كشيدند. اين پيشنهادات بعد از آن مراسم عظيم به خوبى خبر از توطئه ‏هاى پشت پرده مى ‏داد.</big>


<big>ابتدا معاذ بن جبل را -  كه يكى از افراد صحيفه ملعونه بود -  با آن چهره مقدس‏ نما مأمور كردند كه به عنوان خيرخواهى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آيد و اين پيشنهاد را مطرح كند، و براى شركت در خلافت ابوبكر و عمر را نام ببرد!!</big>
و در آخر مى ‏فرمايد: «أَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ»، در پايان [[احاديث مرتبط با غدير|حدیث]] امام باقر عليه السلام خوانديم كه تابع و متبوع و اصول و فروعِ ظلم در [[عذاب]] مشترک خواهند بود، اگر چه هر كس به درجه‏ اى كه اعمالش اقتضا كند سزاى آن را خواهد ديد.<ref>بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۱۹ و ج ۳۱ ص ۶۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۵۳ ح ۱۳۳. </ref>


<big>او نزد حضرت چنين گفت: «يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى كه مردم آرام گيرند، با اين كار امر آنان به اصلاح مى‏ رسد»!!<ref>بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲. </ref></big>
== عكس‏ العمل ابوبكر در برابر فضائل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۸۸. </ref> ==
نزديک غروب روز بيستم ذى‏ الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه و آله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى ‏فرمايد.


در آن لحظات عده ‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبكر و [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[مغیرة بن شعبه|مغیره]] و عده ‏اى ديگر از منافقين نيز در ميان آنان بودند.


<big>واى به حال مردمى كه با ديدن اين مناظر هيچ بويى از توطئه نبرند و از خود نپرسند كه چگونه براى جايگزينى يا شركت با على‏ عليه السلام در خلافت از ميان اين همه [[صحابه]]، ابوبكر و عمر پيشنهاد مى‏ شوند؟</big>
حارث بن نعمان فهرى از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى ‏آمد.


<big>آيا چه خصوصيتى و چه ارتباطى بين معاذ و اين دو نفر وجود دارد؟!</big>
در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود:


<big>به دنبال آن [[عمر]] با عده‏ اى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و طلب كارانه گفتند: «يا رسول اللَّه، ما عبادت بت‏ها را رها كرديم و پيرو تو شديم. پس ما را هم در ولايت على شريك كن تا شركاى او باشيم»!!</big>
انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:


<big>اينجا بود كه در پاسخ منافقين، خداوند اين آيه را نازل كرد:</big>
در تو شباهتى به عيسى بن مريم ‏عليه السلام وجود دارد. اگر نبود كه گروه‏ هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى ‏گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى‏ گذشتى خاک پاى تو را بر مى ‏داشتند و بدان تبرک مى‏ جستند.


<big>«وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ . بَلِ اللَّه فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ»<ref>زمر/۶۵، ۶۶.</ref>:</big>
شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!


<big>«به تو وحى شده و به آنان كه قبل از تو بودند كه اگر شريك نمايى عمل تو ساقط مى ‏شود و از زيانكاران خواهى بود. بلكه خدا را عبادت كن و از شكر گزاران باش».</big>
ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!


<big>در اينجا اين نكته مهم است كه فقط به اينكه شخص تعيين شده از قريش باشد تأكيد كرده‏ اند و اينكه از نظر فكرى به گونه ‏اى باشد كه در كنار على‏ عليه السلام تعادلى در پسند مردم ايجاد شود، نه اينكه مانند خود او باشد!!</big>
در ادامه ساير منافقين و به خصوص [[حارث بن نعمان فهری|حارث فهری]] برخاستند و جسارت كردند و ماجراى حارث فهری و سنگ آسمانی اتفاق افتاد.


<big>پيداست كه هدف راهيابى خط ضد على و يا لااقل بى‏ تفاوتى نسبت به ولايت او در مسئله خلافت است.</big>
== عمر، شيطانِ ابوبكر<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۲۴۴، ۲۵۳.</ref> ==
از جمله آياتى كه در سفر [[حجةالوداع]] و پيش از اتمام مراسم حج در مورد [[صحیفه ملعونه اول]] و اِخبار خداوند از آن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد اين آيه بود:


<big>آنگاه كه معاذ بن جبل مى ‏آيد شخصى را كه با وجود او در پسند مردم تعادل ايجاد مى‏ شود به صراحت نشان مى‏ دهد، كه در واقع برگرفته از امضاى صحيفه ملعونه است و هدف پياده كردن آن اهداف شوم است.</big>
«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ. وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِى وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»<ref>زخرف/۳۶-۳۸.</ref>:


<big>معاذ چنين گفت: يا رسول ‏اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، با اين عمل آنچه صلاح آنان است به انجام مى‏ رسد.<ref>شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵ ح ۲۷۳.</ref></big>
«هركس از ذكر خداوند رحمان غافل شود شيطانى را براى او بر مى‏ انگيزيم كه قرين او خواهد بود. و چنين كسانى آنان را از راه راست مانع مى ‏شوند و گمان مى ‏كنند كه هدايت يافته ‏اند.


تا هنگامى كه نزد ما مى‏ آيد خواهد گفت: اى كاش بين من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، و چه بد قرينى بودى».


اين قسمت از آيه: «نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ» كه در مورد اصحاب صحيفه نازل شده، به صراحت در سخن ابوبكر آمده است كه بارها اين گفته را بر فراز منبر تكرار مى‏ كرد:


<big>در روايت ديگرى معاذ گفت: ابوبكر و عمر را در ولايت على شريک نما تا مردم براى پذيرفتن سخن تو آمادگى پيدا كنند و تو را تصديق نمايند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۶۲ و ج ۳۶ ص ۱۵۲.</ref></big>
«انَّ لى شَيْطاناً يَعْتَرينى، فَانِ اسْتَقَمْتُ فَاعينُونى وَ انْ زِغْتُ فَقَوِّمُونى»: «مرا شيطانى است كه بر من عارض مى ‏شود! اگر راه درست پيمودم مرا يارى كنيد، و اگر انحراف پيدا كردم مرا به راه درست باز گردانيد»!<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۴۹۵. </ref>


<big>در اينجا معاذ با نام بردن ابوبكر و عمر از يک سو اهداف صحيفه را روشن كرد، و از سوى ديگرى تأمين نظر منافقين و دشمنان على‏ عليه السلام را با حضور اين دو مهره شناخته شده در مقام خلافت به ميان آورد.</big>
عمر نيز شخصاً به اين مسئله اقرار كرده كه منظور ابوبكر از اين «شيطان» من بودم، آنجا كه به معاويه نامه‏ اى سِرّى مى‏ نويسد و اسرار غصب خلافت را با او در ميان مى‏ گذارد و از جمله مى‏ گويد:


<big>يعنى آنان كه آمادگى آتش زدن درِ خانه على‏ عليه السلام را داشتند و شب‏ها كه على و فاطمه و حسن و حسين‏ عليهم السلام بر در خانه آنان مى ‏رفتند پاسخ رد مى ‏دادند، در واقع امثال ابوبكر و عمر را مى ‏خواستند.</big>
ابوبكر بر فراز [[سخنرانی|منبر]] گفت: «بدانيد كه مرا شيطانى است كه بر من عارض مى‏ شود»، و از اين شيطان غير مرا قصد نكرده بود!<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۹۲.</ref>


<big>منظور معاذ هم اين بود كه اگر على بايد خليفه باشد براى تأمين نظر آن عده بايد ابوبكر و عمر را ضميمه كرد!</big>
در روايت [[امام باقر علیه السلام]] «إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ»<ref>مجادله/۱۰.</ref>به عمر تفسير شده است.<ref>بحار الانوار: ج ۱۷ ص ۲۹ ح ۷ و ج ۲۸ ص ۸۵ و ج ۳۷ ص ۸۵ ح ۲. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۵۶. </ref>


<big>اكنون نوبت آن بود كه شخص نامزد شده براى خلافت از طرف معاذ، شخصاً نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آيد تا از نزديک شاهد برخورد پيامبرصلى الله عليه وآله باشد. اما او تنها نمى‏ آيد، بلكه گروهى از قريش را -  كه همان منافقين هستند -  با خود جمع مى‏كند و همراه آنان نزد حضرت مى ‏آيند.</big>
يعنى در چنين نجوايى كه بر عليه خلافت شد نيازى به ابليس نبود، و خود عمر با شيطنتى كه داشت بالاتر از شيطان عمل مى‏ كرد؛ و از همين تطبيق آيه مهر «شيطانى بودن» بر پيشانى عمر نقش مى‏ بندد.


<big>همچنين گونه‏ اى منّت ‏آميز از سخن را آماده مى‏ كند و براى آنكه خود را مطرح كند مى ‏گويد: يا رسول ‏اللَّه! ما پرستش بت‏ها را رها كرديم و پيرو تو شديم!! پس ما را در ولايت او شركت ده تا شريک او باشيم.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۹.</ref></big>
از همين كلام امام باقر علیه السلام نتيجه گرفته مى ‏شود كه مؤسس اساس غصب خلافت و نقطه آغاز همه اقدامات ضد [[ولایت ائمه علیهم السلام|ولایت اهل ‏بیت‏ علیهم السلام]] عمر بن الخطاب است؛ زيرا اين نجوى از ابوبكر و عمر آغاز شد و كم كم افرادى به آن اضافه شدند، و طبق فرموده حضرت اين عمر بوده كه ابوبكر را هم تحريک كرده و از يک نفر به دو نفر رسانده است.


== <big>كانديداى غصب خلافت</big><ref>غدیر در قرآن: ج۱ ص۳۵۱-۳۵۳.</ref> ==
== كفر ابوبكر و عمر و عثمان با انكار غدير<ref>اسرار غدير: ۲۷۷. چهارده قرن با غدير: ص ۷۲. </ref> ==
<big>دشمنان داخلى اسلام يعنى منافقين كه انجام دقيق برنامه غدير و معرفى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از فراز منبرِ آن، تمام نقشه‏ هايشان را در هم ريخته بود و آيه يأس بر يكديگر مى‏ خواندند و «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ» از چهره‏ ها و رفتار آنان ديده مى ‏شد، در پى راه ‏هاى تازه ‏اى بودند كه شايد گريزى از كار انجام شده پيدا كنند.</big>
[[امام صادق‏ علیه السلام]] درباره آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَنْ تقبَلَ تَوْبَتِهِمْ» فرمود:


<big>اولين شگردى كه به ميان آوردند مسئله تبديل على‏ عليه السلام به شخص ديگرى بود. در مطرح كردن اين فكر شيطانى سه مرحله طى شد:</big>
اين آيه درباره ابوبكر و عمر و عثمان است. اينان ابتدا به دين پيامبر صلى الله عليه و آله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ» كافر شدند.


<big>منافقين ابتدا اين مطلب را در بين خود مطرح كردند. سپس رسماً به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و مطلب را مطرح كردند. آنگاه به عنوان كسى كه به خيال آنان جايگزين على‏ عليه السلام مى ‏شود صريحاً نام ابوبكر و عمر را به ميان آوردند!</big>
سپس به ولایت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند. سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على‏ عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى‏ اند كه از ايمان براى آنان هيچ نمانده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.</ref>


<big>نزول آيه ۱۵ [[سوره يونس]] بعد از نقل سخنشان پاسخ قاطعى به آنان بود كه دليل آن را نيز همراه داشت. [[متونى]] كه جزئيات و مراحل اين توطئه منافقين را ترسيم مى‏ كند چهار حديث است كه ذيلاً مى ‏آوريم:</big>
== محاكمه در عصر ظهور و رجعت و قيامت<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۲۳۹-۲۴۱.</ref> ==
از جمله آياتى كه در سفر [[حجةالوداع]] و پيش از اتمام مراسم حج بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، اِخبار خداوند از [[صحیفه ملعونه اول]] بود:


«وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ»<ref>زخرف/۱۹.</ref>:


«ملائكه‏ اى را كه بندگان خدايند مؤنث مى ‏پندارند. آيا در خلقت آنها حاضر بوده ‏اند؟ به زودى شهادت آنان نوشته مى‏ شود و مورد سؤال قرار مى‏ گيرند».


<big>[[امام باقرعليه السلام]] در حديث ديگرى، مرحله جدى‏ تر اين توطئه را كه تصريح به نام ابوبكر و عمر است با قرائت فرازهايى از آيه چنين بيان فرمود: كلام خداوند تعالى:</big>
قبل از هم پيمان شدن و نوشتن صحيفه ملعونه، خداوند خبر آن را به پيامبرش داد. هنوز مراسم حج پايان نيافته بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين پيام را از جانب درگاه الهى دريافت كرد، و در حالى كه آنان سرگرم توطئه ‏ها و نقشه‏ هاى خود بودند حضرت از جزئيات كارشان خبر داشت.


<big>«وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ، قُلْ ما يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ»:</big>
امام باقر عليه السلام ماجراى پيمان‏ نامه اصحاب صحيفه را بيان فرمود كه آن را در بين خود نوشتند و در كعبه بر سر آن هم پيمان شدند و يكديگر را شاهد گرفتند و مُهر خود را به عنوان امضا بر آن زدند. سپس فرمود: خداوند عزوجل قبل از آنكه آنان پيمان‏ نامه را بنويسند پيامبرش را از كار آنان باخبر كرد و درباره آن آياتى از قرآن نازل كرد.


<big>«هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت مى‏ شود، كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند مى‏ گويند: قرآنى غير از اين براى ما بياور يا آن را تبديل كن. بگو: براى من چنين حقى نيست كه آن را از پيش خود تبديل نمايم. من جز آنچه بر من وحى مى‏ شود تابع چيز ديگرى نيستم».</big>
راوى با تعجب از حضرت پرسيد: واقعاً خداوند درباره اقدامات آنان آيه نازل كرد؟! حضرت فرمود: كلام خداوند تعالى را نمى‏ شنوى كه مى‏ فرمايد: «سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ»:


«به زودى شهادت و گواهى آنان نوشته مى‏ شود و آنان مورد سؤال قرار خواهند گرفت»، و كلام خداوند تعالى كه مى‏ فرمايد: «وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ»:


«بيزارى شما از يكديگر امروز (قيامت) فايده ‏اى به حالتان ندارد چرا كه ظلم كرده ‏ايد، و در نتيجه در عذاب مشترک خواهيد بود».<ref>بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۱۹ و ج ۳۱ ص ۶۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۵۳ ح ۱۳۳. </ref>


<big>منظور از اين كلام خداوند آن است كه گفتند: «اگر به جاى على‏ عليه السلام ابوبكر و عمر را قرار دهد تابع او مى ‏شويم»!!<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۸ ح ۱۲۴. </ref></big>
در روايت ديگرى امام باقر عليه السلام به جاى اين آيه، آيه ديگرى را فرمود: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»: «و آن (امامت) را مسئله ‏اى باقى در نسل او قرار داد كه شايد باز گردند».<ref>تأويل الآيات: ج ۲ ص ۵۵۵ .</ref>


== <big>كفر ابوبكر و عمر و عثمان با انكار غدير</big><ref>اسرار غدير: ۲۷۷. چهارده قرن با غدير: ص ۷۲. </ref> ==
آنچه جالب توجه است محاكمه مخصوص اصحاب صحيفه است. شكى نيست كه پرونده براى هدفى تشكيل مى ‏شود و آن هدف بازخواستِ صاحبان آن در روز محاكمه است. خداوند با عبارت «وَ يُسْئَلُونَ»: «مورد سؤال قرار مى‏ گيرند» به اين مطلب تصريح فرموده است.
<big>[[امام صادق‏ عليه السلام]] درباره آيه «ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفراً لن تقبل توبتهم» فرمود:</big>


<big>اين آيه درباره ابوبكر و عمر و عثمان است. اينان ابتدا به دين پيامبرصلى الله عليه وآله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» كافر شدند.</big>
لذت بخش روزى است كه مهدى زهرا عليه السلام اين پرونده را باز كند و آن دو نفر را از دل خاك بيرون كشد و پيش چشم همه پرده از گذشته سياه آنان بردارد. بار ديگر در دوران رجعت اين پرونده باز مى‏ گردد و آنان به عنوان مُسبِّب روزگار سياه بشريت معرفى مى‏ شوند.


<big>سپس به [[ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام]] اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند. سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على‏ عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى‏ اند كه از ايمان براى آنان هيچ نمانده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.</ref></big>
محاكمه اصلى در روز قيامت است كه جهانيان شاهد محاكمه ابوبكر و عمر خواهند بود، با پرونده ‏اى كه تا آخرين روز دنيا صفحات آن رقم خورده است.


== <big>محاكمه در عصر ظهور و رجعت و قيامت</big><ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۲۳۹-۲۴۱.</ref> ==
پرونده ‏اى كه آغاز آن سيلى بر چهره ملكوتى زهرا عليها السلام و طناب بر حلقوم الهى على‏ عليه السلام و شهادت محسن قلب على و زهرا عليهما السلام است.
<big>از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و پيش از اتمام مراسم حج بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، اِخبار خداوند از صحيفه ملعونه اول بود:</big>


<big>«وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ»<ref>زخرف/۱۹.</ref>:</big>
دنباله آن خانه‏ نشين كردن على‏ عليه السلام و جنگ‏ هاى [[سقیفه]] با او در [[جمل]] و [[صفین]] و نهروان تا محراب [[مسجد کوفه]] است كه فرقِ غرقه به خون على‏ عليه السلام مهمان آن شده است.


<big>«ملائكه‏ اى را كه بندگان خدايند مؤنث مى ‏پندارند. آيا در خلقت آنها حاضر بوده ‏اند؟ به زودى شهادت آنان نوشته مى‏ شود و مورد سؤال قرار مى‏ گيرند».</big>
جنازه مسموم و تيرباران شده امام مجتبى ‏عليه السلام و بدن قطعه قطعه و سر بريده حسين‏ عليه السلام و يارانش و اسيرى زينب كبرى و اهل ‏بيت پيامبر عليهم السلام صفحات سياه اين پرونده است كه با هيچ آبى پاک نخواهد شد.


<big>قبل از هم پيمان شدن و نوشتن صحيفه ملعونه، خداوند خبر آن را به پيامبرش داد. هنوز مراسم حج پايان نيافته بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله اين پيام را از جانب درگاه الهى دريافت كرد، و در حالى كه آنان سرگرم توطئه ‏ها و نقشه‏ هاى خود بودند حضرت از جزئيات كارشان خبر داشت.</big>
آيا پرونده‏ اى كه چنين آغازى دارد، بر عهده داشتن همه خون‏ هاى به ناحق ريخته و همه اموال غارت شده و هر ظلمى كه زير آسمان شده برايش سنگين خواهد بود؟


<big>امام باقر عليه السلام ماجراى پيمان‏ نامه اصحاب صحيفه را بيان فرمود كه آن را در بين خود نوشتند و در كعبه بر سر آن هم پيمان شدند و يكديگر را شاهد گرفتند و مُهر خود را به عنوان امضا بر آن زدند. سپس فرمود: خداوند عزوجل قبل از آنكه آنان پيمان‏ نامه را بنويسند پيامبرش را از كار آنان باخبر كرد و درباره آن آياتى از قرآن نازل كرد.</big>
آيا روز [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] و [[امام حسین علیه السلام|حسین‏ عليهما السلام]] با هيچ روز ديگرى قابل مقايسه است؟


آيا با پهلو و سينه شكسته زهرا و حسين‏ عليهما السلام نوبت به حسابرسى ظلم ديگرى مى ‏رسد؟


<big>راوى با تعجب از حضرت پرسيد: واقعاً خداوند درباره اقدامات آنان آيه نازل كرد؟! حضرت فرمود: كلام خداوند تعالى را نمى‏ شنوى كه مى‏ فرمايد: «سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ»:</big>
آيا با هجوم به خانه بتول عذرا و خيمه زينب عليا نوبت به محاكمه غارت ديگرى مى‏ رسد؟


<big>«به زودى شهادت و گواهى آنان نوشته مى‏ شود و آنان مورد سؤال قرار خواهند گرفت»، و كلام خداوند تعالى كه مى‏ فرمايد: «وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ»:</big>
آرى، محاكمه‏ اى طولانى با پرونده‏ اى سياه در انتظار آنان است!


<big>«بيزارى شما از يكديگر امروز (قيامت) فايده ‏اى به حالتان ندارد چرا كه ظلم كرده ‏ايد، و در نتيجه در عذاب مشترک خواهيد بود».<ref>بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۱۹ و ج ۳۱ ص ۶۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۵۳ ح ۱۳۳. </ref></big>
== مرگ ابوبكر<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص۴۵-۴۷. غدیر در قرآن: ج۱ ص۲۹۰، ۲۹۱.</ref> ==
[[اصحاب صحیفه ملعونه و مقابله با صراط مستقیم|اصحاب صحیفه]] در حجةالوداع پيمان‏ نامه خود را امضا كردند و كار خود را آغاز نمودند. اين وِزر و بال عظيم كه در نامه اعمال خود گذاشتند براى ابوبكر كمتر از سه سال و براى عمر كمتر از پانزده سال روز شمار لذت دنيا داشت، و با پايان آن حسرت و ندامت آغاز شد. اين حسرت و ندامت دامنگير تمام پيروان آنان نيز هست هنگامى كه مرگ به سراغ آنان آيد.


محمد بن ابى ‏بكر در ذكر جزئيات بيشترى از ماجراهاى هنگام مرگ پدرش مى‏ گويد: هنگام مرگ او عبدالرحمن و عايشه و عمر حاضر بودند كه صداى واويلايش بلند شد.


<big>در روايت ديگرى امام باقرعليه السلام به جاى اين آيه، آيه ديگرى را فرمود: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»: «و آن (امامت) را مسئله ‏اى باقى در نسل او قرار داد كه شايد باز گردند».<ref>تأويل الآيات: ج ۲ ص ۵۵۵ .</ref></big>
سليم مى‏ گويد: با محمد بن ابى‏ بكر ملاقات كردم و گفتم: آيا در مرگ پدرت جز برادرت عبدالرحمان و [[عایشه بنت ابی بکر|عایشه]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] كسى حاضر بود؟


گفت: نه. گفت: آيا آنچه تو شنيدى آنان هم شنيدند؟ گفت: مقدارى را شنيدند و گريه كردند و گفتند: [[هذیان]] مى‏ گويد!! ولى همه آنچه من شنيدم آنان نشنيدند.


<big>آنچه جالب توجه است محاكمه مخصوص اصحاب صحيفه است. شكى نيست كه پرونده براى هدفى تشكيل مى ‏شود و آن هدف بازخواستِ صاحبان آن در روز محاكمه است. خداوند با عبارت «وَ يُسْئَلُونَ»: «مورد سؤال قرار مى‏ گيرند» به اين مطلب تصريح فرموده است.</big>
گفتم: آنچه آنان هم از او شنيدند چه بود؟ گفت: وقتى صداى واى و ويل بلند كرد عمر به او گفت: اى خليفه پيامبر! چرا صداى واى و ويل بلند كرده ‏اى؟


<big>لذت بخش روزى است كه مهدى زهرا عليه السلام اين پرونده را باز كند و آن دو نفر را از دل خاك بيرون كشد و پيش چشم همه پرده از گذشته سياه آنان بردارد. بار ديگر در دوران رجعت اين پرونده باز مى‏ گردد و آنان به عنوان مُسبِّب روزگار سياه بشريت معرفى مى‏ شوند.</big>
گفت: اين محمد و على هستند كه مرا به آتش بشارت مى‏ دهند، و در دست محمد صحيفه‏ اى است كه در كعبه بر سر آن هم پيمان شديم. او به من مى‏ گويد:


<big>محاكمه اصلى در روز قيامت است كه جهانيان شاهد محاكمه ابوبكر و عمر خواهند بود، با پرونده ‏اى كه تا آخرين روز دنيا صفحات آن رقم خورده است.</big>
«به جان خودم قسم به آن وفا كردى، و تو و اصحابت يكديگر را بر عليه ولى خدا كمک كرديد. بشارت بده به آتش در پايين ‏ترين درجه جهنم».


<big>پرونده ‏اى كه آغاز آن سيلى بر چهره ملكوتى زهرا عليها السلام و طناب بر حلقوم الهى على‏ عليه السلام و شهادت محسن قلب على و زهرا عليهما السلام است.</big>
عمر تا اين سخن را شنيد برخاست تا خارج شود و در آن حال مى‏ گفت: او هذيان مى گويد.


<big>دنباله آن خانه‏ نشين كردن على‏ عليه السلام و جنگ‏ هاى سقيفه با او در جمل و صفين و نهروان تا محراب مسجد كوفه است كه فرقِ غرقه به خون على‏ عليه السلام مهمان آن شده است.</big>
ابوبكر گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‏ گويم، كجا مى ‏روى؟! عمر گفت: چگونه هذيان نم ى‏گويى در حالى كه تو دومى آن دو نفر هستى هنگامى كه در غار بوديد!


<big>جنازه مسموم و تيرباران شده امام مجتبى ‏عليه السلام و بدن قطعه قطعه و سر بريده حسين‏ عليه السلام و يارانش و اسيرى زينب كبرى و اهل ‏بيت پيامبرعليهم السلام صفحات سياه اين پرونده است كه با هيچ آبى پاک نخواهد شد.</big>
ابوبكر گفت: هنوز هم اين را مى‏گويى؟! آيا من آن روزها برايت نقل نكردم كه محمد در غار به من گفت:


«من كشتى جعفر و اصحابش را مى ‏بينم كه در دريا شناور است»، و من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستى بر صورت من كشيد و من او را ديدم، و همان موقع معتقد شدم كه او ساحر است!! و اين ماجرا را در مدينه براى تو بازگو كردم و نظر هر دومان بر اين قرار گرفت كه او ساحر است؟!


<big>آيا پرونده‏ اى كه چنين آغازى دارد، بر عهده داشتن همه خون‏ هاى به ناحق ريخته و همه اموال غارت شده و هر ظلمى كه زير آسمان شده برايش سنگين خواهد بود؟</big>
محمد بن ابى‏ بكر مى ‏گويد: وقتى با او تنها ماندم به او گفتم: اى پدر، بگو: لا  اله الا اللَّه. گفت: هرگز نمى‏ گويم و نمى ‏توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم!


<big>آيا روز فاطمه و حسين‏ عليهما السلام با هيچ روز ديگرى قابل مقايسه است؟</big>
وقتى نام «تابوت» را آورد گمان كردم هذيان مى‏ گويد. گفتم: كدام تابوت؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند، از جمله من و اين رفيقم.


<big>آيا با پهلو و سينه شكسته زهرا و حسين‏ عليهما السلام نوبت به حسابرسى ظلم ديگرى مى ‏رسد؟</big>
گفتم: عمر؟ گفت: آرى، پس مقصودم كيست؟ و نيز ده نفر ديگر كه در چاهى در جهنم هستيم. بر در آن چاه صخره‏ اى است كه هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را بلند مى ‏كند.


<big>آيا با هجوم به خانه بتول عذرا و خيمه زينب عليا نوبت به محاكمه غارت ديگرى مى‏ رسد؟</big>
گفتم: گويا هذيان مى ‏گويى! گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى ‏گويم. خدا پسر صهاک را لعنت كند. او بود كه مرا از ياد خدا گمراه كرد بعد از آنكه برايم آمد، و او چه بد رفيقى است! سپس بار ديگر صداى واى و ويل او بلند شد تا از دنيا رفت.


<big>آرى، محاكمه‏ اى طولانى با پرونده‏ اى سياه در انتظار آنان است!</big>
محمد بن ابى ‏بكر مى ‏گويد: عبداللَّه بن عمر را در زمان [[عثمان بن عفّان|عثمان]] ملاقات كردم و گفته ‏هاى پدرم (ابوبكر) را برايش نقل كردم. او گفت: به خدا قسم پدر من هم نظير گفته ‏هاى پدرت را بدون كم و زياد گفت.


== <big>مرگ ابوبكر</big><ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص۴۵-۴۷. غدیر در قرآن: ج۱ ص۲۹۰، ۲۹۱.</ref> ==
... سليم مى ‏گويد: وقتى محمد بن ابى ‏بكر در [[مصر]] كشته شد و خبر شهادت او رسيد به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تسليت گفتم، و در خلوت آنچه محمد بن ابى‏ بكر برايم نقل كرده بود براى آن حضرت نقل كردم و آنچه عبدالرحمان بن غنم به من گفته بود به آن حضرت خبر دادم.
<big>اصحاب صحيفه در حجةالوداع پيمان‏ نامه خود را امضا كردند و كار خود را آغاز نمودند. اين وِزر و بال عظيم كه در نامه اعمال خود گذاشتند براى ابوبكر كمتر از سه سال و براى عمر كمتر از پانزده سال روز شمار لذت دنيا داشت، و با پايان آن حسرت و ندامت آغاز شد. اين حسرت و ندامت دامنگير تمام پيروان آنان نيز هست هنگامى كه مرگ به سراغ آنان آيد.</big>


<big>[[محمد بن ابى ‏بكر]] در ذكر جزئيات بيشترى از ماجراهاى هنگام مرگ پدرش مى‏ گويد: هنگام مرگ او عبدالرحمن و [[عايشه]] و عمر حاضر بودند كه صداى واويلايش بلند شد.</big>
حضرت فرمود: محمد راست گفته است، خدا او را رحمت كند. او شهيد و زنده است و روزى داده مى ‏شود.<ref>كتاب سليم: حديث ۳۷. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۱۲۷-۱۳۱.</ref>


<big>سليم مى‏ گويد: با محمد بن ابى‏ بكر ملاقات كردم و گفتم: آيا در مرگ پدرت جز برادرت عبدالرحمان و عايشه و عمر كسى حاضر بود؟ گفت: نه. گفت: آيا آنچه تو شنيدى آنان هم شنيدند؟ گفت: مقدارى را شنيدند و گريه كردند و گفتند: هذيان مى‏ گويد!! ولى همه آنچه من شنيدم آنان نشنيدند.</big>
== مسخره كردن مؤمنين با همراهى منافقين در غدير<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۴۲، ۴۵۲-۴۵۵.</ref> ==
آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير اميرالمؤمنين على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را در آن مقام مشهور و معروف بر پاداشت و معرفى كرد قبل از همه از نُه نفر بيعت گرفت و به آنان دستور داد برخيزند و با على ‏عليه السلام بيعت كنند كه اول آنان ابوبكر و عمر بودند. سپس به سران مهاجرين و انصار دستور بيعت داد و همه آنان بيعت كردند.


<big>گفتم: آنچه آنان هم از او شنيدند چه بود؟ گفت: وقتى صداى واى و ويل بلند كرد عمر به او گفت: اى خليفه پيامبر! چرا صداى واى و ويل بلند كرده ‏اى؟</big>
پس از بيعت، منافقين سخنانى گفتند و خداوند هم اين آيات را نازل كرد:


<big>گفت: اين محمد و على هستند كه مرا به آتش بشارت مى‏ دهند، و در دست محمد صحيفه‏ اى است كه در كعبه بر سر آن هم پيمان شديم. او به من مى‏ گويد:</big>
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ. يُخادِعُونَ اللَّه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ.


<big>«به جان خودم قسم به آن وفا كردى، و تو و اصحابت يكديگر را بر عليه ولى خدا كمک كرديد. بشارت بده به آتش در پايين ‏ترين درجه جهنم».</big>
فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ.


وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ. وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ.


<big>عمر تا اين سخن را شنيد برخاست تا خارج شود و در آن حال مى‏ گفت: او هذيان مى گويد.</big>
اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»<ref>بقره/۸-۱۵.</ref>:


<big>ابوبكر گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‏ گويم، كجا مى ‏روى؟! عمر گفت: چگونه هذيان نم ى‏گويى در حالى كه تو دومى آن دو نفر هستى هنگامى كه در غار بوديد!</big>
«از مردم كسانى هستند كه مى‏ گويند:


<big>ابوبكر گفت: هنوز هم اين را مى‏گويى؟! آيا من آن روزها برايت نقل نكردم كه محمد در غار به من گفت: «من كشتى جعفر و اصحابش را مى ‏بينم كه در دريا شناور است»، و من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستى بر صورت من كشيد و من او را ديدم، و همان موقع معتقد شدم كه او ساحر است!! و اين ماجرا را در مدينه براى تو بازگو كردم و نظر هر دومان بر اين قرار گرفت كه او ساحر است؟!</big>
ما ايمان آورديم به خداوند، ولى آنان ايمان ندارند. با خدا مكر و حيله مى‏ كنند و با آنان كه ايمان آوردند حيله مى‏ كنند، ولى جز خودشان كسى را گول نمى‏ زنند اما خودشان درک نمى ‏كنند.


<big>محمد بن ابى‏ بكر مى ‏گويد: وقتى با او تنها ماندم به او گفتم: اى پدر، بگو: لا  اله الا اللَّه. گفت: هرگز نمى‏ گويم و نمى ‏توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم!</big>
در قلوب آنان مرض است، خداوند هم اين مرض را بيشتر كرده و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى‏ گويند.


<big>وقتى نام «تابوت» را آورد گمان كردم هذيان مى‏ گويد. گفتم: كدام تابوت؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند، از جمله من و اين رفيقم. گفتم: عمر؟ گفت: آرى، پس مقصودم كيست؟ و نيز ده نفر ديگر كه در چاهى در جهنم هستيم. بر در آن چاه صخره‏ اى است كه هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را بلند مى ‏كند.</big>
آنگاه كه به آنان گفته مى ‏شود در زمين فساد نكنيد مى‏ گويند: ما اصلاح كنندگانيم. بدانيد كه آنان فساد كننده هستند ولى خودشان نمى ‏فهمند.


<big>گفتم: گويا هذيان مى ‏گويى! گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى ‏گويم. خدا پسر صهاک را لعنت كند. او بود كه مرا از ياد خدا گمراه كرد بعد از آنكه برايم آمد، و او چه بد رفيقى است! سپس بار ديگر صداى واى و ويل او بلند شد تا از دنيا رفت.</big>
هنگامى كه به آنان گفته مى ‏شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى‏ گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى ‏دانند.


<big>محمد بن ابى ‏بكر مى ‏گويد: عبداللَّه بن عمر را در زمان عثمان ملاقات كردم و گفته ‏هاى پدرم (ابوبكر) را برايش نقل كردم. او گفت: به خدا قسم پدر من هم نظير گفته ‏هاى پدرت را بدون كم و زياد گفت.</big>
هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى‏ گويند: ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى‏ گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى‏ كرديم.


<big>... سليم مى ‏گويد: وقتى محمد بن ابى ‏بكر در مصر كشته شد و خبر شهادت او رسيد به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تسليت گفتم، و در خلوت آنچه محمد بن ابى‏ بكر برايم نقل كرده بود براى آن حضرت نقل كردم و آنچه عبدالرحمان بن غنم به من گفته بود به آن حضرت خبر دادم.</big>
خداوند آنان را به مسخره مى‏ گيرد و به آنان مهلت مى‏ دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».


<big>حضرت فرمود: محمد راست گفته است، خدا او را رحمت كند. او شهيد و زنده است و روزى داده مى ‏شود.<ref>كتاب سليم: حديث ۳۷. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۱۲۷-۱۳۱.</ref></big>
در ادامه همگان شاهد معجزه ‏اى بزرگ از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بودند. ابوبكر همراه ديگر سران منافقين - كه از اين همه بزرگى و فضيلت به غيظ آمده بودند -  اصحاب خاص پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را تمسخر كردند، تا شايد كمى از غيظ و غضبشان كاسته شود. خداوند هم در آيات بالا به اين حركت آنان اشاره نموده است.<ref>تفسير الامام العسكرى‏ عليه السلام: ص۱۱۱-۱۲۳. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱. بحارالانوار: ج۳۰ ص۲۲۳-۲۲۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. مدینة المعاجز: ج۱ ص۴۳۸. تأویل الآیات: ج۱ ص۴۰ ح۱۱. تفسیر البرهان: ج۱ ص۵۹ ح۱. اثبات الهداة: ج۳ ص۵۷۳.</ref>


== <big>مسخره كردن مؤمنين با همراهى منافقين در غدير</big><ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۴۲، ۴۵۲-۴۵۵.</ref> ==
كلام خداوند كه مى ‏فرمايد: «وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ . اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»:
<big>آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير اميرالمؤمنين على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را در آن مقام مشهور و معروف بر پاداشت و معرفى كرد قبل از همه از نُه نفر بيعت گرفت و به آنان دستور داد برخيزند و با على ‏عليه السلام بيعت كنند كه اول آنان ابوبكر و عمر بودند. سپس به سران مهاجرين و انصار دستور بيعت داد و همه آنان بيعت كردند.</big>


<big>پس از بيعت، منافقين سخنانى گفتند و خداوند هم اين آيات را نازل كرد:</big>
«هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى‏ گويند ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطين‏شان خلوت كنند مى‏ گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى‏ كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى‏ گيرد و به آنان مهلت مى ‏دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».


<big>«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ. يُخادِعُونَ اللَّه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ. فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ. وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»<ref>بقره/۸-۱۵.</ref></big>:
اين آيه درباره اين است كه وقتى اين بيعت شكنان كه بر مخالفت با على‏ عليه السلام و مانع شدن خلافت از او هم پيمان شده بودند، با مؤمنين رو به رو مى ‏شدند مى ‏گفتند: ما هم مانند ايمان شما ايمان آورده ‏ايم.


<big>«از مردم كسانى هستند كه مى‏ گويند: ما ايمان آورديم به خداوند، ولى آنان ايمان ندارند. با خدا مكر و حيله مى‏ كنند و با آنان كه ايمان آوردند حيله مى‏ كنند، ولى جز خودشان كسى را گول نمى‏ زنند اما خودشان درک نمى ‏كنند. در قلوب آنان مرض است، خداوند هم اين مرض را بيشتر كرده و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى‏ گويند. آنگاه كه به آنان گفته مى ‏شود در زمين فساد نكنيد مى‏ گويند: ما اصلاح كنندگانيم. بدانيد كه آنان فساد كننده هستند ولى خودشان نمى ‏فهمند. هنگامى كه به آنان گفته مى‏شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى‏ گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى ‏دانند. هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى‏ گويند: ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى‏ گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى‏ كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى‏ گيرد و به آنان مهلت مى‏ دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».</big>
آنان با [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] و [[مقداد بن عمرو کندی|مقداد]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] و [[عمار بن یاسر عنسی (ابوالیقظان)|عمار]] كه ملاقات مى ‏كردند به آنان مى‏ گفتند: ما به محمد ايمان آورده و در برابر بيعت على و فضيلت او سر تسليم فرود آورده ‏ايم و مانند شما اوامر او را اجرا مى‏ كنيم.  


به خصوص ابوبكر و عمر و بقيه نُه نفرى كه سرشناس ‏تر در نفاق بودند، گاهى كه در راه با سلمان و اصحابش رو به رو مى ‏شدند از آنان احساس انزجار مى‏ كردند و مى‏ گفتند:


<big>در ادامه همگان شاهد معجزه ‏اى بزرگ از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بودند. ابوبكر همراه ديگر سران منافقين - كه از اين همه بزرگى و فضيلت به غيظ آمده بودند -  اصحاب خاص پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را تمسخر كردند، تا شايد كمى از غيظ و غضبشان كاسته شود. خداوند هم در آيات بالا به اين حركت آنان اشاره نموده است.<ref>تفسير الامام العسكرى‏ عليه السلام: ص۱۱۱-۱۲۳. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱. بحارالانوار: ج۳۰ ص۲۲۳-۲۲۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. مدینة المعاجز: ج۱ ص۴۳۸. تأویل الآیات: ج۱ ص۴۰ ح۱۱. تفسیر البرهان: ج۱ ص۵۹ ح۱. اثبات الهداة: ج۳ ص۵۷۳.</ref></big>
اينان اصحاب ساحر و احمق هستند. منظورشان پيامبر و على‏ عليهما السلام بود. سپس به يكديگر مى‏ گفتند: از اينان بپرهيزيد كه مبادا از گوشه‏ ه اى سخنانتان درباره كفر محمد و آنچه درباره على گفته‏ ايد با اطلاع شوند و خبر آن را براى او ببرند و باعث هلاک شما شود.  


آنگاه ابوبكر به اصحاب منافقش مى ‏گفت: اينک مرا بنگريد كه چگونه آنان را به مسخره مى‏ گيرم و شرّ آنان را از شما دفع مى‏ كنم! وقتى به آنان نزديک مى‏ شدند ابوبكر مى‏ گفت:


<big>كلام خداوند كه مى ‏فرمايد: «وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ . اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»: «هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى‏ گويند ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطين‏شان خلوت كنند مى‏ گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى‏ كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى‏گيرد و به آنان مهلت مى ‏دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».</big>
مرحبا به سلمان فرزند اسلام، كه محمد آقاى مردم درباره او گفته است: اگر دين از ستاره ثريا آويخته باشد مردانى از فارسى زبانان خود را به آن مى ‏رسانند، و اين سلمان افضل آنان است.  


منظور او تو بوده است. مرحبا به تو كه درباره ‏ات گفته: سَلْمانُ مِنّا اهْلَ ‏الْبَيْتِ: سلمان از ما اهل‏ بيت است، و با اين سخن تو را با جبرئيل قرين ساخته كه در روز كساء از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيد:


<big>اين آيه درباره اين است كه وقتى اين بيعت شكنان كه بر مخالفت با على‏ عليه السلام و مانع شدن خلافت از او هم پيمان شده بودند، با مؤمنين رو به رو مى ‏شدند مى ‏گفتند: ما هم مانند ايمان شما ايمان آورده ‏ايم.</big>
آيا من هم از شمايم؟ آن حضرت فرمود: تو هم از مايى، و سپس جبرئيل به ملكوت اعلى رفت و به ملائكه ديگر افتخار كرد و گفت: چه كسى مثل من است؟ افتخار برايم باد كه از اهل‏ بيت محمد هستم!


<big>آنان با سلمان و مقداد و ابوذر و عمار كه ملاقات مى ‏كردند به آنان مى‏ گفتند: ما به محمد ايمان آورده و در برابر بيعت على و فضيلت او سر تسليم فرود آورده ‏ايم و مانند شما اوامر او را اجرا مى‏ كنيم.</big>
آنگاه ابوبكر رو به مقداد كرد و گفت: مرحبا به تو اى مقداد! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره تو به على گفت: يا على! مقداد برادر تو در دين است و از شدت محبتى كه به تو دارد و دشمنى كه با دشمنانت دارد و از ولايتى كه به اوليائت و عداوتى كه با اعداى تو دارد گويا پاره ‏اى از تن توست.


<big>به خصوص ابوبكر و عمر و بقيه نُه نفرى كه سرشناس ‏تر در نفاق بودند، گاهى كه در راه با سلمان و اصحابش رو به رو مى ‏شدند از آنان احساس انزجار مى‏ كردند و مى‏ گفتند: اينان اصحاب ساحر و احمق هستند. منظورشان پيامبر و على‏ عليهما السلام بود. سپس به يكديگر مى‏ گفتند: از اينان بپرهيزيد كه مبادا از گوشه‏ هاى سخنانتان درباره كفر محمد و آنچه درباره على گفته‏ ايد با اطلاع شوند و خبر آن را براى او ببرند و باعث هلاک شما شود.</big>
اما ملائكه آسمان‏ ها و حُجُب محبت بيشترى به على دارند و شدت دشمنى آنان با دشمنان او بيشتر است. پس خوشا به حالت اى مقداد، خوشا به حالت!


<big>آنگاه ابوبكر به اصحاب منافقش مى ‏گفت: اينک مرا بنگريد كه چگونه آنان را به مسخره مى‏ گيرم و شرّ آنان را از شما دفع مى‏ كنم! وقتى به آنان نزديک مى‏ شدند ابوبكر مى‏ گفت:</big>
سپس ابوبكر رو به ابوذر كرد و گفت: مرحبا به تو اى ابوذر! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره‏ات گفت: زمين بر خود حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر گوينده ‏اى كه راستگوتر از ابوذر باشد.


<big>مرحبا به سلمان فرزند اسلام، كه محمد آقاى مردم درباره او گفته است: اگر دين از ستاره ثريا آويخته باشد مردانى از فارسى زبانان خود را به آن مى ‏رسانند، و اين سلمان افضل آنان است. منظور او تو بوده است. مرحبا به تو كه درباره ‏ات گفته: سَلْمانُ مِنّا اهْلَ ‏الْبَيْتِ: سلمان از ما اهل‏ بيت است، و با اين سخن تو را با جبرئيل قرين ساخته كه در روز كساء از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيد: آيا من هم از شمايم؟ آن حضرت فرمود: تو هم از مايى، و سپس جبرئيل به ملكوت اعلى رفت و به ملائكه ديگر افتخار كرد و گفت: چه كسى مثل من است؟ افتخار برايم باد كه از اهل‏ بيت محمد هستم!</big>
از پيامبر پرسيدند: خداوند به چه چيزى او را فضيلت و شرافت داده است؟ او گفت: زيرا او به بركت على برادرم گوينده توانايى است و در شرايط مختلف ثناخوان او و نسبت به مسخره كنندگان و دشمنان او سرزنش كننده و با اوليا و دوستان او مُوالى و دوست است، و به زودى خدا او را در بهشت از بهترين ساكنين آن قرار مى ‏دهد و تعدادى كه عدد آن را جز خدا نمى‏داند از حوريان و غلمان و پسران بهشتى خدمتكار او خواهند بود.


<big>آنگاه ابوبكر رو به مقداد كرد و گفت: مرحبا به تو اى مقداد! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره تو به على گفت: يا على! مقداد برادر تو در دين است و از شدت محبتى كه به تو دارد و دشمنى كه با دشمنانت دارد و از ولايتى كه به اوليائت و عداوتى كه با اعداى تو دارد گويا پاره‏اى از تن توست. اما ملائكه آسمان‏ها و حُجُب محبت بيشترى به على دارند و شدت دشمنى آنان با دشمنان او بيشتر است. پس خوشا به حالت اى مقداد، خوشا به حالت!</big>
آنگاه ابوبكر به عمار گفت: اهلاً و سهلاً و مرحباً بر تو اى عمار! تو با ولايت برادر پيامبر -  با آنكه شخص آرام و آسايش طلبى هستى و از عبادات فقط واجبات و مستحبات را انجام مى‏ دهى -  به درجه ‏اى رسيده ‏اى كه آنان كه شب و روز بدن خود را به مشقت عبادت مشغول مى‏ كنند و شب را به [[نماز جماعت در صحرای غدیر|نماز]] و روز را به [[روزه]] سپرى مى ‏كنند، بدان دست نيافته ‏اند. و همچنين به درجه ‏اى رسيده‏ اى كه آنان كه بخشنده اموال‏ اند به آن نرسيده‏ اند اگر چه همه اموال دنيا در اختيار آنان باشد و آن را ببخشند.


<big>سپس ابوبكر رو به ابوذر كرد و گفت: مرحبا به تو اى ابوذر! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره‏ات گفت: زمين بر خود حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر گوينده ‏اى كه راستگوتر از ابوذر باشد. از پيامبر پرسيدند: خداوند به چه چيزى او را فضيلت و شرافت داده است؟ او گفت: زيرا او به بركت على برادرم گوينده توانايى است و در شرايط مختلف ثناخوان او و نسبت به مسخره كنندگان و دشمنان او سرزنش كننده و با اوليا و دوستان او مُوالى و دوست است، و به زودى خدا او را در بهشت از بهترين ساكنين آن قرار مى ‏دهد و تعدادى كه عدد آن را جز خدا نمى‏داند از حوريان و غلمان و پسران بهشتى خدمتكار او خواهند بود.</big>
مرحبا بر تو! پيامبر تو را براى برادرش على يار خالص و مدافع او انتخاب كرده تا آنجا كه خبر داده تو به زودى در راه محبت او كشته مى‏ شوى و در روز قيامت در زمره بهترين يارانش محشور مى ‏شوى.


<big>آنگاه ابوبكر به عمار گفت: اهلاً و سهلاً و مرحباً بر تو اى عمار! تو با ولايت برادر پيامبر -  با آنكه شخص آرام و آسايش طلبى هستى و از عبادات فقط واجبات و مستحبات را انجام مى‏ دهى -  به درجه ‏اى رسيده ‏اى كه آنان كه شب و روز بدن خود را به مشقت عبادت مشغول مى‏ كنند و شب را به نماز و روز را به روزه سپرى مى ‏كنند، بدان دست نيافته ‏اند. و همچنين به درجه ‏اى رسيده‏ اى كه آنان كه بخشنده اموال‏ اند به آن نرسيده‏ اند اگر چه همه اموال دنيا در اختيار آنان باشد و آن را ببخشند.</big>
خدا مرا هم به مثل عمل تو و اصحابت موفق گرداند، به گونه ‏اى كه براى من هم خدمتگزارى محمد رسول اللَّه و برادرش على ولى اللَّه ميسر گردد، و همچنين دشمنى با دشمنانشان و خالص بودن با دوستانشان با پذيرش ولايت و پيروى از او. اين گونه خداوند به زودى ما را هم وقتى با هم ملاقات كنيم سعادتمند مى ‏نمايد.


<big>مرحبا بر تو! پيامبر تو را براى برادرش على يار خالص و مدافع او انتخاب كرده تا آنجا كه خبر داده تو به زودى در راه محبت او كشته مى‏ شوى و در روز قيامت در زمره بهترين يارانش محشور مى ‏شوى.</big>
سلمان و اصحابش برخورد ظاهرى آنان را مى ‏پذيرفتند همان گونه كه خدا امر فرموده بود، و از كنار آنان مى ‏گذشتند.


<big>خدا مرا هم به مثل عمل تو و اصحابت موفق گرداند، به گونه‏اى كه براى من هم خدمتگزارى محمد رسول اللَّه و برادرش على ولى اللَّه ميسر گردد، و همچنين دشمنى با دشمنانشان و خالص بودن با دوستانشان با پذيرش ولايت و پيروى از او. اين گونه خداوند به زودى ما را هم وقتى با هم ملاقات كنيم سعادتمند مى ‏نمايد.</big>
آنگاه ابوبكر به اصحابش مى‏ گفت: مسخره من نسبت به اينان را چگونه ديديد؟ و چگونه شرّ آنان را از خودم و از شما دفع كردم؟


<big>سلمان و اصحابش برخورد ظاهرى آنان را مى ‏پذيرفتند همان گونه كه خدا امر فرموده بود، و از كنار آنان مى ‏گذشتند.</big>
آنان در پاسخ او گفتند: هميشه راه خير را پيش بگيرى تا مادامى كه زنده هستى! ابوبكر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اينان بايد اين گونه باشد تا روزى كه فرصتى به دست آوريد، چرا كه عاقل فهميده كسى است كه غصه را گلوگير كند تا فرصتى به چنگ آورد!<ref>تفسير الامام العسكرى‏ عليه السلام: ص۱۱۱-۱۲۳. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱. بحارالانوار: ج۳۰ ص۲۲۳-۲۲۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. مدینة المعاجز: ج۱ ص۴۳۸. تأویل الآیات: ج۱ ص۴۰ ح۱۱. تفسیر البرهان: ج۱ ص۵۹ ح۱. اثبات الهداة: ج۳ ص۵۷۳.</ref>


<big>آنگاه ابوبكر به اصحابش مى‏ گفت: مسخره من نسبت به اينان را چگونه ديديد؟ و چگونه شرّ آنان را از خودم و از شما دفع كردم؟ آنان در پاسخ او گفتند: هميشه راه خير را پيش بگيرى تا مادامى كه زنده هستى! ابوبكر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اينان بايد اين گونه باشد تا روزى كه فرصتى به دست آوريد، چرا كه عاقل فهميده كسى است كه غصه را گلوگير كند تا فرصتى به چنگ آورد!<ref>تفسير الامام العسكرى‏ عليه السلام: ص۱۱۱-۱۲۳. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱. بحارالانوار: ج۳۰ ص۲۲۳-۲۲۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. مدینة المعاجز: ج۱ ص۴۳۸. تأویل الآیات: ج۱ ص۴۰ ح۱۱. تفسیر البرهان: ج۱ ص۵۹ ح۱. اثبات الهداة: ج۳ ص۵۷۳.</ref></big>
== معرفت به ابوبكر! <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۱۰۶. اسرار غدير: ص ۲۹۷. </ref> ==
شريک بن عبدالله نخعى -  كه يكى از قضات بزرگ سنى است -  سخن جالبى درباره غدير گفته است.


<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[قرآن]] /  آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ...».</big>
از او پرسيدند: چه مى‏ گويى درباره كسى كه از دنيا رفته و نسبت به ابوبكر معرفتى ندارد؟ پاسخ داد: چيزى بر عهده او نيست.


== <big>معرفت به ابوبكر!</big> <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۱۰۶. اسرار غدير: ص ۲۹۷. </ref> ==
گفتند: اگر نسبت به على ‏عليه السلام معرفت نداشته باشد چطور؟ گفت: در آتش است!
<big>شريک بن عبداللَّه نخعى -  كه يكى از قضات بزرگ سنى است -  سخن جالبى درباره غدير گفته است. از او پرسيدند: چه مى‏گويى درباره كسى كه از دنيا رفته و نسبت به ابوبكر معرفتى ندارد؟ پاسخ داد: چيزى بر عهده او نيست.</big>


<big>گفتند: اگر نسبت به على ‏عليه السلام معرفت نداشته باشد چطور؟ گفت: در آتش است! زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير او را به عنوان عَلَم و راهنما بين مردم منصوب كرده و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».<ref>المسترشد: ص ۲۷۰ ح ۸۱ .</ref></big>
زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير او را به عنوان عَلَم و راهنما بين مردم منصوب كرده و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».<ref>المسترشد: ص ۲۷۰ ح ۸۱ .</ref>


== <big>معناى اولى براى «مولى»</big><ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص۳۳۱-۳۷۵، ۵۸۲.</ref> ==
== همه گناهان و بلاها و فتنه ‏ها بر گردن ابوبكر<ref>غدير در قرآن: ج ۲ ص۳۹۰، ۳۹۶-۳۹۸.</ref> ==
<big>از جمله حجت‏ هاى شيعه در دلالت حديث غدير بر معناى اولى به نفس اين است كه ابوبكر و عمر بالخصوص، در روز غدير از واژه «مَولى» معناى «أولى» را فهميده ‏اند. در اين باره شبهه ‏اى گفته شده، كه آن را همراه با جوابش بيان مى ‏كنيم:</big>
يكى از پيشگويى‏ هاى [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] در مورد [[غصب خلافت]] و [[عذاب]] آن در [[خطبه غدیر]] است؛ آنجا كه مى‏ فرمايد:


=== <big> شبهه</big> ===
وَ سَيَجْعَلُونَ اْلاِمامَةَ بَعْدى مُلْكاً وَ اغْتِصاباً، الا لَعَنَ اللَّه الْغاصِبينَ الْمُغْتَصِبينَ، وَ عِنْدَها سَيَفْرُغُ لَكُمْ ايُّهَا الثَّقَلانِ مَنْ يَفْرُغُ، وَ يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ:
<big>الف) ابن‏ حجر مكى در وجوه پاسخ به استدلال به حديث غدير نوشته است:</big>


<big>وجه سوم: قبول كرديم كه «مَولى» به معناى «أولى» است، ولى نمى ‏پذيريم كه مراد از آن اولى به امامت باشد، بلكه مراد اولى به پيروى از پيامبرصلى الله عليه وآله و نزديكى به او است. چنانكه در سخن خداى تعالى آمده است:</big>
به زودى امامت را بعد از من به عنوان پادشاهى و با ظلم و زور مى‏ گيرند. خداوند غاصبين و تعدى كنندگان را لعنت كند. در آن هنگام است -  اى جن و انس -  كه مى ‏ريزد براى شما آنكه بايد بريزد و مى ‏فرستد بر شما شعله‏ اى از آتش و مس گداخته و نمى ‏توانيد آن را از خود دفع كنيد.<ref>اسرار غدیر: ص۱۵۰ بخش۶.</ref>


<big>«إنَّ أولَى الناسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه»<ref>آل عمران/۶۸.</ref>: بى‏ گمان نزديک‏ ترين مردم به ابراهيم كسانى ‏اند كه از او پيروى كردند.</big>
آنچه در اينجا لازم به ذكر است اينكه از جهت عمل، بعضى از گناهان مستقيماً به پذيرفتن سقيفه باز مى‏ گردد مثل نوشيدن نبيذ، ولى برخى ديگر از گناهان و ظلم ‏ها بر اثر كنار زدن غدير و انحراف مسير تحقق يافته اگر چه دستور مستقيم سقيفه نيست، مثل سرقت و دروغ و امثال آن.


<big>نه دليل قطعى بر نفى اين احتمال هست و نه دليل ظاهر، بلكه واقع امر همين است، چرا كه اين همان معنايى است كه ابوبكر و عمر از آن فهميده‏ اند -  و اين دو تن تو را در فهم حديث كافى هستند -  زيرا وقتى حديث را شنيدند به على‏ عليه السلام گفتند: اى پسر ابوطالب، مولاى مردان و زنان مؤمن گشتى. اين خبر را دارقطنى نقل كرده است. دارقطنى همچنين آورده است كه به عمر گفته شد: تو با على به گونه ‏اى رفتار مى‏ كنى كه با هيچ يک از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله چنين رفتار نمى‏ كنى! عمر گفت: زيرا او مولاى من است.<ref>الصواعق المحرقة: ص ۲۶. </ref></big>
هر دو دسته از يک جهت بر عهده سقيفه و همه مؤيدين آن است، اگر چه انجام دهنده گناه نيز به سزاى خود خواهد رسيد.


در اين باره احاديث صريحى وارد شده كه آن دو را به عنوان سردمداران و رؤساى غصب خلافت و انحراف از خط ولايت، عامل اصلى هر ظلم قتل و تجاوز و دزدى و درگيرى و اختلاف و سلب آسايش معرفى مى ‏كند و حاميان و پيروانشان را نيز شريک در همه آنها مى‏ داند. امام صادق ‏عليه السلام در اين باره مى ‏فرمايد:


كُلُّ ظُلامَةٍ حَدَثَتْ فِى الاسْلامِ اوْ تَحْدُثُ وَ كُلُّ دَمٍ مَسْفُوكٍ حَرامٍ وَ مُنْكَرٍ مَشْهُورٍ وَ امْرٍ غَيْرِ مَحْمُودٍ فَوِزْرُهُ فى اعْناقِهِما وَ اعْناقِ مَنْ شايَعَهُما اوْ تابَعَهُما اوْ رَضِىَ بِوِلايَتِهِما الى يَوْمِ الْقِيامَةِ:


<big>ب) شيخ عبدالحق دهلوى در «اللّمعات فى شرح المشكاة» اين كلام را از ابن‏ حجر مكّى نقل كرده و آن را پسنديده است.</big>
هر مظلوميتى كه در اسلام بوقوع پيوسته يا خواهد پيوست، و هر خونى به ناحق ريخته شده و هر عمل مُنكرى منتشر شده و هر كار ناپسندى، بار گناهش بر عهده آن دو نفر و حاميان و پيروان آنان و كسانى است كه تا روز قيامت به صاحب اختيارى آنان راضى باشند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۹۹.</ref>


امام باقر عليه السلام جنبه اعتقادى در روند غصب خلافت را مورد توجه قرار داده مى‏ فرمايد: وَ اللَّه ما اسَّسَتْ مِنْ بَلِيَّةٍ وَ لا قَضِيَّةٍ تَجْرى عَلَيْنا اهْلَ الْبَيْتِ الاّ هُما اسَّسا اوَّلَها:


«به خدا قسم هيچ گرفتارى بر ضد ما اهل ‏بيت پايه‏ گذارى نشده و هيچ ماجرايى بر سر ما نمى ‏آيد مگر آنكه آن دو نفر آغاز آن را بنيان گذاشته ‏اند».<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۶۹.</ref>


<big>ج) شهاب‏ الدين احمد عجيلى گفته كه من اهل تولاّى امام على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام هستم، كه لقبش مرتضى است و در كردار و گفتار نيز پسنديده است. مراد از تولّى ولايت است، و مراد از آن (ولىّ) صديق و ناصر يا سزاوارتر به پيروى كردن و نزديكى است. چنانكه در قرآن آمده است: «إنَّ أولَى الناسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه»<ref>آل عمران/۶۸.</ref>: بى‏ گمان نزديك‏ترين مردم به ابراهيم كسانى ‏اند كه از او پيروى كردند.</big>
در حديث ديگرى ريشه بدعت‏ ها و احكام ضد خدايى را كه هزاران قتل و تجاوز و گناه در سايه آنها به وقوع پيوسته آن دو نفر معرفى كرد و فرمود:


<big>اين معنايى است كه عمر از حديث فهميده است، زيرا وقتى حديث را شنيد، گفت: گوارايت باد اى پسر ابوطالب كه اكنون ولىّ هر مرد و زن مؤمنى گشتى.<ref>ذخیرة المآل (مخطوط).</ref></big>
ما اهْريقَ دَمٌ وَ لا حُكِمَ بِحُكْمٍ غَيْرِ مُوافِقٍ لِحُكْمِ اللَّه وَ حُكْمِ رَسُولِهِ وَ حُكْمِ عَلِىٍّ الاّ هُوَ فى اعْناقِهِما:


=== <big>پاسخ</big> ===
هيچ خون ناحقى ريخته نمى ‏شود، و هيچ حكمى كه مخالف حكم خدا و رسول و على ‏عليهما السلام باشد صادر نمى ‏شود مگر آنكه بر گردن آن دو نفر است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص۲۴۰ ح ۱۰۷.</ref>
<big>اولاً: جالب اينجاست كه ابن‏ حجر كلام خود را نقض كرده و آمدن مَولى به معناى «أولى» را به طور مطلق انكار كرده است! با اينكه در وجه سوم تصريح نموده كه آمدن «مَولى» به معنى «اولى به پيروى كردن از پيامبرصلى الله عليه وآله و نزديكى به او» واقعيت است، زيرا ابوبكر و عمر همين معنى را از اين واژه دريافته‏ اند. ولى در وجه دوم از وجوه ردّ بر تمسّک شيعه به حديث غدير مى ‏نويسد:</big>


در كلامى ديگر جان‏ هاى مردم كه محترم‏ ترين سرمايه مادى نزد خداوند است مورد توجه قرار گرفته و حضرت با قاطعيت مى ‏فرمايد:


ما قَطَرَتْ قَطْرَةٌ مِنْ دِمائِنا وَ لا مِنْ دِماءِ احَدٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ الاّ وَ هُوَ فى اعْناقِهِما:


<big>وجه دوم: ما نمى‏ پذيريم كه معناى «مَولى» آن باشد كه ايشان گفته ‏اند، بلكه معناى «مَولى» ناصر است، چرا كه اين معنى بين معانى ‏اى نظير معتِق (آزادكننده) و عتيق (آزادشده) و متصرّف در امر و ناصر و محبوب، مشترک و در همه آنها حقيقت است. و تعيين يكى از معانى مشترك بدون دليلى كه مقتضى آن باشد نادرست و غير قابل اعتناست. تعميم آن نيز در همه مفاهيمش جايز نيست، زيرا اينكه «مَولى» مشترک لفظى باشد و اينكه به حسب تعدّد معانى وضع‏ هاى متعدد داشته باشد مورد اختلاف است، و رأى جمهور اصوليان و علماى علم بيان و اقتضاى استعمالات لفظ مشترک از سوى فصحاء اين است كه لفظ مشترك همه معانى‏ اش را در بر نمى‏ گيرد.</big>
هيچ قطره ‏اى از خون ‏هاى ما و احدى از مسلمانان بر زمين نچكيده مگر آنكه بر عهده آن دو نفر است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص۳۸۲، ۳۸۸.</ref>


<big>اضافه بر اين، اگر قول ديگر را اخذ كنيم و به تعميم آن قائل شويم يا بنا را بر اين بگذاريم كه «مَولى» مشترک معنوى است؛ اين گونه كه داراى يک وضع براى قدر مشترک يعنى قرب معنوى از «وَلْى» است، در اين صورت لفظ «مَولى» مى ‏تواند بر هر يک از معانى گذشته صدق كند. پس تعميمش به اينجا نمى ‏انجامد، چرا كه نمى ‏توان از واژه «مَولى» هر دو مفهوم معتق (آزادكننده) و عتيق (آزادشده) را اراده كرد. بنابراين اراده يک معنى متعيّن مى‏ شود.</big>
در روايتى ديگر اين نكته را هم يادآورى مى‏ كند كه گناه عاملين قتل‏ ها جداست، و مى ‏فرمايد:


ما اهْرِقَتْ مِحْجَمَةُ دَمٍ الاّ وَ كانَ وِزْرُها فى اعْناقِهِما الى يَوْمِ الْقِيامَةِ مِنْ غَيْرِ انْ يَنْقُصَ مِنْ وِزْرِ الْعامِلينَ شَىْ‏ءٌ:


به اندازه خون حجامت هم خون ناحقى ريخته نمى‏ شود مگر آنكه گناه آن بر گردن آن دو نفر است تا روز قيامت، بدون آنكه از گناه عاملين آنها چيزى كم شود.<ref>بحار الانوار: ج ۸۲ ص ۲۶۴. </ref>


<big>ما و اماميه در صحت اراده معناى «حُبّ» (دوست داشتن) همداستانيم و على‏ عليه السلام سيّد و حبيب ماست. حق آن است كه بودن «مَولى» به معناى «امام» در لغت و شرع معهود نيست:</big>
در حديثى آن دو عاملِ هر تغيير و تحول نابجا در جهان معرفى شده ‏اند، آنجا كه مى ‏فرمايد:


<big>در شرع كه واضح است، و در لغت هم هيچ يک از بزرگان زبان عربى نگفته است كه مَفعَل به معناى اَفعَل مى‏ آيد. و مَولاكُم در آيه «مَأواكُمُ النارُ هِىَ مَولاكُم»<ref>حدید/۱۵.</ref>، يعنى مقرّ شما يا ياور شما، كه مبالغه در نفى نصرت و يارى است.</big>
وِ اللَّه ما اهْريقَ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا اخِذَ مالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ وَ لا قُلِبَ حَجَرٌ عَنْ حَجَرٍ الاّ ذاكَ فى اعْناقِهِما:


<big>چنانچه گويند: گرسنگى توشه كسى است كه توشه ‏اى ندارد.</big>
به خدا قسم به اندازه خون حجامتى به ناحق ريخته نمى‏ شود و مالى از غير راه حلال از كسى گرفته نمى‏ شود و هيچ سنگى از روى سنگى به صورت ناروا جابجا نمى ‏شود، مگر آنكه بر گردن آن دو نفر است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۶۶ و ج ۴۶ ص ۳۴۱ ح ۳۲. </ref>


در حديثى نه فقط تجاوز مالى و ناموسى بلكه كسب ‏هاى غير حلال و ازدواج‏ هاى نادرست هم بر گردن آن دو قرار داده شده و مى‏ فرمايد:


ما اهْريقَ فِى الاسْلامِ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا اكْتُسِبَ مالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ وَ لا نُكِحَ فَرْجُ حَرامٍ الا وَ ذلِكَ فى اعْناقِهِما:


<big>همچنين استعمال مانع از اين است كه مَفعَل به معناى اَفعَل باشد، چرا كه گفته مى ‏شود: «هُوَ أولى مِن كَذا» نه «مَولى مِن كَذا» ، و «أولى الرَجُلَينِ وَ الرِجالِ» نه «مَولَى الرَجُلَينِ».</big>
در اسلام به اندازه خون حجامتى به ناحق ريخته نمى‏ شود، و هيچ مالى از راه غير حلال كسب نمى ‏شود و هيچ نكاحى به صورت حرام وقوع پيدا نمى‏ كند مگر آنكه گناهش بر عهده آن دو نفر است.<ref>اربعين ماحوزى: ص ۳۷۶. </ref>


<big>بنابراين تنها با نظر به روايت آتى -  يعنى من كنت وليّه... -  متصرّف در امور را يكى از معانى «مَولى» قرار داديم. هدف از تنصيص بر موالات على‏ عليه السلام اجتناب از دشمنى با او است، زيرا تنصيص بر اين مطلب سبب افزونى شرف او است. پيامبرصلى الله عليه وآله سخن خود را با «أ لَستُ أولى بِكُم مِن أنفُسِكُم» آغاز و آن را سه بار تكرار كرد تا در جهت قبول كردن آنان تحريک بيشترى داشته باشد. دعايى كه در انتهاى سخن حضرتش آمده نيز همين حكم را دارد.<ref>الصواعق المحرقة: ص۲۵.</ref></big>
در حديثى حتى كوچک ‏ترين درگيرى ‏هاى عالم نشأت گرفته از اساسى كه آن دو نفر گذاشتند اعلام شده و مى‏ فرمايد:


وَ اللَّه ما اهْريقَتْ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا قُرِعَتْ عَصاً بِعَصا وَ لا غُصِبَ فَرْجُ حَرامٍ وَ لا اخِذَ مالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ، الاّ وِزْرُ ذلِكَ فى اعْناقِهِما مِنْ غَيْرِ انْ يَنْقُصَ مِنْ اوْزارِ الْعالَمينَ شَىْ ءٌ:


به خدا قسم، به اندازه خون حجامتى به ناحق ريخته نمى ‏شود و عصايى بر عصايى زده نمى‏ شود (كه كنايه از درگيرى است) و زنايى صورت نمى‏ گيرد و مالى به عنوان غير حلال از كسى گرفته نمى‏ شود، مگر آنكه وزر و وبال آن بر گردن آن دو نفر است، بدون آنكه از گناه جهانيان چيزى كم شود.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۴۹ ح ۴.</ref>


<big>مى‏ بينيم كه ابن‏ حجر چگونه اينجا و در وجه دوم بر نفى احتمال اراده «أولى» از «مَولى» به طور مطلق پافشارى مى ‏كند، و سپس در وجه سوم ادّعا مى ‏كند كه معناى واقعى «مَولى» در حديث «أولى به اتّباع و پيروى» است! و در اين باره به فهم ابوبكر و عمر استناد مى‏ كند كه آن دو اين معنى را از حديث فهميده ‏اند و خود سخنان طولانى و بيهوده‏ اش را ابطال مى ‏كند! آيا اين گفتار طولانى ردّ ابوبكر و عمر و ابطال فهم آن دو نيست؟! آيا حتماً بايد شيعه را ردّ كرد، هر چند به ردّ ابوبكر و عمر بيانجامد؟!</big>
نتيجه نهايى از اين فراز [[خطبه غدیر]] اين است كه اى جن و بشر همه شما در برابر مسئله غصب [[جانشین|خلافت]] مسئوليد و بايد پاسخگو باشيد.


هر گونه تأييدى نسبت به غاصبين -  چه غاصبين اول و چه كرسى نشينان بعدى [[سقیفه]] -  اعم از اعتقاد قلبى و كمک لسانى و عملى و حتى سكوت در جايى كه امكان ابطال راه آنان و تأييد خلافت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام وجود دارد، نزد خداوند گناهى نابخشودنى است و در دنيا و آخرت بايد منتظر نتيجه آن باشيد؛ كه در آخرت شعله ‏هاى آتش و مس گداخته در انتظارتان خواهد بود.


 
== پانویس ==
<big>ثانياً: و اما عبدالحق دهلوى! او نيز در اين تناقض‏گويى همانند ابن ‏حجر بوده و در كتاب «اللّمعات» گفتار وى را عيناً نقل كرده و دوگانه ‏گويى او را متوجه نشده است! البته در ترجمه فارسى «المشكاة» كلام ابن‏ حجر در وجه سوم را آورده و جمله «بلكه واقع امر همين است، چرا كه اين همان معنايى است كه ابوبكر و عمر از آن فهميده ‏اند» را جا انداخته است! واقعاً اين است امانت در نقل؟!</big>
<references />
 
[[رده:اشخاص مرتبط با غدیر]]
== <big>همه گناهان و بلاها و فتنه ‏ها بر گردن ابوبكر</big><ref>غدير در قرآن: ج ۲ ص۳۹۰، ۳۹۶-۳۹۸.</ref> ==
<big>يكى از پيشگويى‏ هاى پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد غصب خلافت و عذاب آن در خطبه غدير است؛ آنجا كه مى‏ فرمايد:</big>
 
<big>وَ سَيَجْعَلُونَ اْلاِمامَةَ بَعْدى مُلْكاً وَ اغْتِصاباً، الا لَعَنَ اللَّه الْغاصِبينَ الْمُغْتَصِبينَ، وَ عِنْدَها سَيَفْرُغُ لَكُمْ ايُّهَا الثَّقَلانِ مَنْ يَفْرُغُ، وَ يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ:</big>
 
<big>به زودى امامت را بعد از من به عنوان پادشاهى و با ظلم و زور مى‏ گيرند. خداوند غاصبين و تعدى كنندگان را لعنت كند. در آن هنگام است -  اى جن و انس -  كه مى‏ريزد براى شما آنكه بايد بريزد و مى ‏فرستد بر شما شعله‏ اى از آتش و مس گداخته و نمى ‏توانيد آن را از خود دفع كنيد.<ref>اسرار غدیر: ص۱۵۰ بخش۶.</ref></big>
 
 
<big>آنچه در اينجا لازم به ذكر است اينكه از جهت عمل، بعضى از گناهان مستقيماً به پذيرفتن سقيفه باز مى‏ گردد مثل نوشيدن نبيذ، ولى برخى ديگر از گناهان و ظلم‏ها بر اثر كنار زدن غدير و انحراف مسير تحقق يافته اگر چه دستور مستقيم سقيفه نيست، مثل سرقت و دروغ و امثال آن.</big>
 
<big>هر دو دسته از يک جهت بر عهده سقيفه و همه مؤيدين آن است، اگر چه انجام دهنده گناه نيز به سزاى خود خواهد رسيد.</big>
 
 
<big>در اين باره احاديث صريحى وارد شده كه آن دو را به عنوان سردمداران و رؤساى غصب خلافت و انحراف از خط ولايت، عامل اصلى هر ظلم قتل و تجاوز و دزدى و درگيرى و اختلاف و سلب آسايش معرفى مى ‏كند و حاميان و پيروانشان را نيز شريک در همه آنها مى‏ داند. امام صادق ‏عليه السلام در اين باره مى ‏فرمايد:</big>
 
<big>كُلُّ ظُلامَةٍ حَدَثَتْ فِى الاسْلامِ اوْ تَحْدُثُ وَ كُلُّ دَمٍ مَسْفُوكٍ حَرامٍ وَ مُنْكَرٍ مَشْهُورٍ وَ امْرٍ غَيْرِ مَحْمُودٍ فَوِزْرُهُ فى اعْناقِهِما وَ اعْناقِ مَنْ شايَعَهُما اوْ تابَعَهُما اوْ رَضِىَ بِوِلايَتِهِما الى يَوْمِ الْقِيامَةِ:</big>
 
<big>هر مظلوميتى كه در اسلام بوقوع پيوسته يا خواهد پيوست، و هر خونى به ناحق ريخته شده و هر عمل مُنكرى منتشر شده و هر كار ناپسندى، بار گناهش بر عهده آن دو نفر و حاميان و پيروان آنان و كسانى است كه تا روز قيامت به صاحب اختيارى آنان راضى باشند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۹۹.</ref></big>
 
 
<big>امام باقرعليه السلام جنبه اعتقادى در روند غصب خلافت را مورد توجه قرار داده مى‏ فرمايد: وَ اللَّه ما اسَّسَتْ مِنْ بَلِيَّةٍ وَ لا قَضِيَّةٍ تَجْرى عَلَيْنا اهْلَ الْبَيْتِ الاّ هُما اسَّسا اوَّلَها:</big>
 
<big>«به خدا قسم هيچ گرفتارى بر ضد ما اهل ‏بيت پايه‏ گذارى نشده و هيچ ماجرايى بر سر ما نمى ‏آيد مگر آنكه آن دو نفر آغاز آن را بنيان گذاشته ‏اند».<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۶۹.</ref></big>
 
 
<big>در حديث ديگرى ريشه بدعت‏ ها و احكام ضد خدايى را كه هزاران قتل و تجاوز و گناه در سايه آنها به وقوع پيوسته آن دو نفر معرفى كرد و فرمود:</big>
 
<big>ما اهْريقَ دَمٌ وَ لا حُكِمَ بِحُكْمٍ غَيْرِ مُوافِقٍ لِحُكْمِ اللَّه وَ حُكْمِ رَسُولِهِ وَ حُكْمِ عَلِىٍّ الاّ هُوَ فى اعْناقِهِما:</big>
 
<big>هيچ خون ناحقى ريخته نمى ‏شود، و هيچ حكمى كه مخالف حكم خدا و رسول و على ‏عليهما السلام باشد صادر نمى ‏شود مگر آنكه بر گردن آن دو نفر است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص۲۴۰ ح ۱۰۷.</ref></big>
 
 
<big>در كلامى ديگر جان‏ هاى مردم كه محترم‏ ترين سرمايه مادى نزد خداوند است مورد توجه قرار گرفته و حضرت با قاطعيت مى ‏فرمايد:</big>
 
<big>ما قَطَرَتْ قَطْرَةٌ مِنْ دِمائِنا وَ لا مِنْ دِماءِ احَدٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ الاّ وَ هُوَ فى اعْناقِهِما:</big>
 
<big>هيچ قطره ‏اى از خون ‏هاى ما و احدى از مسلمانان بر زمين نچكيده مگر آنكه بر عهده آن دو نفر است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص۳۸۲، ۳۸۸.</ref></big>
 
 
<big>در روايتى ديگر اين نكته را هم يادآورى مى‏ كند كه گناه عاملين قتل‏ ها جداست، و مى ‏فرمايد:</big>
 
<big>ما اهْرِقَتْ مِحْجَمَةُ دَمٍ الاّ وَ كانَ وِزْرُها فى اعْناقِهِما الى يَوْمِ الْقِيامَةِ مِنْ غَيْرِ انْ يَنْقُصَ مِنْ وِزْرِ الْعامِلينَ شَىْ‏ءٌ:</big>
 
<big>به اندازه خون حجامت هم خون ناحقى ريخته نمى‏ شود مگر آنكه گناه آن بر گردن آن دو نفر است تا روز قيامت، بدون آنكه از گناه عاملين آنها چيزى كم شود.<ref>بحار الانوار: ج ۸۲ ص ۲۶۴. </ref></big>
 
 
<big>در حديثى آن دو عاملِ هر تغيير و تحول نابجا در جهان معرفى شده ‏اند، آنجا كه مى ‏فرمايد:</big>
 
<big>وِ اللَّه ما اهْريقَ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا اخِذَ مالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ وَ لا قُلِبَ حَجَرٌ عَنْ حَجَرٍ الاّ ذاكَ فى اعْناقِهِما:</big>
 
<big>به خدا قسم به اندازه خون حجامتى به ناحق ريخته نمى‏ شود و مالى از غير راه حلال از كسى گرفته نمى‏ شود و هيچ سنگى از روى سنگى به صورت ناروا جابجا نمى ‏شود، مگر آنكه بر گردن آن دو نفر است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۶۶ و ج ۴۶ ص ۳۴۱ ح ۳۲. </ref></big>
 
 
<big>در حديثى نه فقط تجاوز مالى و ناموسى بلكه كسب ‏هاى غير حلال و ازدواج‏ هاى نادرست هم بر گردن آن دو قرار داده شده و مى‏ فرمايد:</big>
 
<big>ما اهْريقَ فِى الاسْلامِ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا اكْتُسِبَ مالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ وَ لا نُكِحَ فَرْجُ حَرامٍ الا وَ ذلِكَ فى اعْناقِهِما:</big>
 
<big>در اسلام به اندازه خون حجامتى به ناحق ريخته نمى‏ شود، و هيچ مالى از راه غير حلال كسب نمى ‏شود و هيچ نكاحى به صورت حرام وقوع پيدا نمى‏ كند مگر آنكه گناهش بر عهده آن دو نفر است.<ref>اربعين ماحوزى: ص ۳۷۶. </ref></big>
 
 
<big>در حديثى حتى كوچک ‏ترين درگيرى ‏هاى عالم نشأت گرفته از اساسى كه آن دو نفر گذاشتند اعلام شده و مى‏ فرمايد:</big>
 
<big>وَ اللَّه ما اهْريقَتْ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا قُرِعَتْ عَصاً بِعَصا وَ لا غُصِبَ فَرْجُ حَرامٍ وَ لا اخِذَ مالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ، الاّ وِزْرُ ذلِكَ فى اعْناقِهِما مِنْ غَيْرِ انْ يَنْقُصَ مِنْ اوْزارِ الْعالَمينَ شَىْ ءٌ:</big>
 
<big>به خدا قسم، به اندازه خون حجامتى به ناحق ريخته نمى ‏شود و عصايى بر عصايى زده نمى‏ شود (كه كنايه از درگيرى است) و زنايى صورت نمى‏ گيرد و مالى به عنوان غير حلال از كسى گرفته نمى‏ شود، مگر آنكه وزر و وبال آن بر گردن آن دو نفر است، بدون آنكه از گناه جهانيان چيزى كم شود.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۴۹ ح ۴.</ref></big>
 
 
<big>نتيجه نهايى از اين فراز خطبه غدير اين است كه اى جن و بشر همه شما در برابر مسئله غصب خلافت مسئوليد و بايد پاسخگو باشيد. هر گونه تأييدى نسبت به غاصبين -  چه غاصبين اول و چه كرسى نشينان بعدى سقيفه -  اعم از اعتقاد قلبى و كمک لسانى و عملى و حتى سكوت در جايى كه امكان ابطال راه آنان و تأييد خلافت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام وجود دارد، نزد خداوند گناهى نابخشودنى است و در دنيا و آخرت بايد منتظر نتيجه آن باشيد؛ كه در آخرت شعله ‏هاى آتش و مس گداخته در انتظارتان خواهد بود.</big>
 
== <big>پانویس</big> ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۳۹

ابوبکر در آيه «أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ...»[۱]

از جمله آيات تضمين شده در كلام پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبه غدیر آيه ۱۴۰ سوره بقره و آيه ۲۴ سوره لقمان و آيه ۱۴ سوره فجر است:

«أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى قُلْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّه وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّه وَ مَا اللَّه بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»:

«يا مى‏ گوييد ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگانِ او یهودی يا نصرانی بوده‏ اند. بگو: شما آگاه ‏تريد يا خداوند؟ و چه كسى ظالم‏تر است از كسى كه شهادتى از خداوند نزد او كتمان شود؟! خداوند از آنچه انجام مى ‏دهيد غافل نيست».

«نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ»[۲]: «آنان را زمان اندكى از نعمت‏ ها برخوردار مى‏ سازيم و سپس به عذاب غليظى دچار مى ‏نماييم».

«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»[۳]: «پروردگار تو در كمين است».

آنچه در اينجا قابل ذكر است، اين آيات از دو بُعد قابل بررسى است:

موقعيت تاريخى

برنامه سه روزه غدير پايان يافته و غروب بيستم ذى ‏الحجة كاروان پیامبر صلی الله علیه و آله از غدير خم راهى مدينه شده است. گروه چهارده نفرى از منافقین نقشه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله را براى اجراى آن در عقبه هرشی در پيش دارند.

قبل از رسيدن قافله به کوه هرشی، ۱۴ نفر خود را به قُلّه رساندند و در دو سوى آن كمين كردند. با رسيدن شتر پيامبر صلى الله عليه و آله -  كه پيشاپيش قافله در حركت بود و حذیفه و عمار راهنماى آن بودند -  منافقين حمله كردند و پس از درگيرى‏ هاى مفصل، منافقين فرارى شدند.

در آنجا حذيفه پيشنهاد پيگيرىِ آنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله داد، ولى حضرت با اقتباس از دو آيه قرآن به او فهماند كه فعلاً مأمور به صبر هستم.

اين دو آيه يكى در سوره ملک است كه در قرآن «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» است، ولى در كلام حضرت به اين صورت اقتباس شده آمده است:

«انَّ اللَّه لَهُمْ بِالْمِرْصادِ». آيه دوم در سوره لقمان است كه در كلام حضرت از صيغه متكلم به غايب تغيير يافته و به جاى «نمتعهم» كلمه «سَيُمْهِلُهُمُ» به كار رفته و حضرت فرموده است:

«وَ سَيُمْهِلُهُمْ قَليلاً ثُمَّ يَضْطَرُّهُمْ الى عَذابٍ غَليظٍ».

روز بعد كه قافله براى استراحت توقف كرد بار ديگر آن گروه با يكديگر به نجوى پرداختند در حالى كه حضرت همه را از سخن سرى گفتن منع كرده بود. هنگام حركت پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را فراخواند و مورد مؤاخذه قرار داد و پرسيد:

در چه باره ‏اى نجوى مى ‏كرديد؟ گفتند: ما اصلاً سخن سرّى نداشته‏ ايم!! پيامبر صلى الله عليه و آله با تضمين بخش دوم آيه ۱۴۰ از سوره بقره در كلام خود و فقط با حذف همزه استفهام قبل از كلمه «أَ أَنْتُمْ» پاسخ آنان را داد و فرمود:

«أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّه، وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّه، وَ مَا اللَّه بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».

تحلیل اعتقادی

آنچه به عنوان تفسیر اين آيات از تطبيق آنها بر صحیفه و توطئه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده مى‏ شود دو نكته است:

الف) اولى و دومى كه رو در روى خدا و رسول كار خود را كتمان كردند و اين كتمان را انكار كردند، مصداق «أَظْلَمُ» يعنى ظالم‏ ترين شدند.

ب) خداوند دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام را چند صباحى در اين دنيا مهلت مى‏ دهد چنانكه مى‏ فرمايد: «نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً»؛ و سپس آنان را به عذاب غلاظ و شداد مبتلا مى‏ نمايد چنانكه مى ‏فرمايد:

«ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ».

اين عذابِ آنان از لحظه مرگ آغاز شده و در عالم برزخ ادامه دارد تا در قيامت به سزاى اصلى اعمال خود برسند.

اولى و دومى هنگام مرگ، پيامبر و امیرالمؤمنین‏ عليهما السلام را ديدند كه به آنان مى ‏گفتند: بشارت باد شما را به آتش در پايين ‏ترين درجه جهنم!![۴]

بعد هم كه به حال احتضار افتادند خبر از ورود به آتش و داخل شدن در تابوت دادند و در توصيف آن چنين گفتند: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده و در آن دوازده نفرند.

آن تابوت در چاهى در قعر جهنم است، كه هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور نمايد صخره را از در آن چاه بر مى ‏دارد.[۵]

در عالم برزخ هم هر از چند گاهى امیرالمؤمنین ‏علیه السلام يا يكى از ائمه ‏علیهم السلام خود را به آنان نشان مى ‏دهند، و آنان از قعر آتش التماس مى ‏كنند، ولى جز پاسخ رد نمى‏ شنوند.

در اين باره ماجرايى از زندگى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نقل شده در روزى با حارث همدانى بودند. حضرت فرمود: آيا آنچه من مى ‏بينم تو هم مى ‏بينى؟

عرض كرد: چگونه مى ‏توانم آنچه شما مى ‏بينى ببينم، در حالى كه خدا چشم شما را نورانيت داده و به شما عطا كرده آنچه به احدى عطا نكرده است.

فرمود: اين ظالمِ اولى است كه بر دروازه‏اى از آتش مى‏ گويد: اى اباالحسن، مرا ببخش. خدا او را نيامرزد.

سپس حضرت لحظاتى مكث كرد و دوباره فرمود: اى حارث، آنچه من مى ‏بينم تو هم مى‏ بينى؟

آنگاه فرمود: اين ظالمِ دومى است كه بر دروازه‏ اى از دروازه‏ هاى آتش مى‏ گويد: اى اباالحسن، مرا ببخش. خدا او را نيامرزد.[۶]

ابوبکر در آيه «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ...»[۷]

يكى از شاخص‏ هاى زندگى معصومین‏ علیهم السلام تبليغ غدير به شكل‏ هاى مختلف است. از جمله تبلیغ غدیر با آيه «ازدادوا  كفراً» درباره غاصبين حق غدير است كه ذيلاً به بيان آن مى ‏پردازيم:

امام صادق‏ علیه السلام درباره آيه «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ آمَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادوا كُفراً ...»[۸]:

«كسانى كه ایمان آوردند و سپس کافر شدند؛ بعد از آن ايمان آوردند و دوباره كافر شدند و سپس بر كفر خود افزودند ...»، آن را به اولين غاصبين حق غدير تفسير كرده چنين فرمود:

اين آيه درباره ابوبکر و عمر و عثمان است. اينان ابتدا (در ظاهر) به دين پیامبر صلی الله علیه و آله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ» كافر شدند.

سپس به ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام (در ظاهر) اقرار كردند، ولى آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند.

سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على‏ عليه السلام بیعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى‏ اند كه از ايمان براى آنان هيچ نمانده است.[۹]

ابوبکر در آيه «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ...»[۱۰]

با در نظر گرفتن اينكه غدير مراسم مفصلى در سه روز بوده، گذشته از آياتى كه مستقيماً در آن ايام نازل شده و در قسمت آيات نازل شده در غدير ذكر شد، آياتى هم در ضمن كلام به صورت اشاره آمده و منظور از آنها بيان شده است.

اين موارد در تفسير ۱۸ آيه است، كه از جمله اين آيات، آيه ۱۴۵ سوره نساء است:

«إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً»:

«منافقین در درجه پايين ‏تر آتش هستند و براى آنان يارى نخواهى يافت».

اين آيه از سه بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، انَّهُمْ وَ انْصارَهُمْ وَ اتْباعَهُمْ وَ اشْياعَهُمْ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلبئس مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ ... . الا انَّهُمْ اصْحابُ الصَّحيفَةِ:

اى مردم، امامانى كه مردم را به آتش جهنم دعوت مى‏ كنند، و ياران و تابعين و پيروانشان در پايين‏ ترين درجه آتش جهنم جاى دارند و چه بد است اقامتگاه متكبرين... .

بدانيد كه آنان اصحاب صحيفه ‏اند.[۱۱]

موقعيت تاريخى

خطابه غدير وارد مرحله معرفى دشمنان شده و اين شناسايى را از رهبران ضلالت آغاز كرده است.

پس از آنكه امامان دعوت كننده به آتش را معرفى نموده، اينک نوبت آن است كه شدت عذاب خداوند را درباره آنان گوشزد فرمايد و اتباع آنان را نيز نشانه رود تا خود را آسوده از سزاى الهى ندانند.

در چنين موقعيتى با اقتباس از دو آيه قرآن و تركيب هر دو در يک جمله جايگاه جهنمى آنان و اتباعشان را بيان فرموده است.

تحليل اعتقادى

آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه در جمله «إِنَّهُمْ وَ أَنْصَارُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ وَ أَشْيَاعُهُمْ‌ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»، «درک اسفل» است. كلمه «دَرْک» -  كه «دَرَک» هم در قرائت آن صحيح است -  به معناى آخرين نقطه در عمق چيزى مثل درياست.

بنا بر اين اگر بگوييم: «دَرَک النّارِ» يعنى آخرين نقطه قعر جهنم، ولى در اينجا تأكيد پرمعنايى براى «درک» آورده شده و آن كلمه «اسفَل» به معناى پايين‏ ترين است.

اگر چه به نظر مى‏ رسد با ذكر كلمه اول نيازى به «اسفَل» نيست، ولى آنگاه كه جايگاه بنيانگذاران ظلم را در جهنم بدانيم درخواهيم يافت كه اين تركيب كلمات براى ترسيم آن عذاب وحشتناک لازم است.

الف) درک اسفل چاهى در قعر جهنم

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در توصيف اين «درک اسفل» مى ‏فرمايد:

در قعر جهنم چاهى است و بر سر آن چاه صخره ‏اى است كه هر گاه خداوند بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را از در آن چاه برمى ‏دارد و جهنم از شعله‏ هاى آن چاه شعله مى‏ گيرد.

مى‏ بينيم كه اين چاه پس از طبقه‏ هاى هفتگانه جهنم در قعر آن قرار دارد، و خداوند آن را به صورت اتاقى قرار نداده بلكه به شكل چاه است كه عمق بيشتر در آن معنى دارد، و اينجاست كه معناى درک اسفل يا قعر پايين‏ تر معلوم مى‏ گردد.

آن قدر پايين ‏تر است كه قبل از آن طبقه هفتم جهنم پايان مى‏ يابد. آن قدر پايين است كه وقتى درب آن باز مى‏ شود تازه جهنم شعله مى ‏گيرد.

آنگاه حضرت معذبين در اين چاه را نام برد كه بدترين آنان اولى و دومى ‏اند؛ و جالب است كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اين مطلب را رو در روى آنان به خودشان فرمود.[۱۲]

ب) ابليس و ابوبكر و عمر

در حديث ديگر خداوند تعالى مى ‏فرمايد: «دومى و اصحابش را در قعرى از جهنم مى ‏آويزم كه ابليس در درجه ‏اى بالاتر بر او كه پايين تر است مى ‏نگرد و او را لعنت مى‏ كند»![۱۳]

حديث ديگرى در اين زمينه از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام وارد شده كه فرمود: روزى به سمت بيرون كوفه خارج شدم و قنبر پيشاپيش من در حركت بود. در اين هنگام ابلیس رو به ما مى‏ آمد.

من به او گفتم: تو پيرمرد بدى هستى! گفت: يا اميرالمؤمنين، چرا چنين مى‏ گويى؟ به خدا قسم، برايت حديثى نقل كنم كه خودم از خداى عزوجل بدون واسطه شنيده ‏ام:

آن هنگام كه به خاطر گناهم به آسمان چهارم فرود آمدم چنين ندا كردم: اى خداى من واى آقاى من، گمان نمى‏ كنم مخلوقى شقى‏ تر از من خلق كرده باشى.

خداوند به من چنين وحى كرد: بلى، از تو شقى‏ تر خلق كرده ‏ام، نزد مالک (خزانه‏ دار جهنم) برو تا به تو نشان دهد.

نزد مالک رفتم و گفتم: خداوند به تو سلام مى‏ رساند و مى ‏فرمايد: شقى‏ تر از مرا نشانم ده. مالک مرا به جهنم برد و درِ طبقه بالا را برداشت.

آتش سياهى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالک را در خود فرو برد. مالک به آتش گفت: آرام باش.

شعله ‏ها آرام گرفت.

سپس مرا به طبقه دوم برد. آتشى بيرون آمد كه از اولى سياه‏ تر و گرم ‏تر بود. به آن گفت: خاموش باش، و خاموش شد.

تا آنكه مرا به طبقه هفتم برد، و هر آتشى كه از طبقه ‏اى خارج مى‏ شد شديدتر از طبقه قبل بود.

در طبقه هفتم آتشى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالک را و همه آنچه خداوند عز و جل خلق كرده را در خود فرو برد.

دست بر چشمانم گذاردم و گفتم: اى مالک، دستور ده تا خاموش شود وگرنه من خاموش مى ‏شوم. مالک گفت: تو تا روز معين خاموش نخواهى شد.

سپس دستور داد و آن آتش خاموش شد. دو مرد را ديدم كه بر گردنشان زنجيرهاى آتشين بود و آنان را از بالا آويزان كرده بودند و بالاى سرشان عده ‏اى با تازيانه‏ هاى آتش آنان را مى‏ زدند.

پرسيدم: اى مالک، اين دو نفر كيانند؟ گفت: آيا آنچه بر ساق عرش بود نخوانده ‏اى -  و من قبلاً يعنى دو هزار سال قبل از آنكه خداوند دنيا را خلق كند خوانده بودم - «لا الهَ الاّ اللَّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه، ايَّدْتُهُ وَ نَصَرْتُهُ بِعَلِىٍّ (يعنى محمد را به على مؤيد نموده و يارى كردم)». مالک گفت: اين دو نفر دشمنان آنان و ظالمين بر ايشان هستند.[۱۴]

ج) حكايت اولى و دومى از قعر جهنم

جالب است كه آن دو هنگام مرگ اين قعر جهنم را مشاهده كردند. محمد بن ابی ‏بکر مى ‏گويد: پدرم ابوبكر هنگام مرگ صداى واى و ويلش بلند شد.

عمر به او گفت: اى خليفه پيامبر! چرا صداى واى و ويل بلند كرده ‏اى؟ گفت: اينان محمد و على هستند كه مرا به آتش بشارت مى ‏دهند، و در دست محمد صحيفه ‏اى است كه در کعبه بر سر آن هم پيمان شديم.

او به من مى‏ گويد: به جان خودم قسم به آن وفا كردى، و تو و اصحابت يكديگر را بر عليه ولى خدا كمک كرديد. بشارت بده به آتش در پايين‏ ترين درجه جهنم.

محمد بن ابى‏ بكر مى‏ گويد: وقتى با او تنها ماندم به او گفتم: اى پدر، بگو: «لا اله الاّ اللَّه». گفت: هرگز نمى‏ گويم و نمى ‏توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم! وقتى نام «تابوت» را آورد گمان كردم هذيان مى ‏گويد. گفتم: كدام تابوت؟

گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند، از جمله من و اين رفيقم.

گفتم: عمر؟ گفت: آرى، پس مقصودم كيست؟ و نيز ده نفر ديگر كه در چاهى در جهنم هستيم. بر در آن چاه صخره ‏اى است كه هرگاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را بلند مى ‏كند.[۱۵]

ابوبکر در آيه «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ...»[۱۶]

از جمله آياتى كه در غدير و در مورد منافقین و به خصوص ابوبكر و عمر بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد اين آيات است:

«تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ . وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ . لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ . ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ . فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ . وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ . وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ . وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ . وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ . فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»[۱۷]:

«آن نازل شده از طرف پروردگار جهان است. اگر گفته‏ هايى به ما افترا زده بود ما دست راست او را مى‏ گرفتيم و سپس رگ گردن او را قطع مى‏ كرديم و هيچ كس نمى‏ توانست مانع ما باشد، و آن يادآورى براى مؤمنين است. ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تکذیب كنندگان هستند، و آن حسرتى براى كافران است، و آن يقين حقيقى است. پس به نام پروردگار عظيمت تسبیح بگو».

این آیات از دو بُعد قابل بررسی است:

موقعیّت تاریخی

يكى از شايعه ‏هايى كه پس از اعلان ولايت در غدير مى‏ رفت تا ذهن مردم را تخريب كند مسئله «ساختگى بودن» اين مراسم از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و نسبت دادن آن به خدا بود. اين مطلب را منافقين رسماً دامن زدند و علناً بر زبان آوردند، و اگر در اذهان مردم جاى مى ‏گرفت راه ديگرى براى مقابله با برنامه عظيم غدير باز مى‏شد و به اساس بعثت نيز سرايت مى ‏كرد.

مطرح كنندگان اين جسارت ابوبكر و عمر بودند، كه بعد از مسدود شدن راه ‏هاى ديگرى كه در آيات ديگر ذكر شده، از اين راه وارد شدند. كيفيت به ميان آوردن اين شايعه هم در اين قالب بود كه:

«خدا به او امر نكرده و اين مطلبى است كه از پيش خود ساخته و به خدا نسبت مى‏ دهد»، كه در عربى از آن با كلمه «تَقَوُّل» ياد مى‏ شود.

سپس كلمه «کذّاب» را هم به آن افزودند، و براى توجيه علت اين «تقوُّل» هدف شرافت دادن به پسر عمويش را مطرح كردند. درباره نزول اين آيات در اين موقعيت خاص غدير شش حديث وارد شده كه ذيلاً متن آن ها را مى‏ آوريم تا مطالب فوق از مضامين آن ملاحظه شود:

حدیث اول

امام صادق‏ علیه السلام با تصريح به مسئله ولايت در غدير درباره اين آيات مى‏ فرمايد:

منظور ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام است كه در روز غدير نازل شد.[۱۸]

حدیث دوم

امام صادق‏ عليه السلام با تصريح بر موقعيت «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» مى ‏فرمايد:

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، عمر گفت: نه به خدا قسم! خدا او را به اين مطلب امر نكرده، و اين مطلب نيست مگر چيزى كه به خدا مى‏ بندد! خداوند هم اين آيات را نازل كرد:

«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ»: «اگر بعضى از گفتارها به دروغ به ما نسبت داده شود» كه منظور چنين نسبتى درباره پيامبر صلى الله عليه و آله است. تا آنجا كه مى ‏فرمايد:

«وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ، وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»:

«و آن حسرت براى كافران است، و آن حق اليقين است»، كه منظور على ‏عليه السلام است.[۱۹]

حدیث سوم

در روايت ديگرى فقط جمله «انَّما هُوَ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» از سوى عمر در غدير ذكر شده، كه امام صادق ‏عليه السلام با كنايه از عمر مى ‏فرمايد:

مردى در غدير گفت: اين چيزى است كه به خدا افترا مى‏ بندد! خداوند تعالى هم اين آيات را نازل كرد:

«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ ...».[۲۰]

حديث چهارم

در روايتى امام صادق ‏عليه السلام جزئيات بيشترى از گفتگوى ابوبكر و عمر در اين باره را ذكر نموده و فرازهايى از آيات را هم تفسير فرموده است:

هنگامى كه ولايت على‏ عليه السلام نازل شد دو نفر از مردم (يعنى ابوبكر و عمر) گفتند: به خدا قسم اين مطلب از سوى خدا نيست، و مقصد او شرافت دادن به پسر عمويش است.

خداوند تعالى چنين نازل كرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ»:

«اگر گفته‏ هايى به ما افترا زده شود ما دست راست او را مى‏ گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم و هيچكس نمى ‏تواند مانع ما باشد».

«وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»: «و آن يادآورى براى مؤمنين است» كه منظور على‏ عليه السلام است.

«وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ»: «ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگان هستند»، كه منظور ابوبكر و عمر هستند كه آن سخنان را گفتند.

«وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ»: «و آن حسرتى براى كافران است»، كه منظور على‏ عليه السلام است. «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»: «و آن يقين حقيقى است»، كه منظور از آن ولايت على‏ عليه السلام است.

«فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»: «پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو».[۲۱]

حديث پنجم

در روايتى از امام صادق ‏عليه السلام فرازهاى ديگرى از آيات تفسير شده است. آن حضرت مى ‏فرمايد:

در روز غدير خم كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن سخنان را درباره على ‏عليه السلام فرمود، يكى از آن دو (ابوبكر و عمر) به ديگرى گفت: به خدا قسم! خدا به او اين دستور را نداده است، و اين نيست مگر چيزى كه به خدا افترا مى ‏بندد.

خداوند تعالى اين چنين نازل كرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ. وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ» كه منظور على‏ عليه السلام است، «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ»، منظور تكذيب كنندگان ولايت اوست، «وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ . وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ».[۲۲]

حديث ششم

امام موسی بن جعفر علیه السلام گوشه ‏اى ديگر از گفته‏ هاى آنان را ذكر نموده و در كنار آن فرازهاى ديگرى از اين آيات را تفسير فرموده است:

... منافقين گفتند: «محمد بر پروردگارش دروغ مى ‏بندد و خداوند درباره على چنين دستورى به او نداده است». خداوند در اين باره آياتى از قرآن نازل كرد: «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ»، يعنى ولايت على ‏عليه السلام نازل شده از سوى پروردگار جهانيان است.

«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ»، يعنى اگر محمد صلى الله عليه و آله بعضى گفته ‏ها را به ناحق به ما نسبت دهد، «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ»: «دست راست او را مى‏ گيريم و رگ او را قطع مى‏ كنيم».

سپس خداوند جمله بعدى را عطف نموده مى‏ فرمايد: «وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»، يعنى ولايت على‏ عليه السلام يادآورى براى متقين است كه منظور همه عالَم است.

«وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ. وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ»، يعنى على‏ عليه السلام حسرت بر كافران است. «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ»، يعنى ولايت على‏ عليه السلام يقين حقيقى است. «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»، يعنى: اى محمد! پروردگار عظيمت را كه اين فضيلت را به تو عنايت فرموده شكر گزار باش.[۲۳]

تحليل اعتقادى

قبل از آنكه به تحليل اين آيات بپردازيم يک جمع ‏بندى از احاديث پنجگانه مذكور لازم است. در اين جمع‏ بندى سه جهت را توضيح مى‏ دهيم:.

الف) گوينده سخن ناروا

گوينده سخن ناروا كه گفت: «انَّما هُوَ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» عمر است؛ زيرا در روايت اول كلمه «عَدْوى» ذكر شده كه منظور نسبت عمر به قبیله بنی‏ عدی بن کعب است.

در روايت دوم از روى تقيه كلمه «رجلاً» به كار رفته كه با توجه به روايت اول منظور از اين «مرد» معلوم مى ‏شود.

در روايت سوم نيز به همين جهت «رجلان من الناس» ذكر شده كه به قرينه تثنيه بودن منظور از آن ابوبكر و عمر است، به خصوص آنكه در روايت چهارم اين صراحت بيشتر شده و جمله «قالَ احَدُ الرَّجُلَيْنِ لِصاحِبِهِ» به كار گرفته شده است.

به هر حال گوينده عمر بوده و شنونده ابوبكر كه به طور سرّى با يكديگر اين سخن را مطرح كرده ‏اند.

ب) تكيه ‏گاه سخن منافقين

سخنى كه عمر به ابوبكر گفته چند جمله در يک موضوع است كه نقطه حساس آن «انَّما هُوَ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ» است.

هر يک از روايات پنجگانه گوشه‏ اى از گفته ‏هاى آنان را نقل كرده كه جمع ‏بندى آن را مى ‏توان به اين صورت در نظر گرفت:

لا وَ اللَّه! ما امَرَهُ اللَّه بِهذا، وَ ما هُوَ الاّ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ! انَّ مُحَمَّداً كَذّابٌ عَلى رِبِّهِ وَ ما امَرَهُ اللَّه بِهذا فى عَلِىٍّ! وَ اللَّه ما هذا مِن تِلْقاءِ اللَّه وَ لكِنَّهُ ارادَ انْ يُشَرِّفَ ابْنَ عَمِّهِ!

نه به خدا قسم! خدا او را به اين مطلب امر نكرده است، و اين نيست مگر چيزى كه به ناحق به خدا نسبت مى ‏دهد! محمد بر پروردگارش دروغ مى‏ بندد و خداوند چنين دستورى درباره على به او نداده است! به خدا قسم اين مطلب از جانب خدا نيست، و او قصد دارد پسر عمويش را شرافت دهد.

ج) جمع ‏بندى تفسير آيات

تفسير و بيان فرازهاى آيات در روايات پنجگانه در يک جمع ‏بندى از آيه «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ» تا «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» چنين مى ‏شود:

انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ مُحَمَّدٌ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ فى وِلايَةِ عَلِىٍ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ؛ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ هذَا الْعَذابِ. وَ انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ فِى الْعالَمينَ. وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ بِوِلايَةِ عَلِىٍّ، وَ هُمْ ابُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ. وَ انَّ عَلِيّاً لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ وَ انَّ وِلايَةَ عَلِىٍ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ يا مُحَمَّدُ! بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ وَ اشْكُرْ رَبَّكَ الْعَظيمِ الَّذى اعْطاكَ هذَا الْفَضْلِ:

ولايت على نازل شده از پروردگار عالَم است. و اگر محمد بعضى از گفته‏ ها درباره ولایت على را به ناحق به ما نسبت دهد ما دست راست او را مى‏ گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم، و هيچ كس از شما نمى ‏تواند مانع چنين كارى باشد.

ولايت على يادآورى براى متقين در عالم است، و ما مى ‏دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگانى نسبت به ولايت على وجود دارد كه ابوبكر و عمر هستند.

على حسرت بر كافران است و ولايت او یقین حقيقى است. پس اى محمد! با نام پروردگار عظيمت تسبیح بگو و او را شكر كن بر اين فضيلتى كه به تو عنايت كرده است.

ابوبكر از اصحاب صحيفه ملعونه[۲۴]

يكى از حواشى غدير، ماجراى صحیفه ملعونه اول پيش از غدير، و ماجراى صحیفه ملعونه دوم پس از غدير است. يكى از اركان هر دو صحیفه ابوبكر است. به عنوان نمونه:

پس از ماجراى صحیفه ملعونه اول در سفر حجةالوداع در مكه و پيش از غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله، امیرالمؤمنین‏ علیه السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر را فرا خواند، و اين پنج نفر را نام برد و فرمود:

ابوبكر و عمر و ابوعبیده و سالم و معاذ متعهد شده ‏اند و پيمان بر غصب خلافت بسته ‏اند، و بين خود صحيفه ‏اى نوشته ‏اند كه اگر من كشته شدم يا از دنيا رفتم اين خلافت را از تو - اى على - مانع شوند.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام عرض كرد: پدرم فدايت يا رسول‏ اللَّه، اگر اينان به تصميمات خود جامه عمل پوشاندند دستور مى ‏دهى چه عكس ‏العملى نشان دهم؟

فرمود: اگر يارانى در برابرشان يافتى با آنان جهاد و مقابله نما، و اگر يارى نيافتى بيعت اجبارى آنان را بپذير و خون خود را حفظ كن.[۲۵]

اتمام حجت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر ابوبكر[۲۶]

در چند مورد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به طور خصوصى بر ابوبكر با غدير اتمام حجت كردند:

در ملاقات ابوبكر و عمر

از جمله اتمام حجت‏ هاى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله با غدير، احتجاج حضرت در برابر ابوبكر، و جايى است كه غدير در عكس‏ العمل به رفتار مُزوِّرانه ابوبكر و عمر مطرح شد؛ و آن هنگامى بود كه در روزهاى آغاز غصب خلافت به خانه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آمدند و خواستند اين ملاقات را مصالحه جلوه دهند.

حضرت در مقابله با اين رفتار فرمود: از من طلب كردند بیعت با كسى را كه او بايد با من بيعت كند. من صاحب روز غديرم. و با اين سخن مشت غاصبين را باز كرد تا چنين وانمود نكنند كه حضرت به اقدامات آنان راضى شده و غدير را ناديده گرفته است.[۲۷]

اتمام حجت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر ابوبكر با غدير در مسجد قبا

اندكى پس از غصب خلافت، روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت:

پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى‏ دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى ‏نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى»« در اين باره چيزى به ما نگفته است!!

اين قبيح‏ ترين شكل عناد و لجاجت بود كه با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذكر كلمه «خلافت» بخواهد القاى شبهه ‏اى كند.

لذا اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به جاى اينكه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر كلمه‏ اى كه احتياج به معنى كردن دارد ببرند، معجزه ‏اى نشان دادند تا اتمام حجت مستقيم الهى بر او باشد و فرمودند:

چطور است پيامبر صلى الله عليه و آله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئله ‏اى كه به خود اختصاص داده ‏اى از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نكنى مخالفت خدا و رسول نموده‏اى؟

ابوبكر گفت: اگر آن حضرت را نشانم دهى و كمتر از اين را هم به من بگويد برايم كافى است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.

اين چيزى جز معجزه نبود كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدير را در چشم غاصب تكرار كند.

بعد از نماز مغرب ابوبكر همراه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به مسجد قُبا آمدند و ديدند پيامبر صلى الله عليه و آله در سمت قبله مسجد نشسته است.

آن حضرت به خطاب ابوبكر فرمودند: اى ابوبكر، بر ضد ولايت على اقدام كرده ‏اى و در جاى او نشسته ‏اى كه جاى نبوت است و جز او كسى مستحق آن نيست، زيرا او وصى و خليفه من است.

تو دستور مرا كنار گذاردى و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودى و خود را به غضب خدا و من دچار ساختى.

اين لباسى را كه به غير حق بر تن كرده ‏اى و اهلش نيستى بيرون بياور و الا وعده تو آتش است!

پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به سلمان فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.

ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى‏ دانى كه اين هم گوشه ‏اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده ‏اى پايدار باش!!![۲۸]

با اين معجزه كه پشتوانه الهى داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد.

در اين دفاع از غدير كه در واقع از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله انجام گرفته و پاى معجزه در ميان است، مخاطب يک نفر آن هم غاصب حق غدير است.

اگر طرفدارانِ اين يک نفر چشم خود را بازتر كنند و از مرز سقيفه عبور نمايند، پيامبر صلى الله عليه و آله را بر فراز منبر غدير و در حال خطابه ‏اى خواهند ديد كه در آن خلافت و امامت و وصایت را در كلمه «مولى» به معناى «صاحب اختيارى» بيان مى ‏فرمايد؛ و ديگر ۱۴۰۰ سال متحيرانه به جستجوى معناى «مولى» نمى ‏پردازند و از كتاب‏ هاى لغت هفتاد معنى براى آن پيدا نمى‏ كنند!!

دفاع از غدير در كوچه بنى‏ النجار

ابوبكر و عمر از هر فرصتى براى تثبيت موقعيت غصبى خود استفاده مى‏ كردند، و حتى در فكر اين بودند كه گاهى غافلگيرانه از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اظهار رضايتى بگيرند تا از آن به نفع خود استفاده كنند.

روزى ابوبكر در كوچه بنى ‏النجار به تنهايى با امیرالمؤمنین‏ علیه السلام برخورد كرد و فرصت را غنيمت شمرده گفت:

يا على، به خدا قسم اگر كسى كه به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد كه تو به خلافت از من سزاوارترى، آن را به تو مى‏ سپارم!!

حضرت فرمود: اى ابوبكر، آيا احدى را مطمئن‏تر از پيامبر صلى الله عليه و آله سراغ دارى؟ آن حضرت در چهار مورد براى من از تو و عمر و عثمان و عِدّه ‏اى از همراهيانت بيعت گرفت كه يكى از آنها روز غدير در بازگشت از حجةالوداع بود.

آن روز همه شما گفتيد: شنيديم و اطاعت خدا و رسول را پذيرفتيم. پيامبر صلى الله عليه و آله از شما پرسيد: خدا و رسولش بر شما شاهد باشند؟ همگى گفتيد: آرى، شاهد باشند.

حضرت فرمود: پس بر يكديگر شاهد باشيد و حاضرين شما به غايبين برسانند و آنان كه شنيدند به كسانى كه نشنيده ‏اند برسانند. شما هم گفتيد: قبول كرديم يا رسول‏ اللَّه!

سپس همگى برخاستيد و به خاطر اين كرامت خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله و به من تبریک گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب، كه صاحب اختيار من و هر مؤمنى شدى![۲۹]

در اين دفاع از غدير در حالى كه غاصب خلافت مى‏ خواهد به طور خصوصى از امام غدير به نفع غصب خود اقرار بگيرد، غافل است از اتمام حجت بُرنده صاحب غدير كه بيعت و شهادت خدا و رسول را پاسخ دندان شكن او قرار مى‏ دهد.

استدلال اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر ابوبكر با حديث غدير

پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترش رويى روبرو مى‏ شد، و هر چه آنان - از روى نيرنگ -  خوش رويى نشان مى‏ دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى‏ داد.

ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند.

در آن مجلس مطالبى بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجت‏ هاى بسيارى بر او نمود.

از جمله مطالبى كه به عنوان استدلال براى محكوميت ابوبكر بر زبان جارى كرد اين بود كه فرمود:

تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير هستم يا تو؟

ابوبكر هيچ راهى جز اقرار نديد و گفت: البته كه تو هستى!! با اين اعترافِ ابوبكر به حقانيت غدير، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام استدلال نهايى را در برابر او مطرح كرد و فرمود:

تو كه از آنچه اهل دينِ خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده‏ اى؟![۳۰]

در قضيه خالد بن وليد

پس از قضيه خالد بن ولید پس از غصب خلافت و مفتضح شدن او به دست اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، حضرت به مدینه بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد.

آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند:

«...اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مى ‏توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است».[۳۱]

فراموشى ابوبكر!!

در ماجراى غصب خلافت، به فاصله ۸۰ روز از غدير به گونه ‏اى على‏ عليه السلام را ناشناخته انگاشتند و براى خود خليفه انتخاب كردند كه گويى على ‏عليه السلام اصلاً به دنيا نيامده يا قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته است!

هر كس از پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله به فاصله چند روز از رحلت آن حضرت وارد مسجد مى‏ شد و ابوبكر را بر فراز منبر مى‏ ديد بى‏ اختيار مى ‏گفت:

انَسيتَ امْ تَناسَيْتَ!!

اى ابوبكر، آيا فراموش كرده‏ اى يا خود را به فراموشى زده ‏اى؟[۳۲]

اين خطاب در واقع به همه دار و دسته سقيفه بود كه برخوردشان با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به گونه ‏اى بود كه گويا اصلاً او را نمى ‏شناسند و سوابق او را نمى ‏دانند.

اتمام حجت پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوبكر[۳۳]

در ماجرايى كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر طلحه اتمام حجت فرمود، نام ابوبكر و اينكه حجت بر او تمام شده را آوردند:

ابان از سليم نقل مى ‏كند در گفتگويى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با منافقين و دشمنان در زمان عثمان داشت، از جمله حضرت فرمود:

اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در روز غدير خم فرمود:

«هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است».

من چگونه مى ‏توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!

دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند.

و اين مطلب بر آنان (ابوبكر و عمر) و بر تو (اى طلحه) به خصوص و بر اين كه همراه تو است - يعنى زبير -  و بر همه امت و بر اين دو نفر -  و حضرت به سعد بن ابی ‏وقاص و عبدالرحمان بن عوف اشاره كردند -  و بر اين خليفه ظالم شما -  يعنى عثمان -  حجت است.[۳۴]

اتمام حجت صحابه بر ابوبكر با غدير[۳۵]

بلال مؤذن پيامبر صلى الله عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر بیعت نكرد. از سوى ديگر ابوبكر در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بلال را كه غلام بود خريد و آزاد كرد. عمر از اين بهانه استفاده كرد و روزى گريبان بلال را گرفت و گفت:

اى بلال، اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، اكنون نمى ‏آيى با او بيعت كنى!

بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها كند، و اگر مرا براى غير خدا آزاد كرده و به خاطر خودش آزاد نموده آنوقت حرف تو را بايد عمل كرد.

و اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است.

خداوند تعالى مى‏ فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»، يعنى: «اى كسانى كه ایمان آورده‏ ايد از خدا و پيامبر جلوتر نرويد».

اى  عمر، تو خوب مى ‏دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى پسر عمويش پيمانى بست كه تا قيامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد.

چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بیعت كند؟!

عمر گفت: اگر بيعت نمى‏ كنى با ما زندگى مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما ! بلال هم مجبور شد بخاطر ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از مدینه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند![۳۶]

دوازده نفر با اجازه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تصميم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند.

يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت:

«من گواهى مى‏ دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على‏ عليه السلام را منصوب كرد.

عده ‏اى از انصار كسى را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال كردند.

حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است».[۳۷]

قيس و پدرش سعد -  كه رئيس انصار بود -  با ابوبكر مخالف بودند. در زمان ابوبكر، خالد بن وليد با لشكرى به بهانه جنگ با مرتدين و براى محكم كردن پايه‏ هاى سقیفه عازم طائف شد و از آنجا به سوى جده آمد.

در كنار چشم ه‏اى به نام «رويه» اميرالمؤمنين‏ عليه السلام همراه مقداد و عمار و ابوذر و زبیر و دو جوان ديگر با لشكر خالد مصادف شدند.

خالد با حركاتى نامناسب و سخنانى نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به نمايش گذارد.

حضرت شانه ‏هاى او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابى قديمى كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت.

خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و چاره ‏جويى بسيارى كردند ولى نتوانستند حلقه آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان قوى قيس - قوى‏ ترين مرد مدينه -  شدند.

قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست.

در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى‏ خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد! قيس در پاسخ او چنين گفت:

به خدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتى درباره على‏ عليه السلام براى من باقى نمانده است، و بيعت من با تو مانند كسى است كه تافته‏ هاى خود را پس از محكم شدن رشته كند.

اين كه گفتى: «على امام من است»، من امامت او را انكار نمى‏ كنم و از ولايت او اعراض نمى‏ نمايم.

چگونه پيمان شكنى كنم در حالى كه درباره امامت و ولايت او عهدى با خدا بسته ‏ام كه درباره آن از من سؤال خواهد كرد؟! ... .

تو با غصب ولايت او براى خود و نشستن در جاى او و ناميدن خود به نام او مرتكب جرمى عظيم شده ‏اى ... . و اما اينكه مرا سرزنش كردى كه او مولاى من است، به خدا قسم او هم مولاى من و هم مولاى تو و هم مولاى همه مؤمنين است!

آه! آه! اى كاش پافشارى مى‏ كردم و قدرتى داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دست‏ ها پرتاب مى ‏كردم![۳۸]

اُبَىّ بن كعب يكى از اصحاب سرشناس پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان اعتراض به غصب خلافت توسط ابوبكر، در اولين روز ماه مبارک رمضان -  كه روز جمعه بود -  پس از خطبه ابوبكر در نماز جمعه به پاخاست و ضمن سخنانى گفت:

اى مهاجرین و اى انصار، آيا خود را به فراموشى زده ‏ايد يا فراموش كرده ‏ايد، يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى ‏دهيد يا قصد خوار كردن داريد و يا عاجز شده ‏ايد؟!

آيا نمى‏ دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بين ما در موقعيتى مهم قيام كرد و على‏ عليه السلام را براى ما منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...».[۳۹]

اسامة بن زید با لشكرى كه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله تشكيل شد به جنگ روميان رفته بود. در همين ايام حضرت از دنيا رحلت فرمود و ابوبكر غاصبانه خلافت را به دست گرفت و طى نامه ‏اى اسامه را به بيعت با خود و پذيرفتن خلافتش فراخواند. اسامه در پاسخ نامه چنين نوشت:

... نامه ‏اى از تو به دستم رسيد كه آغاز آن ضد پايان آن بود! در آغاز نامه خود را خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى مى‏كنى و در آخر آن مى ‏نويسى كه مسلمانان جمع شده و تو را بر امور خود انتخاب كردند...!

... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذارى كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى‏ دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم درباره على‏ عليه السلام چه فرمود، و فاصله زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد![۴۰]

در حكومت غاصبانه ابوبكر عده ‏اى از پذيرفتن خلافت او سرباز زدند و اعلام كردند كه فقط خلیفه تعيين شده در غدير را به امامت قبول دارند.

از جمله اين افراد مالک بن نویره رئيس قبيله بنى حنيفه بود كه از پرداخت زکات هم به نمايندگان ابوبكر ابا كرد.

و اما ماجرا از اين قرار بود:

مالک بن نویره رئيس قبيله بنى‏ حنيفه بود كه در اطراف مدینه سكونت داشتند. او از حاضرين در غدير بود و همه واقعه را به چشم خود ديده و به قبيله خود بازگشته بود و براى آنان شرح داده بود.

پس از انتشار خبر شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله مالک به عنوان رئيس قبيله براى تجديد عهد با مولاى خود امیرالمؤمنین ‏علیه السلام به مدينه آمد و يكسره به مسجد رفت ولى با تعجب ابوبكر را بر فراز منبر ديد.

از همانجا صدا زد: «اى ابوبكر، بیعت على‏ عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كردى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى‏ خوانى»! اين را گفت و به قبيله خود بازگشت و با ابوبكر بيعت نكرد.

ابوبكر ترسيد و براى مقابله با او بهانه ‏اى كه براى ساير قبايل عرب بكار مى ‏بست به ميان آورد. ابتدا فردى را فرستاد و به عنوان نماينده خليفه از او زكات طلب كرد.

مالک گفت: زكات را بايد به امام داد، و ابوبكر امام نيست تا به او زكات بدهم!!

با آمدن اين پاسخ براى ابوبكر، حكم ارتداد آنان را صادر كرد و خالد را با لشكرى به جنگ آنان فرستاد. مالک كه عمق توطئه را احساس كرده بود اذان و نماز به پاداشت تا تهمت را رد كرده باشد و بر همه معلوم كند كه منظور اينان از ارتداد نپذيرفتن ابوبكر است.

ابوبكر سرلشكر خود خالد بن وليد را به جنگ مالك فرستاد. خالد كه در خباثت و جنايت و بى‏حيايى يد طولايى داشت با لشكر خود از مدينه خارج شد تا به منطقه مزبور رسيد.

مالک برخورد مسلحانه ابوبكر را كه ديد فهميد با تهمت ارتداد مى‏ خواهند با آنها بجنگند. لذا در مقابل آنها اعلام كرد كه ما مسلمانيم و اذان گفتند و همه به نماز ايستادند. پس بهانه خالد از اين جهت قطع شد، ولى دستور كار و قتل عام آنان به او داده شده بود.

پس از نماز مغرب و عشا قرار شد شب را هر دو گروه به استراحت بپردازند تا فردا صبح در حل و فصل امور مذاكره كنند.

خالد -  كه دستور را از قبل گرفته بود -  با يک اقدام ناجوانمردانه و مزوّانه به مالک نيرنگ زد و در حالى كه آنها سلاح‏ ها را بر زمين گذارده بودند همه را اسير كردند و در يک فرمان اسيران را كشتند.

مالک بن نويره اولين شهيد راه غدير شد و خالد بى ‏شرمانه در همان شب با همسر او همبستر گرديد!! تا اسلام سقيفه‏ اى به همه معرفى شود، و معلوم شد اينان كه به مبارزه به اصطلاح مرتدين آمده بودند خودشان تا چه حد مرتد بودند.

به اين همه اكتفا نكردند و زنان و دختران مسلمان قبيله را به عنوان اسير به مدينه آوردند تا بين مسلمانان قسمت كنند! خوله دخترى از آنان بود كه او را به عنوان اسير وارد مسجد كردند.

او در ابتداى ورود به مسجد صدا زد:

اى مردم، محمد صلى الله عليه و آله چه شده است؟ گفتند: از دنيا رفت. پرسيد: آيا قبر و زيارتگاهى دارد؟ گفتند: آرى اين تربت و قبر اوست.

از همانجا خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله صدا زد: «السلام عليک يا رسول اللَّه. من شهادت مى‏ دهم كه صداى مرا مى‏ شنوى و قادر بر پاسخ من هستى.

ما بعد از تو اسير شده‏ ايم در حالى كه به لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه شهادت مى ‏دهيم». سپس نشست.

در اينجا طلحه و زبیر او را به عنوان كنيز براى خود درخواست كردند. خوله گفت:

اى اعرابى (كه از دين خدا خبر نداريد)، چگونه است كه زنان خود را در پس پرده ‏ها نگه داشته ‏ايد و زنان ديگران را هتک حرمت مى‏ كنيد؟!

سپس گفت: به خدا و پيامبر قسم، كسى مالک من نخواهد شد مگر آن كسى كه خبر دهد آنچه مادرم در زمان حامله بودنش به من در خواب ديده و آنچه هنگام ولادتم به من گفته و علامتى كه بين من و اوست.

در اينجا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام وارد مسجد شد و پرسيد:

اين چه سر و صدايى است كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله برپا شده؟ داستان خوله را گفتند.

حضرت فرمود: من اگر بگويم او از آن من خواهد بود؟ گفتند: آرى. حضرت از خوله هم در اين باره پرسيد. خوله گفت: تو كيستى كه در بين اين مردم چنين ادعايى مى‏ كنى؟!!

فرمود: من على بن ابى‏ طالبم. خوله عرض كرد:

شايد تو همان كسى هستى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟

حضرت فرمود: من همانم. خوله عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را غارت كردند و اسير گرفته آوردند؛ زيرا مردان ما گفتند:

ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى‏ دهيم مگر آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را براى ما و شما نصب كرده است.[۴۱]

بریده اسلمی به عنوان اعتراض به ابوبکر در غصب خلافت گفت:

تو در روز غدير از كسانى بودى كه به على بن ابى‏ طالب «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» گفتى. آن روز در خاطرت هست يا فراموش كرده ‏اى؟

ابوبكر گفت: بياد دارم. بريده گفت: آيا براى احدى از مسلمين سزاوار است بر اميرالمؤمنين امارت داشته باشد؟! عمر گفت: نبوّت و امامت در يک خاندان جمع نمى‏ شود!

بريده در پاسخ اين آيه را خواند: «بر مردم حسد مى‏ برند نسبت به آنچه خداوند از فضل خويش به آنان عطا كرده است. ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلک عظيم عنايت كرديم».

سپس گفت: پس خداوند نبوت و ملک را براى آنان جمع كرده است.

عمر غضب كرد و دستور داد او را از مسجد بيرون كردند؛ و هميشه نسبت به بريده نگاه غضب ‏آلود داشت!![۴۲]

پس از غصب خلافت، عمران بن حصین به ابوبكر گفت:

تو در روز غدير از كسانى بودى كه به على به عنوان اميرالمؤمنين، سلام دادى! آيا آن روز را به ياد مى ‏آورى يا فراموش كرده ‏اى؟ ابوبكر گفت: يادم هست![۴۳]

ارتداد ابوبكر با انكار غدير[۴۴]

شناسايى آنان كه سه بار كافر شدند و در واقع «اشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْكُفْر» بودند، با استناد به آيه قرآن و نشان دادن مراحل كفر آنان احتجاجى از امام صادق‏ علیه السلام درباره غدير است كه نشان مى‏ دهد در چنين كسانى اثرى از ايمان باقى نمانده است.

آن حضرت درباره آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لن تقبل توبتهم»[۴۵] فرمود:

اين آيه درباره اولى و دومى و سومى است. اينان ابتدا به دين پیامبر صلی الله علیه و آله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ كافر شدند. سپس به ولایت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند.

سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على ‏عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى ‏اند كه از ايمان برايشان هيچ نمانده است.[۴۶]

استهزاء خدا و رسول‏ صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام توسط ابوبكر[۴۷]

يكى از موارد استهزاء ابوبكر و عمر نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین ‏علیه السلام در قُدَیْد و پيش از رسيدن به غدير بود. اين ماجرا از دو بُعد قابل بررسى است:

موقعيت تاريخى

روز هفدهم ماه ذى ‏الحجه كاروان غدير وارد «وادى قُدَيْد» شد و براى استراحت در آبادى «قديد» توقف كرد و مردم پياده شدند.[۴۸]

در اين آخرين منزل قبل از غدير ۱۴ آيه درباره غدير نازل شد كه از دو سوره قرآن است. اين آيات عبارت بودند از آيه ۹۶ و ۹۷ سوره مريم و آيه ۱۲-۲۴ سوره هود بود.

نزول اين آيات در كنار دو برنامه دقيق براى آماده سازى فكرى مردم قبل از غدير بود كه عكس العمل‏ هايى را نيز به همراه داشت.

در آنجا و پس از دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در مورد محبت على‏ عليه السلام در دل مردم و نزول آيه ۹۶ و ۹۷ سوره مريم، منافقین بى‏ كار ننشستند و فوراً عكس‏ العمل نشان دادند و خداوند هم آيات ۱۲-۲۴ سوره هود را نازل كرد:

الف) استهزاء ابوبكر و عمر به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله

اين مراسم دعا و آمين و استجابت فورى الهى با نزول آيه در حضور مردم و تفاصيلى كه ذكر شد، يک مقطع استثنايى در زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى ‏آمد كه همه را مبهوت و متعجب كرد، و در آستانه غدير مقام عظيم على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را در پيشگاه خداوند روشن ساخت.

براى شكستن اين عظمت دهان بى ‏پروايى لازم بود كه خسَّت و ذلت و حسادت خود را به نمايش بگذارد.

از ميان آن جمعيت عظيم كه ناظر ماجرا بودند، ابوبكر و عمر به كنايه گفتند: به خدا قسم! يک پيمانه خرما در مشكى پوسيده نزد ما محبوب ‏تر است از آنچه محمد از پروردگارش خواسته است.

چه مى ‏شد اگر از پروردگارش درخواست ملائكه ‏اى مى ‏كرد كه او را در برابر دشمنانش كمک كنند، يا گنجى كه فقر او را جبران كند! به خدا قسم، على را به هر كارى دعوت مى‏ كند او هم مى ‏پذيرد!![۴۹]

ب) عكس العمل وحى و نزول آيات درباره گفته ابوبكر و عمر

اين حركت تخريب كننده كه با هدف كاستن از اهميت غدير و ولايت انجام مى ‏شد و فرهنگ دنياپرستى را در دل مردم زنده مى‏ كرد و ارزش‏ هاى معنوى را از قلوب مردم ساقط مى‏ نمود، بر قلب مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله سنگينى مى ‏كرد، و حقاً از كسانى كه به عنوان اصحابش گِرد او را گرفته بودند چنين انتظارى نداشت.[۵۰]

در حضور مردمى كه تازه از جاهلیت رها شده و هنوز تعصبات بى‏ اساس آن در دل هايشان ريشه داشت، اين گونه جسورانه سخن گفتن و رسول الهى را به مسخره گرفتن، همه مسايلى بودند كه چون كوهى بر سر راه غدير خود نمايى مى‏ كردند و ظاهر قضايا اجراى برنامه آن را محال مى‏ نمود.

لذا پيامبر صلى الله عليه و آله به جبرئیل فرمود:

«خدايم مى‏ داند كه من از قريش چه كشيده‏ ام، آن هنگام كه نبوت مرا نپذيرفتند تا به من دستور جهاد با آنان را داد، و لشكريانى از آسمان به كمک من فرستاد كه مرا يارى كردند. پس چگونه بعد از من اقرار خواهند كرد؟»[۵۱]

اينجا بود كه آيه ۱۲-۲۴ از سوره هود نازل شد. اين آيات از يک سو دلگرمى براى پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه به خاطر حركات منافقین رنجيده خاطر نشود و مسئله اعلان ولايت ترک نشود، و از سوى ديگر عين گفتار مسخره ‏آميز ابوبكر و عمر در آيه آمده بود!

امام صادق ‏علیه السلام نزول اين آيات را با تفسير برخى فرازهاى آن چنين بيان فرموده است[۵۲]:

«فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ، إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّه عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكِيلٌ»:

«شايد تو ترک كنى بعضى از آنچه به تو وحى شده و سينه‏ ات را به خاطر آن به تنگ اندازى، از اين جهت كه بگويند: اى كاش گنجى بر او نازل شود يا ملائكه ‏اى همراه او بيايد! تو فقط ترساننده مردم هستى، و خداوند عهده ‏دار همه چيز است».

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ، قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّه إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»:

«يا مى ‏گويند -  ولايت على‏ عليه السلام را -  به دروغ به خدا نسبت مى‏ دهد! بگو: ده سوره مانند آن را -  اگرچه افترا بسته شده باشد -  بياوريد و هر كس را غير از خدا مى ‏خواهيد بخوانيد اگر راست مى‏ گوييد».

«فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّه وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»:

«اگر اين پيشنهاد را -  درباره ولايت على -  از شما نپذيرفتند بدانيد كه به علم خدا نازل شده و خدايى جز او نيست، پس آيا شما -  ولايت را براى على -  تسليم مى‏ شويد و مى‏ پذيريد؟».

«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ»:

«هركس كه طالب زندگى دنيا و زينت آن است -  يعنى ابوبكر و عمر اعمالشان را در دنيا به آنان واگذار مى‏ كنيم، و در دنيا ضرر نمى ‏كنند».

«أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»:

«آنان كسانى هستند كه در آخرت جز آتش نصيبشان نيست، و آنچه در دنيا انجام داده ‏اند نابود مى‏ شود، و آنچه انجام مى‏ دهند باطل است».

«أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً؛ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ، وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ؛ فَلا تَكُ فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ، إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ»:

«كسى كه دليلى از پروردگارش همراه اوست -  يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله -  و شاهدى از جانب او پشت سرش مى ‏آيد -  يعنى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام -  و قبل از او كتاب موسى راهبر و رحمت بود -  يعنى ولايت على ‏عليه السلام‏ در كتاب حضرت موسى‏ عليه السلام بود -  آنان بدان ايمان مى ‏آورند.

هركس از احزاب كه به او كافر شود آتش وعده‏ گاه اوست، پس درباره -  ولايت على عليه السلام -  بحث و جدل مكن كه آن حقى از پروردگارت است ولى اكثر مردم ايمان نمى ‏آورند».

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّه كَذِباً، أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ، أَلا لَعْنَةُ اللَّه عَلَى الظَّالِمِينَ»:

«چه كسى ظالم‏تر است از آنكه بر خدا دروغ مى‏ بندد، آنان كسانى هستند كه بر پروردگارشان عرضه مى‏ شوند و شاهدان -  يعنى امامان‏ عليهم السلام -  مى‏ گويند: اينان كسانى ‏اند كه بر پروردگار خود دروغ بستند، آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ظالمين باد».

«الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّه وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ»: «آنان كه بر سر راه خدا مانع ايجاد مى‏ كنند و آن را به كجى وا مى‏ دارند و به آخرت كافر هستند».

«أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّه مِنْ أَوْلِياءَ، يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ، ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ»:

«آنان در زمين عاجز كننده نيستند و جز خدا سرپرستى ندارند، عذابشان چند برابر مى‏ شود.

اينان قدرت شنيدن نداشتند و نمى‏ ديدند».

«أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ»: «آنان كسانى هستند كه به ضرر خود عمل كرده ‏اند، و آنچه افترا مى ‏بستند نيز از يادشان رفته است».

«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِى الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ»: «چاره ‏اى جز اين نيست كه در آخرت هم زيانكارترين خواهند بود».

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»:

«كسانى كه ايمان آورده عمل صالح انجام مى‏ دهند و در برابر پروردگارشان تعظيم مى ‏كنند اينان اهل بهشتند و در آن هميشگى خواهند بود».

«مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ»: «مثل اين دو گروه مانند كور و كر در برابر بينا و شنواست. آيا اينها در مثال برابرند؟ آيا متذكر نمى‏ شويد؟!».

و اين گونه بود كه يک منزل قبل از غدير، سيل آيات الهى جارى شد و بيدار باش عظيم را براى مردم اعلام كرد، تا فرداى آن روز با چشم و گوش باز به استقبال غدير بروند، همان گونه كه تسلاى قلب پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر حركات فتنه‏ انگيز منافقين بود[۵۳]، كه عزم راسخ آن حضرت را براى اعلان ولايت در آينده ‏اى به فاصله كمتر از ۲۴ ساعت به همه نشان مى‏ داد.

تحليل اعتقادى

با در نظر گرفتن شأن نزول اين آيات و روشن شدن مرجع ضميرها از فرمايش امام صادق‏ علیه السلام، تفسير گونه ‏اى بر چهره اين آيات مى ‏توان نوشت كه عمق آنها را روشن مى‏ سازد.

ناگفته پيداست كه جهت گيرى اين آيات به سوى مخالفين غدير و ولايت و خلافتِ بلافصل و تمام عيار اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله است، و با تفاصيلى كه در اين فرازهاى قرآنى آمده منافقين ضربه‏ هاى كوبنده ‏اى از طرف خداوند دريافت كرده ‏اند، و براى طالبين حقيقت همه چيز روشن شده است.

همه اين مطالب را در يک قدمى غدير از لسان خداوند شنيدن ارزشى چند برابر بدان مى ‏دهد كه به عنوان يک سند تاريخى و آينه اى براى سنجش آينده ‏هاى نزديک پس از غدير كارآيى دارد.

در اينجا يک بار ديگر ترجمه آيات مزبور به صورت تفسير شده - با توجه به كلام امام صادق‏ علیه السلام كه در بالا ذكر شد -  تقديم مى ‏شود:

شايد تو بخواهى اعلام ولايت را ترک كنى و سينه ‏ات از سخن ابوبكر و عمر به تنگ آيد كه گفتند: «كاش به جاى ولايت گنجى بر او نازل مى ‏شد يا ملائكه ‏اى با او همراه مى‏ گشت».

ولى از اين برخوردها نگران مباش چرا كه وظيفه تو انذار و ترساندن مردم از جهنم با ابلاغ پيام الهى است و بقيه امور به خداوند مربوط مى‏ شود.

و يا اينكه به تو مى ‏گويند: «ولايت را از پيش خود درآورده ‏اى و به خدا نسبت دروغ مى ‏دهى»! بگو اگر اين مسئله ولايت افتراء است، پس شما هم ده سوره بياوريد و از هركس مى‏ خواهيد كمک بگيريد!

اگر نتوانستيد معلوم مى‏ شود همان گونه كه ساير فرازهاى قرآن از جانب خداست مسئله ولايت هم از خدا سرچشمه گرفته است.

آنان هرگز با چنين پيشنهادى موافقت نمى ‏كنند و اين دليل است كه ولايت با علم الهى نازل شده، و مشكل در اين است كه آيا شما سر تسليم فرود مى‏ آوريد يا نه؟!

ابوبكر و عمر و هوادارانشان در پىِ زندگى دنيا و زينت آن بوده ‏اند و بنا نيست خدا مانع كسى از رسيدن به منافع دنيوى شود، و مسلماً چنين كسانى از نظر دنيا ضرر نمى‏ كنند، ولى در آخرت جز آتش در انتظارشان نيست و آنچه به نام اسلام انجام داده ‏اند پوچ و باطل خواهد بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله با برهان و دليلى از سوى پروردگارش ولايت را آورد و در پى او علی بن ابی ‏طالب‏ علیه السلام شاهد او بود.

قبل از او هم كتاب موسى (تورات) شاهد بر ولايت بود، و اهل تورات به ولايت على‏ عليه السلام ايمان داشتند، اما اهل سقیفه و پيروانشان كه از احزاب‏ اند و به ولايت على ‏عليه السلام كافرند، وعده گاهشان آتش جهنم است.

بنابراين درباره ولايت نيازى به بحث و جدال نيست، چرا كه حقى از سوى پروردگار است و اين براى همه روشن است ولى اكثر مردم نمى‏ خواهند آن را بپذيرند.

هيچ كس ظالم ‏تر از ابوبكر و عمر و سردمداران سقیفه نيست كه دروغ‏ هايى را به خدا افترا مى ‏بندند، چنانكه با تکذیب آنچه درباره ولايت على‏ عليه السلام نازل شده دستورات الهى را نفى مى‏ كنند و مطالب جعلى به لسان پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى‏ دهند كه «نبوت و خلافت در يک خاندان جمع نمى ‏شود».

اينان گمان نكنند پرونده ‏اى با خدا ندارند، بلكه روزى با ادعاهايشان نزد خدا آورده مى‏ شوند و امامان كه شاهدان خدا بر مردم هستند كذب و افتراى آنان را در پيشگاه الهى ثابت خواهند كرد.

خدا سقيفه و پيروانش را -  كه ظالمين حق آل محمد عليهم السلام هستند -  لعنت كند.

ابوبكر و عمر و همدستانشان كسانى بودند كه جلوى راه خدا -  كه ولایت مطلقه دوازده امام ‏علیهم السلام تا آخرين روز دنياست -  مانع ايجاد كردند، و با خلافت غاصبانه خود امت اسلام را به كجروى و انحراف كشاندند، و ريشه همه اينها بى ‏اعتقادى به آخرت بود.

با همه آنچه ابوبكر و عمر و ساير دشمنان ولايت قدرتمندانه بر ضد ولايت انجام دادند، ولى چنين نيست كه بتوانند همه را در برابر اقدامات خود عاجز كنند، چرا كه هر چه باشد تحت ولايت الهى و قدرت او هستند، و خدا عذاب آنان را چندين برابر خواهد نمود. اينان طاقت شنيدن حق و ديدن حقايق ولايت را نداشتند، و اين حسادت و كفر كارشان را بدينجا كشانيد.

آنان كه در مقابل ولايت على‏ عليه السلام قد عَلَم كردند سرمايه وجود خود را از دست دادند و درباره آن ضرر كردند، و در عاقبت كار كه از اين جهان رفتند تمام دروغ ‏ها و افتراهايى كه نسبت مى ‏دادند از آنان جدا شد و ديگر منفعتى برايشان نداشت، بلكه با مرگشان و آغاز زندگى آخرت از همه زيانكارتر بودند.

شيعيان و پذيرندگان ولايت على‏ عليه السلام كه به ولايت ایمان آورده و عمل صالح انجام مى‏ دهند و در برابر پروردگارشان خاضعانه سر تسليم فرود مى‏ آوردند، اينان اهل بهشتند و در آن دائمى خواهند بود.

با در نظر گرفتن دو گروه دشمنان و پذيرندگان ولايت على‏ عليه السلام، نسبت و مقايسه اين دو دسته به يكديگر همانند كور در برابر بينا و كر در برابر شنواست. آيا ممكن است اين دو گروه مساوى باشند؟

با اين فاصله ‏اى كه بين دو گروه ذكر شد آيا هنوز بيدار نمى ‏شويد؟!

با آنچه خوانديم جا دارد بگوييم:

اى غدير عزيز، چه طاق نصرتى كه خداوند براى تو بر پا كرده است! اين طاق بلند را با آيات زيبا و تابلوهاى بلند قرآنش تزيين كرده، و يد قدرت خويش را براى حفاظت از آن فراز آورده، و جمعيت صد و بيست هزار نفرى حجاج را دعوت نامه رسمى داده، و اين گونه ما را براى حضور در اين دعوت جهانى آماده كرده است.

اعتراض ابوبکر در غدیر دلیل بر ولایت[۵۴]

جا دارد كسى بگويد: اينكه ابوبكر و عمر و حارث فهری و چند نفر ديگر پس از خطبه غدیر پرسيدند:

«آيا اين مسئله از جانب خداست يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناى بسيار سنگينى را از كلمه «مولى» دريافتند كه همان صاحب اختيارى بود و براى زير سؤال بردن آن حاضر به اين جسارت نسبت به ساحت مقدس آن حضرت شدند، وگرنه همه مى‏ دانند كه تمام گفته‏ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله طبق آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»[۵۵] چيزى جز وحى و كلام خداوند نيست.

اعتراض ابوبكر به لقب «اميرالمؤمنين» در غدير[۵۶]

پس از اتمام مراسم حجةالوداع، پیامبر صلی الله علیه و آله در روز سيزدهم ماه ذى ‏الحجة در مکه توقف يک روزه داشت.

حضرت با نزول آيه «فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً»[۵۷]:

«گويى تو مى‏ خواهى در اثر اعمال آنان خود را از تأسف و غم و اندوه هلاک كنى، اگر به اين گفتار ايمان نياورند»، دستور داد تا سر شناسان اصحاب نزد على‏ عليه السلام بروند و به عنوان «اميرالمؤمنين» بر او سلام كنند و «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» بگويند[۵۸]، تا بدين گونه در زمان حيات خود از آنان بر امير بودن على ‏عليه السلام اقرار بگيرد.

سرشناسان اصحاب از مؤمنين و منافقين نزد على‏ عليه السلام آمدند و در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان «اميرالمؤمنين» بر آن حضرت سلام كردند و «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» گفتند.

در اينجا ابوبكر و عمر به عنوان اعتراض گفتند: آيا اين حقى از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناک شد و فرمود: حقى از طرف خدا و رسولش است و خدا اين دستور را به من داده است.[۵۹]

از جمله آياتى كه در غدير بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده اين آيات است:

«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّه إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّه عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّه يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّه بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.

وَ لَوْ شاءَ اللَّه لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّه وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»[۶۰]:

«به پيمان خدا وفادار باشيد آنگاه كه پيمان مى‏ بنديد، و قسم ‏هاى خود را بعد از مؤكد كردنِ آن نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود شاهد و ضامن گرفته ‏ايد، خدا مى ‏داند شما چه مى‏ كنيد.

مانند كسى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از تابيدنِ محكم باز مى ‏كرد، كه قسم‏ هايتان را براى فريب يكديگر به كار بريد، تا گروهى بر گروه ديگر برترى يابد.

خدا شما را بدين وسيله امتحان مى كند و براى آن كه در روز قیامت برايتان روشن كند آنچه در آن اختلاف مى‏ كنيد.

اگر خدا بخواهد شما را امت واحد قرار مى ‏دهد، ولى گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى ‏كند و حتماً مورد سؤال قرار خواهيد گرفت.

درباره آنچه انجام مى ‏داديد. قسم ‏هاى خود را براى فريب بين خود بكار نبريد كه در نتيجه قدمى پس از ثابت بودن بلغزد و سختى را بچشيد به خاطر آنچه در برابر راه خدا مانع ايجاد كرديد و براى شما عذاب دردناكى است».

موقعيت تاريخى

خطابه غدیر پايان يافته و مراسم بیعت آغاز گشته است. دو خيمه در كنار هم بر پا شده و مردم براى بيعت صف بسته ‏اند.

صفى كه يكصد و بيست هزار نفر طى سه روز به نوبت وارد آن خواهند شد و با حضور در خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله ابتدا با آن حضرت پيمان خواهند بست و سپس به خیمه امیرالمؤمنین‏ علیه السلام مى ‏آيند و با اقرار به صاحب اختيارى او بر خود، با او دست بيعت داده «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرالمؤمنين» خواهند گفت.

در چنين شرايطى پیامبر صلی الله علیه و آله مقداد را براى بيعت به حضور پذيرفت و بعد از بيعت به او فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. مقداد به خيمه اميرالمؤمنين‏ صلى الله عليه و آله آمد و همان گونه بر حضرتش سلام داد و با او بيعت كرد.

سپس سلمان آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله به او هم فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. او هم اين كار را انجام داد. سپس به ابوذر فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. او هم بدون هيچ گفتگويى اين كار را انجام داد. سپس به حذيفه و ابن‏ مسعود و عمار و بُرَيده اسلمى همين دستور را داد و آنان برخاستند و بدون هيچ گفتگويى امر آن حضرت را امتثال نمودند.[۶۱]

نوبت به ابوبكر و عمر رسيد كه براى بيعت وارد خيمه شده بودند. از ميان آن جمعيت انبوه، فقط اين دو نفر معترضانه گفتند: مِنَ اللَّه وَ مِنْ رَسُولِهِ : آيا اين بيعت از طرف خدا و رسولش است؟

حضرت در پاسخ آنان فرمود: نَعَمْ، حَقّاً مِنَ اللَّه وَ رَسُولِهِ انَّهُ اميرُالْمُؤْمِنينَ وَ امامُ الْمُتَّقينَ وَ قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ. يَقْعُدُهُ اللَّه يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلَى الصِّراطِ فَيُدْخِلُ اوْلِياءَهُ الْجَنَّةَ وَ يُدْخِلُ اعْدائَهُ النّارَ:

آرى، حقى از جانب خدا و رسولش است كه او اميرالمؤمنين و امام متقين و رهبر سفيد پيشانيان نشانه‏ دار است. روز قيامت خدا او را بر سر پل صراط مى ‏نشاند و او دوستانش را داخل بهشت مى ‏نمايد و دشمنانش را به آتش جهنم مى ‏فرستد.[۶۲]

وقتى ابوبكر و عمر بيعت كردند و از خيمه بيرون آمدند، با يكديگر چنين مى‏ گفتند: لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً : درباره آنچه گفت هرگز تسليم او نخواهيم شد!!

در آنجا خداوند اين آيه را نازل كرد: «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّه عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّه يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ»:

«عهد و قسم‏هاى خود را بعد از مؤكد كردن آن نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود شاهد و ضامن گرفته‏ ايد، خدا مى‏ داند شما چه مى‏ كنيد».

منظور از اين شاهد و ضامن گرفتن خداوند همان سؤالى بود كه پرسيدند: مِنَ اللَّه وَ رَسُولِهِ؟ و پاسخى كه پيامبر صلى الله عليه و آله داد و از سوى خدا بودن آن را مؤكد فرمود.

اينجا بود كه خدا مَثَلى براى آنان زد و فرمود: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ»:

«مانند كسى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از تابيدنِ محكم باز مى‏كرد، كه قسم‏ ها را براى فريب يكديگر به كار بريد».[۶۳]

تحليل اعتقادى

درباره نزول اين آيه چهار نكته بايد مورد توجه باشد:

نكته اول: نزول آيه در غدير

تصريح به نزول آيه در غدیر، كه سند آن حدیث امام صادق‏ علیه السلام است آنجا كه مى ‏فرمايد:

لَمّا نَزَلَتِ الْوِلايَةِ وَ كانَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله بِغَديرِ خُمٍّ: سَلِّمُوا عَلى عَلِىٍّ بِامْرَةِ الْمُؤْمِنينَ ... . فَأَنْزَلَ اللَّه ...:

هنگامى كه دستور ولايت نازل شد و از جمله اوامر پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم اين بود كه: بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيد ... . آنجا بود كه خدا اين آيه را نازل كرد ... .[۶۴]

نكته دوم: نزول آيه درباره ابوبكر و عمر

تصريح به نزول آيه درباره ابوبكر و عمر، كه در روايت تصريح شده تنها كسانى كه لب به اعتراض گشودند اين دو نفر بودند، و با اين سخنرانى مفصل پيامبر صلى الله عليه و آله گويى واضحات را دوباره مى ‏پرسيدند كه آيا اين دستور از طرف خداست يا از جانب خود مى‏ گويى؟

چنين سخنى را رو در روى مقام رسالت گفتن مانند سخن كفرآميز ديگر عمر كنار بستر پيامبر صلى الله عليه و آله است، كه وقتى حضرت دوات و قلم خواست تا نام امامان را بنويسد او گفت: «انَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ» و به مقام شامخ خاتم نبوت نسبت هذيان داد![۶۵]

لذا در روايتى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ آنان فرمود:

آيا چنين مسئله بزرگى بدون امر خدا مى‏ شود؟ اشاره به اينكه اين سؤال استهزاء آميز است و براى تخريب اذهان به ميان آورده شده است؛ و به همين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله فوراً جواب قاطعانه آنان را داد تا شبهه ‏اى به ميان نيايد.

نكته سوم: پيمان شكنان كيانند؟

خداوند متعال با نزول اين آيه در موقعيتى كه ابوبكر و عمر صريحاً گفتند: «لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً»، به ما مى‏ فهماند كه اينان پيمان شكنند و براى آينده اسلام و مسلمين نقشه ‏هايى در سر دارند، و از سوى ديگر با اين پيمان شكنى و قسم‏ هاى دروغى كه بر نشكستن پيمان خود ياد مى‏ كنند مانند كسى‏ اند كه رشته‏ هاى خود را پنبه مى ‏كند.

نكته چهارم: جمع ‏بندى آيات درباره غدير

در بعضى روايات مربوط به نزول اين آيات، فقط دو آيه اول ذكر شده و در برخى ديگر تا آخر آيه ۹۴ آمده است.

از سوى ديگر در بعضى از روايات نام غدير نيامده ولى در برخى ديگر همين ماجرا عيناً درباره غدير ذكر شده است. آنچه ذكر شد جمع ‏بندى همه روايات مربوطه است.

ابوذر مى‏ گويد: گوساله و سامرى اين امت را ديدم كه به پيامبر صلى الله عليه و آله اعتراض كردند و گفتند: آيا اين حقى از طرف خدا و رسولش است؟

حضرت غضب كرد و فرمود: مطلب حقى از طرف خدا و رسولش است. خداوند مرا به اين موضوع امر كرده است!

وقتى به عنوان «اميرالمؤمنين» بر آن حضرت سلام كرديم، ابوبكر و عمر رو به يارانشان معاذ و سالم و ابوعبیده كردند و هنگامى كه پس از سلام بر على‏ عليه السلام از خانه او خارج مى‏ شدند به آنان گفتند: اين مرد را چه شده است كه دائماً مقام پسر عمويش را بالا مى ‏برد! و يكى از آن دو گفت: كار پسر عمويش خوب خواهد شد! و همگى گفتند: مادامى كه على زنده است نزد او براى ما خيرى نخواهد بود!!

سلیم مى‏ گويد: گفتم: اى ابوذر، اين سلام كردن بعد از حجةالوداع بود يا قبل از آن؟ گفت: سلام كردن اول قبل از حجةالوداع و سلام دوم بعد از حجةالوداع بود.[۶۶]

اهانت ابوبكر به پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير[۶۷]

اهانت ‏هاى ابوبكر و عمر و ساير منافقين به پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير متعدد است. ولى در چند جا به خصوص نام ابوبكر و عمر و اهانتشان برده شده است:

مورد اول

امام صادق‏ عليه السلام در حديثى سخن سِرّى ابوبكر و عمر در برابر منبر غدير را چنين بيان مى ‏فرمايد:

لَمّا نَصَبَ رَسُولُ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ، فَقالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، ضَمَّ رَجُلانِ مِنْ قُرَيْشٍ رُؤُوسَهُما وَ قالا: وَ اللَّه لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً. فَأُخْبِرَ النَّبِىّ‏صلى الله عليه وآله، فَسَأَلَهُمْ عَمّا قالا، فَكَذَّبا وَ حَلَفا بِاللَّه ما قالا شَيْئاً. فَنَزَلَ جَبْرَئيلُ عَلى رَسُولِ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا ...»[۶۸]:

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم على‏ عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ دو نفر از قريش (ابوبكر و عمر) سرهاى خود را به هم نزديک كردند و گفتند: به خدا قسم، هرگز در برابر آنچه مى‏ گويد تسليم نخواهيم شد. اين سخن به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده شد. حضرت از آنان در اين باره پرسيد، ولى آنان تكذيب كردند و به خدا قسم ياد كردند كه چيزى نگفته ‏اند. در اينجا جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را آورد: «به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه مسلّماً سخن كفر را بر زبان آورده ‏اند و بعد از اسلامشان كافر شده ‏اند ...».[۶۹]

همين ماجرا در روايتى ديگر بدين گونه است كه ابوبكر و عمر سرهاى خود را از روى غضب و انكار تكان دادند و گفتند: هرگز تسليم او نخواهيم شد. يک نفر سخن آنان را شنيد و پيامبر صلى الله عليه و آله را آگاه ساخت. حضرت آنان را احضار كرد ولى آنان سخن خود را انكار كردند.

اينجا بود كه آيه نازل شد: به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته ‏اند، ولى بعد از اسلامشان سخن كفر را بر زبان آورده ‏اند -  تا آنجا كه مى ‏فرمايد: -  اگر توبه كنند براى خودشان بهتر است، و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى معذب مى ‏نمايد.

سپس امام صادق ‏عليه السلام با توجه به جمله آخر آيه درباره توبه فرمود: به خدا قسم اعراض كردند و توبه ننمودند.[۷۰]

نكته ‏اى كه در اين موارد جلب توجه مى ‏كند كلام امام صادق ‏عليه السلام است كه در سه مورد قسم ياد نمودند كه ابوبكر و عمر پس از اين گفتار خيانتكارانه، در مقابل دو راهى كه خدا در آيه پيش روى آنان قرار داد كه يا توبه كنند كه به نفع آنان است و يا رويگردان و منتظر عذاب الهى باشند، راه دوم را انتخاب كردند: «تَوَلَّيا»، و راه اول را انتخاب نكردند: «وَ ما تابا»!

مورد دوم

امام باقر علیه السلام سخن مخفيانه ديگرى از ابوبكر و عمر در برابر منبر غدير را چنين بيان فرموده است:

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير على‏ عليه السلام را منصوب كرد و فرمود:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ احِبَّ مَنْ احَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ ابْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ.

ابوبكر و عمر مخفيانه گفتند: اين قدر كه مقامِ پست پسر عمويش را بالا مى‏ برد هنوز به آرزوى خود نرسيده است. اگر مى‏ توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى‏ كرد! به خدا قسم اگر هلاک شود او را از قصدى كه دارد دور مى‏ كنيم!!

جوانى از انصار (بُرَيْده) سخن آن دو را شنيد و گفت: به خدا قسم سخن شما را شنيدم و به خدا قسم آنچه را گفتيد به پيامبر صلى الله عليه و آله خواهم رساند.

آن دو او را به خدا قسم دادند كه خبر ندهد، ولى او نپذيرفت و اعلام كرد كه گفته آنان را خبر خواهد داد. ابوبكر و عمر به او گفتند: هر تلاشى مى‏ توانى انجام ده!!

بُرَيده نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفته آن دو را به حضرت خبر داد.

پيامبر صلى الله عليه و آله سراغ آنان فرستاد و آنان را فرا خواند. وقتى آمدند و آن جوان را نزد حضرت ديدند فهميدند كه او خبر داده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى ابوبكر و اى عمر! چه باعث شد كه آن سخنان را بگوييد؟ آنان به خداى لا اله الا هو قسم ياد كردند كه در اين باره چيزى نگفته ‏اند!

پيامبر صلى الله عليه و آله رو به جوان انصارى كرد و فرمود: اى برادر انصار، چرا بر اين دو نفر دروغ نسبت دادى؟!!

جوان انصارى چنان ناراحت شد كه آرزو كرد زمين او را فرو برده بود و او در اين باره چيزى نگفته بود، و در همان حال از خدا خواست كه صدق او را ثابت كند تا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله شرمنده نشود.

در همين حال جبرئیل نازل شد - در ساعتى كه معمولاً در آن ساعت نازل نمى ‏شد -  و اين آيه را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد:

«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ...»[۷۱]-  تا آخر آيه - : «به خدا قسم ياد مى ‏كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان جارى ساخته ‏اند و تصميم بر كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراحت نبودند جز آنكه خدا و رسولش او را از فضل خويش مستغنى سازند.

پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت معذب مى ‏نمايد، و آنان در زمين دوست و ياورى نخواهند داشت».[۷۲]

مورد سوم

پس از خطبه غدير همه مردم براى بيعت غدير وارد خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله مى ‏شدند و پس از بيعت با آن حضرت به خيمه على‏ عليه السلام مى‏ رفتند و در حالى كه «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» مى‏ گفتند با آن حضرت دست مى‏ دادند و بيعت مى‏ كردند.

ابوبكر و عمر هم وارد شدند و بيعت كردند و حتى «بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابْنَ ابى‏ طالِبٍ، اصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» گفتند، ولى نفاق باطنى آن قدر اجازه نداد كه از در خيمه حضرت فاصله بگيرند، و گويى از زندانى آزاد شده باشند همانجا سخن ناروايى بر زبان آوردند كه بُريده اسلمى گفته آنان را شنيد و فوراً به حضرت گزارش داد.

قسمت حساس اين ماجرا چنين است: ابوبكر و عمر از خيمه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام خارج شدند در حالى كه دست در دست هم داشتند و در آن حال مى ‏گفتند: «وَاللَّه لا يُسَلَّمُ لَهُ شَيْئاً مِمّا قالَ ابَداً»: «به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش با سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد»!

اين سخنِ آنان را نوجوانى از انصار شنيد و به آنان گفت: مگر پيامبر چه فرموده كه شما گفتيد: به سلامتى انجام نمى‏ شود؟! ابوبكر و عمر به او گفتند: تو را چه به اين سخنان؟! سراغ كارت برو!

بريده گفت: به خدا قسم براى خدا و رسولش دلسوزانه رفتار نكرده ‏ام اگر از كنار اين مطلب بگذرم! گفتند: به خدا قسم، در اين صورت براى پيامبر قسم ياد خواهيم كرد و او ما را تصديق مى‏ كند و تو را تكذيب مى ‏نمايد. (با توجه به اينكه اين گفتگوها بيرون خيمه بيعت انجام مى ‏شد) بريده گفت: به خدا قسم من از كنار خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله حركت نخواهم كرد تا آنكه يا آن حضرت بيرون آيد و يا به من اجازه ورود داده شود.

سپس به خيمه پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و اجازه گرفت و داخل شد و گفت: پدر و مادرم به قربانت يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر از نزد شما خارج شدند در حالى كه مى‏ گفتند:

به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش به سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو را به خداى كعبه اين را گفتند؟! خداوند آنچه آنان گفتند، و سزاوارشان بود كه بگويند، به من خبر داده بود. آنان را نزد من آوريد.

آنان را آوردند و حضرت پرسيد: لحظاتى پيش چه گفتيد؟ گفتند: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، ما چيزى نگفتيم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا قسم اين جوان از شما راستگوتر است، و خدا هم گفته شما را به من خبر داده است، و درباره اين انكار شما آيه ‏اى از قرآن بر من نازل كرده است:

«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...»[۷۳] نكته جالبى است كه خداوند همه اقدامات منافقین را به پيامبرش خبر داده بود، و حضرت از كوچک ‏ترين حركات آنان آگاه بود.

از آن جالب ‏تر اينكه حضرت به خود آنان اين مطلب را فرمود، و آنان به قدرى جَرىّ بودند كه با علم به خبر داشتن پيامبر صلى الله عليه و آله باز هم دست از اقدامات خود بر نمى ‏داشتند، حتى در پشت خيمه‏ اى كه حضرت در آن است و مراسم بيعت در آن انجام مى ‏شود!

مورد چهارم

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير هنگام ظهر به پا خاست و دستور داد تا خيمه ‏اى نصب كردند و به على‏ عليه السلام دستور داد تا داخل آن شود، اولين كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان دستور بیعت داد ابوبكر و عمر بودند.

آن دو بلند نشدند مگر بعد از آنكه از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: آيا اين بيعت به امر خداست؟

حضرت جواب داد: آرى، از امر خداوند جل و علاست، و بدانيد كه هر كس اين بيعت را بشكند کافر است، و هر كس از على اطاعت نكند كافر است، چرا كه سخن على سخن من، و امر او امر من است.

هر كس با سخن على و امر او مخالفت كند با من مخالفت كرده است.

بعد از آنكه حضرت اين سخن را بر آنان تأكيد كرد دستور داد تا هر چه زودتر بيعت كنند. آن دو برخاستند و نزد على ‏عليه السلام رفتند و به عنوان «اميرالمؤمنين» با او بيعت كردند.

عمر هنگام بيعت گفت: «خوشا به حالت يا على، صاحب اختيار من و هر مرد و زن مؤمنى شدى». سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به سلمان و ابوذر دستور بيعت داد.

آن دو برخاستند و بيعت كردند و سخنى نگفتند.[۷۴]

البته موارد اهانت ‏هاى منافقین و در رأس آن ها ابوبكر و عمر به پيامبر صلى الله عليه و آله و امیرالمؤمنین‏ علیه السلام در غدير بسيار است.

مورد پنجم

در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى از بنى ‏هاشم تشكيل شد و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بدعت‏ هاى ابوبكر و عمر را شمردند.

ابان مى‏ گويد: سليم گفت: در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به عده ‏اى كه گِرد هم نشسته بودند برخوردم كه در ميان آنان -  جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابی‏ بکر و عمر بن ابی‏ سلمه و قیس بن سعد بن عباده -  كسى غير از بنى‏ هاشم نبود.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: تعجب است از محبت اين مرد (عمر) و رفيقش قبل از او (ابوبكر) كه در قلوب اين امت جاى گرفته و تسليم آنان در برابر او در هر چيزى كه بدعت گذاشته است.

سليم مى‏ گويد: سپس اميرالمؤمنين ‏عليه السلام رو به عباس و اطرافيانش كرد و مواردى از كارهاى آن دو نفر را ذكر كرد، و از جمله فرمود:

عمر بود كه در روز غدير خم وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت منصوب كرد، او و رفيقش (ابوبكر) با هم گفتگو كردند. او گفت: «در اينكه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى ‏كند». و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى‏ كند».

همچنين در حالى كه من منصوب شده بودم به رفيقش (ابوبكر) گفت: «اين واقعاً كرامت و بزرگى است». رفيقش با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابداً اين سخن او را گوش نمى‏ دهم و از او اطاعت نمى‏ كنم».

سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند و رفتند. خداوند هم به عنوان وعيد و منع او درباره‏ اش چنين نازل كرد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى، ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى، اَوْلى لَكَ فَاَوْلى، ثُمَّ اَوْلى لَكَ فَاَوْلى»[۷۵]:

«نه تصديق كرد و نه نماز خواند بلكه تكذيب كرد و پشت نمود. سپس با حال تبختر نزد اهل خود رفت. دورى از خير دنيا براى تو باد! دورى از خير آخرت براى تو باد»![۷۶]

اهانت ابوبكر به پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير غدير[۷۷]

در راه بازگشت پيامبر صلى الله عليه و آله از سفر حجةالوداع به سوى غدير، پس از توقف حضرت در منزل «قُديد» و دعاهاى آن حضرت در مورد مودّت و اخوت و وصايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، از ميان جمعيت عظيم كاروان -  كه ناظر ماجرا بودند -  ابوبكر و عمر به كنايه گفتند:

به خدا قسم! يک پيمانه خرما در مَشكى پوسيده نزد ما محبوب‏ تر است از آنچه محمد از پروردگارش خواسته است.

چه مى‏ شد اگر از پروردگارش درخواست ملائكه‏ اى مى ‏كرد كه او را در برابر دشمنانش كمک كنند، يا گنجى كه فقر او را جبران كند! به خدا قسم على را به هر كارى دعوت مى‏ كند او هم مى ‏پذيرد!!

اين حركت تخريب كننده بر قلب مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله سنگينى كرد، و حقاً از كسانى كه به عنوان اصحابش گِرد او را گرفته بودند چنين انتظارى نداشت.

لذا به جبرئيل فرمود: «خدايم مى ‏داند كه من از قريش چه كشيده ‏ام، آن هنگام كه نبوت مرا نپذيرفتند تا به من دستور جهاد با آنان را داد، و لشكريانى از آسمان به كمک من فرستاد كه مرا يارى كردند. پس چگونه بعد از من اقرار خواهند كرد»؟

اينجا بود كه آيات ۱۲ تا ۲۴ سوره هود نازل شد. اين آيات از يک سو دلگرمى براى پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه به خاطر حركات منافقین رنجيده خاطر نشود و مسئله اعلان ولايت ترک نشود، و از سوى ديگر عين گفتار مسخره آميز ابوبكر و عمر در آيه آمده بود.

اين گونه بود كه يک منزل قبل از غدير، سيل آيات الهى جارى شد و بيدار باش عظيم را براى مردم اعلام كرد، تا فرداى آن روز با چشم و گوش باز به استقبال غدير بروند، همان گونه كه تسلاى قلب پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر حركات فتنه انگيز منافقين بود، و عزم راسخ آن حضرت را براى اعلان ولايت در آينده ‏اى به فاصله كمتر از ۲۴ ساعت به همه نشان مى ‏داد.[۷۸]

برخورد ابوبكر با اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام پس از غدير[۷۹]

يكى از برنامه ‏هاى منافقين اين بود كه وقتى با سلمان و مقداد و ابوذر و عمار ملاقات مى‏ كردند به آنان مى ‏گفتند:

«ما به محمد ايمان آورده ‏ايم و در برابر بيعت على و فضيلت او سر تسليم فرود آورده ‏ايم و مانند شما اوامر او را اجرا مى ‏كنيم».

به خصوص ابوبكر و عمر و بقيه نُه نفرى كه سرشناس ‏تر در نفاق بودند، گاهى كه در راه با سلمان و اصحابش رو به رو مى ‏شدند از آنان احساس انزجار مى‏ كردند و مى‏ گفتند:

«اينان اصحاب ساحر و احمق هستند»، كه منظورشان پيامبر و على‏ عليهما السلام بود.

سپس به يكديگر مى‏ گفتند: «از اينان بپرهيزيد كه مبادا از گوشه‏ هاى سخنانتان درباره كفر محمد و آنچه درباره على گفته با اطلاع شوند و خبر آن را براى او ببرند و باعث هلاکت شما شود».

آنگاه ابوبكر به اصحاب منافقش مى‏ گفت: «اينک مرا بنگريد كه چگونه آنان را به مسخره مى‏ گيرم و شر آنان را از شما دفع مى‏ كنم»!

وقتى به آنان نزديک شدند ابوبكر گفت: مرحبا به سلمان فرزند اسلام، كه محمد آقاى مردم درباره او گفته است:

«اگر دين از ستاره ثريا آويخته باشد مردانى از فارسى زبانان خود را به آن مى‏ رسانند، و اين سلمان افضل آنان است» و منظور او تو بوده است.

و مرحبا به تو كه درباره ‏ات گفته: «سَلْمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَيْتِ»: «سلمان از ما اهل‏ بيت است»، و با اين سخن تو را با جبرئيل قرين ساخته كه در روز كساء از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد:

آيا من هم از شمايم؟ او گفت: «تو هم از مايى»، و سپس جبرئيل به ملكوت اعلى رفت و به ملائكه ديگر افتخار كرد و گفت: «چه كسى مثل من است؟ افتخار برايم باد كه از اهل‏ بيت محمد هستم»!

آنگاه ابوبكر رو به مقداد كرد و گفت: مرحبا به تو اى مقداد! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره تو به على گفت:

«يا على، مقداد برادر تو در دين است و از شدت محبتى كه به تو دارد و دشمنى كه با دشمنانت دارد و از ولايتى كه به اوليائت و عداوتى كه با اعداى تو دارد گويا پاره‏اى از تن توست.

اما ملائكه آسمان‏ ها و حُجُب محبت بيشترى به على دارند و شدت دشمنى آنان با دشمنان او بيشتر است. پس خوشا به حالت اى مقداد! خوشا به حالت!

سپس ابوبكر رو به ابوذر كرد و گفت: مرحبا به تو اى ابوذر! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره‏ ات گفت: «زمين بر خود حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر گوينده ‏اى كه راستگوتر از ابوذر باشد».

از پيامبر پرسيدند: خداوند به چه چيزى او را فضيلت و شرافت داده است؟ او گفت:

«زيرا او به بركت على برادرم گوينده توانايى است و در شرايط مختلف ثناخوان او و نسبت به مسخره كنندگان و دشمنان او سرزنش كننده و با اولياء و دوستان او مُوالى و دوست است، و به زودى خدا او را در بهشت از بهترين ساكنين آن قرار مى ‏دهد و تعدادى كه عدد آن را جز خدا نمى‏ داند از حوريان و غلمان و پسران بهشتى خدمتكار او خواهند بود».

آنگاه ابوبكر به عمار گفت: اهلاً و سهلاً و مرحباً به تو اى عمار! تو با ولايت برادر پيامبر -  با آنكه شخص آرام و آسايش طلبى هستى و از عبادات فقط واجبات و مستحبات را انجام مى ‏دهى -  به درجه ‏اى رسيده ‏اى كه آنان كه شب و روز بدن خود را به مشقت عبادت مشغول مى‏ كنند و شب را به نماز و روز را به روزه سپرى مى‏ كنند، بدان دست نيافته ‏اند.

همچنين به درجه ‏اى رسيده ‏اى كه آنان كه بخشنده اموال‏ اند به آن نرسيده ‏اند اگر چه همه اموال دنيا در اختيار آنان باشد و آن را ببخشند.

مرحبا بر تو! پيامبر تو را براى برادرش على يار خالص و مدافع او انتخاب كرده تا آنجا كه خبر داده تو به زودى در راه محبت او كشته مى‏ شوى و روز قيامت در زمره بهترين يارانش محشور مى‏ شوى.

خدا مرا هم به مثل عمل تو و اصحابت موفق گرداند، به گونه‏ اى كه براى من هم خدمتگزارى محمد رسول اللَّه و برادرش على ولى اللَّه ميسر گردد، و همچنين دشمنى با دشمنانشان و خالص بودن با دوستانشان با پذيرش ولايت و پيروى از او حاصل شود. اين گونه خداوند به زودى ما را هم وقتى با هم ملاقات كنيم سعادتمند مى ‏نمايد.

سلمان و اصحابش برخورد ظاهرى آنان را مى ‏پذيرفتند همان گونه كه خدا امر فرموده بود، و از كنار آنان مى ‏گذشتند.

آنگاه ابوبكر به اصحابش مى‏ گفت: مسخره من نسبت به اينان را چگونه ديديد؟ و چگونه شر آنان را از خودم و از شما دفع كردم؟

آنان در پاسخ او گفتند: هميشه راه خير را پيش بگيرى تا مادامى كه زنده هستى!

ابوبكر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اينان بايد اين گونه باشد تا روزى كه فرصتى به دست آوريد، چرا كه عاقلِ فهميده كسى است كه غصه را گلوگير كند تا فرصتى به چنگ آورد!

سپس نزد همفكران خود از منافقين و متمردين بازگشتند، همانان كه در تکذیب پيامبر صلى الله عليه و آله شريک آنان بودند كه آنچه حضرت درباره فضيلت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و منصوب شدن او به عنوان امام بر همه مكلفين از طرف خدا آورده بود تكذيب كردند.

وقتى نزد دوستان خود رفتند گفتند: «اِنّا مَعَكُمْ»: «ما با شماييم» طبق آنچه با هم نقشه كشيديم كه اگر براى محمد اتفاقى افتاد على را از اين امر مانع مى‏ شويم.

پس شما را گول نزند و به وحشت نيندازد آنچه از ما در تأييد آنان مى‏ شنويد و آنچه از ما مى‏ بينيد كه با جرئت سخنانى را در مدارا با آنان مى‏ گوييم، چرا كه با اين كار آنان را به مسخره گرفته ‏ايم.

اينجا بود كه خداى عز و جل فرمود: يا محمد، «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»: «خدا اينان را مسخره مى‏ كند» و به سزاى استهزايشان آنان را در دنيا و آخرت مجازات مى ‏كند، «وَ يَمُدُّهُمْ فى طُغْيانِهِمْ»[۸۰]:

«و آنان را در ادامه طغيانشان آزاد مى ‏گذارد» و به آنان مهلت مى‏ دهد و با مداراى خود به تأنّى با آنان رفتار مى‏ كند و به توبه دعوتشان مى‏ نمايد؛ و اگر سراغ مغفرت آيند به آنان وعده ‏هاى نيک مى‏ دهد.

اما آنان متحيرند و از كار قبيح خود دست بر نمى‏ دارند و از هر اذيتى نسبت به محمد و على‏ عليهما السلام -  كه برايشان ممكن باشد -  كوتاهى نمى‏ كنند.

آن روز منافقينى كه همراه پيامبر و على‏ عليهما السلام براى ديدن آن معجزات به بيرون مدينه رفته بودند، به شهر بازگشتند در حالى كه آن آيات مفصل سوره بقره درباره آنان نازل شده بود.[۸۱]

برخورد تند پيامبر صلى الله عليه و آله با ابوبكر پيش از مراسم غدير[۸۲]

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و كاروان همراه حضرت به غدير رسيده و حضرت فرمان استقرار در آنجا را داد، فوراً افرادى را مأمور كرد تا مواظب پراكنده شدن كاروان باشند.

از يک سو فرمان داد تا منادى ندا كند:

«همه مردم متوقف شوند، و آنان كه پيشتر رفته ‏اند باز گردند، و آنان كه پشت سر هستند خود را برسانند» تا آهسته آهسته همه جمعيت در محل از پيش تعيين شده جمع گردند.

آن حضرت همزمان با اين اعلام گروهى را فرستاد تا پيش رفتگان را باز گردانند و به آنان درباره بازگرداندن ابوبكر و عمر به طور خاص سفارش كرد! مأموران به سرعت تاختند و آن گروه را كه به سركردگى ابوبكر و عمر تا نزديكى‏ هاى جُحفه پيش رفته بودند به سمت غدير بازگرداندند و پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو نفر را به شدت مورد مؤاخذه قرار داد.

اين گونه بود كه دومين نقشه منافقين با آنكه اجرا شد ولى با اقدام به موقع پيامبر صلى الله عليه و آله خنثى گرديد.[۸۳]

بى ‏تقوايى در غصب خلافت و در مقابل غدير[۸۴]

از جمله آيات تضمين شده در كلام پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبه غدیر اين آيات است:

«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ . ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ»[۸۵]: «متقين در بهشت‏ ها و چشمه سارها هستند . با سلام و امنيت داخل آن شويد».

«وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ»[۸۶]: «كسانى كه تقوا پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى‏شوند تا هنگامى كه به آن مى‏رسند و درهاى آن باز مى‏شود خزانه دارانش به آنها مى ‏گويند: سلام بر شما پاكيزه شديد پس براى هميشه داخل آن شويد».

در خطبه غدير نيز، پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله از اصل مسئله امامت فراغت يافت به معرفى دوستان و دشمنان امامت پرداخت.

در اين فراز از اواسط خطبه مسئله ورودِ با جلالت آنان به بهشت را با اقتباس از دو آيه قرآن در كلام خود بيان فرمود:

«الا انَّ اوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنِينَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْليمِ، يَقُولُونَ »سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ»:

«بدانيد اولياء و دوستان امامان كسانى هستند كه با سلامتى و در حال امن وارد بهشت مى ‏شوند و ملائكه با سلام به ملاقات آنان مى‏ آيند و مى‏ گويند:

«سلام بر شما، پاكيزه شديد. پس براى هميشه داخل بهشت شويد».[۸۷]

از جهت تفسيرى دو نقطه مهم در كلام مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله پيرامون اين دو آيه در خطبه غدیر نهفته است:

يكى ارتباط تقوى و ولايت، و ديگرى تشريفات خاص براى ورود با جلالت شيعيان به بهشت.

در مورد ارتباط تقوى و ولايت بايد گفت: موضوع اين دو آيه در قرآن «متقين» هستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به اوليا و دوستان دوازده امام‏ عليهم السلام تأويل فرموده است.

نكته بسيار مهم ارتباط تقوی و ولايت است كه طبعاً نقطه مقابل آن تلازم بى‏ تقوايى با نپذيرفتن ولايت خواهد بود.

نقطه مقابل اين ارتباط، تلازم بين بى‏ تقوايى و ردّ ولايت امامان‏ عليهم السلام است.

اگر مخالفين و دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام تقوی داشتند و از خدا مى‏ ترسيدند و اطاعت او را مى‏ نمودند در رأس همه اطاعت‏ ها قبول ولايت ائمه ‏عليهم السلام بود كه با دستور مستقيم و مؤكد خداوند توسط همان پيامبرى نازل شد كه نماز و روزه و حج و حرمت دروغ و غيبت و تهمت و ربا و غير اين ها نازل شد.

اين سرپيچى از امر الهى به معناى بى‏ تقوايى و نترسيدن از خدا و عذابى است كه براى نافرمانان مقرّر فرموده است.

جا دارد در اينجا به سخنان چند نفر از معترضين بر ابوبكر در روزهاى اول غصب خلافت اشاره مى ‏شود كه وقتى او را در چنين اقدام عظيمى بر ضد ولايت توبيخ مى‏ كردند از واژه «تقوی» استفاده كردند و او را در حضور مردم بى ‏تقوى معرفى مى ‏نمودند.

سلمان در مسجد بپاخاست و در حالى كه ابوبكر بر فراز منبر بود خطاب به او گفت:

يا ابابَكْرٍ، اتَّقِ اللَّه وَ قُمْ عَنْ هذَا الْمَجْلِسِ وَ دَعْهُ لاهْلِهِ يَأْكُلُوا بِهِ رَغَداً الى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا يَخْتَلِفُ عَلى هذِهِ الْامَّةِ سَيْفانِ... ، وَ انْ ابَيْتُمْ لَتَحْلِبُنَّ بِهِ دَماً وَ لَيَطْمَعَنَّ فيهَا الطُّلَقاءُ وَ الطُّرَداءُ وَ الْمُنافِقُونَ:

اى ابوبكر، تقوى پيشه كن و از اين جايى كه نشسته ‏اى برخيز و آن را به اهلش واگذار كن كه تا روز قيامت با خوشى آن را به كار گيرند و دو شمشير از اين امت با يكديگر اختلاف پيدا نكنند...، و اگر نپذيريد از آن خون خواهيد دوشيد و آزاد شدگان و مطرود شدگان و منافقان در خلافت طمع خواهند كرد.[۸۸]

مى‏ بينيم كه سلمان دو سوى تقوى و بى ‏تقوايى را به خوبى تبيين مى ‏كند و نشان مى‏ دهد كه آثار سوء اين بى ‏تقوايى تا كجا پيش مى‏ رود كه بايد امّتى خون بدوشند و نااهلان دنباله اين راه غلط را بگيرند، چنانكه اين اتفاق بوقوع پيوست و چه خون‏ هاى ناحقى كه در پى اين غصب خلافت در طول قرن‏ ها ريخته شد و چه كسانى حكومت مردم را در دست گرفتند كه فتنه‏ هاى عظيمى از دستشان صادر شد.

آيا اين بى‏ تقوايى با يک دروغ يا غيبت يا زنا يا ربا قابل مقايسه است؟ آيا هزاران دروغ و غيبت و زنا و ربا ثمره غصب خلافت نبود؟!

در همان مجلس مقداد برخاست و چنين گفت:

ارْجِعْ يا ابابَكْرٍ عَنْ ظُلْمِكَ وَ تُبْ الى رَبِّكَ وَ الْزِمْ بَيْتِكَ وَ ابْكِ عَلى خَطيئَتِكَ وَ سَلِّمِ الامْرَ لِصاحِبِهِ الَّذى هُوَ اوْلى بِهِ مِنْكَ... . اتَّقِ اللَّه وَ بادِرِ الاسْتِقالَةَ قَبْلَ فَوْتِها:

اى ابوبكر، از ظلم خود باز گرد و نزد پروردگارت توبه كن و در خانه ‏ات بنشين و بر گناهت گريه كن، و امر خلافت را به صاحب آن كه از تو بدان سزاوارترست تسليم نما... .

تقوى پيشه كن و هر چه زودتر آنچه تصرف كرده ‏اى بازگردان قبل از آنكه وقت آن بگذرد.[۸۹]

در اين كلام مقداد هم توبه از آن بى‏ تقوايى و گريه بر چنين گناهى مطرح شده و به او تقوى را سفارش مى‏ كند كه لازمه ‏اش را باز پس دادن خلافتِ غصب شده مى ‏داند.

در همان مجلس ابوايوب انصارى نيز بى ‏تقوايى مردم در يارى غاصبين خلافت و تنها گذاشتن خليفه منصوب شده الهى را موضوع سخن خويش قرار داد و چنين گفت:

اتَّقُوا عِبادَ اللَّه فى اهْلِ‏بَيْتِ نَبِيِّكُمْ وَ رَدُّوا الَيْهِمْ حَقَّهُمُ الَّذى جَعَلَهُ اللَّه لَهُمْ ... . فَتُوبُوا الَى اللَّه، إِنَّ اللَّه تَوَّابٌ رَحِيمٌ:

اى بندگان خدا، درباره اهل‏ بيت پيامبرتان از خدا بترسيد و تقوى پيشه كنيد، و حق آنان را كه خدا برايشان قرار داده به آنان باز گردانيد ... . در پيشگاه خدا توبه كنيد، كه خداوند توبه پذير و مهربان است.[۹۰]

با توجه به سخن فوق معلوم مى ‏شود موضوعيت تقوى درباره اهل‏ بيت و حقوقشان معناى دقيقِ ارتباط بين تقوى و ولايت است، همان گونه كه باز گرداندن حقشان توبه از اين گناه و نشانه ترس از خداست.

بيعت ابوبكر با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير[۹۱]

پس اتمام خطبه غدیر و دستور پيامبر صلى الله عليه و آله براى بيعت همگانى با امیرالمؤمنین ‏علیه السلام، بعد از بيعت مقداد و سلمان و ابوذر و حذیفه و ابن مسعود و عمار و بریده اسلمی، از اولين افرادى كه هنگام بيعت بايد براى بيعت حضور مى ‏يافتند ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و معاویه و مغیره و ابوموسی اشعری بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله تأكيد خاصى بر بيعت آنان داشت.

جالب اينكه تنها كسانى كه از ميان آن جمعيت انبوه بدون اعتراض بيعت نكردند ابوبكر و عمر بودند كه گفتند:

«آيا اين بيعت از طرف خداست يا از طرف رسولش» ؟! كه اشاره به همان ساختگى بودن برنامه غدير بود.

حضرت فوراً اين حركت را پاسخى قاطع داد و فرمود: «بلى امرى است كه هم از طرف خدا و هم از طرف رسولش است».

با اين همه وقتى بيعت كردند و بيرون آمدند گفتند: «درباره آنچه گفت هرگز تسليم او نخواهيم شد».[۹۲]

در ظاهر براى اينكه رد گم كنند و كسى از توطئه‏ هايشان بو نبرد، عمر در حالى كه بر كتف اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ زد گفت:

«بخٍ بخٍ لك يا على، أصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة»: «گوارايت باد اى على، اكنون صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى شدى»![۹۳]

در ماجراى غصب خلافت و بردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام براى بيعت با ابوبكر، او تا چشمش به على‏ عليه السلام افتاد فرياد زد: او را رها كنيد!

على‏ عليه السلام فرمود: اى ابوبكر، چه زود جاى پيامبر را ظالمانه غصب كرديد! تو به چه حقى و با داشتن چه مقامى مردم را به بيعت خويش دعوت مى‏ نمايى؟ آيا ديروز به امر خدا و پيامبر با من بيعت نكردى؟[۹۴]

تحركات ابوبكر پس از بازگشت به مدينه[۹۵]

پس از بازگشت از غدير، در حالى كه مسافرين مدينه بعد از سفر يک ماهه خود در فكر استراحت و آرامش بودند، منافقين ورود به مدينه را آغازى براى زمينه‏ سازى اهداف خود مى ‏دانستند.

كسانى كه صحيفه ملعونه را امضا كرده بودند و نقشه‏ هاى پى در پى كشيده بودند و بسيارى از نقشه‏ هاى خود را به اجرا در آورده بودند، با برخوردهاى دوگانه و ظاهرسازى‏ هاى فريبكارانه نقشه‏ هاى جدى بر ضد غدير را به مرحله عمل نزديک مى‏ كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در صدد اين بود كه به آنان بفهماند هم از نفاق آنان آگاه است و هم از نقشه‏ هاى آنان خبر دارد و هم قادر بر خنثى كردن تمام توطئه‏ هاى آنان در چشم بر هم زدنى است و در برابر آنان عاجز نيست.

همچنين مى‏ خواست به آنان بفهماند آنچه از مدارا و آزاد گذاشتن آنان به چشم مى‏ خورد فقط براى امتحان مردم و مقدرى است كه پروردگار امر فرموده است.

اين اظهارات دو رويانه منافقین از يک سو و آن مقابله جدى و عميق پیامبر صلی الله علیه و آله از سوى ديگر، ماجرايى را به وجود آورد كه هشت آيه قرآن درباره آن نازل شد؛ و اتمام حجتى بى ‏نظير بر منافقين آن روز و پيروان آنان تا روز قيامت انجام گرفت.

منافقین تحركات خود را با دورويى آغاز كردند تا كسى از توطئه‏ هاى آنان بويى نبرد. آنان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى ‏آمدند و منافقانه اظهار مى ‏كردند:

«تو محبوب‏ ترين خلق خدا نزد خدا و خود و نزد ما را بر ما منصوب نمودى، و بدين وسيله ما را از شر ظالمين بر ما و متجاوزين در سياستمان آسوده ساختى».

اينجا بود كه خداوند عزوجل آيات ۸ تا ۱۵ سوره بقره را نازل كرد، و در كنار وحى الهى، اخبارى نيز از توطئه ‏هاى منافقين و گفته ‏هاى آنان درباره على ‏عليه السلام و سوء قصدى كه نسبت به او داشتند، به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد.

حضرت آنان را فرا خواند و مورد سرزنش قرار داد. آنان در مقام انكار قسم‏ هاى غليظ خوردند و آن نسبت ‏ها را ردّ كردند.

ابوبكر گفت: «يا رسول اللَّه، به خدا قسم، به هيچ چيز اهميت نداده ‏ام به اندازه‏ اى كه به اين بيعت اهميت مى ‏دهم! من اميدوارم كه خداوند با اين بيعت در قصرهاى بهشت براى من جاى وسيعى در نظر بگيرد، و مرا از بهترين وارد شوندگان و ساكنين آن قرار دهد»!!

عمر گفت: پدر و مادرم به قربان تو يا رسول اللَّه، من به دخول بهشت و نجات از آتش اطمينان خاطر نيافتم مگر با اين بيعت! به خدا قسم بعد از اين عهد و پيمانى كه بر آن تعهد بستم، هرگز شكستن اين پيمان و مخالفت با آن مورد رضاى من نخواهد بود اگر چه از زمين تا عرش مرواريدهاى تازه و جواهرات گرانقيمت پر باشد و براى نقض اين بيعت به من بدهند!!

بعد از اين دو نفر، عده‏ اى ديگر از همان سركشان متمرّد نظير اين عذرها را آوردند، ولى خداوى عزوجل با آياتى نفاقشان را بر ملا ساخت و پيامبر صلى الله عليه و آله هم كلماتى در فضائل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود و معجزه بزرگى از حضرت به همگان نشان داد.[۹۶]

ترور پيامبر صلى الله عليه و آله[۹۷]

يكى از چهارده نفرى كه براى ترور پيامبر صلى الله عليه و آله پس از غدير و در عقبه هَرشی اقدام كردند ابوبكر است.[۹۸]

تشبيه ابوبكر در قرآن[۹۹]

پس از معرفى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام توسط پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير و بيعت همگانى، همگان شاهد معجزه ‏اى بزرگ از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بودند.

ابوبكر همراه ديگر سران منافقين -كه از اين همه بزرگى و فضيلت به غيظ آمده بودند- رسماً دست به كار شدند و به فكر عملى كردن نقشه‏ هايشان افتادند. خداوند هم در حديثى طولانى پيامبر صلى الله عليه و آله را از اين اقدامات آنان با خبر نمود.[۱۰۰]

آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه: در روزگار بلندى كه بر خلقت گذشته، سقيفه اولين سركشى در برابر خداوند نيست.

آغاز خلقت انسان با سرپيچى ابليس از فرمان الهى مقارن شد، و بعد از او متمردانى همچون فرعون و نمرود در اين جهان در حد ادعاى خدايى اظهار وجود كردند.

همان خدايى كه به ابليس و فرعون و نمرود و ساير طاغيان عالم مهلت داد، به ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و بقيه هم دستانشان مهلت داد، در برابر ذات بى‏نياز او عرض وجود كنند و در مقابل فرمانش اوامر صادر كنند و نماينده تام الاختيار او را مظلوم نمايند. عبارتى كه اين مطلب را در اين داستان بلند بيان مى‏ كند چنين است:

يا عَلِىُّ، انَّ الَّذى امْهَلَهُمْ مَعَ كُفْرِهِمْ وَ فِسْقِهِمْ وَ تَمَرُّدِهِمْ مِنْ طاعَتِكَ هُوَ الَّذى امْهَلَ فِرْعَوْنَ ذَا الاوْتادِ وَ نُمْرُودَ بْنَ كَنْعانَ وَ مَنِ ادَّعَى الالهِيَّةَ مِنْ ذَوِى الطُّغْيانِ وَ اطْغَى الطُّغاةِ ابْليسَ رَأْسَ اهْلِ الضَّلالاتِ[۱۰۱]:

اى على، آن كه با اين كفر و فسق و تمرّدِ منافقين از اطاعت تو، به آنان مهلت داده، همان خدايى است كه به فرعون صاحب ميخ ‏ها و نمرود و طاغيانى كه ادعاى خدايى كردند و طاغى‏ترين طاغيان ابليس -رئيس همه سردمداران گمراهى- مهلت داده است.

تمام گناهان بر گردن ابوبكر و عمر[۱۰۲]

يكى از آياتى كه در خطبه غدیر صراحتاً تفسير شده آيه ۳۸ سوره اعراف است:

الا انَّ اعْداءَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّه فيهِمْ: «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ، قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ»[۱۰۳]:

بدانيد دشمنان اهل ‏بيت كسانى هستند كه خدا درباره آنان فرموده: هر گروهى كه داخل آتش جهنم مى ‏شوند همتاى خود را لعنت مى ‏كنند تا هنگامى كه همه كنار يكديگر خود را در آتش مى ‏يابند، آخرين آنها به اولينشان مى ‏گويد:

پروردگارا، اينان ما را گمراه كردند، پس عذاب چند برابرى از آتش به آنان بده. خداوند در پاسخ مى ‏فرمايد: براى همه عذاب چند برابر است ولى شما نمى ‏دانيد.[۱۰۴]

در مورد گناه سر دسته دشمنان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام و منكرين ولايت يعنى ابوبكر و عمر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ فرمايد:

بر عهده آن دو است گناه امت محمد صلى الله عليه و آله؛ تا روز قيامت هر خونى كه به ناحق ريخته شود و هر مالى كه به حرام خورده شود و هر ناموسى كه به حرام تصرف شود و هر حكمى كه به ظلم داده شود، بر عهده آن دو است بدون آنكه از گناه انجام دهنده آن چيزى كم شود.[۱۰۵]

جدايى ابوبكر از كاروان غدير[۱۰۶]

پس از اتمام مرام حج و در راه بازگشت از مكه به سوى غدير خم، ساعاتى از روز هفدهم ذى الحجة گذشته بود كه زمان استراحت در منزل «قديد» به پايان رسيد و كاروان آماده حركت به سوى غدير شد.

منافقين در آن لحظات با نزديک شدن غدير به تكاپوى عجيبى افتادند و براى اجراى نقشه ‏هاى خود وارد عمل شدند.

با اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه اعلام عمومى داده بود كه همه بايد در غدير براى برنامه مهمى توقف كنند، ولى در «قديد» آن منافقين عده ‏اى را نيز اغفال كردند و با هم نزد حضرت آمدند و اجازه خواستند كه از كاروان جدا شوند و از شركت در مراسم معاف باشند تا زودتر به خانه‏ هايشان برسند!!

پيداست كه منظور از اين حركت زمينه سازى براى ادعاى عدم حضورشان در غدير بود تا بتوانند نتايج بعدى را بگيرند، به خصوص آنكه سخنگوى اين گروه ابوبكر بود!!

پيامبر صلى الله عليه و آله با مشاهده حركت مرموز اين گروه فرمود: «چه شده كه از پيامبرتان گريزانيد به حدى كه اگر سمتى از درختى به سوى من باشد شما همان سويش را مبغوض ‏تر مى داريد»؟!

اينجا بود كه اغفال شدگان به گريه درآمدند و از اين كار خود شرمنده شدند. ابوبكر كه نقشه را بر آب مى‏ ديد خود را جلو انداخت و گفت: «كسى كه از اين پس از تو اجازه بگيرد سفيه است»!!

با شكست اين توطئه، كاروان حجةالوداع بارها را براى غدير بستند و روز هفدهم را تا شب به سمت غدير پيش آمدند، بدون آنكه احدى جرئت جدا شدن از كاروان را داشته باشد.[۱۰۷]

حَشرِ ابوبكر و پيروانش[۱۰۸]

در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لا ينفكّى كه تا حوض كوثر عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود. پيامبر صلى الله عليه و آله هم در خطبه غدير اين مفهوم را به شكل‏ هاى مختلف از جمله حديث حديث رايات در روز قيامت بيان فرمود.

آنچه در اينجا قابل ذكر است اشاره حضرت به حشر ابوبكر به عنوان گوساله امت در حديث رايات است:

امّت من بر سر حوض كوثر در پنج گروه و با پنج پرچم وارد مى‏ شوند:

اول آنان رايت گوساله امّت من است. من بپا مى‏ خيزم و دست او را مى‏ گيرم. به محض آن كه دستش را گرفتم روى او سياه مى ‏شود و قدم هايش به لرزه در مى ‏آيد و امعاء و احشاء او منقلب مى ‏شود، و تابعين او نيز همين گونه مى ‏شوند.

از آنان مى ‏پرسم: بعد از من با دو يادگار گرانقدر من چگونه رفتار كرديد؟ در پاسخ مى ‏گويند: ثِقْل بزرگ ‏تر (يعنى قرآن) را تكذيب نموديم و پاره پاره كرديم، و ثِقْل كوچک ‏تر (عترت) را در تنگنا قرار داديم و حقش را گرفتيم.

آنگاه من مى‏ گويم: به سمت چپ برويد. آنان از نزد من تشنه و جگر سوخته و روسياه باز گردانده مى‏ شوند در حالى كه قطره ‏اى از حوض كوثر ننوشيده ‏اند.

خبرچينى عايشه براى ابوبكر پيش از غدير[۱۰۹]

پس از اتمام اعمال حجةالوداع و در راه بازگشت از مكه به سوى غدير خم در روز چهاردهم ذى ‏الحجة، از بين همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نوبت عایشه بود كه حضرت طبق قاعده نزد او مى‏ ماند.

اما حضور على‏ عليه السلام براى تحويل ودايع مانع از اين مسئله شد.

عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او چيزى بگويم كه نمى‏ گذارد من نزد پيامبر باشم! او آمد و خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام گفت:

اى پسر ابى ‏طالب، امروز پيامبر را از اينكه نزد من باشد محبوس كرده ‏اى!!

پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ او فرمود: اى عایشه، بين من و على فاصله مشو، كه او در راه من از هيچ كس نمى‏ ترسد.

قسم به آنكه جانم به دست اوست او را هيچ مؤمنى دشمن نمى ‏دارد و هيچ كافرى دوست نمى ‏دارد.

بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مى ‏رود كه على برود. از يكديگر جدا نمى‏ شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من وارد شوند.

عايشه گفت: يا رسول ‏اللَّه! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است! پيامبر صلى الله عليه و آله از او روى گرداند، ولى عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مى‏ كنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد!!

حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم؛ و به زودى از اين مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم.

عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا الآن آن را به من خبر نمى‏ دهى تا جلوتر عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است شروع نمايم!!

فرمود: به زودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم.

اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفته و سرعت نموده ‏اى، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مى ‏شود را ترک كنى به پروردگارت كافر شده ‏اى و اجر تو از بين مى ‏رود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشته‏ اى، و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو خواهد بود.

عايشه قول داد كه آن سِرّ را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبر صلى الله عليه و آله هم آن راز را به او چنين خبر داد:

خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته، و به من دستور داده كه على را به عنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم، و او را امام آنان قرار دهم و جانشين خود نمايم همان گونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كرده‏ اند. من به سوى خدا مى‏روم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد.

عایشه بار ديگر قول داد اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش حفصه و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.

جالب اينكه عايشه در همان روز به حفصه خبر داد و هر يك از آن دو به پدرانشان خبر دادند. ابوبكر و عمر جلسه تشكيل دادند و سراغ منافقين فرستادند و مسئله را به آنان هم خبر دادند.

آنان با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند:

«محمد مى‏ خواهد امر خلافت را مانند كسرى و قيصر تا آخر روزگار در خاندان خود قرار دهد.

نه به خدا قسم! اگر خلافت به على بن ابى‏ طالب برسد براى شما از زندگى نصيبى نخواهد بود، چرا كه محمد طبق ظاهرتان با شما رفتار مى‏ كند، اما على طبق آنچه در دل نسبت به شما دارد عمل مى‏ كند.

پس درباره خود و چنين مسئله ‏اى نيک نظر كنيد و هر چه در نظر داريد اعلام كنيد».

اين گونه بود كه سرّ پيامبر صلى الله عليه و آله به دست عايشه و حفصه افشا شد، و به دنباله آن خداوند آيات اول تا سوم سوره تحريم را نازل كرد كه خبر از كار آن دو زن مى ‏داد، آنجا كه فرمود:

«وَ اِذْ اَسَرَّ النَّبِىُّ اَلى بَعْضِ اَزْواجِهِ حِديثاً، فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ اَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ اَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ. فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ اَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَليمُ الْخَبيرُ».

هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله گفتارى پنهانى به بعضى از همسرانش سپرد. آنگاه كه آن زن راز پيامبر صلى الله عليه و آله را افشا كرد، و خدا پيامبرش را از اين مسئله باخبر نمود، آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود.

آن زن (عايشه) از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه كسى افشا كردن مرا به تو خبر داد؟ حضرت فرمود: خداى عليم آگاه به من خبر داد.

سپس خداوند با آيه چهارم سوره تحريم به پيامبرش خبر داد كه اگر اظهار توبه هم نمايند قلوبشان منحرف است، و اگر بخواهند بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله اقدامى كنند ياور آن حضرت خدا و جبرئیل و ملائكه و امیرالمؤمنین‏ علیه السلام هستند.

آيه چنين است: «اِنْ تَتُوبا اِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَاِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ»:

«اگر شما دو نفر نزد خدا توبه كنيد اما قلب‏ هايتان از حق منحرف شده است، و اگر بر ضد او اقدم نماييد بدانيد كه خدا صاحب اختيار اوست و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه بعد از خدا كمک اويند».

وقتى خداوند اين خبر را به پيامبرش داد حضرت آنان را احضار كرد و مسئله افشاى سِرّ خود را از آنان پرسيد و به توطئه منافقين اشاره ‏اى نكرد. آنان قسم ياد كردند كه چنين كارى نكرده ‏اند و راز حضرت را فاش ننموده‏ اند.

اينجا بود كه آيه هفتم سوره تحريم در تکذیب آنان نازل شد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»:

«اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مى ‏شويد».[۱۱۰]

ابوبکر و حدیث غدیر[۱۱۱]

يكى از صحابه كه حدیث غدیر را نقل كرده ابوبكر بن ابى‏ قحافه تيمى (م ۱۳ ق) است.

ابن‏ عقده در «حديث الولاية» و ابوبكر جعابى «نخب المناقب» و منصور رازى در كتابى كه در موضوع غدير نوشته، حديث غدير را از ابوبكر روايت كرده‏ اند. همچنين شمس ‏الدين جزرى در «اسنى المطالب» او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.[۱۱۲]

همچنين روزى ابوبكر براى توجيه غصب خلافت نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده، و من شهادت مى ‏دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطالب اقرار مى‏ نمايم، و در زمان پيامبر هم به عنوان امیرالمؤمنین بر تو سلام كردم ... .[۱۱۳]

سخنان ابوبكر و عمر پس از بيعت در غدير[۱۱۴]

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ . يُخادِعُونَ اللَّه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ.

فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ.

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ. وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ.

اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[۱۱۵]:

«از مردم كسانى هستند كه مى‏ گويند: ما ايمان آورديم به خداوند، ولى آنان ايمان ندارند. با خدا مكر و حيله مى‏ كنند و با آنان كه ايمان آوردند حيله مى ‏كنند، ولى جز خودشان كسى را گول نمى ‏زنند اما خودشان درک نمى‏ كنند.

در قلوب آنان مرض است، خداوند هم اين مرض را بيشتر كرده و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى‏ گويند. آنگاه كه به آنان گفته مى‏ شود در زمين فساد نكنيد مى‏ گويند: ما اصلاح كنندگانيم.

بدانيد كه آنان فساد كننده هستند ولى خودشان نمى ‏فهمند. هنگامى كه به آنان گفته مى ‏شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى‏ گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟

بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى ‏دانند. هنگامى كه ایمان آورندگان را ملاقات كنند مى‏ گويند:

ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى‏ گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى‏ كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى‏ گيرد و به آنان مهلت مى‏ دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».

ابوبكر گفت: يا رسول ‏اللَّه! به خدا قسم به هيچ چيز اهميت نداده ‏ام به اندازه ‏اى كه به اين بيعت اهميت مى‏ دهم.

من اميدوار شدم كه خداوند با اين بیعت در قصرهاى بهشت براى من جاى وسيعى در نظر بگيرد، و مرا از بهترين وارد شوندگان و ساكنين آن قرار دهد!!

پس از اتمام خطبه غدير و مراسم بيعت همگانى به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله، وقتى ابوبكر و عمر از خيمه بيعت فاصله گرفتند شعله ‏هاى كينه زبانه كشيد.[۱۱۶]

ابوبكر به عمر گفت: واقعاً كرامت بزرگى براى على تدارک ديده است! عمر نگاه تندى به او كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابداً سخن او را نمى ‏پذيرم و از او اطاعت نمى ‏كنم».

سپس دوشادوش يكديگر به راه افتادند در حالى كه مى‏ گفتند: «هرگز درباره آنچه گفت تسليم او نخواهيم شد».

آنان در حالى كه دست در دست يكديگر داشتند مى ‏گفتند: «هرگز چيزى از آنچه گفت برايش با سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد. اين قدر كه مقام پسر عمويش را بالا مى ‏برد هنوز به آرزوى خود نرسيده.

اگر مى ‏توانست او را پيامبر قرار مى داد.

اگر هلاک شود بين او و اهدافش فاصله مى ‏اندازيم».

جبرئيل خبر اين دهن كجى آنان را به پيامبرصلى الله عليه وآله داد و آيه ۹۱ و ۹۲ سوره نحل را درباره آنان نازل كرد:

«وَ اَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ اِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الاَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً اِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ اَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ»:

«به پيمان خدا وفا كنيد هر گاه عهد كرديد و قسم ‏ها را بعد از مؤكد كردن آن نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود ضامن و شاهد قرار داده‏ ايد. خدا مى‏ داند شما چه مى‏ كنيد. مانند آن زنى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از تابيدنِ محكم باز مى ‏كند، كه عهد و قسم ‏ها را براى فريب يكديگر به كار بريد».

در همان حال جوانى از انصار به نام «بُريده اَسلَمى» سخنان ابوبكر و عمر را مى‏ شنيد. او به آنان گفت:

مگر پيامبر صلى الله عليه و آله چه فرموده كه شما گفتيد: «به سلامتى انجام نمى‏ شود»؟! ابوبكر و عمر به او گفتند: «تو را چه به اين سخنان؟! سراغ كارت برو»!

بريده گفت: «به خدا قسم براى خدا و رسولش دلسوزانه رفتار نكرده ‏ام اگر از كنار اين مطلب بگذرم! به خدا قسم سخن شما را شنيدم و آنچه را گفتيد به اطلاع پيامبر صلى الله عليه و آله خواهم رساند».[۱۱۷]

آن دو او را قسم دادند كه به حضرت خبر ندهد، ولى او نپذيرفت. گفتند: هر كارى مى‏ خواهى انجام بده! به خدا قسم در اين صورت براى پيامبر قسم ياد خواهيم كرد و او ما را تصديق مى‏ كند و تو را تكذيب مى ‏نمايد.

بريده گفت: به خدا قسم من از كنار خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله حركت نخواهم كرد تا آنكه يا آن حضرت بيرون آيد و يا به من اجازه ورود داده شود.

سپس به خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اجازه گرفت و داخل شد و گفت:

«پدر و مادرم به قربانت يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر از نزد شما خارج شدند در حالى كه مى‏ گفتند: به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش به سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو را به خداى كعبه اين را گفتند؟! خداوند آنچه آنان گفتند -  و سزاوارشان بود كه بگويند -  به من خبر داده بود. آنان را نزد من آوريد».

آنان را آوردند و حضرت پرسيد: لحظاتى پيش چه گفتيد و چه باعث شد آن سخنان را بگوييد؟ گفتند: «قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، ما چيزى نگفتيم»!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا قسم، اين جوان از شما راستگوتر است، و خدا هم گفته شما را به من خبر داده و درباره اين انكار شما آيه‏ اى از قرآن بر من فرستاده است.

آنگاه آيه ۷۴ سوره توبه را تلاوت فرمود: «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ ...»:

«به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان جارى ساختند و تصميم بر كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراحت نبودند جز آنكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مستغنى سازند. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت معذب مى ‏نمايد، و آنان در زمين دوست و ياورى نخواهند داشت».

سلام ابوبكر و عمر به عنوان «اميرالمؤمنين»[۱۱۸]

در روز چهاردهم ذى ‏الحجة در سفر حجةالوداع و پس از اتمام اعمال حج، جبرئیل نازل شد و لقب «امیرالمؤمنین» را به عنوان اختصاص به علی بن ابی ‏طالب علیهماالسلام آورد و خود نيز به آن حضرت با همين لقب سلام كرد و عرض كرد:

«السلام عليک يا اميرالمؤمنين».

على‏ عليه السلام كه متوجه سلام جبرئيل با اين لقب بود درباره آن پرسيد. حضرت پاسخ داد: اين جبرئيل است كه از سوى خداوند تحقق آنچه به من وعده داده را آورده است.

اكنون دستور الهى آمد كه بايد بزرگان اصحاب نزد على ‏عليه السلام حضور يابند و به عنوان «اميرالمؤمنين» بر آن حضرت سلام كنند و «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند.

پيامبر صلى الله عليه و آله كه از منصوب كردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير ترس آن داشت كه او را تکذیب كنند و سخن او را نپذيرند، درباره سلام كردن آنان به عنوان «اميرالمؤمنين» ترس بيشترى داشت، و اين اطمينان الهى بود كه اجراى اين دستور را با نزول آيه ۶ سوره كهف در چنين موقعيتى مؤكد نمود:

«فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ اِنْ لَمْ‏يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ اَسَفاً»: «گويى تو مى‏ خواهى در اثر اعمال آنان خود را از تأسف و غم و اندوه هلاک كنى، اگر به اين گفتار ایمان نياورند».

اين بدان معنى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه الهى خود را به انجام مى‏ رساند اگر چه مردم سرپيچى كنند.

پيرو آن پيامبر صلى الله عليه و آله به بزرگان اصحاب دستور داد تا نزد على‏ عليه السلام بروند و خطاب به آن حضرت «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند، تا بدين وسيله در زمان حيات خود از آنان اقرار بر امير بودن على‏ عليه السلام بگيرد.

سرشناسان اصحاب خدمت على‏ عليه السلام آمدند و با عنوان «اميرالمؤمنين» به آن حضرت سلام كردند. در بين آنها فقط ابوبكر و عمر به عنوان اعتراض به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند:

آيا اين حقى از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناک شده فرمود: آرى، حقى از طرف خدا و رسولش است. خداوند اين دستور را به من داده است.[۱۱۹]

ابان مى‏ گويد: سلیم گفت: در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به عده ‏اى كه گِرد هم نشسته بودند برخوردم كه در ميان آنان -  جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابى ‏بكر و عمر بن ابى‏ سلمه و قيس بن سعد بن عباده -  كسى غير از بنى‏ هاشم نبود.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام پس از بيان اهانت ابوبكر و عمر در غدير فرمود:

... از همه اين ها مهم‏تر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله هشتاد نفر -  كه چهل نفر از عرب و چهل نفر از عجم بودند جمع كرد و اين دو نفر هم در بين آنان بودند، و آن عده به عنوان «اميرالمؤمنين» بر من سلام كردند.

سپس فرمود: من شما را شاهد مى‏ گيرم كه على برادر من و وزيرم و وارث من و خليفه ‏ام در امّتم و وصىِّ من در خاندانم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من است. به او گوش فرا دهيد و او را اطاعت كنيد.

در ميان آن عده، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و سعد بن ابی ‏وقاص و عبدالرحمان بن عوف و ابوعبیده و سالم و معاذ بن جبل و عده ‏اى از انصار بودند.

سپس فرمود: من خدا را بر شما شاهد مى ‏گيرم.

سپس على ‏عليه السلام رو به مردم كرد و فرمود: سبحان اللَّه از ابتلا به اين دو نفر و فتنه ايشان يعنى گوساله و سامريشان، كه در قلوب اين امت جا گرفته است![۱۲۰]

سؤال ابوبكر و عمر در غدير[۱۲۱]

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در زمان عثمان اتمام حجتى در مسجد داشتند. از جمله در مورد كارشكنى ابوبكر و عمر در غدير و اعتراضشان به آيات تفسیر شده به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمودند:

ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: يا رسول اللَّه، آيا اين آيات به خصوص درباره على است؟!

فرمود: آرى، درباره او و جانشينانم تا روز قيامت است. گفتند: يا رسول اللَّه، آنان را براى ما بيان فرما.

فرمود: برادرم و وزيرم و وارثم و وصيّم و جانشينم در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من على، سپس پسرم حسن، سپس پسرم حسين، سپس نُه نفر از فرزندان پسرم حسين، يكى پس از ديگرى، كه قرآن با آنان و آنان با قرآنند.

نه آن ها از قرآن جدا مى ‏شوند و نه قرآن از ايشان جدا مى ‏شود تا بر سر حوض بر من وارد شوند.

همه حاضرين در مسجد و مجلس مناشده گفتند: آرى به خدا قسم، همه آنچه گفتى دقيقاً شنيديم و حاضر بوديم.[۱۲۲]

شبهه در نسبت غدير به امر الهى[۱۲۳]

پس از اتمام خطبه غدیر و بيعت همگانى با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، سومين روش در شبهه‏ اندازى نسبتِ ساختگى بودن مراسم غدير از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و نسبت غير حقيقى آن به خدا بود. اين مطلب را منافقین رسماً دامن زدند و علناً بر زبان آوردند. مطرح كنندگان اصلى اين جسارت ابوبكر و عمر بودند كه قبلاً نيز هنگام بيعت چنين سخنانى را بر زبان آوردند.

كيفيت به ميان آوردن اين شايعه هم در اين قالب بود كه «خدا به او امر نكرده و اين مطلبى است كه از پيش خود ساخته و به خدا نسبت مى ‏دهد»، كه در عربى از آن با كلمه «تَقَوُّل» ياد مى‏ شود، و سپس كلمه «كذّاب» را هم به آن افزودند، و براى توجيه علت اين «تقوُّل» هدف شرافت دادن به پسر عمويش را مطرح كردند.

آنچه ابوبكر و عمر در اين باره شايع كردند و با كلماتشان به تخريب اذهان مردم پرداختند عبارت بود از:

لا وَ اللَّهِ ما اَمَرَهُ اللَّهُ بِهذا، وَ ما هُوَ اِلاّ شَىْ‏ءٌ يَتَقَوَّلُهُ! اِنَّ مُحَمَّداً كَذّابٌ عَلى رَبِّهِ وَ ما اَمَرَهُ اللَّهُ بِهذا فى عَلِىٍّ! وَ اللَّهِ ما هذا مِنْ تِلْقاءِ اللَّهِ وَ لكِنَّهُ اَرادِ اَنْ يُشَرِّفَ ابْنَ عَمِّهِ:

نه به خدا قسم، خدا او را به اين مطلب امر نكرده است؛ و اين نيست مگر چيزى كه به ناحق به خدا نسبت مى‏ دهد! محمد بر پروردگارش دروغ مى ‏بندد و خداوند چنين دستورى درباره على به او نداده است! به خدا قسم اين مطلب از جانب خدا نيست، و او قصد دارد پسر عمويش را شرافت دهد.

اين توطئه و شبهه فوراً از سوى خداوند تعالى در نطفه خفه شد و ده آيه از سوره حاقّه در تأييد پيامبر صلى الله عليه و آله و وَحْيانى بودن غدير نازل شد و بنيانى محكم براى غدير را تا ابديت در متن قرآن پايه گذارى كرد.

آيات ۴۳ تا ۵۲ سوره حاقه كه مى ‏فرمايد:

«تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الاَقاويلِ. لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ اَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ. وَ اِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ.

اِنّا لَنَعْلَمُ اَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ وَ اِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرينَ. وَ اِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ. فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ»:

«نازل شده از پروردگار عالم است. اگر بعضى گفته ‏ها را به ناحق به ما نسبت دهد دست راست او را مى ‏گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم، و هيچ يک از شما نمى ‏تواند ما را از چنين برخوردى مانع شود. اين يادمانى براى متقين است.

ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تکذیب كنندگان وجود دارند. اين حسرت بر كافران است و يقين حقيقى است. پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو».

پاسخى كه اين آيات به شايعه نسبت نداشتن غدير به خداوند مى ‏داد اين گونه بود كه مى‏ فرمايد:

«ولايت على نازل شده از پروردگار عالم است. اگر محمد بعضى از گفته ‏ها را به ناحق به ما نسبت دهد ما دست راست او را مى‏ گيرم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم، و هيچكس از شما نمى ‏تواند مانع چنين كارى شود.

ولايت على يادآورى براى متقين در عالم است، و ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگانى نسبت به ولايت على وجود دارد كه ابوبكر و عمر هستند.

على حسرت بر كافران است و ولايت او يقينِ حقيقى است. پس اى محمد، با نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو و او را شكر كن بر اين فضيلتى كه به تو عنايت كرده است».[۱۲۴]

شيطانِ انسىِ پيامبر صلى الله عليه و آله[۱۲۵]

يكى از آيات تضمين شده در خطبه غدیر آيه ۱۱۲ سوره انعام است:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ»:

«اين گونه است كه براى هر پيامبرى دشمنى از انس و جن قرار مى‏ دهيم كه به يكديگر سخنان زينت شده را از روى غرور الهام مى‏ كنند، و اگر پروردگار تو بخواهد نمى‏ توانند آن را انجام دهند، پس آنان را با افترائشان به حال خود واگذار».

پيامبر صلى الله عليه و آله هم در خطبه غدیر فرمود: الا انَّ اعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ الْغاوُونَ اخْوانُ الشَّياطينَ، يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً:

بدانيد كه دشمنان ايشان سُفهاى گمراه و برادران شياطين‏ اند، كه سخنان باطل ظاهر فريب را از روى غرور به يكديگر مى ‏رسانند.[۱۲۶]

مى‏ بينيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خطابه غدير دشمنان و امامانشان را «اخوان الشياطين» نام نهاده و با ملاحظه دنباله كلام (يُوحِى بَعْضُهُمْ ...) اقتباس آن از آيه روشن است، چرا كه در آيه عبارت چنين است:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ»: «و اين گونه ما قرار داديم براى هر پيامبرى دشمنى كه شياطين جن و انس هستند».

نتيجه اين اقتباس آن است كه دشمن پيامبر صلى الله عليه و آله از انسان‏ها همين دشمنان امامانند كه با آن شياطين برادر و متحدند.

حديثى از امام صادق ‏علیه السلام در اين باره پرده از همه ابهامات بر مى‏دارد و اين دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله را معرفى مى‏ كند، آنجا كه فرمود:

ما بَعَثَ اللَّه رَسُولاً الاّ وَ فى وَقْتِهِ شَيْطانانِ يُؤْذِيانِهِ وَ يَفْتِنانِهِ وَ يُضِلانِ النّاسَ بَعْدَهُ ... . وَ امّا صاحِبا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَحَبْتَرُ وَ زَريقُ:

خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده مگر آنكه در زمان او دو شيطان بوده‏ اند كه او را اذيت كرده ‏اند و براى او فتنه ايجاد كرده‏ اند و مردم را بعد از او گمراه كرده ‏اند....

و دو شيطان زمان حضرت محمد صلى الله عليه و آله ابوبكر و عمر بودند.[۱۲۷]

جالب است كه بدانيم اولى صراحتاً بر فراز منبر گفت: انَّ لى شَيْطاناً يَعْتَرينى[۱۲۸]: من شيطانى دارم كه بر من عارض مى ‏شود.

بنابراين تعجبى نخواهد داشت اگر بدانيم كه ابليس از روز غدير نگرانى‏ هاى خود را با وعده‏ هاى همين شياطين انسى اطراف پيامبر صلى الله عليه و آله رفع كرد، تا آنجا كه به شياطين زير دست خود گفت: نگران نباشيد كه اصحاب او به من وعده داده ‏اند كه به هيچ يک از گفته ‏هاى او اقرار نكنند، و آنان هرگز اين وعده خود را نمى‏ شكنند.[۱۲۹]

در كنار اين حقيقت، مسئله غرور و سخنان فريبنده است كه در آيه به آن اشاره شده است. ابزار كار اغوا كنندگان مردم، كلمات ظاهرفريب است كه با آن ساده‏ لوحان را گول مى ‏زنند و قلوب آنان را در چنگ خود مى‏ گيرند، و اهداف باطل خود را با سخنان حق به جانب و به ظاهر زيبا در فكر مردم اشراب مى‏ كنند و جاى مى ‏دهند.

اين روندِ به كارگيرىِ «زُخْرُفَ الْقَوْلِ» ادامه يافت تا پس از پيامبر صلى الله عليه و آله حساب‏ شده ‏ترين كلمات براى پايمال كردن حق اهل ‏بيت ‏عليهم السلام به كار گرفته شد.

آنگاه كه فدک را غصب كردند از يک سو دست به دامان «ارث نگذاشتن انبياء» شدند، و از سوى ديگر صرف درآمد فدک در راه رزمندگان را مطرح كردند. آنان غصب فدک را به گونه ‏اى جلوه دادند كه مردم غصب فدک را به حساب تقدس آنان و احياى حق از بين رفته مسلمانان بگذارند.

عِجل امّت[۱۳۰]

يكى از ۱۸ آيه ‏اى كه در خطبه غدير به صراحت تفسير شده آيه ۲۲ سوره مجادله است. آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

الا انَّ اوْلِياءَهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللَّه فى كِتابِهِ، فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّه وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّه وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ، أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِىَ اللَّه عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّه أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّه هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[۱۳۱]:

«بدانيد كه اولياى اهل‏ بيت كسانى‏ اند كه خداوند در كتابش آنان را ياد كرده و فرموده است:

«نمى ‏يابى قومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت ایمان آورده باشند، و در عين حال با كسانى كه با خدا و رسولش ضديت دارند روى دوستى داشته باشند، اگر چه پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا فاميلشان باشند.

آنانند كه ايمان بر قلب‏ هايشان ثبت شده و خداوند با روح خود آنان را مؤيد داشته، و آنان را وارد بهشتى مى‏ كند كه نهرها در آن جارى است و در آن دائمى ‏اند. خدا از آنان راضى است و آنان از خدا راضى ‏اند. اينان حزب خدايند، و حزب خداوند رستگارانند».[۱۳۲]

در مورد مسئله برائت كه در آيه اشاره شده، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مى ‏فرمايد:

هر كس ولايت موسى و هارون را پذيرفت و از دشمنان آنان بيزارى جست از گوساله و سامرى بيزارى جسته است، و هر كس ولايت عجل و سامرى را پذيرفت و از دشمنان آن دو بيزارى جست، از موسی و هارون بيزارى جسته در حالى كه خود هم ندانسته است.

هر كس ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل‏ بيتش را بپذيرد و ولايت مرا داشته باشد و از دشمن من بيزارى جسته باشد از آن دو نفر (ابوبكر و عمر) بيزارى جسته است، و هر كس از دشمن آن دو نفر بيزارى بجويد از پيامبر صلى الله عليه و آله بيزارى جسته است در حالى كه خود متوجه نيست.[۱۳۳]

عدم اعتراض ابوبكر به غديريّه حسّان[۱۳۴]

يكى از وجوه دلالت حدیث غدیر بر امامت و جانشينى، شعر حسّان بن ثابت است. قضيه شعر سرودن حسّان بن ثابت در روز غدير خم، در مقابل و به اذن پيامبر صلى الله عليه و آله را شمارى از بزرگان اهل‏ سنت نقل كرده ‏اند. نكته‏ اى كه در اينجا قابل ذكر است تقرير خلفاى سه ‏گانه نسبت به اين شعر است.

شكى نيست وقتى كه حسّان شعرش را در روز غدير خم خواند خلفاى سه‏ گانه حاضر بودند. در هيچ جا نقل نشده كه يكى از اين سه تن به حسّان و شعرش اعتراضى كرده باشد.

با اينكه خليفه دوم از ميان اين سه خليفه در موارد متعدد بسيار اعتراض مى‏ كرد. اين نشان مى‏ دهد كه نزد اين سه خليفه، مانند ديگر مسلمانان حاضر در روز غدير، «مَولى» در حديث غدير به معناى «امام» و «هادى» بوده است.

عذاب ابوبكر[۱۳۵]

از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و پيش از اتمام مراسم حج در مورد صحيفه ملعونه اول و اِخبار خداوند از آن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد اين آيه بود:

«وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِى وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»[۱۳۶]:

«و چنين كسانى آنان را از راه راست مانع مى ‏شوند و گمان مى‏ كنند كه هدايت يافته ‏اند. تا هنگامى كه نزد ما مى‏ آيد خواهد گفت: اى كاش بين من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، و چه بد قرينى بودى».

به فرموده امام باقر علیه السلام منظور ابوبكر و عمر است[۱۳۷] كه در دنيا آنچه خواستند كردند و در آخرت كه نتيجه طولانى اعمال خود را مى ‏بينند از يكديگر بيزارى مى‏ جويند.

آن دو كه در دنيا نزديک ‏ترين افراد نسبت به يكديگر بودند و اساس صحيفه را به يارى هم بنيان گذاشتند، آن روز آرزوى فاصله مشرق تا مغرب نسبت به يكديگر خواهند داشت و با كلمه «بئس الْقَرِينُ» هر یک ديگرى را از خود مى ‏راند.

و در آخر مى ‏فرمايد: «أَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ»، در پايان حدیث امام باقر عليه السلام خوانديم كه تابع و متبوع و اصول و فروعِ ظلم در عذاب مشترک خواهند بود، اگر چه هر كس به درجه‏ اى كه اعمالش اقتضا كند سزاى آن را خواهد ديد.[۱۳۸]

عكس‏ العمل ابوبكر در برابر فضائل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام[۱۳۹]

نزديک غروب روز بيستم ذى‏ الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه و آله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى ‏فرمايد.

در آن لحظات عده ‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبكر و عمر و مغیره و عده ‏اى ديگر از منافقين نيز در ميان آنان بودند.

حارث بن نعمان فهرى از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى ‏آمد.

در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود:

انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:

در تو شباهتى به عيسى بن مريم ‏عليه السلام وجود دارد. اگر نبود كه گروه‏ هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى ‏گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى‏ گذشتى خاک پاى تو را بر مى ‏داشتند و بدان تبرک مى‏ جستند.

شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!

ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!

در ادامه ساير منافقين و به خصوص حارث فهری برخاستند و جسارت كردند و ماجراى حارث فهری و سنگ آسمانی اتفاق افتاد.

عمر، شيطانِ ابوبكر[۱۴۰]

از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و پيش از اتمام مراسم حج در مورد صحیفه ملعونه اول و اِخبار خداوند از آن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد اين آيه بود:

«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ. وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِى وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»[۱۴۱]:

«هركس از ذكر خداوند رحمان غافل شود شيطانى را براى او بر مى‏ انگيزيم كه قرين او خواهد بود. و چنين كسانى آنان را از راه راست مانع مى ‏شوند و گمان مى ‏كنند كه هدايت يافته ‏اند.

تا هنگامى كه نزد ما مى‏ آيد خواهد گفت: اى كاش بين من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، و چه بد قرينى بودى».

اين قسمت از آيه: «نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ» كه در مورد اصحاب صحيفه نازل شده، به صراحت در سخن ابوبكر آمده است كه بارها اين گفته را بر فراز منبر تكرار مى‏ كرد:

«انَّ لى شَيْطاناً يَعْتَرينى، فَانِ اسْتَقَمْتُ فَاعينُونى وَ انْ زِغْتُ فَقَوِّمُونى»: «مرا شيطانى است كه بر من عارض مى ‏شود! اگر راه درست پيمودم مرا يارى كنيد، و اگر انحراف پيدا كردم مرا به راه درست باز گردانيد»![۱۴۲]

عمر نيز شخصاً به اين مسئله اقرار كرده كه منظور ابوبكر از اين «شيطان» من بودم، آنجا كه به معاويه نامه‏ اى سِرّى مى‏ نويسد و اسرار غصب خلافت را با او در ميان مى‏ گذارد و از جمله مى‏ گويد:

ابوبكر بر فراز منبر گفت: «بدانيد كه مرا شيطانى است كه بر من عارض مى‏ شود»، و از اين شيطان غير مرا قصد نكرده بود![۱۴۳]

در روايت امام باقر علیه السلام «إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ»[۱۴۴]به عمر تفسير شده است.[۱۴۵]

يعنى در چنين نجوايى كه بر عليه خلافت شد نيازى به ابليس نبود، و خود عمر با شيطنتى كه داشت بالاتر از شيطان عمل مى‏ كرد؛ و از همين تطبيق آيه مهر «شيطانى بودن» بر پيشانى عمر نقش مى‏ بندد.

از همين كلام امام باقر علیه السلام نتيجه گرفته مى ‏شود كه مؤسس اساس غصب خلافت و نقطه آغاز همه اقدامات ضد ولایت اهل ‏بیت‏ علیهم السلام عمر بن الخطاب است؛ زيرا اين نجوى از ابوبكر و عمر آغاز شد و كم كم افرادى به آن اضافه شدند، و طبق فرموده حضرت اين عمر بوده كه ابوبكر را هم تحريک كرده و از يک نفر به دو نفر رسانده است.

كفر ابوبكر و عمر و عثمان با انكار غدير[۱۴۶]

امام صادق‏ علیه السلام درباره آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَنْ تقبَلَ تَوْبَتِهِمْ» فرمود:

اين آيه درباره ابوبكر و عمر و عثمان است. اينان ابتدا به دين پيامبر صلى الله عليه و آله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ» كافر شدند.

سپس به ولایت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند. سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على‏ عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى‏ اند كه از ايمان براى آنان هيچ نمانده است.[۱۴۷]

محاكمه در عصر ظهور و رجعت و قيامت[۱۴۸]

از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و پيش از اتمام مراسم حج بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، اِخبار خداوند از صحیفه ملعونه اول بود:

«وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ»[۱۴۹]:

«ملائكه‏ اى را كه بندگان خدايند مؤنث مى ‏پندارند. آيا در خلقت آنها حاضر بوده ‏اند؟ به زودى شهادت آنان نوشته مى‏ شود و مورد سؤال قرار مى‏ گيرند».

قبل از هم پيمان شدن و نوشتن صحيفه ملعونه، خداوند خبر آن را به پيامبرش داد. هنوز مراسم حج پايان نيافته بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين پيام را از جانب درگاه الهى دريافت كرد، و در حالى كه آنان سرگرم توطئه ‏ها و نقشه‏ هاى خود بودند حضرت از جزئيات كارشان خبر داشت.

امام باقر عليه السلام ماجراى پيمان‏ نامه اصحاب صحيفه را بيان فرمود كه آن را در بين خود نوشتند و در كعبه بر سر آن هم پيمان شدند و يكديگر را شاهد گرفتند و مُهر خود را به عنوان امضا بر آن زدند. سپس فرمود: خداوند عزوجل قبل از آنكه آنان پيمان‏ نامه را بنويسند پيامبرش را از كار آنان باخبر كرد و درباره آن آياتى از قرآن نازل كرد.

راوى با تعجب از حضرت پرسيد: واقعاً خداوند درباره اقدامات آنان آيه نازل كرد؟! حضرت فرمود: كلام خداوند تعالى را نمى‏ شنوى كه مى‏ فرمايد: «سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ»:

«به زودى شهادت و گواهى آنان نوشته مى‏ شود و آنان مورد سؤال قرار خواهند گرفت»، و كلام خداوند تعالى كه مى‏ فرمايد: «وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ»:

«بيزارى شما از يكديگر امروز (قيامت) فايده ‏اى به حالتان ندارد چرا كه ظلم كرده ‏ايد، و در نتيجه در عذاب مشترک خواهيد بود».[۱۵۰]

در روايت ديگرى امام باقر عليه السلام به جاى اين آيه، آيه ديگرى را فرمود: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»: «و آن (امامت) را مسئله ‏اى باقى در نسل او قرار داد كه شايد باز گردند».[۱۵۱]

آنچه جالب توجه است محاكمه مخصوص اصحاب صحيفه است. شكى نيست كه پرونده براى هدفى تشكيل مى ‏شود و آن هدف بازخواستِ صاحبان آن در روز محاكمه است. خداوند با عبارت «وَ يُسْئَلُونَ»: «مورد سؤال قرار مى‏ گيرند» به اين مطلب تصريح فرموده است.

لذت بخش روزى است كه مهدى زهرا عليه السلام اين پرونده را باز كند و آن دو نفر را از دل خاك بيرون كشد و پيش چشم همه پرده از گذشته سياه آنان بردارد. بار ديگر در دوران رجعت اين پرونده باز مى‏ گردد و آنان به عنوان مُسبِّب روزگار سياه بشريت معرفى مى‏ شوند.

محاكمه اصلى در روز قيامت است كه جهانيان شاهد محاكمه ابوبكر و عمر خواهند بود، با پرونده ‏اى كه تا آخرين روز دنيا صفحات آن رقم خورده است.

پرونده ‏اى كه آغاز آن سيلى بر چهره ملكوتى زهرا عليها السلام و طناب بر حلقوم الهى على‏ عليه السلام و شهادت محسن قلب على و زهرا عليهما السلام است.

دنباله آن خانه‏ نشين كردن على‏ عليه السلام و جنگ‏ هاى سقیفه با او در جمل و صفین و نهروان تا محراب مسجد کوفه است كه فرقِ غرقه به خون على‏ عليه السلام مهمان آن شده است.

جنازه مسموم و تيرباران شده امام مجتبى ‏عليه السلام و بدن قطعه قطعه و سر بريده حسين‏ عليه السلام و يارانش و اسيرى زينب كبرى و اهل ‏بيت پيامبر عليهم السلام صفحات سياه اين پرونده است كه با هيچ آبى پاک نخواهد شد.

آيا پرونده‏ اى كه چنين آغازى دارد، بر عهده داشتن همه خون‏ هاى به ناحق ريخته و همه اموال غارت شده و هر ظلمى كه زير آسمان شده برايش سنگين خواهد بود؟

آيا روز فاطمه و حسین‏ عليهما السلام با هيچ روز ديگرى قابل مقايسه است؟

آيا با پهلو و سينه شكسته زهرا و حسين‏ عليهما السلام نوبت به حسابرسى ظلم ديگرى مى ‏رسد؟

آيا با هجوم به خانه بتول عذرا و خيمه زينب عليا نوبت به محاكمه غارت ديگرى مى‏ رسد؟

آرى، محاكمه‏ اى طولانى با پرونده‏ اى سياه در انتظار آنان است!

مرگ ابوبكر[۱۵۲]

اصحاب صحیفه در حجةالوداع پيمان‏ نامه خود را امضا كردند و كار خود را آغاز نمودند. اين وِزر و بال عظيم كه در نامه اعمال خود گذاشتند براى ابوبكر كمتر از سه سال و براى عمر كمتر از پانزده سال روز شمار لذت دنيا داشت، و با پايان آن حسرت و ندامت آغاز شد. اين حسرت و ندامت دامنگير تمام پيروان آنان نيز هست هنگامى كه مرگ به سراغ آنان آيد.

محمد بن ابى ‏بكر در ذكر جزئيات بيشترى از ماجراهاى هنگام مرگ پدرش مى‏ گويد: هنگام مرگ او عبدالرحمن و عايشه و عمر حاضر بودند كه صداى واويلايش بلند شد.

سليم مى‏ گويد: با محمد بن ابى‏ بكر ملاقات كردم و گفتم: آيا در مرگ پدرت جز برادرت عبدالرحمان و عایشه و عمر كسى حاضر بود؟

گفت: نه. گفت: آيا آنچه تو شنيدى آنان هم شنيدند؟ گفت: مقدارى را شنيدند و گريه كردند و گفتند: هذیان مى‏ گويد!! ولى همه آنچه من شنيدم آنان نشنيدند.

گفتم: آنچه آنان هم از او شنيدند چه بود؟ گفت: وقتى صداى واى و ويل بلند كرد عمر به او گفت: اى خليفه پيامبر! چرا صداى واى و ويل بلند كرده ‏اى؟

گفت: اين محمد و على هستند كه مرا به آتش بشارت مى‏ دهند، و در دست محمد صحيفه‏ اى است كه در كعبه بر سر آن هم پيمان شديم. او به من مى‏ گويد:

«به جان خودم قسم به آن وفا كردى، و تو و اصحابت يكديگر را بر عليه ولى خدا كمک كرديد. بشارت بده به آتش در پايين ‏ترين درجه جهنم».

عمر تا اين سخن را شنيد برخاست تا خارج شود و در آن حال مى‏ گفت: او هذيان مى گويد.

ابوبكر گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‏ گويم، كجا مى ‏روى؟! عمر گفت: چگونه هذيان نم ى‏گويى در حالى كه تو دومى آن دو نفر هستى هنگامى كه در غار بوديد!

ابوبكر گفت: هنوز هم اين را مى‏گويى؟! آيا من آن روزها برايت نقل نكردم كه محمد در غار به من گفت:

«من كشتى جعفر و اصحابش را مى ‏بينم كه در دريا شناور است»، و من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستى بر صورت من كشيد و من او را ديدم، و همان موقع معتقد شدم كه او ساحر است!! و اين ماجرا را در مدينه براى تو بازگو كردم و نظر هر دومان بر اين قرار گرفت كه او ساحر است؟!

محمد بن ابى‏ بكر مى ‏گويد: وقتى با او تنها ماندم به او گفتم: اى پدر، بگو: لا  اله الا اللَّه. گفت: هرگز نمى‏ گويم و نمى ‏توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم!

وقتى نام «تابوت» را آورد گمان كردم هذيان مى‏ گويد. گفتم: كدام تابوت؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند، از جمله من و اين رفيقم.

گفتم: عمر؟ گفت: آرى، پس مقصودم كيست؟ و نيز ده نفر ديگر كه در چاهى در جهنم هستيم. بر در آن چاه صخره‏ اى است كه هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را بلند مى ‏كند.

گفتم: گويا هذيان مى ‏گويى! گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى ‏گويم. خدا پسر صهاک را لعنت كند. او بود كه مرا از ياد خدا گمراه كرد بعد از آنكه برايم آمد، و او چه بد رفيقى است! سپس بار ديگر صداى واى و ويل او بلند شد تا از دنيا رفت.

محمد بن ابى ‏بكر مى ‏گويد: عبداللَّه بن عمر را در زمان عثمان ملاقات كردم و گفته ‏هاى پدرم (ابوبكر) را برايش نقل كردم. او گفت: به خدا قسم پدر من هم نظير گفته ‏هاى پدرت را بدون كم و زياد گفت.

... سليم مى ‏گويد: وقتى محمد بن ابى ‏بكر در مصر كشته شد و خبر شهادت او رسيد به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تسليت گفتم، و در خلوت آنچه محمد بن ابى‏ بكر برايم نقل كرده بود براى آن حضرت نقل كردم و آنچه عبدالرحمان بن غنم به من گفته بود به آن حضرت خبر دادم.

حضرت فرمود: محمد راست گفته است، خدا او را رحمت كند. او شهيد و زنده است و روزى داده مى ‏شود.[۱۵۳]

مسخره كردن مؤمنين با همراهى منافقين در غدير[۱۵۴]

آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير اميرالمؤمنين على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را در آن مقام مشهور و معروف بر پاداشت و معرفى كرد قبل از همه از نُه نفر بيعت گرفت و به آنان دستور داد برخيزند و با على ‏عليه السلام بيعت كنند كه اول آنان ابوبكر و عمر بودند. سپس به سران مهاجرين و انصار دستور بيعت داد و همه آنان بيعت كردند.

پس از بيعت، منافقين سخنانى گفتند و خداوند هم اين آيات را نازل كرد:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ. يُخادِعُونَ اللَّه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ.

فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ.

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ. وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ.

اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[۱۵۵]:

«از مردم كسانى هستند كه مى‏ گويند:

ما ايمان آورديم به خداوند، ولى آنان ايمان ندارند. با خدا مكر و حيله مى‏ كنند و با آنان كه ايمان آوردند حيله مى‏ كنند، ولى جز خودشان كسى را گول نمى‏ زنند اما خودشان درک نمى ‏كنند.

در قلوب آنان مرض است، خداوند هم اين مرض را بيشتر كرده و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى‏ گويند.

آنگاه كه به آنان گفته مى ‏شود در زمين فساد نكنيد مى‏ گويند: ما اصلاح كنندگانيم. بدانيد كه آنان فساد كننده هستند ولى خودشان نمى ‏فهمند.

هنگامى كه به آنان گفته مى ‏شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى‏ گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى ‏دانند.

هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى‏ گويند: ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى‏ گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى‏ كرديم.

خداوند آنان را به مسخره مى‏ گيرد و به آنان مهلت مى‏ دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».

در ادامه همگان شاهد معجزه ‏اى بزرگ از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بودند. ابوبكر همراه ديگر سران منافقين - كه از اين همه بزرگى و فضيلت به غيظ آمده بودند -  اصحاب خاص پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را تمسخر كردند، تا شايد كمى از غيظ و غضبشان كاسته شود. خداوند هم در آيات بالا به اين حركت آنان اشاره نموده است.[۱۵۶]

كلام خداوند كه مى ‏فرمايد: «وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ . اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»:

«هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى‏ گويند ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطين‏شان خلوت كنند مى‏ گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى‏ كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى‏ گيرد و به آنان مهلت مى ‏دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».

اين آيه درباره اين است كه وقتى اين بيعت شكنان كه بر مخالفت با على‏ عليه السلام و مانع شدن خلافت از او هم پيمان شده بودند، با مؤمنين رو به رو مى ‏شدند مى ‏گفتند: ما هم مانند ايمان شما ايمان آورده ‏ايم.

آنان با سلمان و مقداد و ابوذر و عمار كه ملاقات مى ‏كردند به آنان مى‏ گفتند: ما به محمد ايمان آورده و در برابر بيعت على و فضيلت او سر تسليم فرود آورده ‏ايم و مانند شما اوامر او را اجرا مى‏ كنيم.

به خصوص ابوبكر و عمر و بقيه نُه نفرى كه سرشناس ‏تر در نفاق بودند، گاهى كه در راه با سلمان و اصحابش رو به رو مى ‏شدند از آنان احساس انزجار مى‏ كردند و مى‏ گفتند:

اينان اصحاب ساحر و احمق هستند. منظورشان پيامبر و على‏ عليهما السلام بود. سپس به يكديگر مى‏ گفتند: از اينان بپرهيزيد كه مبادا از گوشه‏ ه اى سخنانتان درباره كفر محمد و آنچه درباره على گفته‏ ايد با اطلاع شوند و خبر آن را براى او ببرند و باعث هلاک شما شود.

آنگاه ابوبكر به اصحاب منافقش مى ‏گفت: اينک مرا بنگريد كه چگونه آنان را به مسخره مى‏ گيرم و شرّ آنان را از شما دفع مى‏ كنم! وقتى به آنان نزديک مى‏ شدند ابوبكر مى‏ گفت:

مرحبا به سلمان فرزند اسلام، كه محمد آقاى مردم درباره او گفته است: اگر دين از ستاره ثريا آويخته باشد مردانى از فارسى زبانان خود را به آن مى ‏رسانند، و اين سلمان افضل آنان است.

منظور او تو بوده است. مرحبا به تو كه درباره ‏ات گفته: سَلْمانُ مِنّا اهْلَ ‏الْبَيْتِ: سلمان از ما اهل‏ بيت است، و با اين سخن تو را با جبرئيل قرين ساخته كه در روز كساء از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيد:

آيا من هم از شمايم؟ آن حضرت فرمود: تو هم از مايى، و سپس جبرئيل به ملكوت اعلى رفت و به ملائكه ديگر افتخار كرد و گفت: چه كسى مثل من است؟ افتخار برايم باد كه از اهل‏ بيت محمد هستم!

آنگاه ابوبكر رو به مقداد كرد و گفت: مرحبا به تو اى مقداد! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره تو به على گفت: يا على! مقداد برادر تو در دين است و از شدت محبتى كه به تو دارد و دشمنى كه با دشمنانت دارد و از ولايتى كه به اوليائت و عداوتى كه با اعداى تو دارد گويا پاره ‏اى از تن توست.

اما ملائكه آسمان‏ ها و حُجُب محبت بيشترى به على دارند و شدت دشمنى آنان با دشمنان او بيشتر است. پس خوشا به حالت اى مقداد، خوشا به حالت!

سپس ابوبكر رو به ابوذر كرد و گفت: مرحبا به تو اى ابوذر! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره‏ات گفت: زمين بر خود حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر گوينده ‏اى كه راستگوتر از ابوذر باشد.

از پيامبر پرسيدند: خداوند به چه چيزى او را فضيلت و شرافت داده است؟ او گفت: زيرا او به بركت على برادرم گوينده توانايى است و در شرايط مختلف ثناخوان او و نسبت به مسخره كنندگان و دشمنان او سرزنش كننده و با اوليا و دوستان او مُوالى و دوست است، و به زودى خدا او را در بهشت از بهترين ساكنين آن قرار مى ‏دهد و تعدادى كه عدد آن را جز خدا نمى‏داند از حوريان و غلمان و پسران بهشتى خدمتكار او خواهند بود.

آنگاه ابوبكر به عمار گفت: اهلاً و سهلاً و مرحباً بر تو اى عمار! تو با ولايت برادر پيامبر -  با آنكه شخص آرام و آسايش طلبى هستى و از عبادات فقط واجبات و مستحبات را انجام مى‏ دهى -  به درجه ‏اى رسيده ‏اى كه آنان كه شب و روز بدن خود را به مشقت عبادت مشغول مى‏ كنند و شب را به نماز و روز را به روزه سپرى مى ‏كنند، بدان دست نيافته ‏اند. و همچنين به درجه ‏اى رسيده‏ اى كه آنان كه بخشنده اموال‏ اند به آن نرسيده‏ اند اگر چه همه اموال دنيا در اختيار آنان باشد و آن را ببخشند.

مرحبا بر تو! پيامبر تو را براى برادرش على يار خالص و مدافع او انتخاب كرده تا آنجا كه خبر داده تو به زودى در راه محبت او كشته مى‏ شوى و در روز قيامت در زمره بهترين يارانش محشور مى ‏شوى.

خدا مرا هم به مثل عمل تو و اصحابت موفق گرداند، به گونه ‏اى كه براى من هم خدمتگزارى محمد رسول اللَّه و برادرش على ولى اللَّه ميسر گردد، و همچنين دشمنى با دشمنانشان و خالص بودن با دوستانشان با پذيرش ولايت و پيروى از او. اين گونه خداوند به زودى ما را هم وقتى با هم ملاقات كنيم سعادتمند مى ‏نمايد.

سلمان و اصحابش برخورد ظاهرى آنان را مى ‏پذيرفتند همان گونه كه خدا امر فرموده بود، و از كنار آنان مى ‏گذشتند.

آنگاه ابوبكر به اصحابش مى‏ گفت: مسخره من نسبت به اينان را چگونه ديديد؟ و چگونه شرّ آنان را از خودم و از شما دفع كردم؟

آنان در پاسخ او گفتند: هميشه راه خير را پيش بگيرى تا مادامى كه زنده هستى! ابوبكر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اينان بايد اين گونه باشد تا روزى كه فرصتى به دست آوريد، چرا كه عاقل فهميده كسى است كه غصه را گلوگير كند تا فرصتى به چنگ آورد![۱۵۷]

معرفت به ابوبكر! [۱۵۸]

شريک بن عبدالله نخعى -  كه يكى از قضات بزرگ سنى است -  سخن جالبى درباره غدير گفته است.

از او پرسيدند: چه مى‏ گويى درباره كسى كه از دنيا رفته و نسبت به ابوبكر معرفتى ندارد؟ پاسخ داد: چيزى بر عهده او نيست.

گفتند: اگر نسبت به على ‏عليه السلام معرفت نداشته باشد چطور؟ گفت: در آتش است!

زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير او را به عنوان عَلَم و راهنما بين مردم منصوب كرده و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۱۵۹]

همه گناهان و بلاها و فتنه ‏ها بر گردن ابوبكر[۱۶۰]

يكى از پيشگويى‏ هاى پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد غصب خلافت و عذاب آن در خطبه غدیر است؛ آنجا كه مى‏ فرمايد:

وَ سَيَجْعَلُونَ اْلاِمامَةَ بَعْدى مُلْكاً وَ اغْتِصاباً، الا لَعَنَ اللَّه الْغاصِبينَ الْمُغْتَصِبينَ، وَ عِنْدَها سَيَفْرُغُ لَكُمْ ايُّهَا الثَّقَلانِ مَنْ يَفْرُغُ، وَ يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ:

به زودى امامت را بعد از من به عنوان پادشاهى و با ظلم و زور مى‏ گيرند. خداوند غاصبين و تعدى كنندگان را لعنت كند. در آن هنگام است -  اى جن و انس -  كه مى ‏ريزد براى شما آنكه بايد بريزد و مى ‏فرستد بر شما شعله‏ اى از آتش و مس گداخته و نمى ‏توانيد آن را از خود دفع كنيد.[۱۶۱]

آنچه در اينجا لازم به ذكر است اينكه از جهت عمل، بعضى از گناهان مستقيماً به پذيرفتن سقيفه باز مى‏ گردد مثل نوشيدن نبيذ، ولى برخى ديگر از گناهان و ظلم ‏ها بر اثر كنار زدن غدير و انحراف مسير تحقق يافته اگر چه دستور مستقيم سقيفه نيست، مثل سرقت و دروغ و امثال آن.

هر دو دسته از يک جهت بر عهده سقيفه و همه مؤيدين آن است، اگر چه انجام دهنده گناه نيز به سزاى خود خواهد رسيد.

در اين باره احاديث صريحى وارد شده كه آن دو را به عنوان سردمداران و رؤساى غصب خلافت و انحراف از خط ولايت، عامل اصلى هر ظلم قتل و تجاوز و دزدى و درگيرى و اختلاف و سلب آسايش معرفى مى ‏كند و حاميان و پيروانشان را نيز شريک در همه آنها مى‏ داند. امام صادق ‏عليه السلام در اين باره مى ‏فرمايد:

كُلُّ ظُلامَةٍ حَدَثَتْ فِى الاسْلامِ اوْ تَحْدُثُ وَ كُلُّ دَمٍ مَسْفُوكٍ حَرامٍ وَ مُنْكَرٍ مَشْهُورٍ وَ امْرٍ غَيْرِ مَحْمُودٍ فَوِزْرُهُ فى اعْناقِهِما وَ اعْناقِ مَنْ شايَعَهُما اوْ تابَعَهُما اوْ رَضِىَ بِوِلايَتِهِما الى يَوْمِ الْقِيامَةِ:

هر مظلوميتى كه در اسلام بوقوع پيوسته يا خواهد پيوست، و هر خونى به ناحق ريخته شده و هر عمل مُنكرى منتشر شده و هر كار ناپسندى، بار گناهش بر عهده آن دو نفر و حاميان و پيروان آنان و كسانى است كه تا روز قيامت به صاحب اختيارى آنان راضى باشند.[۱۶۲]

امام باقر عليه السلام جنبه اعتقادى در روند غصب خلافت را مورد توجه قرار داده مى‏ فرمايد: وَ اللَّه ما اسَّسَتْ مِنْ بَلِيَّةٍ وَ لا قَضِيَّةٍ تَجْرى عَلَيْنا اهْلَ الْبَيْتِ الاّ هُما اسَّسا اوَّلَها:

«به خدا قسم هيچ گرفتارى بر ضد ما اهل ‏بيت پايه‏ گذارى نشده و هيچ ماجرايى بر سر ما نمى ‏آيد مگر آنكه آن دو نفر آغاز آن را بنيان گذاشته ‏اند».[۱۶۳]

در حديث ديگرى ريشه بدعت‏ ها و احكام ضد خدايى را كه هزاران قتل و تجاوز و گناه در سايه آنها به وقوع پيوسته آن دو نفر معرفى كرد و فرمود:

ما اهْريقَ دَمٌ وَ لا حُكِمَ بِحُكْمٍ غَيْرِ مُوافِقٍ لِحُكْمِ اللَّه وَ حُكْمِ رَسُولِهِ وَ حُكْمِ عَلِىٍّ الاّ هُوَ فى اعْناقِهِما:

هيچ خون ناحقى ريخته نمى ‏شود، و هيچ حكمى كه مخالف حكم خدا و رسول و على ‏عليهما السلام باشد صادر نمى ‏شود مگر آنكه بر گردن آن دو نفر است.[۱۶۴]

در كلامى ديگر جان‏ هاى مردم كه محترم‏ ترين سرمايه مادى نزد خداوند است مورد توجه قرار گرفته و حضرت با قاطعيت مى ‏فرمايد:

ما قَطَرَتْ قَطْرَةٌ مِنْ دِمائِنا وَ لا مِنْ دِماءِ احَدٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ الاّ وَ هُوَ فى اعْناقِهِما:

هيچ قطره ‏اى از خون ‏هاى ما و احدى از مسلمانان بر زمين نچكيده مگر آنكه بر عهده آن دو نفر است.[۱۶۵]

در روايتى ديگر اين نكته را هم يادآورى مى‏ كند كه گناه عاملين قتل‏ ها جداست، و مى ‏فرمايد:

ما اهْرِقَتْ مِحْجَمَةُ دَمٍ الاّ وَ كانَ وِزْرُها فى اعْناقِهِما الى يَوْمِ الْقِيامَةِ مِنْ غَيْرِ انْ يَنْقُصَ مِنْ وِزْرِ الْعامِلينَ شَىْ‏ءٌ:

به اندازه خون حجامت هم خون ناحقى ريخته نمى‏ شود مگر آنكه گناه آن بر گردن آن دو نفر است تا روز قيامت، بدون آنكه از گناه عاملين آنها چيزى كم شود.[۱۶۶]

در حديثى آن دو عاملِ هر تغيير و تحول نابجا در جهان معرفى شده ‏اند، آنجا كه مى ‏فرمايد:

وِ اللَّه ما اهْريقَ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا اخِذَ مالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ وَ لا قُلِبَ حَجَرٌ عَنْ حَجَرٍ الاّ ذاكَ فى اعْناقِهِما:

به خدا قسم به اندازه خون حجامتى به ناحق ريخته نمى‏ شود و مالى از غير راه حلال از كسى گرفته نمى‏ شود و هيچ سنگى از روى سنگى به صورت ناروا جابجا نمى ‏شود، مگر آنكه بر گردن آن دو نفر است.[۱۶۷]

در حديثى نه فقط تجاوز مالى و ناموسى بلكه كسب ‏هاى غير حلال و ازدواج‏ هاى نادرست هم بر گردن آن دو قرار داده شده و مى‏ فرمايد:

ما اهْريقَ فِى الاسْلامِ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا اكْتُسِبَ مالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ وَ لا نُكِحَ فَرْجُ حَرامٍ الا وَ ذلِكَ فى اعْناقِهِما:

در اسلام به اندازه خون حجامتى به ناحق ريخته نمى‏ شود، و هيچ مالى از راه غير حلال كسب نمى ‏شود و هيچ نكاحى به صورت حرام وقوع پيدا نمى‏ كند مگر آنكه گناهش بر عهده آن دو نفر است.[۱۶۸]

در حديثى حتى كوچک ‏ترين درگيرى ‏هاى عالم نشأت گرفته از اساسى كه آن دو نفر گذاشتند اعلام شده و مى‏ فرمايد:

وَ اللَّه ما اهْريقَتْ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا قُرِعَتْ عَصاً بِعَصا وَ لا غُصِبَ فَرْجُ حَرامٍ وَ لا اخِذَ مالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ، الاّ وِزْرُ ذلِكَ فى اعْناقِهِما مِنْ غَيْرِ انْ يَنْقُصَ مِنْ اوْزارِ الْعالَمينَ شَىْ ءٌ:

به خدا قسم، به اندازه خون حجامتى به ناحق ريخته نمى ‏شود و عصايى بر عصايى زده نمى‏ شود (كه كنايه از درگيرى است) و زنايى صورت نمى‏ گيرد و مالى به عنوان غير حلال از كسى گرفته نمى‏ شود، مگر آنكه وزر و وبال آن بر گردن آن دو نفر است، بدون آنكه از گناه جهانيان چيزى كم شود.[۱۶۹]

نتيجه نهايى از اين فراز خطبه غدیر اين است كه اى جن و بشر همه شما در برابر مسئله غصب خلافت مسئوليد و بايد پاسخگو باشيد.

هر گونه تأييدى نسبت به غاصبين -  چه غاصبين اول و چه كرسى نشينان بعدى سقیفه -  اعم از اعتقاد قلبى و كمک لسانى و عملى و حتى سكوت در جايى كه امكان ابطال راه آنان و تأييد خلافت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام وجود دارد، نزد خداوند گناهى نابخشودنى است و در دنيا و آخرت بايد منتظر نتيجه آن باشيد؛ كه در آخرت شعله ‏هاى آتش و مس گداخته در انتظارتان خواهد بود.

پانویس

  1. بقره/۱۴۰. غدير در قرآن: ج ۲ ص۴۰۵، ۴۱۰-۴۱۲.
  2. لقمان/۲۴.
  3. فجر/۱۴.
  4. کتاب سلیم: ص۳۴۸ ح۳۱.
  5. کتاب سلیم: ص۳۴۹.
  6. بحارالانوار: ج۴۰ ص۱۸۵ ح۶۸.
  7. نساء/۱۳۷. تبلیغ غدیر در سیرۀ معصومین علیهم السلام: ص۶۴، ۶۵.
  8. نساء/۱۳۷.
  9. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.
  10. نساء/۱۴۵. غدیر در قرآن: ج۲ ص۱۴۱-۱۴۴.
  11. مراجعه شود به کتاب: اسرار غدیر: ص۱۴۹ بخش۶.
  12. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۴۰۵-۴۱۰. کتاب سلیم: ص۱۶۱.
  13. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۱۲۴.
  14. بحارالانوار: ج۸ ص۳۱۵.
  15. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۱۲۹، ۱۳۰. کتاب سلیم: ص۳۴۹-۳۵۱.
  16. غدیر در قرآن: ج۱ ص۳۲۷-۳۳۲.
  17. حاقّه/۴۳-۵۲.
  18. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۹۶. تفسير القمى: ج ۲ ص ۱۲۴. بحار الانوار: ج ۹ ص ۲۲۸ ح ۱۱۶ و ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۰.
  19. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۱ ح ۲۰۷. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۳۸ ح ۴۰. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.
  20. المحتضر: ص ۶۵ . بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۲۶۹.
  21. المحتضر: ص ۶۵ . بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۲۶۹.
  22. شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۱ ح ۲۵۹.
  23. بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۳۷ و ج ۳۶ ص ۱۰۱ ح ۴۵. الكافى: ج ۱ ص۴۳۲، ۴۳۵. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۷۲۰ ح ۴۷. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۱ ص۵۷۵-۵۸۱.
  24. ژرفاى غدير: ص ۱۳۷.
  25. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴.
  26. چهارده قرن با غدير: ص۲۷، ۴۳، ۴۴. اسرار غدير: ۲۶۰-۲۷۲. غدیر در قرآن: ج۲ ص۱۱۴. تبلیغ غدیر در سیره معصومین علیهم السلام: ص۲۲-۲۴، ۵۳، ۱۶۶، ۲۴۲، ۲۴۳.
  27. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.
  28. بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.
  29. بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳۵-۳۷.
  30. بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳-۱۸.
  31. بحار الانوار: ج ۲۹ ص۴۶-۶۲.
  32. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱۲. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۰۱.
  33. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۱. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷.
  34. كتاب سليم: ح ۱۱.
  35. چهارده قرن با غدير: ص۸۵، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۹۳، ۹۶، ۱۰۸. اسرار غدیر: ص۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۱، ۲۹۵، ۲۹۷.
  36. مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى) : ص۱۳۴، ۱۳۵.
  37. بحارالانوار: ج۲۸ ص۲۰۰.
  38. بحار الانوار: ج ۲۹ ص۱۶۶-۱۶۸.
  39. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۲۳.
  40. بحارالانوار: ج۲۹ ص۹۲.
  41. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶۰. نزهة الكرام (رازى): ج ۱ ص۳۰۱، ۳۰۲.
  42. مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۵۲.
  43. مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۵۲.
  44. غدير در قرآن: ج ۳ ص۳۳۴، ۳۳۵.
  45. نساء/۱۳۷.
  46. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.
  47. مریم/۹۶، ۹۷. غدیر در قرآن: ج۱ ص۷۲-۸۱.
  48. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۳۹، ۵۱. در اين دو روايت تصريح شده كه نزول امر ولايت در موسم حج بود و پيامبرصلى الله عليه وآله شش روز بعد از آن صبر كرد، كه آيه «فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى» نازل شد، و بعد از آن حضرت تا غدير صبر كرد.
  49. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۴۲. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۷ ح ۱۱۹.
  50. تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶. شواهدالتنزيل: ج ۱ ص ۳۵۸.
  51. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۱ . تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۷ ح ۸۹
  52. بحار الانوار: ج ۹ ص ۱۰۴ و ج ۳۶ ص ۱۴۷ و ج ۴۰ ص ۷۲. تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۴۱ ح ۱۱. شواهد التنزيل: ج ۱ ص۲۵۷، ۳۵۸. تأويل الآيات: ج ۱ ص ۱۵۸. امالى المفيد: ص ۲۷۹. البرهان: ج ۲ ص ۲۱۰. امالى الصدوق: ۲۹۰ ح ۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹.
  53. تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶.
  54. اسرار غدير: ص  ۱۱۶.
  55. نجم/۳.
  56. غدير در قرآن: ج ۱ ص۶۶، ۳۷۴-۳۷۷. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۳۱.
  57. كهف/۶.
  58. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۵. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۱۴ ح ۱۴۶. مناقب ابن‏ شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۲۴.
  59. بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۱۱-۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹. كتاب سليم: ص ۷۳۰.
  60. نحل/۹۱-۹۴.
  61. بحار الانوار: ج ۳۶ ص۱۲۶، ۱۴۸ و ج۳۷ ص۳۱۱ ح۴۳. الیقین: ص۲۸۵. التحصین (ابن طاووس): ص۵۳۷.
  62. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۶۹ ح ۱۵۷ و ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۳۶. تفسير القمى: ص ۳۶۴.
  63. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۶۹ ح ۱۵۷ و ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۶.
  64. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۰ ح ۱۱.
  65. كتاب سليم: ص ۳۹۹.
  66. كتاب سليم: حديث ۲۰.
  67. غدير در قرآن: ج ۱ ص۲۲۱-۲۲۳، ۲۲۷. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۲۵، ۵۰. اسرار غدیر: ص۲۶۳-۲۷۲.
  68. توبه/۷۴.
  69. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۰ ح ۲۰۶. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۰۰.
  70. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴.
  71. توبه/۷۴.
  72. الاصول الستة عشر (كتاب سلام بن ابى‏ عمرة): ص ۱۱۸.
  73. توبه/۷۴. التحصين (ابن طاووس): ص ۵۳۷.
  74. كتاب سليم: ص ۳۵۶.
  75. قيامت/۳۱-۳۵.
  76. كتاب سليم: حديث ۱۴.
  77. واقعه قرآنى غدير: ص ۶۳ .
  78. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۳۹-۵۱. بحارالانوار: ج۹ ص۱۰۴ و ج۳۵ ص۳۵۳-۳۵۸ و ج۳۶ ص۱۴۷ و ج۳۷ ص۱۵۱ و ج۳۹ ص۲۸۹، و ج۴۰ ص۷۲.
  79. واقعه قرآنى غدير: ص۱۷۶-۱۸۲.
  80. بقره/۱۵.
  81. بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص۲۲۳-۲۶۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱.
  82. واقعه قرآنى غدير: ص ۷۱.
  83. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۹ و ج ۳۷ ص ۲۰۴.
  84. غدير در قرآن: ج ۲ ص۳۵۴-۳۵۹.
  85. حجر/۴۵، ۴۶.
  86. زمر/۷۳.
  87. اسرار غدیر: ص۱۵۲ بخش۷.
  88. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۳۰۱.
  89. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۹۶.
  90. بحار الانوار: ج ۲۸ ص۲۰۱، ۲۱۳، ۲۱۹.
  91. ژرفاى غدير: ص ۱۵۰. واقعه قرآنى غدير: ص۱۲۰، ۱۲۱. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۹.
  92. التحصين (سيد ابن طاووس): ص ۵۳۷.
  93. الغدير: ج ۱ ص ۲۶۷. احقاق الحق: ج ۶ ص ۴۶۹.
  94. كتاب سليم: حديث ۴.
  95. واقعه قرآنى غدير: ص۱۷۶-۱۸۲.
  96. بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص۲۳۳-۲۶۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱.
  97. ژرفای غدیر: ص۱۵۵.
  98. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۰ و ج ۳۷ ص۱۱۵، ۱۳۵.
  99. غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۷۳، ۴۷۴.
  100. تفسير الامام العسكرى‏عليه السلام: ص۱۱۱-۱۲۳. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱. بحارالانوار: ج۳۰ ص۲۲۳-۲۲۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. مدینة المعاجز: ج۱ ص۴۳۸. تأویل الآیات: ج۱ ص۴۰ ح۱۱. تفسیر البرهان: ج۱ ص۵۹ ح۱. اثبات الهداة: ج۳ ص۵۷۳.
  101. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۵۸.
  102. غدير در قرآن: ج ۲ ص۶۳-۶۵.
  103. اعراف/۳۸.
  104. اسرار غدير: ص ۱۵۲ بخش ۷.
  105. كتاب سليم: ص ۴۴۰.
  106. واقعه قرآنى غدير: ص ۶۶.
  107. مسند ابن حنبل: ج ۴ ص ۱۶. مسند الطيالسى: ص ۱۸۲. مجمع الزوائد: ج ۱۰ ص ۴۰۸.
  108. غدير در قرآن: ج ۳ ص۱۷۶-۱۷۸.
  109. واقعه قرآنى غدير: ص ۴۷.
  110. ارشاد القلوب: ج ۲ ص۱۱۲-۱۳۵. تفسير فرات: ص ۱۸۵. مجمع البيان: ج ۱ ص ۵۶ . نور الثقلين: ج ۵ ص ۳۷۰ ح ۸ . مناقب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: ج ۲ ص ۳۴۶. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۶۹۷ . الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۶۸. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۷۶. امالى الطوسى: ص ۳۰۲. بحار الانوار: ج ۲۲ ص۲۳۲، ۲۳۹ ح۴، ص۲۴۳ ح۹، ص۲۴۶ ح۱۷ و ج۲۷ ص۲۴۶ ح۱۷ و ج۲۸ ص۹۵-۹۷، ۱۰۶-۱۰۷ و ج۳۰ ص۳۸۳ و ج۳۱ ص۶۴۰ ح۱۵۷. صحیح البخاری: ج۷ ص۱۷ و ج۸ ص۴۴۹. صحیح مسلم: ج۷ ص۲۴. السیرة النبویة (ابن کثیر): ج۴ ص۴۴۹. فتح القدیر شوکانی: ج۵ ص۲۵۰. مجمع الزوائد (هیثمی): ج۷ ص۱۲۶. تفسیر قرطبی: ج۱۸ ص۱۸۷. زاد المسیر (ابن جوزی): ج۸ ص۵۱. مسند احمد: ج۱ ص۳۳ و ج۶ ص۵۲. اينجا
  111. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۱۳۷. اسرار غدير: ص ۲۹۸. چهارده قرن با غدير: ص ۱۱۲.
  112. اسنى المطالب (شمس ‏الدين جزرى): ص ۳.
  113. بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.
  114. غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۴۲، ۴۴۵. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۲۱.
  115. بقره/۸-۱۵.
  116. بحار الانوار: ج ۳۶ ص۱۲۶، ۱۶۹، ۲۴۸ و ج۳۷ ص۱۲۰، ۳۱۱. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۳۶.
  117. التحصين (ابن طاووس): ص ۵۳۷ . الاصول الستةعشر، كتاب سلام بن ابى‏ عمرة: ص ۱۱۸.
  118. واقعه قرآنى غدير: ص ۴۵. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۶.
  119. بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۱۱-۱۲۰، ۱۵۵. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۳۹، ۱۱۴. مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۲۴. کتاب سلیم: ص۷۳۰.
  120. كتاب سليم: حديث ۱۴.
  121. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۱۸.
  122. كتاب سليم: ح ۱۱.
  123. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۳۸.
  124. بحار الانوار: ج ۹ ص ۲۲۸ و ج ۲۴ ص ۳۳۷ و ج ۳۶ ص۱۰۱، ۱۴۹ و ج۳۷ ص۱۲۰، ۱۶۰. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۴۱، ۱۹۶.
  125. غدير در قرآن: ج ۲ ص۳۷۴، ۳۷۷، ۳۷۸، ۳۸۰.
  126. اسرار غدير: ص ۱۵۱ بخش ۷.
  127. بحار الانوار: ج ۱۳ ص ۲۱۲ ح ۵ و ج ۳۰ ص ۱۸۶ ح ۴۵ و ج ۳۱ ص ۶۰۱ ح ۴۱. در روايات بسيارى »حَبْتَر« كنايه از ابوبكر و »زَريق« كنايه از عمر آمده است.
  128. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۴۹۵.
  129. بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۲۰، ۱۶۸. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۲۵، ۱۳۵.
  130. غدير در قرآن: ج ۲ ص۶۰-۶۲.
  131. مجادله/۲۲.
  132. اسرار غدير: ص ۱۵۱ بخش ۷.
  133. كتاب سليم: ص ۴۴۲ ح ۶۷.
  134. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص۴۷۶، ۴۸۳.
  135. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۴۵.
  136. زخرف/۳۷، ۳۸.
  137. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۵۶ ح ۱۴.
  138. بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۱۹ و ج ۳۱ ص ۶۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۵۳ ح ۱۳۳.
  139. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۸۸.
  140. غدير در قرآن: ج ۱ ص۲۴۴، ۲۵۳.
  141. زخرف/۳۶-۳۸.
  142. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۴۹۵.
  143. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۹۲.
  144. مجادله/۱۰.
  145. بحار الانوار: ج ۱۷ ص ۲۹ ح ۷ و ج ۲۸ ص ۸۵ و ج ۳۷ ص ۸۵ ح ۲. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۵۶.
  146. اسرار غدير: ۲۷۷. چهارده قرن با غدير: ص ۷۲.
  147. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.
  148. غدير در قرآن: ج ۱ ص۲۳۹-۲۴۱.
  149. زخرف/۱۹.
  150. بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۱۹ و ج ۳۱ ص ۶۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۵۳ ح ۱۳۳.
  151. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۵۵۵ .
  152. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص۴۵-۴۷. غدیر در قرآن: ج۱ ص۲۹۰، ۲۹۱.
  153. كتاب سليم: حديث ۳۷. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۱۲۷-۱۳۱.
  154. غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۴۲، ۴۵۲-۴۵۵.
  155. بقره/۸-۱۵.
  156. تفسير الامام العسكرى‏ عليه السلام: ص۱۱۱-۱۲۳. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱. بحارالانوار: ج۳۰ ص۲۲۳-۲۲۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. مدینة المعاجز: ج۱ ص۴۳۸. تأویل الآیات: ج۱ ص۴۰ ح۱۱. تفسیر البرهان: ج۱ ص۵۹ ح۱. اثبات الهداة: ج۳ ص۵۷۳.
  157. تفسير الامام العسكرى‏ عليه السلام: ص۱۱۱-۱۲۳. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴-۱۶۱. بحارالانوار: ج۳۰ ص۲۲۳-۲۲۶ و ج۳۷ ص۱۴۲-۱۴۸. مدینة المعاجز: ج۱ ص۴۳۸. تأویل الآیات: ج۱ ص۴۰ ح۱۱. تفسیر البرهان: ج۱ ص۵۹ ح۱. اثبات الهداة: ج۳ ص۵۷۳.
  158. چهارده قرن با غدير: ص ۱۰۶. اسرار غدير: ص ۲۹۷.
  159. المسترشد: ص ۲۷۰ ح ۸۱ .
  160. غدير در قرآن: ج ۲ ص۳۹۰، ۳۹۶-۳۹۸.
  161. اسرار غدیر: ص۱۵۰ بخش۶.
  162. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۹۹.
  163. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۶۹.
  164. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۲۴۰ ح ۱۰۷.
  165. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۳۸۲، ۳۸۸.
  166. بحار الانوار: ج ۸۲ ص ۲۶۴.
  167. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۶۶ و ج ۴۶ ص ۳۴۱ ح ۳۲.
  168. اربعين ماحوزى: ص ۳۷۶.
  169. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۴۹ ح ۴.